به فرشته قاضی که در سخت ترین روزهای زندگی عزیزترین کسانش، به فکر عزیزان از دست رفته دیگران است
پخش اعترافات همسر شیرین عبادی در بخش خبری ۲۰ و ۳۰ شب ۲۱ خرداد، پرونده سازی های تلویزیون جمهوری اسلامی را درباره فعالان سیاسی و مدنی، وارد فاز جدیدی کرد. این اولین بار بود که غیر از طرح ادعاهای سیاسی، تلویزیون وارد مسائل خصوصی و خانوادگی سوژه مورد نظر خود شده و اطلاعاتی را منتشر کرده که سابقه طرح قبلی در روزنامه هایی مثل کیهان یا سایتهایی مثل فارس و رجانیوز نداشته است. گروه زیادی از نویسندگان و فعالان سیاسی معتقدند که این فیلم هم مثل سایر فیلمهایی از این دست، تاثیری بر مخاطبان نداشته، کسی دیگر اینگونه تبلیغات را باور نمی کند و اهمیتی به آن نمی دهند و می گذرند. اما من در این نوشتار کوتاه برآنم دلایل خود را برای اینکه چنین تبلیغاتی را، و به خصوص فیلمی را که درباره شیرین عبادی ساخته و به نمایش در آمد، موثر می دانم، بیان کنم و در نهایت، راهی را که برای خنثی سازی یا کاهش تاثیرات چنین تبلیغاتی مفید می دانم ارائه دهم.
پیش از هر استدلالی در تاثیر یا بی تاثیری چنین فیلمهایی باید بدانیم که هدف سازندگان و پخش کنندگان آن چیست؟ آیا هدفشان باوراندن موضوعی به مخاطب است یا ایجاد تردید نسبت به موضوعی؟ از نظر من، مهمترین هدف اینگونه تبلیغات، “مشروعیت زدایی” از فعالان مدنی و سیاسی است که از راه ایجاد تردید صورت می گیرد. لزومی ندارد همه مخاطبان میلیونی تلویزیون، یا حتی آنهایی که برنامه را ندیده اند و وصفش را از دیگران شنیده اند، صد در صد ادعاهای مطرح شده را باور کنند. مهم این است که این تبلیغات، مشروعیت آن فعال مدنی را مورد تردید یا حداقل مورد مناقشه قرار می دهد و در عین حال، در عرض ده دقیقه، بدون هزینه فراوان، استدلالهایی یکسان، برای میلیونها نفری که به هر دلیل، طرفدار دولت احمدی نژاد یا سیاستهای حاکم هستند فراهم می کند تا در بحثهایشان، در تاکسی، در کوچه و بازار و همینطور در فضای اینترنت، خوراک داشته باشند و بذر تردید را بیشتر و عمیق تر بکارند: تردید درباره صداقت نسبت به آرمانها و استقلال فعالان مدنی از احزاب سیاسی و دولت ها. در واقع این شکلی از یک کلاس توجیهی کم هزینه است که برای “سربازان گمنام امام زمان” (۱) گذاشته می شود. در واقع مساله اساسا باور کردن مطلق چنین تبلیغاتی نیست بلکه مساله، ایجاد شک درباره یک فعال مدنی و از طریق آن، مشروعیت زدایی از او و همه پیشینه و فعالیتهای متصل به اوست. مساله، مخدوش کردن باور عمومی درباره یک فعال شناخته شده و خوشنام است.
