مرحله بازبینی استراتژی ها / مصاحبه با شادی صدر در مورد جنبش سبز

شادی صدر


شادی صدر روزنامه نگار‌،وکیل و از فعالان حقوق زنان در تحلیل مسائل و مشکلات پیش روی زنان ایران و پیوند جنبش زنان و جنبش اجتماعی سبز بر این باور است که  این روزها باید گزینه سرکوب اعمال شده از سوی حاکمیت علیه زنان را به عنوان گزینه ای جدی و فاکتوری قابل بررسی مورد توجه و تاکید قرار داد.

او که خود در روزهای حضور در ایران بارها از نزدیک پدیده سرکوب فعالان اجتماعی در ایران را درک کرده همچنین تاکید دارد که این روزها باید گزاره تازه ای از ورود به طرح مباحث در مسائل استراتژی‌ها و اهداف جنبش زنان ترسیم کرد. او نام این مرحله را مرحله بازبینی استراتژی‌ها می گذارد و معتقد است که این مرحله ، مرحله صادق بودن با خود و با جامعه زنان ایران است، مرحله ای که ما از شعار، شو آف رسانه ای و دیگر هیچ، جایی که امروز در آن قرار داریم، دور می شویم و از خود می پرسیم، در این شرایط تازه، و با توجه به سرکوب، چگونه می توان جنبش را زنده و سرپا نگه داشت، نه به شیوه ای که تنها نامی باشد بلکه به شیوه ای که نفعی به زنان، در زندگی عادی و روزمره برساند. اینجاست که مثلا به نظر من تعاریف ما از “علنیت” باید بازبینی شود.

صدر بر این باور است که وجه همگانی بودن جنبش سبز ویژگی اصلی این جنبش است به شکلی که  جنبش توانست گروهها و افرادی را به خود جذب کند که بسیاری از آنها تا پیش از این اصلا سیاسی نبودند یا حتی باوری به عمل سیاسی به عنوان یک شهروند نداشتند. من حتی فکر می کنم اینکه جنبش، تنها جنبش طبقه متوسط بوده، یک افسانه است. اگر شما یک نگاه تحلیلی داشته باشید به پیشینه خانوادگی شهدای جنبش، می بینید که تعداد قابل توجهی از آنها در مناطق پایین شهر یا مناطق میانی که عمدتا محل زندگی طبقه متوسط نیست زندگی می کرده اند. این می تواند به ما یک شاخص قابل اعتماد درباره پایگاه طبقاتی جنبش بدهد. با این همه، نکته ای که به نظرم مدام فراموش می شود و به همین دلیل باید مدام یادآوری شود این است که جنبش سبز معادل جنبش آزادیخواهی و دموکراسی خواهی مردم ایران نیست بلکه بخشی از آن است؛ البته فعلا بخش پررنگی از آن.

شادی صدر به دنبال حوادث پس از انتخابات و محدودیت های پیش روی فعالان اجتماعی مجبور به ترک ایران شد. اتهام‌های شادی صدر «اقدام علیه امنیت کشور از طریق اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت عمومی» ، «اخلال در نظم عمومی» و «تمرد در برابر مامورین» در تجمع اسفند سال ۸۵ در مقابل دادگاه انقلاب بوده است. وی به شش سال زندان و ۷۴ ضربه شلاق، محکوم شده است‌.

البته شادی صدر پیش از این یک بار در ۱۳ اسفند ۱۳۸۵ در مقابل دادگاه انقلاب تهران، به همراه بیش از سی نفر از فعالان جنبش زنان ایران و دیگر بار صبح جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸ بازداشت شده بود. تگفتگوی زیر حاصل مصاحبه مکتوب جرس با خانم صدر است.

