حمله از درون به نظم برساخته/ به مناسبت مرگ آدرین ریچ/ مهشب تاجیک

کمتر از یک هفته از مرگ آدرین ریچ می‌گذرد و مشخص نیست که چگونه هنوز تمایل به استفاده از فعل‌هایی چون «هست» و «گفت» بیشتر از «بود» و «گفته است» وجود دارد؛ چنان­که گویی او هنوز در آرا و شعرهایش شکل دارد و هستی‌اش در آن‌چه از او هستی یافته است تکثیر می‌شود.

امروزه جنبش زنان در آغاز قرن بیستم، به جنبشی تمام و کمال سیاسی و فرهنگی برای احقاق حقوق زنان بدل گشته است. نخست زبان و نوشتار زنانه به‌عنوان گونه‏ای از زبان، توسط نویسندگان و شاعران این‏ جنبش حیات پیدا کرد و پس از مدتی، وجود چنین زبانی با منطق شکل‏گیری خود زبان ناسازگاری پیدا کرد چراکه درحال‌حاضر عنصر جنسیت نمی­تواند عامل موثری برای ایجاد زبانی‏ بیان‌گر و راه‌برنده باشد. بنابراین، زبان و نوشتار زنانه موجودیتی است که خود را نه به‌وسیله­ی نوشتاری که زنانه است و تنانگی دارد که به‌وسیله­ی زنانی که روزگاری این زن را روایت کرده­اند و عناصر و درون‌مایه­های زنانگی را در جامعه­ای که قوام و دوام مردسالارانه در آن رسوخ کرده است، باز می‌نمایاند.

تقریبن می‌توان گفت که تمام انسان­ها در سن و زمان خاص خود، توانایی‏ تعریف وجود خود از طریق زبان جنسیت را پیدا می‏کنند و تا حدود هفت‌سالگی توانایی درک و بیان این قاعده­ی رایج جنیستی را فرامی‌گیرند. قریب به هزاران سال است که به هر انسان در آغاز کار، جنسیت را در قالب دو هستی مجزای زن و مرد می‌شناسانند و تنها به این نوع تعریف بسنده می‌کنند چراکه این گونه از تعریف، قابلیت بازنمایی هویت از طریق ایجاد تفاوت و تمایز را دارد، ولی در این راستا وجه پرسنده­ی درون به پاسخی دست می­یابد که بیشتر او را به‌سمت نادانی هدایت می­کند. گاهی در این بازی­های جنسیتی با مسایلی حادتر رویارو می‌شویم؛ این سختی زمانی خود را نشان می‌دهد که زنان و مردانی که نوع زیست و جهان ذهنی و بیرونی آن‌ها یکسر متفاوت است و میل شناخت این جنسیت را بنا به تعاریف رایج ندارند در چرخه‌ی باطل جنسیت سنتی قرار می‌گیرند. آن‌ها از سکوی خودشان به زندگی پرتاب می‌شوند و سپس مسیری را پیش می­گیرند که آشکارسازنده­ی میل آن‌هاست. این گروه انسانی، از عشق­ورزی خود تا سرشارترین لحظات زیستشان به گفت­وگویی ناخودآگاهانه با خود روی می­آورند که در صورت عدم پاسخگویی با دریچه­ی نیستی و تباهی و سیاهی روبه­رو می­شوند.

هریک از ما به‌طور حسی متوجه تفاوت‌های زبان‏ بدن هستیم. زبان بدن پس از فراز و نشیب­هایش به زبانی ایستا تبدیل می­شود، درحالی­که ناخودآگاه ما هنوز به کشمکش با این زبان می­پردازد. با نگاهی به زندگی بسیاری از زنانی که فعالان جنبش زنان و جنبش حقوق همجنس­خواهان بوده­اند، مانند «آدرین ریچ» خواهیم دید که این­ها در ابتدا زنانی دگرجنس­خواه بوده­اند، ازدواج کرده‌اند و بچه­دار شده­اند و پس از طی کشاکش منطقی وجودی خودشان، شیوه­ی زیست خود را تغییر داده­اند، اما چرا؟

واقعیت این است که زندگی همیشه ثابت و تغییرناپذیر نیست، ولی چه می­شود که زنی مانند آدرین ریچ و بسیاری از زنان شناس و ناشناس دیگر چون او، در برش­های بعدی زندگی‌شان به همان شکلی که باید با خود ارتباط برقرار می­کنند و قابلیت تغییر و تصحیح ریست خود را پیدا می­کنند. آن‌ها با رویکردی چون کاشفان قاره‌ای جدید نسبت به گفتمان مسلط جامعه واکنش نشان دادند و از این رهگذر، به بازتعریف خود و ساختار موجود پرداختند. شاید در وهله­ی نخست دلیل عمده، این باشد که این زنان، زیست خود را می­­شناسند، آن را آزموده­اند و مادرانگی را هم تجربه کرده­اند، پس آن‌گاه دست از واکنش­های محافظه‌کارانه می­کشند و به زندگی سلام می­کنند.

اینک به همان نسبت که زندگی دگرجنس­خواهانه و همجنس­خواهانه­ی آن‌ها در نمودهای‏ زبانی­شان متفاوت جلوه می‌کند، از سویی دیگر، این تغییر زیست برای منتقدان دست‌آویزی فراهم می‌آورد و همچنین دریچه‏های‏ بیشتری را برای تاویل و تفسیر، بر روی ایشان و متن‌های نقادانه‌‌ی خشمگینانه‌شان می‌گشاید. از سوی دیگر زیست آن‌ها هم مانند اثر ادبی­شان به گونه‏ای برای پیوند با مخاطبان خویش در تلاش خودآگاه و ناخودآگاه است. هرچند که به‌لحاظ سیالیت خویش در دالان‏ها و معبرهای لغزنده از دسترس خواننده بگریزند، با این همه آن‌ها هم مانند اثر ادبی‌ای که به‌وجود می­آورند، خواه‌ناخواه به‌واسطه‌ی کیفیت زیستی خود، در شاه‏راه ارتباط­گیری با مخاطب راهنما خواهند بود. حال اگر اندکی از قاعده­های زیستی معمول چنین زنانی پای فراتر بگذاریم، اگر آن‌ها نتوانند اثر و گونه‌های متفاوت زیست خود را برای مخاطب شرح دهند، آن‌گاه است که با زبان­پریشی روایت خود برخورد خواهند کرد.

مساله­ای که آدرین ریچ با تمام ذکاوتش از آن جان سالم به در برد، فراروی از مرزهای محدود نقش‌پذیری و رهایی از حصار امکان‌های دست‌وپاگیر جنسیت بود. او با تیزهوشی توانست ساختارهای ازپیش‌تعیین‌شده­ را هم در زندگی زنانه/مادرانه­ی خود و هم در ساحت ادبی خویش بشکند. او زیست خود را به‌جای این‌که به اجزایی آشفته و پیچیده بدل کند، زندگی را با منطقی همگن به پیش می‌راند و این‌چنین است که در شعر و زیست خود لحظه­های اکنونی­اش را برای مخاطب تعریف می­کند و درست به همین سبب، شاید هنوز برای او از فعل‌هایی چون «هست» و «می­گوید» استفاده می­شود.

آدرین ریچ همان زیستی زنانه‌ای است که در ترکیب­بندی پیچیده­ای حضور خود را نمایان ساخته است و وجود برساخته‌ی او در قامت یک زن، مادر، سفیدپوست، زنی که زمانی دگرجنسگرا و زمانی هم همجنسگرا بوده است، موقعیتی را ایجاد کرده است که نمی­توان هیچ‌کدام از آن صورت‌های زیسته را بخشی از او تعریف کرد، گویی تمام این موقعیت‌های زیسته، مصالح او برای قوام موقعیتی هستند که در آن با یاری هم موجودیتی به نام آدرین ریچ را به‌وچود بیاورند. مساله­ی دیگر، قدرت قلمرو آدرین به‌عنوان زنی فعال است که به او شناخت می‌دهد و این زن در آن قلمرو به تولید می­پردازد. به‌وسیله‌ی شناخت قلمروی او، می­توان ایده­های او را بازشناخت. برای نمونه، قدرت آدرین زمانی نمد می‌یابد که او هنوز به‌عنوان زنی یهودی با یهودی­ستیزی مواجه بود، اما در آن حال، آثار او به آه و ناله­های متعصبانه تقلیل نیافتند و مناسبات خانوادگی و روابط اجتماعی تعریف‌شده در زمان او، او را تبدیل به یک مومیایی متحرک نکردند.

این مسایل همه در حالی قابل توجه و کنکاش هستند که آدرین ریچ از همان آغاز نه‌تنها نسبت به مبارزه، مبارزه­ی طبقاتی و حق زن‌بودگی بیگانه نگه داشته می‌شود، بلکه به زیستی پنهانی و به دور از هر تنش عادت داده می­شود و فراتر از آن، تلاش بی­وقفه­ای است که او به کار می‌گیرد تا دست­آوردهای خانوادگی خود را با هنجارهای روز مطابقت دهد. او با صفت‌های مختلف خود به‌مثابه عیبی­هایی برخورد می­کند که می‌بایست در پوشاندن آن‌ها کوشید. در همان حال، محدودیت­های آدرین به‌عنوان یک زن یهودی می­رود تا او را به یک موجود سازش­پذیر تیدیل کند، اما او مانند ققنوس از خاکستر خویش برمی­خیزد و زندگی خانوادگی را ترک می­کند تا به‌عنوان یک همجنس­خواه به زیست خود نه با الگوهای سازش­پذیر که با الگوهایی که برای خود بازتعریف می­کند ادامه دهد.

mahshab.tajik@gmail.com

Tags: ,