جمهوری فدرال آلمان از سوی دیوان عالی حقوق بشر اروپا محکوم شد! ـ شکنجه‌ در آلمان فدرال و ایران اسلامی -

جریان از چه‌ قرار است؟ در آلمان در سپتامبر ۲۰۰۲ یک دانشجوی حقوق فرزند یک بانکدار آلمانی را می‌رباید و سپس به‌ قتل می‌رساند. این شخص دستگیر می‌شود و ابتدا اقرار می‌کند که‌ این بچه‌ را ربوده و در جایی مخفی کرده‌ است. اما مرتب نام مکانهای غیرواقعی را بعنوان محل اختفای بچه‌ی ربوده‌ شده‌ در اختیار پلیس می‌گذارد. رئیس پلیس که از بازیهای پی‌درپی این رباینده‌ عاصی شده‌ بود و‌ نگران از سرنوشت و جان این بچه‌ بود، دستور می‌دهد که‌ به‌ شخص رباینده‌ بگویند که اگر محل اختفای واقعی را هر چه‌ زودتر نگوید،‌ “یک ورزشکار رزمی می‌آورند تا وی (رباینده‌) را آزار دهد.” همین تهدید باعث می‌‌شود شخص مظنون بگوید: “راستش من این بچه‌ را به‌ قتل رسانده‌ام و محل دفن جسد را هم به‌ شما می‌گویم.” چنین می‌شود که‌ قاتل محاکمه‌ و به‌ حبس ابد محکوم می‌شود.
اما ماجرا به‌ اینجا ختم نمی‌شود: وکیل قاتل به‌ حکم داده‌ شده‌ اعتراض می‌کند و استدلال می‌کند که‌ اقرار موکلش با تهدید به‌ شکنجه‌‌ی وی گرفته شده‌‌ است و تهدید به‌ شکنجه عین شکنجه‌ است. اعتراض و درخواست استیناف قاتل بعد از چندین دوره‌ و مرجع، بالاخره‌ سر از دیوان عالی حقوق بشر اروپا درمی‌آورد. هدف قاتل نخست محکومیت آلمان بخاطر شکنجه‌ بوده‌ و سپس از سرگیری دادرسی و پروسه‌ی دادگاهی. این دادگاه اروپایی‌ نیز امروز به‌ شخص قاتل در مورد اول حق می‌دهد و آلمان را بخاطر اعمال شکنجه‌ محکوم می‌کند، اما در همان حال می‌گوید که‌ پروسه‌ی دادرسی و بازجویی و دادگاهی منصفانه‌ و قانونی طی شده‌ است، لذا دلیلی برای گشودن دوباره‌ی پرونده‌ وجود ندارد. رئیس پلیس مزبور و یک کمیسار دیگر پلیس سروکار با دادستانی پیدا می‌کنند، بر علیه‌ آنها پرونده‌ی کیفری گشوده‌ می‌شود و عاقبت در دادگاه محکوم می‌شوند. حکم آنها البته تنها‌ “هشدار با حفظ حق مجازات” تعیین می‌شود.
این فرهنگ و رویکرد برای من چنان ناشناخته‌ نیست. تاکنون همواره در آلمان‌ شاهد این بوده‌ام که‌ برای نمونه‌ خارجیانی که‌ به‌ اتهامات کیفری دستگیر می‌شوند، در همان ساعات اولیه‌ی دستگیری با چند راهنمایی بسیار مهم‌ حقوقی و چند پرسش استاندارد روبرو می‌شوند. کل این بازپرسی‌ها و بازجویی‌ها به‌ زبانی صورت خواهد گرفت که‌ شخص متهم آن را به‌ خوبی بـفهمد. اگر لازم باشد، مترجم را صدها کیلومتر دورتر به‌ هزینه‌ی دولت می‌آورند، تا شخص متهم تفهیم اتهام شود، از حقوق خود آگاه‌ شود و اظهارات خود را به‌ زبان مادری یا قابل فهم خود بیان نماید. باری، به‌ کمک مترجم قبل از هر چیز به‌ متهم و مظنون گفته‌ می‌شود که‌ چه‌ اتهامی به‌ وی زده‌ می‌شود و چه‌ مفاد قانونی را متهم/مظنون زیر پا گذاشته‌ است. در گام دوم به‌ وی بسیار صریح گفته‌ می‌شود که‌ وی باید مشخصات خود را