جایگاه جنبش زنان در موقعیت فعلی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من فکر می‌کنم جنبش زنان، در یک سال گذشته، درست مثل تک تک فعالانش و درست مثل بسیاری از مردم عادی، تجربه دشواری را از سر گذرانده است: مواجه شدن با یک جنبش عظیم مردمی، سیل آدمها درخیابان‌ها، زنانی که پیش از آن حاضر نبودند به خاطر مطالبات زنان مخاطرات آمدن در خیابان را بپذیرند، و رفتن همراه این جنبش عظیم، به نوعی حل شدن در آن، فراموش شدن مطالبات زنان که طرح آن پیش از انتخابات بسیار پررنگ بود و بعد هم سرکوب وسیع. من می‌خواهم از بین همه موضوعاتی که بر جنبش زنان تاثیر می‌گذارد و به نوعی در تعیین موقعیت آن تعیین کننده است، روی این عامل آخر دست بگذارم که به نظرم می رسد مدام از سوی فعالان این جنبش نادیده گرفته می شود و یا نهایتا، خیلی کلی به آن اشاره می شود بدون آن که اثر آن روی جنبش به طور دقیق مورد تحلیل قرار بگیرد. منظورم “سرکوب” است که به نظرم بسیار مهم است به رسمیت بشناسیمش، و آثارش را مورد مطالعه قرار بدهیم و بعد یک جمع بندی از وضعیت جنبش بدهیم. همینجا بگویم که من بقیه عوامل و فاکتورهای موثر بر جنبش را بهشان نگاه نمی کنم هرچند نگاه به آنها را هم لازم می دانم اما به دلیل نادیده گرفته شدن این عامل می خواهم تاکیدم را بگذارم روی این.

سال هاست که زنان در ایران با پدیده سرکوب در اشکال مختلف مواجه اند. نگاه تان به این سرکوب چگونه است؟ چه ویژگی ها و اشکالی برای سرکوب در نظر می گیرد؟

سرکوب جنبش زنان که عمدتا به شکل احضار و بازجویی، تهدیدهای تلفنی و حضوری، بازداشت، ممنوع الخروج کردن، بیکار کردن و…فعالان جنبش زنان صورت گرفت برپایه یک سناریو بود و آن، اثبات نقش جنبش زنان در انقلاب مخملین و براندازی. از نظر منی که سابقه بازداشت و بازجویی در دوره قبل از انتخابات ۸۸ و پس از آن را داشته‌ام، مقایسه رویکرد دستگاه امنیتی به جنبش زنان، یک تفاوت اساسی را نشان می‌دهد: در این دوران تازه، هر عاملی که قصد ایجاد هر تغییری، ولو کوچک، در جامعه را داشته باشد، به عنوان عامل براندازی با آن برخورد می‌شود. در حالی که تا پیش از انتخابات ۸۸، دستگاه امنیتی مدام خط قرمزهایی را تعیین می‌کرد که عبور از آنها، خلاف امنیت ملی بود اما با همه محدودیتها، تو حس می‌کردی فضای حداقلی برای حرکت هنوز باز است و کل سیستم، ولو خیلی کم، قابل مذاکره (negotiable) است به این معنا که می‌توانی حتی در بازجویی ها بحث کنی و حقانیت خود را به اثبات برسانی و یا اینکه بروی زندان، بیایی بیرون، پرونده باز داشته باشی و باز هم حداقل در زیرزمین یک خانه بتوانید مراسم ۸ مارس برگزار کنید نه اینکه حتی بترسید ۵ نفری در یک کافی شاپ قرار جلسه بگذارید. حساب زندگی اکتیویستی ، حساب همین دو دو تا چهار تاهاست و دستگاه امنیتی هم این را خیلی خوب می داند و درست به همین دلیل، کلا راه را بر ادامه هر فعالیتی که تا پیش از این ممکن بود، بسته است.

منظورتان از فعالیت چیست؟

منظورم از فعالیت، بیشتر آن چیزی است که در فضای واقعی، در کوچه و خیابان، در فضاهای عمومی و بحثهای علنی شکل می گیرد وگرنه که عرصه مجازی، هنوز تا حدودی باز است. ممکن است اشخاص اندکی هم در این میان پیدا شوند که شجاعت استثنایی از خود نشان بدهند اما موضوع، حسی است که اکثریت جنبش دارد و آن، ناتوانی در ادامه حرکت به دلیل سرکوب است. یک نوع زمینگیر شدن. من فکر می کنم صرفنظر از خطرات امنیتی که آن دسته از فعالان جنبش زنان را که راه بیرون آمدن از کشور را در پیش گرفتند تهدید می کرد، بیشتر فرار از این حس زمینگیر شدن، ناتوان بودن از ادامه فعالیت و حتی این فکر که در این شرایط سرکوب وسیع، در خارج از ایران می توانند موثرتر باشند بود. با این همه، حتی این اثر سرکوب بر جنبش که باعث شد برخی از باسابقه ترین فعالان خود را دیگر در داخل ایران نداشته باشد نیز به رسمیت شناخته نشد. راستش من گاهی فکر می کنم برای اینکه به خودمان انرژی بدهیم خوب است مدام بگوییم: با وجود سرکوبها، جنبش زنان همچنان قدرتمند به راه خود ادامه می دهد اما باید در عین حال، تحلیل هم از شرایط واقعی مان داشته باشیم. یعنی سرکوب را به عنوان مهمترین مولفه بیرونی موثر بر جنبش زنان بگذاریم وسط، از این نترسیم که خوب نگاهش کنیم، حتی فهرستی تهیه کنیم از آثاری که سرکوب بر زندگی شخصی هر یک از ما و بر فعالیتهای جمعی مان گذاشته است. فهرست بعدی، شامل کارهایی می شود که قبلا می توانستیم بکنیم و حالا دیگر به دلیل سرکوب نمی توانیم. این، نقطه پایان جنبش نیست، به نظرم نقطه ای است که مرحله تازه ای از جنبش زنان در آن آغاز می شود: مرحله بازبینی استراتژی ها. مرحله صادق بودن با خود و با جامعه زنان. مرحله ای که ما از شعار، شو آف رسانه ای و دیگر هیچ، جایی که امروز در آن قرار داریم، دور می شویم و از خود می پرسیم، در این شرایط تازه، و با توجه به سرکوب، چگونه می توان جنبش را زنده و سرپا نگه داشت، نه به شیوه ای که تنها نامی باشد بلکه به شیوه ای که نفعی به زنان، در زندگی عادی و روزمره برساند. اینجاست که مثلا به نظر من تعاریف ما از “علنیت” باید بازبینی شود. من با وجود اینکه اصلا موافق زیرزمینی شدن جنبش زنان نیستم اما فکر می کنم نوع دیگری از “علنیت” با شرایط امروز متناسب است.

نقد اصلی تان به فعالیت های امروز جنبش زنان چیست؟  چه پیشنهادی برای  برای ادامه راه جنبش زنان در شرایط پیش رو دارید؟

در حالی که ما این روزها در جنبش زنان یا کار علنی نمی‌بینیم و یا اگر هست، از همان نوع علنیت رسانه‌ای اغراق شده است که مثلا کل جنبش را خلاصه می کند در دیدارهای گاه و بیگاه سی چهل نفر از فعالان شناخته شده با زهرا رهنورد و حرفهای کلی که در آن جلسات، به نمایندگی از کل زنان جامعه مطرح می شود. در حالی که هر روز، هزار و یک موضوع ریز و درشت مربوط به زنان در سطح جامعه و اخبار مطرح می شود که جنبش، هیچ استراتژی روشنی برای مواجهه با آنها ندارد. در حالی که اگر در عین حال، یک فعال جامعه مدنی در شرایط امنیتی، برای ادامه فعالیت نیاز به کسب مهارتهایی است که خودش و مهمتر از خودش، آدمهایی را که با او کار می‌کنند، تا حد ممکن امن نگه دارد. در حالی که دوستان ما، درست به همین دلیل که از نظر ذهنی نمی خواهند بپذیرند که شرایط عوض شده، مثلا در میلینگ لیستهای گل و گشاد چند هزار نفره که معلوم نیست سر و تهش کجاست، اطلاعات شخصی را می دهند که می تواند دردسر جدی امنیتی ایجاد کند و وقتی از خودم می پرسم چرا؟ تنها جواب این است که اینها، واکنش کسی است که سرکوب روی سرش آوار شده اما نمی خواهد الزامات و اقتضائات آن را بپذیرد.

