تاریخ سرکوب‌شدگان، میراث مشترک بشریت*، شادی صدر

تاریخ سرکوب‌شدگان، تنها تاریخ قربانی‌شدن‌ها نیست، بلکه تاریخ مقاومت و مبارزه بشری برای رسیدن به دموکراسی و آزادی نیز هست. بدون مستند کردن این تاریخ، بدون گفتن این تاریخ برای آن‌هایی که نمی‌دانند، بدون به اشتراک گذاشتن این تاریخ، از بستری به بستر دیگر، از سرزمینی به سرزمینی دیگر، از زمانی به زمانی دیگر، بشر می‌تواند فجایعی را که پیش از این به‌بارآورده باز هم به‌بارآورد. بشر می‌تواند جنایت‌هایی را که پیش از این انجام داده باز هم مرتکب شود

shadisadr@justiceforiran.org

بدون شک، ما در برهه ای تاریخی به سر می بریم؛ انقلابهای مردمی در شمال آفریقا و خاورمیانه همه ما را سرشار از امید کرده است. دیکتاتورهایی که سالیان سال، حقوق مردم را به شکلی گسترده و شدید نقض کرده اند، یکی یکی سرنگون می شوند و ما در شادی مردمی شریک می شویم که به خیابانها آمده اند تا حق خود را طلب کنند. تصاویری بسیار تاثیرگذار و قدرتمند است از خوشحالی و امید. اما برای من، و فکر می کنم برای خیلی از ما، فعالان حقوق بشر در سراسر جهان، در کنار این خوشحالی و امید، نگرانی های عمیقی وجود دارد.

به لیبی نگاه کنید؛ آخرین ولی نه بی اهمیت ترین؛ قذافی زنده دستگیر شده، به دست نیروهای مخالف و به شکلی خشونت بار کشته شد در حالی که به قربانیان نقض حقوق بشر، آنهایی که در رژیم او بازداشت و شکنجه شده بودند و یا خانواده های قربانیان، آنها که عزیزانشان ناپدید یا کشته شده بودند فرصت داده نشد تا چشم در چشم قذافی و در مقابل دیدگان جهانیان، بگویند برآنها چه رفته است، داستانهای واقعی شان را بگویند و قذافی را مجبور کنند یک بار هم که شده در زندگی اش، پاسخگوی زندگی هایی که تباه کرده است باشد. اما کار، به قذافی ختم نشد: کمی پس از قتل او، جسد ۵۳ نفر از طرفدارانش در هتلی در Sirte پیدا شد. و می توان از همین حالا نگران بود کار به همین ۵۳ نفر نیز ختم نشود. می بینید، آن تصاویر شاد می توانند به سادگی دود شوند، به هوا روند و جای خود را به تصاویر غم انگیزی از خشونت و … بدهند. همه دستاوردهای جنبش جهانی حقوق بشر در زمینه عدالت انتقالی، می توانند به سادگی، مانند همان تصاویر شاد، دود شوند و به هوا بروند.

اما آغاز دور تازه ای از خشونت و کشتار، این بار از سوی انقلابیون، تنها نگرانی در مورد لیبی نیست. شورای عالی انتقالی لیبی، در اولین اعلامیه رسمی خود خود پس از قتل قذافی وعده داد که از این پس قوانین شریعت در لیبی اجرا خواهد شد و به عنوان مثال، مردان حق خواهند داشت چند زن اختیار کنند.
همه اینها، مرا به ۳۲ سال پیش در ایران بازمی گرداند؛ زمانی که هنوز دو هفته از سرنگونی شاه ایران نگذشته بود و هنوز قانون اساسی نظام جدید، نوشته نشده بود، به دستور آیت الله خمینی، قوانین سکولار خانواده ملغی اعلام شد و زنان، حق طلاق و حضانت اطفال خود را از دست دادند، چندهمسری نیز قانونی شد. اعدام سران رژیم شاه اما درست از همان شب پیروزی انقلاب شروع شد. محاکمه های فوری و بدون حضور وکیل و عدم رعایت معیارهای دادرسی منصفانه، بعدتر به گروههای چپ یا حتی مذهبی مخالف آیت الله خمینی که خود در انقلاب شرکت داشتند نیز تسری پیدا کرد. در دهه اول پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، هزاران نفر، یا در زندانها و یا در خانه ها، کوچه ها و خیابانها، به دلایل سیاسی کشته شدند.