بطور واقعی در اختیار پلیس قرار بدهد، اما در مورد اتهامات وارده‌ می‌تواند سکوت اختیار کند یا اظهارنظر کند، می‌تواند بگوید که‌ خود صحبتی نخواهد نمود، وکیل می‌گیرد و پلیس با وکیلش صحبت کند و یا تنها در حضور وکیل می‌خواهد مورد بازخواست و بازجویی قرار گیرد. بنابراین وی در اظهارنظرکردن یا نکردن کاملا آزاد است. وی همچنین باید بگوید که‌ آیا وکیل دارد یا می‌خواهد که‌ برایش وکیل گرفته‌ شود‌. وی باید ورقه‌ای را امضا کند که‌ این راهنمائی‌های خقوقی را گرفته‌، برایش ترجمه‌ شده‌ و مضمون آن را فهمیده‌ است. یکی از سوالات استاندارد این است که‌ آیا از سلامتی برخوردار است، پزشک می‌خواهد و یا در شرایطی است که‌ بتواند پرسشها را پاسخ دهد. به‌ هر حال، حق ندارند وی را ۲۴ ساعت بیشتر نگه‌ دارند. لذا در عرض این مدت قاضی می‌آید و یا با عنایت به‌ محتوای پرونده‌ و اظهارات مظنون/متهم قرار آزادی وی را صادر می‌کند و یا قرار می‌دهد که‌ بطور موقت و برای تحقیقات پلیس بازداشت شود. در چنین حالتی متهم مورد پرسش قرار می‌گیرد که‌ آیا سفارت کشور متبوع وی و یا بستگان وی در جریان بازداشت موقت وی گذاشته‌ شوند یا نه‌.
آری این بخشی از آئین‌نامه‌ دادرسی کیفری آلمان است که‌ بطور کامل و جدی اجرا می‌شود. در این کشور چنین با کسانی تعامل می‌شود که‌ خارجی هستند، زبان این کشور را نمی‌دانند، متهم به‌ ارتکاب جرایم کیفری چون تجارت با مواد مخدر، قتل و غیره‌ می‌باشند. حال که‌ بر یک خارجی چنین می‌رود، می‌توان تصور کرد که‌ با شهروندان خودی که‌ به‌ هر حال اشراف به‌ زبان و حقوق خود دارند، بدتر از این رفتار نمی‌شود. پرسش این است که‌ در کشور اسلامی ایران چگونه‌ با متهمین ایرانی و خارجی رفتار می‌شود. آیا آنجا نیز چون مورد اشاره‌ شده‌ بازداشت‌شدگان و مظنونین (چون آلمان) تهدید به‌ شکنجه‌ می‌شوند؟!
اقرار می‌کنم؛ طرح این پرسش در کشور اسلام‌زده‌ی ایران، در کشور حد و قصاص و تعزیر، در کشور سرکوب و سنگسار و شلاق‌، در کشور متجاوز به‌ اسیران زندانی و سیاسی، در کشور عربده‌کشان و چماق‌کشان حزب‌اللهی، در کشوری که‌ جلوی دوربینها مردم را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند، زیر ماشین می‌گیرند، می‌کشند، در کشوری که‌ به‌ اقرار خودشان چندین انسان فرهیخته‌ را زنده‌ زنده‌ سر بریدند و کشتند و بدون کوچکترین اتهام کیفری، حتی بدون رعایت چهارچوبهای قرون‌وسطایی خود رژیم به‌ سلاخه‌ کشیدند (“قتل‌های زنجیره‌ای”)، در کشور ترورهای ددمنشانه‌ی خارج و اعدامهای فجیع داخل، … مضحک است، چه‌ که‌ عام و خاص، ایرانی و خارجی، “خودی” و “غیرخودی”، مردم و حکومتیان می‌دانند که‌ شکنجه‌ و تعزیر اسلامی جزو همزادهای حکومت ایران هستند و از اعجاب روزگار خواهد بود، چنانچه‌ کسی برای اقرارگرفتن مورد بربرمنشانه‌ترین شکنجه‌ها و آزارهای جسمی و روحی و حتی تجاوز جنسی قرار نگرفته‌ باشد.