گفته می شود زنان در جنبش سبز نقش محوری دارند همانطور که در دوم خرداد داشتند. این حضور پاسخی به سه دهه نادیده گرفتن حق زنان است. شما چگونه می اندیشید؟

فکر می کنم این استدلال تا حدود زیادی درست است. از این جهت که زنان، پرجمعیت ترین قشری بودند که انقلاب، به معنای واقعی به ضررشان تمام شد. از فردای انقلابی که اگر آنها نبودند، اصلا اتفاق نمی افتاد، یکی یکی حقوقشان را از دست دادند و درست است که در هر سطحی و همیشه مقاومت کردند اما این به این معنا نیست که زندگی روزمره شان خیلی بهبود یافت. به این معنا، زنان چیز زیادی هم برای از دست داشتن نداشتند وقتی که وارد عرصه این جنبش شدند. همین ویژگی است که به نظرم زنها را شجاع تر می کند، درست به همین دلیل که فرضا دانشجویان در یک وصف کلی، شجاع تر از کارمندان هستند چون چیزهای کمتری برای از دست دادن دارند. از طرفی، اگر حضور خیابانی پس از انتخابات را یک جنبش اعتراضی بدانیم، که بر پایه مطالبه رای بنا شده، مساله بعدی این است که هر یک از این “رای” ها، به شکل منفرد، از چه مولفه هایی بنا شده. در واقع وقتی هر یک از ما رای خود را در صندوق می ریزیم، این رای عصاره خواسته‌های هر یک از ما و محاسبات ما برای رسیدن یا حتی نزدیک شدن به خواسته هایمان است.

من یادم می آید که یکی از کارهایی که می کردم، حرف زدن با زنهایی بود که در تظاهرات بودند و سعی برای فهمیدن اینکه چرا آمده اند. خیلی از آنها می گفتند: برای اینکه زن توی این جامعه آدم حساب نمی شه! و برای اینکه رایشان و خودشان حساب شوند آمده بودند. خب از نظر من یک آگاهی جنسیتی قوی در این جملات و اظهارات وجود داشت. در عین حال، نکته دیگری که نقش زنان را خیلی پررنگ می کرد، تجربه آنها در برخورد با ماموران امنیتی بود. به عنوان یک زن، وقتی سی سال در جامعه ای زندگی کرده ای که مدام تحت خشونت بودی، از خانواده تا مدرسه، از دانشگاه تا خیابان، مدام سرکوب شده ای و مدام مقاومت کرده ای، راه و رسم مقاومت کردن را خوب بلدی. می دانی کجا باید جلو بروی، و کجا باید عقب نشینی کنی. کجا اگر جلو بایستی سپر بلای بقیه می شوی و کجا بهتر است بقیه را تشویق کنی که جلو بروند. حتی می دانی کدام نفرین می تواند برود ته قلب مامور امنیتی که می خواهد باتوم بزند توی سر بغل دستی ات و دستش را بلرزاند. این است که به نظرم زنها خیلی “پخته” تر و بالغ تر بودند در جنبش اعتراضی و در عین حال، در بسیاری از موارد، شجاع تر.

آیا جنبش سبز، فریاد بخشی از جامعه است که همین ” آزادی های محدود مردان” را هم در یک نظام اقتدارگرا ندارد؟