با این مقدمه، به باور من فیلمی که درباره شیرین عبادی ساخته شده بود، یکی از تاثیرگذارترین ها در نوع خود بود. و درست به همین دلیل فکر می کنم باید ضمن به رسمیت شناختن اثر آن، برای خنثی کردن چنین تبلیغاتی، فکر کرد، نه اینکه از کنار آن به سادگی گذشت با خیال اینکه مخاطبان آن هم به همین سادگی می گذرند. و اما ویژگی هایی که به نظرم میزان تاثیرگذاری این فیلم را بالا برده است؛ به طور خلاصه توضیح می دهم:
۱٫ این فیلم، غیر از طرح ادعاهای سیاسی معمول و کلیشه ای، وارد مسائل خصوصی و خانوادگی شده بود که برعکس مسائل سیاسی که برای قشری خاص جذاب است، برای همگان جذابیت دارد و باز برعکس مسائل سیاسی که عینیت چندانی ندارد، ذهن همه از زن خانه دار روستایی تا فلان فعال سیاسی پایتخت نشین ناراضی را درگیر می کند. شنیدن چنین حرفهایی از زبان همسر شیرین عبادی، شریک ۳۵ ساله زندگی اش و پدر دو فرزندش، نه در فضای زندان بلکه در فضای آرام یک خانه، میزان باور پذیری (بخوانید ایجاد تردید) آن را صد چندان می کند. از یاد نبریم که زندگی خصوصی شخصیتها و چهره ها در هر جای دنیا، یکی از جذاب ترین موضوعات برای مخاطبان رسانه هاست. در مقابل مقیاس میلیونی و پهناوری جغرافیایی فراگیری مخاطبان تلویزیون، مگر چند نفر خواننده برخی از سایتهای سیاسی هستند که در آن دوستان و نزدیکان شیرین عبادی، آن هم پس از پخش فیلم و نه در یک سال گذشته، اعلام کرده اند که فیلم، مربوط به تیر ۸۸ است، زمانی که پس از زندانی کردن و شکنجه همسر عبادی، او را به اجبار، در مقابل دوربین نشانده اند؟! واقعیت این است که واقعیات پشت پرده این فیلم، که بسیار دیرهنگام و تنها پس از پخش آن بیان شد، عمده مخاطبش اتفاقا همانهایی هستند که نه تنها دسترسی به اینترنت آزاد دارند، بلکه سایتهای سیاسی را می خوانند و اتفاقا همانهایی هستند که حتی بدون دانستن پشت پرده این فیلم، محتویات آن را باور نمی کردند!
۲٫ سازندگان فیلم، به خوبی از حساسیتها و کلیشه های یک جامعه مردسالار، آگاهی داشته اند و درست براساس آنها، سناریوی خود را تنظیم کرده اند. در باورهای مردسالار، زن قدرتمندی که حضور اجتماعی و سیاسی فعالی دارد، در زندگی خانوادگی خود “مرد” است و چون مردسالاری، تصویردیگری از خانواده، غیر از خانواده مردسالار ندارد، در این کلیشه ها، آن که قدرتمندتر است، رییس و سالار خانه است و از آنجایی که خانواده تشکیل می شود از یک رییس و عده ای مرئوس، اگر زن خانواده آنقدر قوی باشد که نتوان مرئوس بودن را به او نسبت داد، حتما رییس است. کلیشه دیگری که مردسالاران آن را مدام بازتولید می کنند این است که زنان فعال، و به خصوص فمینیستها (مدافعان حقوق زنان)، خشن هستند و زندگی خانوادگی پرتنشی دارند و مردانشان را مجبور می کنند بروند دفترخانه و حق طلاق و خروج از کشور، که حقوق اولیه انسانی است که قوانین ایران از زنان گرفته است، به آنان بدهند. کلیشه دیگر، این است که همه زنهایی که سخنرانان خوبی هستند، اهل جدل اند و در پاسخ سئوالات سخت، در نمی مانند بلکه جواب می دهند، رگه هایی از دیوانگی یا عدم تعادل روانی دارند. کلیشه ای که با عنوان “فاطمه اره” یا “مادر فولاد زره” می شناسیم نیز در این مستند بازتولید شده است. چه خوشمان بیاید و چه نیاید، علیرغم همه شعارهایی که داده ایم و می دهیم، مردسالاری یک باور عمومی و قوی در جامعه ایران است و مدافعان سرسختی هم دارد. این فیلم بر بستر فرهنگ ضد زن جامعه سوار می شود و به سادگی، و بدون هیچ مانعی تا عمق آن حرکت می کند.
۳٫ سازندگان این فیلم که می تواند آنها را شاگردان به حق گوبلز دانست در پهلو زدن تبلیغاتشان به تبلیغات دوران فاشیسم، تمامی ادعاهای خودساخته شان را مستند کرده اند به صحبتهای قیچی شده و دستکاری شده شیرین عبادی یا اعترافات به زور گرفته شده از همسر او. این کار اگرچه کاملا از بی طرفی مستندسازی و روزنامه نگاری به دور است اما در چارچوب پروپاگاندای دولتهای توتالیتر، به خصوص برای مخاطبان تک منبعی، یعنی مخاطبانی که تنها اطلاعات و اخبار را از منابع دولتی و به وجود تلویزیون می گیرند، کل قضیه را باورپذیرتر می کند.
همانطور که در ابتدای نوشتار آوردم، با پخش فیلم درباره شیرین عبادی، مرحله تازه ای در سناریو سازی به قصد مشروعیت زدایی از فعالان مدنی آغاز شده است. سئوال این است: در شرایطی که طرف مقابل از مخاطبان میلیونی برخوردار است، چگونه می توان این روند تازه را متوقف یا خنثی ساخت. این دو روش هم زمان به ذهن من می رسد اما قطعا تنها روشها و احتمالا بهترین روشها نیستند:
۱٫ علنی کردن فشارهای امنیتی بر خانواده، اعلام موضع صریح درباره تداوم فعالیتها: اعمال فشار بر اعضای خانواده، غیر از ساکت کردن فعال مورد نظر، تهیه و تدارک مواد لازم برای سناریوهای احتمالی، ترس فراوانی نیز میان خود اعضای خانواده که اغلب غیرسیاسی و ناآشنا به قواعد مواجهه با جمهوری اسلامی اند ایجاد می کند. آنها نخستین کسانی هستند که براساس خواسته بازجویان یا عوامل امنیتی، از فعال مورد نظر می خواهند درباره این فشارها سخن نگوید. آنها بهترین و موثرترین “پیغامبران” بازجویان می شوند تا به فعال مورد نظر بگویند به محض اینکه دهان بگشاید، فشارها افزایش خواهد یافت یا حتی بدتر از این، اعضای خانواده زندانی و یا کشته خواهند شد. این ترس، شجاع ترین انسانها را از پا و از کار می اندازد زیرا انسانهای شجاع، زندگی خود را هزینه می کنند تا زندگی دیگران را نجات دهند نه اینکه زندگی عزیزترین کسانشان را به خطر بیندازند. با این همه، تا زمانی که این بازی، تنها بین آن فعال و خانواده اش از یکسو و نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی از سوی دیگر، به عنوان یک امر خصوصی در جریان است، معلوم است که زور چه کسی می چربد و نبرد تا چه حد نابرابر خواهد بود. به محض اینکه با انداختن نورافکن بر موضوع، امر خصوصی را به امر عمومی تبدیل کنیم، در واقع افکار عمومی را پشت خانواده قرار داده ایم که اگرچه جمهوری اسلامی همواره خود را به آن بی اعتنا نشان می دهد، اما تجربه سالیان سال نشان داده که همواره برایش مهم بوده است: به خصوص که موضوع، نه خود آن فعال که گفته می شود لابد کاری کرده و خصومتی با نظام دارد، که خانواده بی گناه و بی ارتباط اوست. تنهایی نمی توان به جنگ یک دستگاه امنیتی رفت. می دانم که بسیار سخت است در حالی که عزیزترین کسانت تحت فشارند و تو می ترسی با علنی کردن موضوع، آنها تهدیدهای نهایی شان را عملی کنند، درباره مساله افشاگری کنی اما نباید از یاد برد که این، نوعی حق السکوت بگیری است. قانون حق السکوت بگیر این است: تو همواره باید باج بدهی اما این چاه، هیچگاه ته ندارد. بنابراین بسیار مهم است که با اعلام علنی موضوع فشارها بر خانواده ها و این موضوع که فشارهای یادشده، تاثیری در خاموش کردنمان نخواهد داشت، ابزاری را که به نظر می رسد کارایی دارد، ناکارا و خنثی کنیم. این موضع که قرار نیست در خارج از مرزهای ایران هم با ابزار فشار بر خانواده هایمان، ما را وادار به پذیرش قواعد خودساخته و خودسانسوری کنید، بارها و بارها و در هر مصاحبه و مناسبتی تکرار شود.
۲٫ عمل جمعی پیرامون اعمال فشار بر خانواده های فعالان به عنوان یکی از روشهای سرکوب: موضوع وارد آوردن فشار بر خانواده فعالان سیاسی و مدنی، اعتراف گیری از آنان یا استفاده از آنان برای ساکت کردن و منفعل کردن فعالان، یک موضوع شخصی نیست. برعکس، به سان شتری که دیر یا زود، می تواند در خانه همه بخوابد، یک معضل جمعی است که تنها وقتی وجه جمعی آن را به عنوان یک روش سرکوب ببینیم، می توانیم با آن مبارزه کنیم. درست مثل زمانی که فعالی را به زندان می برند: درست است که در وهله اول، این شخص آن فعال است که زندانی شده ولی برای همه ما بدیهی است که مساله او، مساله همه ماست. اینجا هم از فشار بر خانواده ها، به عنوان ابزار دیگری از سرکوب و خاموش کردن صداهای اعتراضی استفاده می کنند. به همین دلیل نباید موضوع را بین آن شخص و خانواده اش از یک سو و جمهوری اسلامی از سوی دیگر ببینیم. بسیاری از فعالترین های دیروزمان، امروز ساکت و نظاره گرند بی آن که زندانی باشند یا حتی در چارچوب مرزهای ایران باشند. قضیه را که نیک بنگری، می بینی که گروگانی وجود دارد: عزیزی، عضوی از خانواده یا حتی مالی که به وثیقه رفته است. باید موضوع “گروگان گیری”(۲) را به عنوان یک روش سرکوب مدام و مدام مطرح کرد، در کنار خواست آزادی زندانیان سیاسی، خواست توقف فشار بر خانواده فعالان مدنی را هم گذاشت و از تمامی رسانه ها و تریبونهای ممکن، در این راه استفاده کرد.
پانوشت ها:
۱٫ برای اولین بار، ایت الله خمینی این اصطلاح را در توصیف ماموران وزارت اطلاعات به کار برد. اما امروز به نظر می رسد این فقط ماموران اطلاعات نیستند که به شکل ناشناخته، وظیفه حفظ نظام جمهوری اسلامی را بر عهده دارند. به این معنا، سربازان گمنام امام زمان را در توصیف همه کسانی به کار برده ام که به هر دلیلی، سازمانی یا غیر سازمانی، از تحکیم پایه های جمهوری اسلامی منتفع می شوند و هم خود را بر آن گذاشته اند.
۲٫ این اصطلاح را از فاطمه شمس وام گرفته ام که در مورد خواهر جوانش که بدون داشتن هیچ فعالیت سیاسی بازداشت شده بود به کار برد. او امروز نیز، با وجود آزادی خواهرش، گروگانی دارد: نامزد خواهرش، عبدالله یوسف زادگان که ۹۰ روز است در انفرادی حبس شده است تنها به دلیل اینکه ماموران امنیتی نتوانسته اند خود فاطمه شمس را که دانشجوی دکترا در آکسفورد است، دستگیر کنند.