پس از ۳۲ سال، جنبش زنان ایران، با همه مبارزه خستگی ناپذیری که داشته، هنوز نتوانسته چند همسری را ملغی کند و حق طلاق و حضانت را به زنان ایرانی بازگرداند؛ حتی لایحه ای در مجلس ایران در حال تصویب شدن است که چندهمسری و ازدواج موقت را از حالت فعلی نیز آسان تر می کند. زنان مدافع حقوق بشر هنوز هم تنها به دلیل مطالبه حقوق خود دستگیر می شوند و احکامی سنگین مانند ۱۱ سال حبس می گیرند. به تازگی، فعالان زن و مرد برای فعالیت مدنی خود با مجازات شلاق نیز مواجه شده اند.

پس از ۳۲ سال، هنوز هزاران خانواده هستند که حتی نمی دانند عزیزانشان در کجا دفن شده اند. آنها در صورت مطالبه حق دانستن یا حق عزاداری، تهدید، بازجویی و حتی بازداشت می شوند. خانواده های کشته شدگان اعتراضات چند سال اخیر نیز وضعیتی مشابه دارند؛ عاملان و آمران جنایتها در مصونیتی کامل به نقض حقوق بشر ادامه می دهند. دو سال پس از سرکوب بسیار شدید جامعه مدنی ایرانی در اعتراضات پس از انتخابات، حقوق بشر در ایران در تمامی زمینه ها در وضعیتی بسیار وخیم قرار دارد. جنبش های مدنی مانند جنبش زنان، جنبش های کارگری و جنبش دانشجویی عملا هیچ فضای عمومی برای ابراز وجود ندارند؛ فعالان جامعه مدنی، یا در زندانها هستند، یا مجبور به ترک ایران شده اند و یا مجبور به ترک یا به حداقل رساندن فعالیت خود شده اند. مبارزه برای لغو قانون سنگسار، لغو قوانین نابرابر خانواده و لغو اعدام در داخل ایران تقریبا دیگر امکان پذیر نیست. ایران، بالاترین میزان اعدام ها را در سراسر جهان به نسبت جمعیت خود دارد و تنها از ابتدای امسال تاکنون، اعدام ۳۶۰ نفر توسط منابع رسمی اعلام شده و حدود ۲۰۰ اعدام دیگر را نیز سازمانهای حقوق بشری بر پایه منابع معتبر داخلی اعلام کرده اند.

پس از ۳۲ سال، نه تنها رویاهای انقلاب ایران برای آزادی و دموکراسی تحقق نیافت بلکه جامعه ایران عقب گردهای متعددی را تجربه کرده است.

درست است، حق با شماست، همه ما می دانیم، ایران با لیبی فرق دارد و جهان امروز به کلی دنیای متفاوتی است با دنیای ۳۲ سال پیش، اما در عین حال، همه می دانیم گذشته، نقاط و نکات زیادی برای درس گرفتن دارد؛ به خصوص اینکه گاهی شباهت ها، ترسناک است.

در تونس، درست یک هفته قبل از انتخابات، اسلامگرایان افراطی با تظاهراتی خشونت بار از نمایش فیلمی از یک کارگردان ایرانی تبار که به باور آنها توهین به اسلام است جلوگیری کردند. در فیلم پرسپولیس، که میلیونها نفر در سراسر جهان، از جمله به شکلی زیرزمینی و مخفی در ایران آن را تماشا کرده اند، مرجانه ساتراپی، داستان زندگی خود را به عنوان دختری نوجوان در ایران پس از انقلاب میگوید؛ وقتی که مجبور شد روسری سر کند و وقتی به خاطر داشتن چند عدد نوار موسیقی بازداشت شد. داستان مرجانه ساتراپی واقعی است؛ شبیه داستان زندگی من و بیشتر زنان جوانی که در ایران حقوق خود را طلب می کنند. من می توانم بفهمم چرا زنان مسلمانی که تحت حکومت دیکتاتوری های سکولاری چون بن علی و مبارک، به دلیل داشتن حجاب از بسیاری از امتیازات و حقوق اجتماعی محروم شده اند، امروز در واکنش به آن سکولاریزاسیون از بالا، از فعالیت در قالب احزاب مذهبی استقبال می کنند. اما نمی توانم با محدود شدن آزادی بیان و انتقاد از حجاب اجباری که با احترام به مذهب توجیه می شود کنار بیایم.

