به اين مفاهيم، مفهوم "قدرت" را نيز مي افزايم تا بهتر بتوانم ارتباطي را كه در ذهن بين اين مفاهيم برقرار كرده ام نشان دهم.هم چنين بهتر است بگويم ازميان معاني بسيار "ايدئولوژي" كه در دو لغت نامه ي فمينيستي يافته ام، مفهوم آلتوسري آن را براي بيان منظورم مناسب تر تشخيص داده ام : ايدئولوژي به معناي "شيوه ي زندگي كردن در جهان" كه در تحليل مقولات فمنيستي مورد استفاده ژوليت ميچل بوده است .
انديشه هايي كه طي زمان زندگي بشررا شكل داده اندگاه نام مذهب يا دين داشته اند و گاه نام ايدئولوژي؛ اما با توجه به معناي ياد شده از ايدئولوژي مي توان گفت ايدئولوژي هاي شكل دهنده ي زندگي انسان گاه ديني بوده اند و گاه غير ديني . دريافت انسان از انواع ايدئولوژي زماني عميق تر شد كه ارتباط آن را با قدرت شناخت .
درمجموع ، تمام ايدئولوژي هاي ديني دوران مردسالاري بشر و نيزتمام ايدئولوژي هاي ديگر تا دوران مدرن – بجز فمينيسم كه خود نوعي ايدئولوژي غيرديني و غيرجنس گرا است – مرد ساخته بوده اند و برتري مردان و فروتري زنان را تحكيم كرده و تداوم بخشيده اند . ايدئولوژي هاي پسا ساختار گرا و پسامدرن از مقوله ي ديگري هستند .
دربرابر،ايدئولوژي فمينيستي مجموعه اي ازعقايدي است كه باورهاي تبعيض جنسي درهرجامعه ي خاصي را توضيح مي دهد و مشخصه هاي جامعه ي آينده اي را نشان مي دهد كه در آن تضادهاي جنسي محو خواهند شد. يك موضوع ثابت در تمام نوشته هاي فمينيستي درباره ي ايدئولوژي اين است كه ارزش ها ، اهداف و شرايط اجتماعي ايده آل زنان بايد اساس هر ايدئولوژي فمينيستي ای را شكل دهند . (برگرفته از لغت نامه ي فمنيستي)
رابطه ي ايدئولوژي با قدرت :
قدرت فراتر از ايدئولوژي است . هدف بعضي ايدئولوژي ها آموزش دادن و ايجاد تغييرات فرهنگي و اعتقادي در ميان مردم بوده است و هدف برخي ديگر نظام سازي و غيره . آن هايي كه نظام سازي را مي خواسته اند چون تسخير قدرت سياسي و حفظ آن را مدنظر داشته اند معمولاً نا گزير ازاعمال خشونت بوده اند و آن هايي كه تغيير باورها و فرهنگ ها هدف شان بوده است عموماً با روش هاي صلح آميز پيش رفته اند ؛ در عرصه ي ايدئولوژي هاي ديني مقايسه كنيد عمل كرد مسيح و محمد را و در حوزه ي ايدئولوژي هاي غيرديني شيوه ي كار فمينيسم و ماركسيسم سنتي را .
ايدئولوژي هاي مردانه ي به قدرت رسيده انواع سازش ها را به منظور حفظ و تثبيت قدرت بلافاصله آغاز كرده اند؛ يكي از مهم ترين و اوليه ترين سازش هاي ايدئولوژي ها با قدرت بر سر مسائل زنان ،
منافع زنان و موقعيت زنان درجامعه بوده است: براي نمونه،اختلافات كولنتاي با لنين درمورد مسئله ي خانواده و ازدواج و عشق آزاد و آزادي هاي زنان در سال هاي اول پيروزي انقلاب شوروي ؛ منافع قدرت ايدئولوژي را بر ضداعتقادات قبلاً اعلام شده ي خود برانگيخت. درمواردي ديگر ، ايدئولوژي هاي
مردانه هم از نوع ليبرالي و هم اسلامي از نيروي زنان براي به قدرت رسيدن خود استفاده كرده اند و بلافاصله پس از رسيدن به قدرت دستور عمل شان براي زنان اين بوده است: "به خانه هاي تان برگرديد ؛ وظيفه ي اصلي شما مراقبت از شوهران و فرزندان تان است ." (پيامدهاي اوليه ي انقلاب فرانسه،انقلاب مشروطه و انقلاب57 ايران براي زنان) درضمن،اين دستور درانطباق كامل ايدئولوژيكي با بنيادگرايي اسلامي بوده است .
معاني مختلف بعضي مفاهيم در ايدئولوژي هاي مختلف براي زنان و مردان :
"رنسانس" در غرب براي مردان دستاوردهاي بسياري داشت و براي زنان نهادي كردن مردسالاري و ستم بر زنان را . در جهان اسلام دوره ي عباسيان براي مردان دوران طلايي بود و براي زنان دوره ي انحطاط . ولي بيداري زنانه دقيقاً از همين مقاطع تاريخي ياس و سرخوردگي از مردان آغاز مي شود ؛ اين بيداري زنانه كه "تا خو د نخواهيم و تا خود نكوشيم مردان هيچ حقي به ما نخواهند داد و رنسانس و دوران طلايي ما از زماني آغاز خواهد شد كه انسان بودن خود را باور كنيم و آن را به جامعه ي مردانه بقبولانيم."
