هموفوبیا و نقش آن در گسترش خشونت علیه زنان / به قلم ویتا عثمانی

خشونت علیه زنان از عدم توازن قدرت و سوء استفاده از آن نشأت می گیرد. خشونت علیه زنان ریشه در سلطه طلبی و کنترل دارد. خشونت علیه زنان در نظامی رخ می دهد که مبتنی بر نابرابری جنسیتی و اعتقاد به برتری/کهتری جنسیتی است.

تحقیقات در مورد خشونتهای فراتر از خشونتهای معمول علیه زنان نشان داده است آنچه باعث چنین خشونتهایی می شود تنشهای روانی، سوء مصرف مواد و الکل، خشونتهای دوران کودکی یا بیماریهای روانی نیست، بلکه خشونت علیه زنان بطور مستقیم با وضعیت زنان در جامعه ای ارتباط دارد که از قبول برابری میان آنها و مردان در پرداخت حقوق، دسترسی به منابع و دیگر موارد سرباز می زند. در چنین جامعه ای جنس مذکر نسبت به زنان حس مالکیت پیدا می کند، بر زنان غلبه دارد و حق خود می داند که برای مقاصد خودش زنان را کنترل کند. وقتی مردان چنین حقوقی از سلطه و کنترل برای خود قائل باشند و برتری خود را بر گروه دیگر که صرفا بخاطر جنسیتشان کهتر پنداشته شده اند را بپذیرند، خشونت آنها با چنین تفکراتی تغذیه شده و مجال برای رشد و نمو می یابد.

برای پایان دادن به خشونت علیه زنان بایسستی برای حقوق برابر زنان در تمامی حیطه ها تلاش نمود. ارتباط میان پرداخت حقوق نابرابر، کار خانگی بدون حقوق، نقش کتابهای ادبی و تمام جنبه های دیگر نظام تبعیض آمیز با خشونت علیه زنان پذیرفته شده است. می دانیم که تا زنان به حقوق برابر در تمامی حیطه ها طبق قانون دست نیابند مردان سلطه و کنترل زنان را حق خود خواهند دانست.

حال بایستی بدانیم عامل تبعیض جنسیتی در جامعه چیست؟

در واقع تبعیض جنسیتی ریشه در کلیشه نقشهای جنسیتی دارد که از بدو تولد شروع می شود و در طول زندگی ادامه پیدا می کند.

از دوران کودکی و نوجوانی به ما آموخته می شود که چه رفتارهایی برای جنس ما مناسب است و از ما انتظار می رود. هنوز پسران را تشویق می کنند تا آمرانه، خودپسند و متمایل به کار در بیرون خانه باشند و به دختران می آموزند تا همساز، خوشایند و متمایل به خانواده و کار در خانه باشند.

زنانی که تسلیم چنین آموزه هایی نمی شوند حتی قدرت و مزیت اندکی که جامعه به عنوان زن شایسته- زن زنانه و مورد تایید مردان- به زنان می دهد نیز از دست می دهند. اسطوره می گوید زن باید نقشها را پاس دارد. او بایستی دلپذیر، دهنده، پرورنده و نگهدارنده ای باشد که برای خودش اندک تقاضا کند. زن باید با مردی باشد که بر او اختیار داشته باشد، به او امنیت اقتصادی بخشد، برای او تصمیم بگیرد و او را هدایت کند. کسی که از این نقشها اجتناب کند سرگردان، مختل و خارج از حیطه صحیح انگاشته می شود. زنی که فکر می کند می تواند بدون ملاحظه آنچه از او انتظار می رود به پیش رود تهدیدی برای جامعه به حساب می آید. او اگر چنین کند از خط خارج شده است. او که مرزهای ساختگی اجتماع را پشت سر نهاده است، احساس آزادی و نشاط می کند. او می داند اگر برگردد آن آزادی را از دست خواهد داد ولی او همچنین می داند که اگر آزاد بماند دیگر خیلی مزیتها را در اجتماع نخواهد داشت.

به نظر من دو عامل اصلی تقویت کننده کلیشه نقشهای جنسیتی، هموفوبیا و هتروسکسیزم هستند.

این تصادفی نیست که وقتی کودکان و نوجوانان در اوایل بلوغ نسبت به مسایل جنسی تا حدودی آگاهی می یابند یکدیگر را با عباراتی مانند «لوطی»، «اواخواهر» یا «همجنسباز» دست می اندازند. آنها به خوبی می دانند بزرگترها به آنها چه آموخته اند. بزرگترها پیامشان را خوب منتقل کرده اند. کودکان می دانند اگر نقشها را بشکنند طرد خواهند شد. برای یک نوجوان هیچ چیز بدتر از این نیست که بیگانه شناخته شود. آنها که متفاوت هستند خیلی مزیتها را از دست می دهند. بعلاوه در همین دوره بلوغ است که زن ستیزی در میان پسران آشکار می شود و دختران برای سازگاری با هنجارهای جامعه بیشتر تحت فشار قرار می گیرند که این به آنها اجازه نمی دهد خود را و موهبتهای درونی خود را کامل بشناسند.

زمانی دو اتهام «فاحشه» و «طبق زن» [لزبین] بودن بیش از هر اتهام دیگری وجهه زن را در انظار عموم مخدوش می نمود. انقلاب جنسی و تغییر افکار مردم در مورد رفتارهای جنسی هتروسکچوال از قدرت محکوم کنندگی واژه «فاحشه» کاست اما همچنان اتهام «لزبین» بودن تهدیدی جدی برای از دست دادن قدرت و مزیت در اجتماع است. کسی که به لزبین بودن متهم شود، فاسد و مطرود از حمایت جامعه انگاشته خواهد شد.

کسی که لزبین است کسی است که از خط قرمز فراتر رفته است، کسی است که از وابستگی جنسی/ اقتصادی به مردان شانه خالی کرده است. او کسی است که می تواند بدون مردان زندگی کند و درنتیجه (هرچند به عنوان یک نتیجه غیر منطقی) او ضد مرد است. یک لزبین از نظم معمول و قابل قبول پا را فرتر نهاده است. یک لزبین کسی است که هیچ نهاد اجتماعی برای حمایت از او وجود ندارد و با این حال ترجیح داده است مورد حمایت افراد جنس مذکر قرار نگیرد. یک لزبین در جهت مخالف فداکاری های زنان هتروسکچوال ایستاده است. پس یک لزبین تهدیدی برای جامعه است.

لزبین بیتینگ تلاشی است برای کنترل زنان، تا هر زنی که رفتارش قابل قبول اجتماع نباشد را لزبین بنامند یعنی وقتی یک زن مستقل باشد، راه خود را در پیش گیرد، برای احقاق حقوقش مبارزه کند، به خشونت نه بگوید، خودش را قبول داشته باشد، به جمع زنان پیوسته و آنها را دوست بدارد و برای بدنش حقوقی قائل باشد به او برچسب لزبین می زنند. لزبین بیتینگ زمانی رخ می دهد که به زنان به خاطر آنکه از خط مشی معمول خارج می شوند، برچسب لزبین می زنند. لزبین بیتینگ در خیلی موارد اثر می کند و زنان را به هنجارهای جامعه برمی گرداند. البته این مسلم است، چون زنان گاه و بیگاه مجازاتهایی را می بینند که جامعه بر لزبینها اعمال می کند: از دست دادن اجتماع، از دست دادن شغل و امنیت اقتصادی، از دست دادن فرزندان، خانواده و حتی زندگی. این بهایی است که به خاطر خارج شدن از خط، به خاطر زدودن نقش القا شده از طرف جامعه، به خاطر جستجوی آزادی می پردازند. زنان از چنین فقدانهایی می ترسند و برای اجتناب از آنها نه تنها از به رسمیت شناختن لزبینها و حمایت از آنها سرباز می زنند بلکه خود را سرکوب می سازند تا مورد تایید و حمایت قرار گیرند. تمامی صنایع در این جهت تاسیس شده اند تا نیاز زنان را به ماندن در نقشهای تایید شده برآورده سازند. به عنوان دو مثال صنعت مد و صنعت تولید وسایل آرایش را ملاحظه کنید. فکر کنید چه چیزی زنان را برمی انگیزد تا کفشهای نوک تیز با پاشنه های میخی ۳ اینچی بپوشند؟! آیا در آن احساس راحتی می کنند؟!

مساله این نیست که آیا زنان می توانند آرایش کنند و کفشهای پاشنه بلند بپوشند اما همچنان مستقل و آزاد بمانند بلکه مساله این است که آیا زنان استقلال و آزادی شان را پس می زنند تا به درجه بالایی از تایید و حمایت در جامعه برسند؟ موضوع این نیست که همه زنان برای نیل به آزادی و استقلال بایستی لزبین شوند ولی می دانیم که تمام خصوصیات آزادی طلبی، استقلال طلبی و خودمختاری طبق استراتژی لزبین بیتینگ مترادف با لزبین بودن شناخته شده اند و اینکه همه ما بعنوان زن باید فکر کنیم که چه چیزی باعث انسداد دستیابی ما به قدرت و باعث عدم واکنش ما نسبت به لزبین بیتینگ شده است.

ما بایستی دلایل قصور و شکست خودمان در تلاش برای رهایی خود و تقاضا برای مساوات را بررسی کنیم. با توجه به آنچه گفتم، هموفوبیا قطعا یکی از این دلایل است. هموفوبیا تنها به لزبینها زیان نمی رساند بلکه به همه زنان خسارت وارد می کند. هموفوبیا یکی از ابزارهای حفظ کنترل زنان در جامعه است و ارتباط میان کنترل و خشونت بر کسی پوشیده نیست. این هموفوبیاست که ما را در خطی مشی مصوب جامعه قرار می دهد و ما را از جنبش برای رسیدن به آزادی باز می دارد. حتی اگر هیچ لزبینی وجود نداشته باشد، حتی برای زنانی که نسبت به حقوق لزبینها بی اعتنا هستند باز مبارزه با هموفوبیا بایستی مهم باشد، زیرا هموفوبیاست که زنان را از آزادی و اختیار محروم کرده و آنها را در برابر خشونت و بدرفتاری آسیب پذیر ساخته است. مبارزه با هموفوبیا مبارزه با خشونت علیه تمامی زنان است.

http://vitaosmani.blogspot.com/2011/05/blog-post_17.html

Tags: