به كمك عنصرجنسيت (gender ) قادربه واژگون ساختن معاني جاافتاده وبازخواني فرهنگ وتاريخ بوده ايم ؛وپس ازآن خواسته ايم هرتغييري راباعنصري ازآينده ي آرماني انجام دهيم واين آينده رابه ياري تجارب وتخيل مان آفريده ايم؛وزندگي فقط تفسيررويدادهانيست بلكه باتفسيري برتفسيرهاي مسلط وبرهم زدن نظم قراردادي چيزها،آفرينش رويدادهايي ديگراست؛وايري گري باانديشه اي “ضدتعريف ”مي گويد:“تعاريف تنهاكاري كه مي كنندتبديل تكثربه بازنمايي هاي يگانه وتغييرناپذيراست؛وزنان فرايندپرسش گري وپيوندهاوتداعي هاي آزادمتني راجايگزين تعاريف مي كنند.” تعاريف كليشه اي ازشعرفروغ ،تأويل هاي مسلط مردانه بااين تعريف كه شخصيت، هويت وشعرفروغ ازمجموعه هاي سعري اوليه اش :“اسير،ديوار،عصيان ” تا “تولدي ديگر وايمان بياوريم ….” تكامل يافته وفروغ با“ تولدي ديگر” ازنومتولدشده است (آن هم تحت تأثيرمعشوق مرد اديب وفرهنگي ) ! مانع خوانش هاي مبتكرانه ، خلاقانه وآزادشعرهاي فروغ ودريافت هاوحس هاي تازه ترازاشعاراومي شودودراين متن تلاش مي شودكه … خوانش هاي جديدشعرفروغ ظرفيت هاوامكانات تازه اي رادرشعراوكشف مي كنند، امكاناتي كه درسايه ي تفسيرهاي مسلط شده ديده نشده اند؛ تفسيرهاي تازه به مثابه ريسندگي رشته ي درازوپايان ناپذير دال ها ومدلول هاي تازه … روايت صميمي زنانه ازدنياي درون وبيرون خود،خودزندگي نوشت هايي كه از طريق آنهاشاعر،نويسنده ودنياي آنان رامي شناسيم ،ويژگي بسياري آثارزنان است كه به زعم مردان نه ادبيات كه دفترچه ي خاطرات محسوب مي شوند.شعرفروغ : روايت زندگي دروني و بيروني او،ازاسير تا ايمان بياوريم ، رمان بلندسراسرزندگي اش ازكودكي ،نوجواني تاجواني وسي سالگي ،باشيوه ي روايت سيال ذهن ،درهم ريختن زمان ها ومراكزمتعددروايتي وتكثرمعناهايي كه حالات وآنات شاعرودنياي عميق وپيچيده ورنگارنگ حس هاي دروني اوودريافت هاي اش ازجهان بيروني راشامل مي شودوبسياري ازچيزهاي ديگر….تضادنبوغ شاعرانه وزندگي درون نظم نمادين مردانه، تضادزبان بدن وعواطف بازبان رايج ومعيار،تضادذهنيت زنانه ي اوباكليشه هاي مسلط وتضادهاي ديگر….شعرش گاه به هذيان هاي تب آلودشبيه است وگاه پاره پاره هايي بي ارتباط باهم و….تضادعناصرمختلف هويتي شاعر:دونوع خوددرفروغ :“او ”كه درتضادبااوقرارمي گيردوشاعر را عاجزمي كند . حركت ميل متضمن آزادي است.ميل داراي ماهيتي انقلابي است تاسامان هاي انسان ستيزرادرهم ريزدوصرافت طبع راجانشين آن كند.ميل وخواهش پديده اي سياسي اند.گفتمان ونهادهاي مدرن ميل راسركوب مي كنندتاازرهگذر انديشه هاي سركوب گرجامعه رامهاركنندوجامعه يسرمايه داري داراي ساختاري است كه حوزه ي عمل ميل رابه شدت محكوم مي كند.(از آراي دولوز و گتاري كه نقدي است برسركوب ميل و….)كشش هاي تني درادبيات زنان هم آهنگ باميل وبرخلاف نظم نمادين است وعناصر ميل زنانه رادرزبان باسيال بودن مي توان بازنمايي كرد: ازشعروصل (مجموعه ي تولدي ديگر )،زبان زنانه ،زبان تن ،سياليت زبان بدن:
“ديدم كه برسراسر من موج مي زند جون هرم سرخ گونه ي آتش,
چون انعكاس آب چوم ابري از تشنج باران ها
چون آسماني از نفس فصل هاي گرم ”
“ ديدم كه در وزيدن دستانش جمعيت وجودم تحليل مي رود ”
“درامتداد آن كشاله ي طولاني طلب
وآن تشنج، آن تشنج مرگ آلود…… ديدم كه مي رهم……
ديدم كه پوست تنم ازانبساط عشق ترك مي خورد
ديدم كه حجم آتشينم آهسته آب شد
وريخت ،ريخت،ريخت در ماه ،ماه به گودي نشسته ، ماه منقلب تار….”
يامفهوم “ ژوئي سانس ” ، “ (لذت ورنج توامان ) وغيرمتافيزيكي بودن ميل زنانه وتني سرشار ازعواطف رادرشعر “روي خاك ” (همان مجموعه ) مي بينيم : “ هرگز آرزو نكرده ام يك ستاره در سراب آسمان شوم
يا چو روح برگزيدگان هم نشين خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمين جدانبوده ام باستاره آشنا نبوده ام
روي خاك ايستاده ام باتنم كه مثل ساقه ي گياه
باد و آفتاب وآب را مي مكد كه زندگي كند بارور ز ميل بارور ز درد
روي خاك ايستاده ام……. ”
درستايش كودكي ،ماقبل زبان ارتباطي مسلط وماقبل كليشه هاي رايج زندگي ،درستايش سادگي وطبيعي بودن و…. ودريغ وافسوس برهرآنچه بعدازهفت سالگي ـ“ لحظه ي شگفت عزيمت ” ـ برانسان مي رود : جنون وجهالت ،ازبين رفتن رابطه ي انسان وطبيعت ،وشروع آموزش هاي ازخودوازطبيعت بيگانه كننده ي مدرسه وكار ازشعر “ بعدازتو ” ( همان مجموعه ) : “اي هفت سالگي اي لحظه ي شگفت عزيمت بعداز تو هر چه رفت ،
درانبوهي ازجنون وجهالت رفت بعدازتو پنجره كه رابطه اي بودسخت زنده وروشن
ميان ما وپرنده ميان ما ونسيم شكست شكست شكست ….
بعدازتوصداي زنجره هاراكشتيم وبه صداي زنگ،
كه از روي حرف هاي الفبا برمي خاست
وبه صداي سوت كارخانه هاي اسلحه سازي ، دل بستيم .”
نقدفروغ بررشدمدرنيسم شهري ، معماري آهن وسيمان زندان هاي مكعبي دهه ي يشگفت انگيز 40 وشروع نقد مدرنيته : “ چقدربايدپرداخت چقدربايد براي رشداين مكعب سيماني پرداخت ؟ ….
. ماهرچه راكه بايدازدست داده باشيم ، ازدست داده ايم چقدربايدپرداخت؟
(همان شعر) “ پنجره ” ، پنجره دربرابرديوارنشانه اي ازرابطه ي بين آدمهاوارتباط درون وبيرون شاعراست .ارتباط شخص باديگري،درون شخص بابيرون خود،بحثrelation ship وخواست فروغ ارتباط باعناصرطبيعي هستي است؛نوعي هستي شناسي بودايي (فلسفه ي پست مدرن وپساساختارگرايي ازدهه ي 60 ميلادي قرن بيستم به بعدبحث زنده كردن ارتباط انسان وطبيعت وبازشناخت طبيعت راازنومطرح ساخت ) ، هستي شناسي فروغ مشحون ازعشق به طبيعت است : ازشعر “ پنجره ”(همان مجموعه ) “ من درپناه پنجره ام باآفتاب رابطه دارم . ”
“يك پنجره براي ديدن يك پنجره براي شنيدن…..
يك پنجره كه دست هاي كوچك تنهايي را
ازبخشش شبا نه ي عطرستاره هاي كريم سرشار مي كند
ومي شود ازآنجا خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان كرد
يك پنجره براي من كافي است .” ستايش فروغ ازعناصرچهارگانه ي هستي طبيعي : باد ، خاك ، آب ، آتش وسرپيچي اوازانواع ايدئولوژي؛ شعر“ ميان تاريكي ” (همان مجموعه ) درستايش باد: “ درخت كوچك من به باد عاشق بود به باد بي سامان
كجاست خانه ي باد؟ كجاست خانه ي باد ؟
“ بي ساماني ” مورد ستايش فروغ صفت باد ، صفت زندگي خود فروغ هم هست: ساختارشكني هميشگي زندگي برباد ! وتوصيف بهشت گم شده ،نوستالوژي زندگي طبيعي وطبيعت زنده وفراگيرنده ي ماوآرمان شهرطبيعت زيباي فروغ ازشعر “مرداب ” (همان مجموعه ) : “آهوان ، اي آهوان دشت ها
گاه اگر درمعبرگلگشت ها
جويباري يافتيد آوازخوان
روبه استغناي درياها روان…
ران سبز ساقه هارا مي گشود
عطربكر بوته هارا مي ربود
برفرازش درنگاه هر حباب
انعكاس بي دريغ آفتاب
خواب آن بي خواب راياد آوريد
مرگ در مرداب راياد آوريد ”
حس سكون ومردابي شدن گاه كه به شاعر دست مي دهدروياي رود ورودخانه ودريارامي بيندوبا تخيل زيباي طبيعت گرايانه اش خودوشعرش رانجات مي دهد : “ آه اگر راهي به درياييم بود ازفرورفتن چه پرواييم بود ”
دراين جاهاناجي فروغ به جاي “ مرد ـ انسان ” ، طبيعت است . “نگاه زنانه به متون زماني آغازمي شودكه ماخودراازمطلق هاي خطي تاريخ ادبيات مردانه رهاسازيم وروي جهان تازه رويت پذيرشده ي فرهنگ زنانه متمركز شويم.” (ايري گري ) نقدمردانه ، نقدحس ها و دريافت هاي مردانه ، نقدايدئولوژيهاي مردانه: “ من ازتو مي مردم ” ( همان مجموعه ) “ وگوش مي دلدي به خون من كه ناله كنان مي رفت
وعشق من كه گريه كنان مي مرد
تو گوش مي دادي اما مرا نمي ديدي ”
وشاعرعاقبت خسته مي شودازعشق هاي بي فرجام به مرداني كه عشق رانمي فهمندودرپايان به نااميدي ازجنس مردمي رسد : (از شعر“ خسته ” مجموعه ي اسير) “ اي زن كه دلي پرازصفاداري ازمرد وفا مجو ،مجو ، هرگز
اومعني عشق را نمي داند رازدل خودبه او مگو هرگز ”
ويا (از شعر “عصيان” ، همان مجموعه ) “ بيا اي مرد ، اي موجود خود خواه بيا بگشاي درهاي قفس را
اگر عمري به زندانم كشيدي رها كن ديگرم اين يك نفس را….
به لب هايم مزن قفل خموشي كه من بايدبگويم راز خود را……”
به گوش مردم عالم رسانم طنين آتشين آوازخودرا….
وپروازدرگلشن شعر راهي است كه شاعر را به عصيان ترغيب مي كند: “ بيا بگشاي در، تا پر گشايم به سوي آسمان روشن شعر
اگر بگذاريم پرواز كردن گلي خواهم شدن درگلشن شعر”
بعضي شعرهاي اولين مجموعه ي فروغ :“اسير ” از يك احساس گناه دروني سرچشمه مي گيردكه منشأ آن دروني كردن نگاه مردانه به زنان است.به ويژه درشعر “ هرجايي ” شاعرخودراهرجايي مي داندومعشوق را آفتاب روشن اميدوفروغ سعادت بخش ! به نظرمي رسد آ فتاب “حقيقت ” كه بعدهابراي فروغ درحقايق اجتماعي وحقيقت طبيعت هستي بخش جلوه مي كند، دراين نوع شعرها (ازجمله “هرجايي ”) درمردمعشوق تجلي مي يابد. Bigother (ديگري بزرگ ) مردهم جاي معشوق جسماني است وهم حقيقت معنوي ! ؟ درحس وفهم فروغ به تدريج اين دواز هم جدامي شوند؛ اگرچه عشق زميني وجسماني واروتيك به مردهمواره باقي مي ماند. بعضي شعرهاي فروغ به ماياد آوري مي كنندكه مردان درباره ي زنان چگونه فكرمي كنندوداوري ومعيارهاي ارزشي آنان دراين باره كه زنان چه طور بايدباشندچيست !؟ وتضادنگاه زنانه بااين نوع هستي شناسي مردانه گاه نشأت گاه نوعي هيستري زنانه است كه درادبيات آنان جلوه گرمي شود : ازشعر “جنون ” (مجموعه ي “ عصيان ” ) بهاروجنون عاطفي وجنسي شاعركه باملامت درونيِ نگاه مردانه ي“ ديگري بزرگ ”همراه است : “ مي خزم هم چو مارتبداري برعلف هاي خيس تازه ي سرد
آه بااين خروش واين طغيان دل گمراه من چه خواهدكرد ؟ ”
تضادميل ونظم نمادين تحميلي !؟ ودربرابرنااميدي ،يأس ،افسردگي ودل مردگي اي كه مردان سراسر زندگي اش به اوداده اند (دروجه غالب زندگي فروغ ) ، زندگي ، طبيعت وشعرجان زنانه ي فروغ راسيراب كرده اندوگاه حس كمال طلبي وتعالي جويي ومعنويتي راكه اوبه دنبال آن است (سوژه ي بالنده :subject in process ) دراين عناصرمي يابدو…: ازشعر“زندگي ” (مجموعه ي “ عصيان ” ) شعري درستايش شعروزندگي : “ همه ذرات جسم خاكي من ازتو ، اي شعر گرم درسوزند
آسمان هاي صاف را مانند كه لبالب زباده ي روزند ”
شاعربه خاطرشعرزندگي مي كندوزيبايي رادرآن مي يابد : “ من تو رادرتو جست وجو كردم نه در آن خواب هاي رويايي
دردودست تو سخت كاويدم پر شدم ، پر شدم ززيبايي ”
ودرهمين شعردرستايش زندگي مي گويد : “عاشقم ،عاشق ستاره ي صبح عاشق ابرهاي سرگردان
عاشق روزهاي باراني عاشق هرچه نام توست بر آن ”
ودراين جا،نگاه فروغ به رفتارشناسي وروان شناسي جنسي وعاطفي بسياري ازمردان آشنا : ازشعر “ ازراهي دور ” ( همان مجموعه ) “ تو به كس مهرنبندي ، مگر آن دم كه زخود فرو رفته ،در آغوش تو باشد
ليك چون حلقه ي بازو بگشايي نيك دانم كه فراموش توباشد ”
وبازدرپايان همين شعرفروغ به نتيجه ي هميشگي مي رسد :رفتن ، حركت كردن ، پروازكردن به سوي حقيقتي ديگر : “ ره خود گيرم وره برتوبگشايم زآن كه ديگر تو نه آني ، تو نه آني ”
فروغ خسته از“ هرزمان عشقي و ياري ديگر ” آرزو مي كندكه : “ كاش ماآن دو پرستو بوديم كه همه عمرسفرمي كرديم ازبهاري به بهارديگر ”
(ازشعر “ گذران ” مجموعه ي تولدي ديگر ) آخرين عشق فروغ هم مثل عطري گذران است وبابيم زوال همراه . ازهمين مجموعه : فروغ درشعر “سفر ”بازتنهاست ومعشوق رفته ودر “ بادماراخواهدبرد ” شاعر به نااميدي خودمعتاداست وغريبانه به خوشبختي خود مي نگردودلهره ي ويراني ( ويراني رابطه ) هم چون هميشه بااوست …. در “آب هاي سبزتابستان ” باز هم تنهايي فروغ ومضاميني مثل بي اعتباري عشق ،فرَاربودن وناپايداري خوشبختي ، اوكه به دنبال خوشبختي ابدي است وازناپايداري مي هراسد …. وفروغ سرانجام به جاي بيهودگي چيزها،عشق ناپايدارمردان ، بيهودگي نوشتن چيزهاي بيهوده ( “ هم كاري حروف سربي بيهوده است ” ) وبيهوده بودن حرف و حرف و حرف وخواندن بيهوده ي روزنامه و…. ( “ وروز وسعتي است كه درمخيَله ي تنگ كرم روزنامه نمي گنجد ” ) بازهم به حركت ،پرواز ،پرنده وصدا مي رسد،به خاطرسپردن پروازوپند پرنده ي مرده ويك حقيقت عرفاني ـايراني : “ نهايت تمامي نيروهاپيوستن است ، پيوستن به اصل روشن خورشيد وريختن به شعور نور ” ، ونفي كلمه واثبات صدا : “ صداي خواهش شفاف آب به جاري شدن
صداي ريزش نورستاره برجدارمادگي خاك
صداي انعقاد نطفه ي معني وبسط ذهن مشترك عشق
صدا صدا صدا تنها صداست كه مي ماند ”
صداي طبيعت و بسط ذهن مشترك عشق : دواعجازفروغ ، دودريافت شگفتي آور اواززندگي واز هستي ، عشق وحقيقتي كه ريشه درطبيعت دارد . نطفه ي معني و عشق ، تلفيق وآميزه ي خرد وعشق ، خلاقيت فروغ ريشه ذرعبورازتقابل هاي دوتايي طبيعت/فرهنگ و عقل/عشق و عشق جسماني/عشق حقيقي دارد. اعجازفروغ وانقلاب شعري اش ريشه درگذرازتقابل سنت/مدرن ومدرن/پسامدرن دارد ؛ اوفراترازتمام تقسيم بندي هاي قلمرو نمادين مردانه به دركي ازحقيقت اموروعشق به زيبايي چيزها مي رسد كه برهم زننده ي تمام قلمروهاي پيشين وراه يابي به دنياهايي نودرشعروزندگي است…
بهمن ماه 1383