این دیگر از آن شعارهاست که می توانیم در تظاهرات یا بیانیه بدهیم اما نباید فراموش کنیم که شعار است. واقعیت این است که اتفاقا مشکل اینجاست که جنبش سبز در دل خود هم “همین آزادیهای محدود مردان” را برای زنان قائل نبوده و نیست. اگرچه این بحثها را متاسفانه فعالان جنبش زنان در یک سال گذشته نکرده اند یا کم کرده اند اما به هرحال، برای منی که در جایگاه یک زن نشسته ام و نسبت به این جنبش هم سمپاتی دارم، سئوال این است که نسبت به خواسته های اساسی من، این جنبش چه رویکردی دارد؟ چیزی که می خواهم بگویم حتی فراتر از طرح مطالبات زنان از سوی رهبران جنبش است و در واقع برمی گردد به بحث “دیگری” بودن که تو مدام به عنوان یک زن، به خصوص یک زن غیر مذهبی، در گفتارهای رسمی این جنبش احساس می کنی. این فاصله همیشه هست. در تمام دعوایی که بر سر مذهبی یا سکولار بودن جنبش شکل گرفت در تمام ماههایی که اعتراضات خیابانی خاموش بود و نبودن مردم در خیابانها، دست همه طرف را برای تفسیر به رای خواسته های مردم بازگذاشت، تو به عنوان یک زن از خود می پرسی جای من کجاست؟ اگر قرار باشد من زن غیر مذهبی، که تصویرم شده نماد جنبش، در قالب ندا آقا سلطان، در قالب دختری با مشت گره کرده و روسری صورتی (که البته بعدها در پوسترهای سبزهای خارج از ایران رنگ روسری اش سبز شد)، در قالب هزاران زنی که امروز در خیابانهای تهران بر سر حجاب و آرایش و لاک و راه رفتنشان با مردهای نامحرم دارند بازخواست می شوند، ، موجودیتم به این عنوان که اکثریت مردم ایران مذهبی هستند و ما فقط با ولایت فقیه غیرقابل کنترل و شخص احمدی نژاد به عنوان رییس جمهور مشکل داریم، خب طبیعی است که فکر کنم اگر قرار باشد در همچنان بر همان پاشنه بچرخد، برای چه من هزینه بدهم. کشته شوم، زندان بروم، آواره شوم که پس فردا باز هم اقلیت باشم؟ باز هم حق من برای انتخاب نوع لباسم، حق من برای انتخاب سبک زندگی ام، حق من برای برخورداری فرزندم از یک آموزش سکولار و…اولویت نداشته باشد! به نظرم می‌رسد به جای خواندن و نوشتن این همه بحثهای شبه روشنفکری و مغلق، برای فهمیدن این جنبش باید مصاحبه مادر ندا آقاسلطان را درباره زندگی شخصی او زیاد خواند و فیلمی را که از زندگی او ساخته شده، زیاد دید تا فهمید وقتی زن جوان تحصیلکرده غیر مذهبی که یکی است از میلیونها زن امروز ایرانی، به خیابان می آید، پس از سالها مبارزه با اجبار سرکردن چادر در مدرسه، آموزشهای مذهبی ایدئولوژیک، قوانین نابرابری که حتی به او اجازه طلاق نمی دهد و نداشتن آزادی اجتماعی که تنها وقتی برای سفر به کشورهای همسایه می رود تجربه می کند، به خیابان آمده و رای او، شامل همه اینها می شود؛ بدون سانسور، بدون قلب واقعیت! راستش تا وقتی که گفتارهای رسمی جنبش سبز، براساس تمایلات و محاسبات سیاسی استراتژیستهای آن و بی توجه به واقعیت زندگی روزمره کنشگران آن نوشته می شود، من نمی توانم این جنبش را فریاد در گلو مانده “کف خیابانی” ها بدانم: همانهایی که به واقع، سازندگان و پیش برندگان این جنبش بوده اند.

جنبش سبز را چه ویژگی‌هایی تعریف می‌کنید؟

پاسخ به این سئوال سهل و ممتنع است. سهل از آن رو که می توان ساعتها درباره ویژگی های این جنبش حرف زد و ممتنع از آن رو که به دست دادن تعریف شسته رفته ای از این جنبش بسیار دشوار است؛ در این راه اغلب دچار تاریخ گویی می‌شویم یا منویات خود را جایگزین می کنیم شاید چون ارائه تعریف از جنبش، مستلزم فاصله گرفتن یا فاصله داشتن از آن است و ما در هیچیک از این دو موقعیت نیستیم و شاید نمی خواهیم باشیم. به هر حال آنطوری که ما به سادگی مثلا جنبش سیاهان در آمریکا را جنبشی برای دستیابی به حقوق شهروندی تعریف می کنیم یا جنبش زنان در موج اول فمینسیتی را جنبشی برای حق رای و حق مالکیت می دانیم، نمی توانیم بگوییم جنبش سبز، مثلا جنبشی است برای برگزاری مجدد انتخابات، که هست، یا برای تحقق حقوق شهروندی، که هست یا برای تحقق دموکراسی که آن هم هست ولی در عین حال هر یک از این خواسته هایی که هویت جنبش را شکل می دهند، می دانیم که با دیگری تفاوتهای زیادی دارد. این خصیصه ژله ای این جنبش، یعنی تعریف ناپذیری آن، که نشان دهنده تکثر و تنوع آن است، نقطه ضعف آن هم هست چون هر کسی، از ظن خود یار آن می شود و بسته به زور و قدرت رسانه ای و سیاسی که دارد، ظن خود را به کل جنبش تحمیل و بهتر بگوییم زورچپان می کند. اما در مجموع، به نظر من شاید بهتر باشد که به جای هر چیز، از اصطلاح نقطه عطف (turning point) برای وصف این جنبش استفاده کنیم و اینطوری، پیوندش بدهیم به قبل و بعد از خود: به تاریخ مبارزات مردم ایران برای دموکراسی و آزادی. نقاط عطف در تاریخ هر مملکتی، آن زمانها/وقایعی است که به جای اینکه مردم، پله پله بالا بروند، یکدفعه ده تا پله یکی می روند بالا. اگر اینطوری ببینیم، هم توقع خیلی عجیب و غریبی از جنبش نخواهیم داشت و هم دچار انقطاع تاریخی نخواهیم شد. بعدها البته تاریخ قضاوت خواهد کرد تعریف غالبی که در این نقطه عطف، از آزادی و دموکراسی ارائه شده با تعریفهای ماقبل و مابعد خود چه تفاوتهایی داشته و چقدر گفتارهای غالب، جامعه را درجهت دموکراتیزاسیون جلو برده اند. درست مثل قضاوتی که ما نسبت به مشروطه یا زمان مصدق داریم.

وجه ممیزه این جنبش با جنبش های دیگر اجتماعی گذشته چیست؟

به نظرم مهمترین وجه ممیزه این جنبش، همگانی بودن آن در مقایسه با جنبش های دیگر است؛ نمی گویم گذشته چون تمامی آن جنبش های دیگر، امروز هم موجودند و تبدیل به “گذشته” نشده اند. همگانی بودن به این معنا که جنبش توانست گروهها و افرادی را به خود جذب کند که بسیاری از آنها تا پیش از این اصلا سیاسی نبودند یا حتی باوری به عمل سیاسی به عنوان یک شهروند نداشتند. من حتی فکر می کنم اینکه جنبش، تنها جنبش طبقه متوسط بوده، یک افسانه است. اگر شما یک نگاه تحلیلی داشته باشید به پیشینه خانوادگی شهدای جنبش، می بینید که تعداد قابل توجهی از آنها در مناطق پایین شهر یا مناطق میانی که عمدتا محل زندگی طبقه متوسط نیست زندگی می کرده اند. این می تواند به ما یک شاخص قابل اعتماد درباره پایگاه طبقاتی جنبش بدهد. با این همه، نکته ای که به نظرم مدام فراموش می شود و به همین دلیل باید مدام یادآوری شود این است که جنبش سبز معادل جنبش آزادیخواهی و دموکراسی خواهی مردم ایران نیست بلکه بخشی از آن است؛ البته فعلا بخش پررنگی از آن.

به عنوان یک شهروند ایرانی چه نقدی به جنبش سبز دارید؟  چه اشتباهات مفهومی و معنایی در تعریف جنبش سبز می‌بینید؟

راستش من فکر می کنم با وجود اینکه بیشتر کسانی که خود را استراتژیست یا رهبر جنبش سبز می دانند یا این بار روی دوششان نهاده شده، با اینکه مدام می گویند ما قصد انقلاب کردن نداریم و این جنبش، یک جنبش مدنی است، اما در واقع تعریف درستی از جنبش مدنی ندارند و بیشتر “نه انقلاب” که یک مفهوم سلبی است در ذهنشان است و نه “جنبش” که یک مفهوم ایجابی است. به این معنا، از همه کارهایی که در ذهنشان رنگ و بوی انقلابیگری دارد پرهیز می کنند و پرهیز می دهند بی آن که به کارهایی دلالت کنند که جنبش را جلو ببرد. از نظر من علت عمده این امر پیشینه استراتژیستهای فعلی است. غیر از انقلاب ۵۷، اکثریت این آقایان (و البته خانمهای معدودی که در طیف رهبری این جنبش جای می گیرند)، هیچگاه تجربه زیست به عنوان بخشی از یک جنبش مدنی را نداشته اند. نه پیش از وقایع یاد شده، در یک تظاهرات اعتراضی خیابانی یا اعتصاب شرکت کرده اند و نه حتی با تجمعات جنبش های اجتماعی در خیابان موافق بوده اند. تجربه برخورد اصلاح طلبان با تجمعات خیابانی دانشجویان در تیر ۷۸ یا تجمع بزرگ زنان در مقابل دانشگاه تهران در خرداد ۸۴ را اگر به یاد بیاوریم، شاید بتوانیم بخشی از مشکل را آسیب شناسی کنیم. در واقع برای اینکه بتوان برای جنبش استراتژی های تازه طرح کرد، باید تجربه زیست در یک جنبش، بسیج نیروها و…داشت. این، موضوعی است کاملا متفاوت با سیاستمدار بودن که این آقایان تجربه و دانشش را دارند.

یکی دیگر از مسائلی که به نظر می رسد مانند استخوانی در گلوی رهبران جنبش سبز مانده، بحث حقوق بشر است. در واقع با دستگیریهای گسترده، نقض حقوق وسیع و شدید تظاهرکنندگان، بستن راههای اطلاع رسانی و پیگیری نشدن شکایات خانواده های قربانیان وقایع پس از انتخابات، به سرعت خواسته های حقوق بشری مثل آزادی زندانیان سیاسی، آزادی تجمعات، آزادی بیان و عدالتخواهی و از میان رفتن مصونیت مقامات دولتی به خواسته های جنبش سبز اضافه شد. در واقع هم در شعارها، هم در بیانیه ها و تحلیلها، رعایت حقوق بشر به نقطه مرکزی جنبش تبدیل شد که حالا در شکل تقلیل یافته اش می بینیم که به عنوان اجرای بی تنازل فصل حقوق ملت قانون اساسی مطرح می شود. اما این سئوال برای خیلیها، نه فقط بیرون این جنبش بلکه در داخل آن مطرح است که مگر “نقض حقوق بشر، از روزی آغاز شده که حقوق برفرض مثال دو کاندیدای اصلاح طلب یا اطرافیان و یا طرفداران آنان نقض شده است.” و اینجاست که آن استخوان در گلو، یقه جنبش را می گیرد. نه قابل فرو دادن و هضم کردن است و نه می شود آن را بیرون داد. برای اینکه اتفاقا نقض حقوق بشر از ۲۲ خرداد ۸۸ شروع نشده بلکه سابقه ای تاریخی دارد و اگر بخواهیم در چارچوب جمهوری اسلامی بررسی کنیم، سابقه ای ۳۱ ساله. در واقع نقض مستمر و سیستماتیک حقوق بشر در ایران، جزیی از “گذشته” است و اگر امروز، ما تمامی صاحبان قدرت سیاسی را در نقض حقوق بشر مقصر می دانیم، و از عدالت سخن می گوییم، ناگزیر این سئوال را هم جلوی خودمان قرار داده ایم که عدالت برای قربانیان نقض حقوق بشر در دهه ۶۰، زمانی که ما صاحب قدرت سیاسی بودیم چه می شود؟ در واقع فکر می کنم بدون مواجهه صادقانه با گذشته و آغاز روند نقد عملکردها، همدستی ها یا حتی سکوتها در برابر نقض حقوق بشر، در تمامی سالهای پیش از خرداد ۸۸، و به خصوص دهه ۶۰، و البته به خصوص کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷، میزان صداقت رهبران این جنبش در دفاع از حقوق بشر همواره مورد تردید خواهد بود و همواره عده ای به درستی، این سئوال را مطرح می کنند که آیا حقوق بشر، تنها ابزاری سیاسی است در دست گروههای مخالف دولت تا با آن، بر دولت بتازند یا اعتقاد و باور واقعی به حقوق بشر وجود دارد؟

فکر می کنید در این روزها چه رخدادهایی می تواند مردم و فعالان جنبش را به آینده امیدوار کند؟

به باور من یکی از عواملی که به خصوص در شرایط دشوار، جنبش ها را زنده نگه می دارد و فعالان آن را امیدوار، استراتژی پیروزی های کوچک است. به این معنی که ما ضمن داشتن اهدافی بزرگ، که رسیدن به آنها تنها در دراز مدت ممکن است، لازم است اهداف کوچک و مقطعی هم تعریف کنیم که قابل تحقق در کوتاه مدت باشد و بتوان مردم را حول آنها بسیج کرد و با رسیدن به آنها، امید و انرژی برای تحقق سایر خواسته ها به جنبش تزریق کرد. متاسفانه جنبش سبز به جای این کار، مدام از طرفی چند خواسته اولیه و البته اساسی را گذاشته وسط و روی آنها می کوبد بدون اینکه مشخص کند با چه استراتژی می خواهد به آنها برسد و از طرف دیگر هم وقتی با انسداد در برخورد حاکمیت با این خواسته ها مواجه شده، به تقلیل گرایی روی آورده و گفته که اگر به حداقل ها بسنده کنیم، حاکمیت نخواهد توانست بیش از این خشونت و نقض حقوق بشر را ادامه دهد که متاسفانه مدام، بی اعتباری چنین استدلالی در عمل ثابت شده است. و از آن طرف، مدام، هم به دلیل تقلیل گرایی رهبران و هم به دلیل بی نتیجه بودن و پرهزینه بودن اعتراضات، جنبش دچار ریزش یا سرخوردگی شده است تا جایی که بسیاری از آن میلیونها نفری که فعالانه در یکی دو ماه اول در خیابانها بوده اند، امروز به سر کار و زندگی خود برگشته اند با این عقیده که ” “فایده ای ندارد!” به نظر من راه برون رفت از این شرایط این است که به طور مداوم، خواسته های کوچک و اهداف شدنی طرح شود، ضمن اینکه بر اهداف و خواسته های اصلی هم تاکید شود. این خواسته مثلا می تواند حتی بسیج عمومی حول حمایت از اعتصاب کارگران فلان کارخانه کوچک در فلان شهرستان باشد و ایستادگی بر سر آن تا جایی که دولت مجبور به پرداخت حقوق کارگران آن کارخانه شود که خیرش هم به جماعتی خواهد رسید و هم این ایده پیوند جنبش سبز با اقشار و طبقات مختلف، ریشه و روشی پیدا خواهد کرد. چه اشکالی دارد یک هفته، همه به جای حرف کلی زدن، از مشکلات کارگران آن کارخانه بگویند، خبرنگاران با زنان کارگران مصاحبه کنند که فشار ۱۱ ماه زندگی بدون حقوق را چگونه با کار کردن در خانه های مردم، با ترشی و مربا درست کردن و …تحمل می کنند، سیاستمداران به دیدار کارگران در اعتصابشان بروند، در اعتصابشان شریک شوند و خلاصه، راههای امتحان نشده را بیازمایند.

قطعا کمک برای اینکه اعتصاب یک کارخانه به نتیجه برسد، یا اینکه مثلا لایحه حمایت خانواده در مجلس متوقف شود و یا اینکه یک مقام محلی مجبور به پاسخگویی شود، شدنی تر از مثلا برگزاری انتخابات آزاد است که با از دست دادن تمامی فرصتهایی که اجرای آن خواست را شدنی می کرد، افق روشنی از روش دستیابی به آن، حداقل امروز نداریم.

با تشکر از شما

ترانه صفایی “جرس”

Tags: ,