بی‌عدالتی حقوقی در ایران در همان بدو دادرسی، در هنگام تعیین و تعریف جرم آغاز می‌شود. در این کشور جرایمی چون “مخالفت به‌ نظام مقدس جمهوری اسلامی”، “محارب با خدا و رسول خدا”، “به‌مخاطره‌انداختن امنیت ملی”، تظاهرات، اعتصاب، وابستگی به‌ حزب سیاسی و از این قبیل جرم محسوب می‌شوند، چیزی که‌ از بدیهیات و حقوق اولیه‌ی انسانها در دنیای متمدن غیراسلامی می‌باشد. در کشور اسلامی ایران هتک حرمت عمومی و علنی به‌ میلیونها مسلمان سنی نه‌ جرم است و نه‌ قابل مؤاخذه‌، اما کج نگاه کردن به‌ تصویر مبارک رهبر گناه‌ و جرم کبیره‌ محسوب می‌شود.
آری، توحش و بربریت حکومت اسلامی ایران از همان ساعات اولیه تنظیم‌ کیفرخواست شروع و تا پایان آن که‌ گاها با سنگسار و قصاص و اعدام و زندانهای طویل‌المدت و مجازاتهای قرون‌وسطایی چون پرت کردن از دره‌ یا از روی پل، خاتمه‌ می‌یابد، ادامه‌ دارد. این اواخر این ددمنشی‌ها آن چنان وقیحانه‌ آشکارا صورت می‌گیرد‌ که‌ صدای “خودی‌ها” و “اصلاح‌طلبان” دیروزی نیز درآمده‌ است. کروبی و موسوی تنها اشاراتی کوچک به‌ آن همه‌ ظلم و بی‌مروتی و تجاوز و شکنجه‌ در زندانها نموده‌اند، تا زندانیان اوراق آماده‌ی جلادان خمینی و خامنه‌ای را امضا کنند و تن به‌ ‘مصاحبه‌” بدهند. کهریزک تنها نام یک مرکز از دهها و صدها مراکز شکنجه‌ و عیان و نهان در حکومت اسلامی است. شکنجه‌ و تجاوز جنسی قدمتی به‌ قدمت حکومت اسلامی ایران دارد، تا جایی که‌ منتظری صدایش درمی‌آید و برای خمینی می‌نویسد که‌ دختران را قبل از اعدام “تصرف” می‌کنند. این ناجوانمردها این گونه‌ با دگراندیشان و فعالان سیاسی و مدنی برخورد می‌کنند.
گفتیم که‌ در کشورهای خارجی دست کم مترجمی را می‌آورند تا متهم را از جمله‌ در مورد حقوق و اتهاماتی که‌ متوجه‌ وی می‌شوند، آگاه‌ سازند، اما در ایران اسلامی برای شهروندان کشور خودی نیز این حق را قائل نیستند. فوقا دیدیم که در آلمان‌ با انسان قاتل و آدم‌ربا چگونه‌ رفتار شده‌ است و اما از زبان شیرین علم هولی، زندانی سیاسی کُرد که چند هفته‌ پیش به‌ همراه‌ چهار مبارز دیگر توسط دژخیمان‌ اسلامی اعدام شد، بشنویم که‌ در حکومت ناب محمدی چگونه‌ با بازداشتی‌ها رفتار می‌شود:

“من در اردیبهشت ۱۳۸۷ در تهران توسط تعدادی از ماموران نظامی و لباس شخصی دستگیر شدم و مستقیما به مقر سپاه منتقل شدم. به محض ورود و پیش از هر گونه سوال و جوابی، شروع به کتک زدن من کردند. من در مجموع ۲۵ روز در سپاه ماندم. ۲۲ روز آن را در اعتصاب غذا به سر بردم و تمام آن مدت متحمل انواع شکنجه های جسمی و روحی شدم. بازجوها مرد بودند و من با دستبند به تخت بسته شده بودم. آنها با باتوم برقی، کابل، مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنم و کف پاهایم می‌کوبیدند. من حتا در آن زمان به راحتی نمی‌توانستم فارسی را بفهمم و صحبت کنم. زمانی که سوالهایشان بی‌جواب می‌ماند، باز مرا به باد کتک می‌گرفتند، تا از هوش می رفتم. صدای اذان که می‌آمد برای نماز می‌رفتند و به من تا زمان بازگشت‌شان فرصت می‌دادند تا به قول خودشان فکرهایم را بکنم و زمانی که باز می گشتند، دوباره کتک، بی هوشی، آب یخ و …
زمانی که دیدند من برای ادامه اعتصاب غذا مصرم، به واسطه سرم و شلنگ‌هایی که از بینی به درون معده‌ام می فرستادند، به زور قصد شکستن اعتصابم را داشتند. من مقاومت می‌کردم و شلنگ‌ها را بیرون می‌کشیدم که منجر به خونریزی و درد زیادی می‌شد و اثر آن حالا بعد از دو سال همچنان باقی مانده و آزارم می دهد.
یک روز در هنگام بازجویی، چنان لگد محکمی به شکمم زدند که بلافاصله دچار خونریزی شدیدی شدم. یک روز یکی از بازجویان به سراغم آمد، تنها بازجویی بود که او را دیدم. در سایر مواقع چشم بند داشتم. او سوالهای بی ربطی از من پرسید. وقتی جوابی نشنید، سیلی‌ای به صورتم زد و اسلحه‌ای از روی کمر خود باز کرد و بر سرم گذاشت و گفت: «به سوال‌هایی که از تو می کنم جواب بده. من که می‌دانم تو عضو پژاک هستی، تروریستی، ببین دختر، تو حرف بزنی یا نه فرقی نمی‌کند، ما خوشحالیم که یک عضو پژاک در دستانمان اسیر است.»
در یکی از دفعاتی که دکتر برای درمان زخمهایم و رسیدگی به وضعیتم مراجعه کرده بود، من در اثر کتک‌ها در عالم خواب و بیداری بودم. دکتر از بازجو خواست که مرا به بیمارستان منتقل کنند. بازجو پرسید: «چرا باید به بیمارستان معالجه شود، مگر در اینجا معالجه نمی شود؟» دکتر گفت: «برای معالجه نمی‌گویم، من در بیمارستان برایتان کاری می‌کنم که دختره مثل بلبل شروع به حرف زدن بکند.» فردای آن روز مرا با چشم بند و دستبند به بیمارستان بردند. دکتر مرا روی تخت خواباند و آمپولی به من تزریق کردند. من گویی از خود بی خود شده بودم و به هر آنچه را که می‌پرسیدند، پاسخ می دادم و جواب‌هایی که آنها می خواستند را همانگونه که می خواستند به آنها می دادم و آنها هم از این جریان فیلم می‌گرفتند. وقتی به خودم آمدم از آنها پرسیدم که من کجا هستم و فهمیدم که هنوز روی تخت بیمارستانم و بعد از آن دوباره مرا به سلولم منتقل کردند.
ولی انگار برای بازجوها کافی نبود و می‌خواستند من بیشتر رنج بکشم. با پای زخمی سرپا نگه می داشتند تا پاهایم کاملا ورم می کرد و بعد برایم یخ می آوردند. شب ها تا صبح صدای جیغ و داد و ناله و گریه می‌آمد و من از شنیدن این صداها عصبی می شدم که بعدها فهمیدم این صدا ضبط است و به خاطر آن است که من رنج‌های زیادی بکشم. یا ساعت‌ها در اتاق بازجویی فقط قطره قطره آب سرد روی سرم می چکید و شب مرا به سلول باز می‌گرداندند.
یک روز با چشمان بسته روی صندلی نشسته بودم و بازجویی می شدم. بازجو سیگارش را روی دستم خاموش کرد و یا یک روز آنقدر پاهایم را با کفش‌هایش فشار داد که ناخن‌هایم سیاه شد و افتاد. یا اینکه تمام روز مرا در اتاق بازجویی سرپا نگه می داشت و بدون هیچ سوالی، فقط بازجویان می نشستند و جدول حل می‌کردند. خلاصه آنکه هر آنچه که از دستشان برمی‌آمد را انجام دادند.
بعد از آن که از بیمارستان بازگشتم تصمیم گرفتند که مرا به ۲۰۹ منتقل کنند. ولی به دلیل وضعیت جسمی‌ام و اینکه حتا نمی توانستم راه بروم، بند ۲۰۹ حاضر به پذیرش من نشد و یک روز تمام با همان وضعیت، مرا دم در ۲۰۹ نگاه داشتند تا سرانجام مرا به بهداری منتقل کردند.
دیگر، تفاوت شب و روز را درک نمی‌کردم. نمی دانم چند روز در بهداری عمومی اوین ماندم تا زخمهایم کمی بهتر شد و بعد به ۲۰۹ منتقل شدم و بازجویی‌ها در آنجا آغاز شد. بازجوهای ۲۰۹ نیز تکنیک‌ها و روش‌های خاص خود را داشتند و به قول خودشان با سیاست سرد و گرم پیش می‌رفتند. ابتدا بازجویی خشن می‌آمد و مرا تحت فشار و شکنجه و تهدید قرار می‌داد و می‌گفت که هیچ قانونی برایش مهم نیست و هر کاری بخواهد با من می کنند و … بعد بازجوی مهربان وارد می‌شد و از او خواهش می‌کرد که دست از این کارها بردارد. به من سیگاری تعارف می کرد و بعد سوالات را تکرار می‌کرد و دوباره این دور باطل شروع می شد.
درمدتی که در ۲۰۹ بودم، به خصوص اوایل که بازجویی داشتم، وقتی که حالم خوب نبود یا بینی‌ام خونریزی می‌کرد، فقط در داخل سلول مسکنی به من تزریق می کردند. کل روز خواب بودم. مرا از سلول خارج نمی کردند یا به بهداری منتقل نمی‌کردند…”
شیرین علم هولی
بند نسوان اوین، ۲۸/۱۰/۸۸

قیاس موردی این دو نوع دادرسی اینجا تنها به‌ جهت معرفی و تشریح وضع موجود صورت نگرفت، با آن می‌خواهم چند پرسش اساسی را مطرح سازم: آیا ما محکوم ابدی به‌ تحمل چنین “سرنوشتی” هستیم؟ آیا مردم ما سزاوار چنین وضعی هستند؟ اگر نیستند، اگر شایسته‌ی یک زندگی انسانی، یک حکومت انسانی به‌ جای اسلامی هستند، چرا به‌ خود نمی‌آئیم و آن را بنا نمی‌کنیم؟ تا کی باید سرنوشت شیرین‌ها و نداها را دست این جلادان بسپاریم؟ تا کی باید از یک نظام قضایی و قانونمند و بدون شکنجه‌ محروم بمانیم؟ اینها پرسشهایی هستند که‌ ما هر روز باید از خود بکنیم و تلاش کنیم پاسخی برای آن بیابیم…
در پایان یادآوری کنم که‌ رئیس پلیس مزبور تنها بخاطر اینکه‌ گفته‌ بود که‌ متهم را که‌ به‌ اقرار خودش این بچه‌ی خردسال را دزدیده‌ بود و محل اختفایش را فاش نمی‌کرد، بترسانید، به‌ حق و به‌ درستی مورد بازخواست قرار گرفت و بخاطر این مورد کل این کشور از سوی دیوان عالی حقوق بشر اروپا محکوم گردید. اما گویی خود ما برایمان عادی شده‌ است که‌ حکومت اسلامی هر بلایی دلش خواست بر سر ما بیاورد و صدای اعتراض قابل ملاحظه‌ای از اکثریت ما برنخیزد، هر چند که‌ ناراضی هستیم.
در پایان، همه‌ی‌ خوانندگان این سطور را دعوت می‌کنم، تأملی داشته‌ باشند در مورد تفاوت برخورد‌ کشورهای متمدن با شهروندان متخلف ایرانی با برخورد حکومت بلازده‌ و اسلام‌زده‌ی کشور ما با شهروندان افغانی که‌ اخیرا ۴۵ تن از آنها اعدام شدند.
اول ژوئن ۲۰۱۰ ـ ۱۱ خرداد ۱۳۸۹
حبس ابد در آلمان الزاما بطور واقعی حبس ابد نیست و تحت شرایطی می‌توان بعد از ۱۵ سال آزاد شد. در این مورد مشخص اما شخص قاتل بخاطر سنگین بودن جرم تحت شرایطی تنها می‌تواند بعد از ۱۸ سال از زندان آزاد شود.
توجه‌ شما را به‌ مطلبی تحت عنوان “در تقبیح اعدام” از راقم این سطور، مندرج در وبلاگ شخصی‌ام (nasser-iran.com) جلب می‌نمایم.
ملاحظه‌ کنید:
در بازارهای ایران و در میان شرکتها عکسهای “رهبر عظیم‌الشأن” رژیم را پخش می‌کنند، تا بر در و دیوار داخلی مغازها و شرکتها نصب گردد. وای به‌ روز مغازه‌دار و شرکتی که‌ آن را نصب نکند! نه‌ اینکه‌ دیوارهای بیرونی را در شهرها کم با پول مردم ایران با تصویر مبارک حضرت رهبر، آن هم در ابعادی سرسام‌آور “تزئین” کرده‌اند و شب و روز در تلویزیون و روزنامه‌های مصادره‌ شده‌ی خودش قابل رؤیت نیست!!!

ناصر ایرانپور

Tags: