پیش درآمد:
کهربا را که دیدم و چند صفحه از آن را که خواندم تردید نکردم که ادامهی برنامهی «هویت» رژیم است برای خراب کردن چهرهی روشنفکران دههی چهل و پنجاه خورشیدی؛ و خط کشیدن بر روی یکی از بهترین دورههای تاریخی روشنفکری ایران که نویسندهی کتاب هم از آنجا برخاست. و اگر او امروز به خود میبالد میداند که او نیز محصول همان دورهایست که اینک به نفی و انکار آن میپردازد. پیش درآمد کتاب را که خواندم تردیدم به یقین بدل شد. نویسندهی کتاب با نام «ژوزف بابازاده» به خواننده معرفی میشود، اما شنیدم که نویسندهی واقعی آن محمد علی سپانلو همراه روزهای پر فراز و نشیب گذشتهی ماست.
باور آن آسان نبود. بهتر دیدم که حکایت حال از سیمین (بهبهانی) بپرسم که میدانستم بی رو دربایستی حقایق را میگوید. سیمین پس از شنیدن صدای خشمآلود من خندید و گفت: آری همه را میدانم. وقتی کتاب را پسرم علی برایم خواند، به شوخی گفتم: اگر دست «سپان» به «مینا» رسیده بود، این مزخرفات را نمینوشت.
آنجا دانستم که این شایعه پر بیراه نیست و نویسندهی کتاب همان سپانلوی خودمان است که این بار با نام ژوزف بابازاده به صحنه آمده است.
سالها گذشت تا این که من به این نتیجه برسم که پیش از آن که شاهدان زندهی آن تاریخ و به ویژه کسانی که در این کتاب به آنها اشاره شده است بمیرند و این کتاب به عنوان تاریخ واقعی «دورهای از روشنفکری ایران» ثبت شود کسی باید به این دروغ مسلم پاسخ گوید. غلامحسین ساعدی، فروغ فرخزاد، دکتر علی شریعتی، مهدی اخوان ثالث، معصومه سیحون، طاهره صفارزاده، مهرنوش شریعتپناهی و … امروز در میان ما نیستند و این مسئولیت آنانی را که هنوز زندهاند دوچندان میکند.
این پا و آن پا کردم که مطلبم را چگونه بنویسم. خشمگین بشوم؟ افشا کنم؟ دروغها را بشنوم و دم نزنم؟ دوستیها و آشناییها را نادیده بگیرم؟ از نوشتن دربارهی کتاب چشمپوشی کنم؟ کتابی که به برنامههای «هویت» و کیهان شریعتمداری میماند و به دلایل گوناگون امکان چاپش در ایران نبود و ناچار در کشوری که من به عنوان تبعیدی در آن زندگی میکنم انتشار یافت.
میگذرم از ناشری که یک پایش در سوئد است و سه پایش در ایران. (۱)
گفتم که تا سپانلو زنده است و من زندهام ،سکوت را بشکنم و رویاروی با خود او حرف بزنم.
***
Tags: مینا اسدی