امروز، این تنها ترس من نیست که در پس یک انقلاب مردمی برای حقوق بشر و دموکراسی، مردم و در صف مقدم آنان زنان، بازندگان اصلی باشند. من امروز در این نگرانی با بسیاری از مدافعان حقوق بشر و فمینیستها، در کشورهایی که تجاربی مشابه از دوران پس از انقلاب یا دوران گذار به دموکراسی داشته اند، در ایران، در الجزایر، در عراق و افغانستان و حتی در تونس، مصر و لیبی شریکم. آنها به خصوص در ماهها و روزهای اخیر نگرانی عمیق خود را به شیوه های مختلف ابراز کرده اند.

انقلاب کردن سخت است. منی که از تجربه یک شکست می آیم، می توانم گواهی دهم که انقلاب کردن بسیار سخت است. ما در اعتراضات پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸ در ایران، بعد از اینکه روشن شد دیکتاتوری حاکم حاضر نیست حتی به خواسته کوچک بازشماری آرا تن در دهد، سعی کردیم دیکتاتوری را کنار بزنیم؛ اما نتوانستیم. دو سال بعد، تونس توانست، مصر توانست و لیبی توانست این کار سخت را، گیرم به شیوه هایی متفاوت به انجام برساند. اما آنچه از انقلاب کردن سخت تر است، گذار به یک دموکراسی واقعی، پس از انقلاب است؛ دموکراسی که در آن حقوق بشر، تضمین شده باشد. متاسفانه ما ایرانیان در این زمینه نیز مردمان شکست خورده ای هستیم.

وقتی هواداران آیت الله خمینی، نه فقط سران رژیم شاه، که سرمایه داران و حتی فواحش را اعدام کردند، هیچیک از گروههای انقلابی دیگر، اعتراضی نکردند. آنها حتی نخواستند ببینند چگونه زنان در طرفه العینی حقوق خود را از دست دادند؛ “انقلاب” مهمتر بود. و کمی بعد، وقتی سرکوب و خشونت دولتی، دامن خود این گروههای انقلابی را گرفت، دیگر کسی نمانده بود که اعتراض کند. به نقض حقوق بشر، هر جایی اتفاق بیفتد و قربانی آن هرکه باشد، درست به محض وقوع باید اعتراض کرد که اگرچه ممکن است جان قربانی را بازنگرداند اما از قربانی شدن عده بیشتری جلوگیری می کند. این درسی بود که ما نیاموخته بودیم: در یک نظام دیکتاتوری، سرکوب و نقض حقوق اولیه، برای همه مخالفان و حتی کسانی که انتقاد می کنند، دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.