نقش ايدئولوژي در شكل دادن به زندگي فرد :
تمام ايدئولوژي هاي مردانه (ديني و غيرديني) مناسبات قدرت موجود از جمله روابط قدرت ميان زن و مرد را "طبيعي" و در نتيجه بديهي جلوه ميدهند.تمام ايدئولوژي هاي مردانه (به ويژه ايدئولوژي هاي ديني ؛ توجه كنيد به انديشه هاي مطهري در تبيين نقش زن در اسلام) تفاوت نقش ها و وظايف زن و مرد را در حيطه ي خصوصي و اجتماعي ناشي از تفاوت بيولوژيكي دو جنس قلمداد مي كنند و در نتيجه در خدمت استمرار آن هستند ؛ به اين ترتيب نقش اصلي زنان در زندگي ، طبق نظريه اين ايدئولوژي ها ، مادري و همسري است و خانواده _ جايگاه اصلي زنان _ جزو اركان اصلي جامعه و ضامن "نظم" آن است . فمينيسم و خودآگاهي جنسيتي سبب شده است زنان با استفاده از آموزش هاي اين ايدئولوژي شكل سنتي زندگي هاي خود را تغيير دهند ، روابط خود را با مردان به شكلي تازه تنظيم كنند و به استقلال اقتصادي و فرهنگي و ذهني و رواني و گاه جنسي از جنس مرد برسند؛ به طوري كه از روي شيوه ي زندگي هر زن مي توان فهميد ذهن او تا چه حد تحت تاثير ايدئولوژي هاي مردانه است يا ايدئولوژي فمينيستي .
فمينيسم و اصلاحات درون ايدئولوژي ها :
فمينيسم به دليل ماهيت ساختار شكني كه دارد از انواع باورهاي تبعيض جنسي در ايدئولوژي هاي مردانه پرده برمي داردو درعوض ايده هاي نويني مطرح مي كند؛ يعني هم خصلت ساختارشكن دارد و هم بازسازي كننده ي انديشه هاي بديل . ايدئولوژي ها براي بقاي خود ، در مواجهه با نقد خودگاه دست به اصلاحات مي زنند و گاه نفي كامل . بنيادگرايي ديني در برابر نقدهاي فمينيستي تاكنون عمدتاً مقاومت كرده است؛ اما گرايشات اصلاح طلب ديني بخشي ازايده هاي فمينيستي را–بيشتر از نوع فمينيسم ليبرال – به شكل دقيق و ضعيف درآورده و دست به اصلاحاتي محدود در عقايد خود زده اند. ميزان اين اصلاحات در اديان مختلف متفاوت است . براي مثال ، مسيحيت بيشتر از اسلام
در زدودن موارد تبعيض جنسي دربينش هاي خود كوشيده است. ليبراليسم و ماركسيسم – به ويژه دومي – در مقايسه با اديان ، بسيار بيشتر تحت تاثير فمينيسم تغيير كرده اند .
فمينيسم و بحران فلسفي جهان :
بحران انسان امروز به تعبيري بحراني فلسفي است . "مشكل زيستن در جهان امروز بيش از هرچيز مشكلي فلسفي است." همه ي راه هاي مردانه ممكن پيشنهاد شده اند اما "جهان به طرز غريبي بي تغيير مانده است." در غياب ماركسيسم بحران زده درصحنه ي عمل روزگار كنوني، دو ايدئولوژي ليبراليسم و اسلام بيش از هر زماني ديگر خودنمايي مي كنند و حتي در جريان بحران جهاني اخير - جنگ امريكا و انگليس با افغانستان – به مصاف هم آمده اند . ليبراليسم جهان مدرن و اسلام جهان پيشامدرن ، اما هيچ يك پاسخي و راه حلي براي مسائل و مشكلات امروز بشر ندارند . در چنين وضعيتي ، ايدئولوژي هاي نقض كننده ي هر دو ، به ويژه فمينيسم ساختار شكن جهان مردانه ي مدرن و پيشامدرن ، مي توانند نقش پراهميتي ايفا كنند .
فمينيسم و نقض خود :
در پايان اين خلاصه ي مقاله اشاره اي مي كنم به يكي ديگر از ويژگي هاي ايدئولوژي فمينيسمي – علاوه بر ويژگي هاي ساختار شكني و بازسازي . فمينيسم يكي از معدود ايدئولوژي هايي است كه صرفاً به منظور بقا دردرون خود اصلاحات نكرده است؛ بلكه درپرتو نقد دائم ازخود، براي رشد و تعالي مفاهيم اش ، به نقض خود نيز رسيده است : "پسافمينيسم" انديشه اي است متعلق به وضعيتي كه در آن نه جنسيتي هست و نه فمينيسمي ؛ و اين يعني مرگ ايدئولوژي فمينيستي ، يعني تئوريزه كردن تئوري اي بر عليه هستي تئوريك خود و نه تثبيت آن ، چنان كه اكثر ايدئولوژي هاي مردانه ي تاريخ درصدد آن بوده اند .
خلاصه اي ازمقاله ي اصلي ارائه شده به كنفرانس بنياد پژوهشها– كلرادو خرداد81
] براي بخش كارگري از نوشته هاي قبلي استفاده شده است . [
سايت “زنان ايران جهان ”