یکی از پروژه های ما در سازمان عدالت برای ایران، مستند سازی موارد تجاوز و شکنجه جنسی زندانیان سیاسی زن در جمهوری اسلامی ایران است. این پروژه به من این امکان را داد که بیش از ۸۰ داستان واقعی از زندگی زنانی را بشنوم که برای برانداختن دیکتاتوری شاه، پا به پای مردان مبارزه کرده بودند و خود، یکی دو سال پس از انقلاب، به عنوان مخالفان رژیم جدید که از انقلاب برآمده بود، به زندان افتاده اند. بسیاری از آنها برای اولین بار است که از تجارب هولناک خود یا همبندیانشان سخن می گویند. و یکی از دهشتبارترین وقایعی که آنها درباره اش شهادت می دهند، تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام است. امروز، بعد از ماهها تحقیق برای ما محرز شده است که در سالهای اولیه دهه ۶۰ (سالهای اولیه دهه ۸۰ میلادی)، به دختران زندانی که به دلایل سیاسی به اعدام محکوم شده بودند، کمی پیش از اعدام، تجاوز می شده است. اگرچه تاکنون این موضوع در حد شایعه یا باور زندانیان سیاسی آن دهه و خانواده های آنها مطرح شده است اما تحقیقات ما پس از سی سال، ثابت می کند که جنایتی سیستماتیک رخ داده است؛ هرچند هنوز تعداد قربانیان آن و نیز هویت عاملان آن چندان بر ما روشن نیست. اطمینان دارم بسیاری از شما هرگز چیزی درباره این حقیقت تاریخی نشنیده اید. اما نه فقط شما که من مطمئنم میلیونها نفر ایرانی، چه در نسل من و چه حتی در نسلهای گذشته نیز چیزی درباره این موضوع نشنیده اند یا اگر شنیده اند، آن را افسانه ای ساخته و پرداخته اپوزیسیون ایرانی می دانند. درست به همین دلیل بود که وقتی مهدی کروبی، یکی از دو کاندیدای مخالف، اعلام کرد که به تعداد قابل توجهی از زندانیان اعتراضات پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ تجاوز شده، بسیاری گمان بردند که این اولین باری است که در ایران زندانیان سیاسی مورد تجاوز قرار می گیرند.

حاکمیت دهه ها ترور، سرکوب و سانسور نه فقط باعث می شود که مردمان یک سرزمین، آگاهی درباره حقایق تاریخی مربوط به خود و آنچه بر قربانیان نقض حقوق بشر در کشورشان رفته است پیدا نکنند، بلکه باعث می شود آنها در فقدان یک حافظه جمعی مشترک، اشتباهات نسلهای پیشین را تکرار کنند و شکست هایش را. از این روست که همانطور که بسیاری از اشتباهاتی را که گروههای سیاسی مخالف در ایران دهه ۸۰ میلادی انجام دادند، جوانانی که بدون دانستن دقیق آنچه بر نسل قبل رفته، پس از انتخابات ۱۳۸۸ به خیابانها آمدند، تکرار کردند؛ سرکوب همواره اشکالی مشابه دارد، این سرکوب شدگانند که هربارگمان می کنند با تجربه ای منحصر به فرد مواجه اند؛ زیرا داستانهای قبلی گفته نشده و شنیده نشده اند.

حاکمیت دهه ها ترور، سرکوب و سانسور در کشورهایی که امروز، هوای تازه بهار عربی را تجربه می کنند نیز بدون شک آثار خود را باقی گذاشته است. نه تنها من و شما به درستی نمی دانیم مخالفان سیاسی در تونس، مصر و لیبی چگونه در طی دهه ها، سرکوب، ناپدید، شکنجه و کشته شده اند، که من می توانم به اطمینان بگویم میان مردمان خود آن کشورها هم آگاهی مشترکی درباره گذشته شان وجود ندارد. به غیر از چهره های شناخته شده دیکتاتورها و اطرافیانشان، هیچیک از ما به درستی نمی دانیم چه تعدادی از افراد در آن کشورها، در نقض شدید حقوق بشر دست داشته اند، آنها واقعا که هستند و چه عقوبتی را باید انتظار بکشند. این نامها و چهره ها را می بینید؟ همه آنها، انسانهایی سرشار از زندگی و محق برای زندگی، برای ما “ناشناس” هستند. و تا زمانی که داستانهای آن ها، یک به یک، بیان نشود، ندانیم که بوده اند، برای چه مبارزه کرده اند و چرا کشته شده اند، چگونه و توسط چه کسانی تحت آزار و شکنجه قرار گرفته و کشته شده اند، تا زمانی که همچنان “ناشناس” باقی بمانند، تا زمانی که از سینه پردرد خانواده هایشان، یا قاب عکس گوشه تاقچه خانه هایشان بیرون نیایند و جزیی از تاریخ سرزمینشان نشوند، همچنان امکان تکرار جنایتهای مشابه در مورد دیگران وجود دارد. ما نمی توانیم با نگرانی هایمان درباره آینده مردمان کشورهای در حال گذار تنها بمانیم؛ فعالان جامعه مدنی در آن کشورها را هم نمی توانیم تنها بگذاریم. هر یک از ما به عنوان فعالان این جنبش جهانی باید وزن وظیفه تاریخی خود را روی شانه هایمان حس کنیم.

اگر از جنبش جهانی حقوق بشر صحبت می کنیم، بخش مهمی از این جنبش، تاریخ سرکوب شدگان است؛ تاریخ قربانیان نقض حقوق بشر. میراث مشترک بشریت، تنها محیط زیست یا بناهای قدیمی نیست، تاریخ سرکوب شدگان و قربانیان نقض حقوق بشر نیز میراث مشترک ماست. تاریخ زنان و مردانی که به صرف داشتن عقیده سیاسی متفاوت یا خواست اعمال آن عقیده، قربانی شدیدترین اشکال نقض حقوق بشر شده اند. تاریخ سرکوب شدگان، تنها تاریخ قربانی شدن ها نیست، بلکه تاریخ مقاومت و مبارزه بشری برای رسیدن به دموکراسی و آزادی نیز هست. بدون مستند کردن این تاریخ، بدون گفتن این تاریخ برای آنهایی که نمی دانند، بدون به اشتراک گذاشتن این تاریخ، از بستری به بستر دیگر، از سرزمینی به سرزمینی دیگر، از زمانی به زمانی دیگر، بشر می تواند فجایعی را که پیش از این به بارآورده باز هم به بارآورد. بشر می تواند جنایتهایی را که پیش از این انجام داده باز هم مرتکب شود. و امروز این نگرانی وجود دارد که بدون مداخله موثر جنبش جهانی حقوق بشر، بدون یادآوری تجربیات مشابه، تجربه پس از انقلاب ایران در زمینه “های جک شدن” انقلاب، تجربه کشورهای آمریکای لاتین در زمینه دادخواهی و تجربه آفریقای جنوبی در زمینه آشتی ملی، بهار عربی به سرعت و به سادگی به خزان تبدیل شود.

برای حفظ میراث مشترک بشریت، کافی نیست که به دقت، تحولات مربوط به حقوق بشر را زیر نظر بگیریم و هر جای دنیا که حقوق بشر نقض شد، به آن اعتراض کنیم. عفو بین الملل یکی از بزرگترین و باسابقه ترین سازمانها در این زمینه است. این کار قطعا لازم است اما کافی نیست. بیایید بیش از آن که واکنشی باشیم، خلاق و فراکنشی باشیم. ما، اعضای جامعه جهانی حقوق بشر، تنها کسانی هستیم که ممکن است بتوانیم از تکرار جنایات علیه بشریت پیشگیری کنیم.

اگر هر یک از ما، خود را نماینده یک قربانی نقض شدید حقوق بشر، فقط یک قربانی، فرقی نمی کند در کجای جهان قلمداد کنیم، یک قربانی که خود امروز دیگر نمی تواند داستان زندگی اش را روایت کند، بتوانیم اثری عمیق تر و دیرپاتر بگذاریم. شاید اینگونه بتوانیم تاریخ سرکوب شدگان، این میراث مشترک بشریت را حفظ کنیم و به اشتراک بگذاریم. خوشبختانه ما راههای بسیار متنوعی برای انجام این کار داریم: از بلاگهای شخصی مان تا صفحات فیس بوک، از سخنرانی ها تا تجمعات، از رسانه های کوچک محلی تا رادیو و تلویزیونهای بزرگ تر و…و بدینگونه، ما، همه با هم، تاریخ سرکوب شدگان را روایت خواهیم کرد.

من امروز می خواهم سخنان خود را با روایت باورنکردنی، اما کاملا حقیقی زندگی یکی از قربانیان نقض شدید حقوق بشر به پایان برسانم؛ کسی که تصمیم گرفته ام روایتگر زندگی او باشم تا زمانی که ترس این وجود دارد که کودکان دیگری در ایران یا جاهای دیگر جهان، سرنوشتی مشابه او داشته باشند:
سمیه تقوایی، در سن ۹ سالگی، در حالی که در خانه مشغول نوشتن مشق هایش بود، به دست نیروهای سپاه پاسداران دستگیر شد. آنها به دنبال پدر و مادر سمیه آمده بودند که از اعضای سازمان مجاهدین خلق، بزرگترین سازمان مخالف جمهوری اسلامی در سال ۱۳۶۰ بود. در نبود پدر و مادر، نیروهای دولتی در یک درگیری مسلحانه، یک عضو دیگر سازمان را به قتل می رسانند و سمیه را که از ترس، پشت یخچال قایم شده بود، با خود به زندان می برند. او را وادار می کنند خانه فامیل و آشنایان را به نیروهای امنیتی نشان دهد، ساعتها او را مورد بازجویی قرار می دهند تا ردی از پدر و مادر پیدا کنند. سمیه تا ۱۴ سالگی به عنوان گروگان در زندان می ماند در حالی که شاهد صحنه های شکنجه شدن سایر زندانیان با ضربات کابل، پاهای خون آلود و باندپیچی شده آنها بوده است. سمیه از هیچ نوع امکانات تحصیلی در زندان برخوردار نبوده و در عوض، در کارگاهی در زندان خیاطی می کرده است. در تمام این مدت سمیه از شب ادراری رنج می برده است. در سن ۱۳ سالگی، سمیه را برای دو هفته از زندان بیرون می برند. وقتی برمی گردد، دستهایش را حنا گذاشته بوده و النگوی طلا به دستش کرده بودند؛ کارهایی که در ایران به طور سنتی در مراسم ازدواج انجام می دهند. سمیه به همبندانش می گوید که دو هفته در خانه اسدالله لاجوردی، رییس وقت زندان اوین بوده است. یکی از همبندیانش می گوید سمیه وقتی برگشت دیگر سمیه سابق نبود، کاملا خموده و افسرده شده بود. مدت کوتاهی پس از آن، سمیه به عمه اش در بیرون از زندان سپرده می شود و تحصیل خود را در مدرسه شروع می کند. اما کمتر از دو سال بعد، در ۱۵ سالگی، به اجبار مقامات دادستانی انقلاب، با مردی ازدواج می کند که به مقامات حکومتی نزدیک بوده است. آنها او را تهدید می کنند درصورت عدم موافقت با ازدواج، دوباره به زندان برش می گردانند. سمیه، در ۲۴ سالگی، در حالی که دو دختر خردسال از ازدواج اجباری خود داشت، از بیماری سرطان درمی گذرد بی آن که هیچگاه احساس امنیت لازم برای سخن گفتن از جزییات آنچه بر او رفته است را پیدا کند.

۳۰ سال پس از دستگیری سمیه و ۱۴ سال پس از مرگ او، اینجا برای اولین بار، داستان زندگی او به اینگونه روایت می شود در حالی که هزارها و هزارها زندگی روایت نشده در گوشه گوشه دنیا وجود دارد. میراث مشترک بشریت، تاریخ سرکوب شدگان، پازلی است که هر تکه آن را یکی از ما تکمیل خواهد کرد. شما کدام بخش از این میراث مشترک بشریت را روایت خواهید کرد؟! شما کدامیک از قربانیان نقض حقوق بشر را نمایندگی خواهید کرد؟ همینجا، هم اکنون، وقت آن است. به همین دلیل من می خواستم از برگزار کنندگان خواهش کنم باقیمانده وقت را به شنیدن روایتهای شما، از تاریخ سرکوب شدگان اختصاص دهند.
———————
* متن سخنرانی ارائه شده در کنفرانس سالانه عفو بین الملل، لس آنجلس، ۵ نوامبر ۲۰۱۰
برای جزییات بیشتر درباره این کنفرانس، به لینک زیر مراجعه کنید:
http://dogmo.com/des/sandbox/amn/WRC2011_program.pdf

Tags: , ,

مطالب مرتبط: