بم 2
وضعیت کودکان در بم واقعا اسفناک است . حتی بهزیستی آمار دقیقی از کودکان بی
سرپرست ندارد . کودکانی که به قیم هایشان سپرده شده اند شدیدا تحت فشار و بدرفتاری هستند با وجود اینکه بهزیستی ادعا می کند که هر دوماه یکبار به قیم ها سر می زند و از وضعیت کودک با خبر می شود و به مشکلاتشان رسیدگی می کند . خانم صدیقه سام نژاد مددکار و مشاور خانواده در بهزیستی بم می گویند بیشترین بد رفتاری نسبت به کودکانی که نزد قیم هایشان زندگی می کنند بی توجهی به وضع تحصیلشان است . بیشتر کوکانی که نزد قیم ها زندگی می کنند ترک تحصیل کرده اند . بر طبق گفته ی ایشان بیشترین سو استفاده از کودکان ، سو استفاده از املاک و مستقلات به جا مانده از خانواده است و پولی که به کودک ارث رسیده است . خشونت خانگی و بد رفتاری با کودکان از سوی قیم ها از جمله معضلاتی است که به آن اشاره می شود . خانم سام نژاد شدیدا منکر سو استفاده ی جنسی از کودکان از سوی قیم ها می شوند و می گویند آماری در این مورد به دست بهزیستی نرسیده است . با این وجود بر اساس مشاهدات خود فکر می کنم بیشترین بدرفتاری که با کودکان می شود سو استفاده ی جنسی از سوی قیم ها است . در همان اردوگاهی که ما ساکن بودیم ، چند کانکس آن سو تر ، دختر نوجوانی از پدرش باردار شده بود . از آن خانواده تنها همین پدر و دختر باقی مانده بودند و پدر ، قیم و تنها تکه گاه دخترک 13 ساله بود . مردک بی خیال حتی حاضر به سقط جنین هم نیست . با موارد بسیاری از سو استفاده ی عمو از برادر زاده و دایی از خواهر زاده مواجه شدم . متاسفانه کودکی که مورد سو استفاده ی جنسی قرار می گیرد به دلایل مختلف مشکل اش را بیان نمی کند . در یکی از مهدکودک های یکی از ان جی او ها مربیان با پسر 5 ساله ای مواجه می شوند که نا آرام است و نمی تواند روی صندلی اش بنشیند . بعد از معاینه ی پزشکی متوجه می شوند که کودک مورد تجاوز قیم اش ( دایی اش ) قرار گرفته است . با وجود موارد چنین باز هم بهزیستی ادعا می کند که هیچ آماری در مورد سو استفاده ی جنسی ندارد و همچنان بدون تحقیق و بررسی کودکان را مثل نخود و لوبیا بین قیم ها تقسیم می کند و کوچکترین سرکشی و بازرسی ای از خانواده ای که کودک را به سرپرستی قبول کرده به عمل نمی آورد .
از ان جی او های فعال در بم در زمینه ی کودکان می توان از انجمن حمایت از حقوق کودکان ( که من هم یکی از اعضایش هستم ) ، خیریه ی مادر و کودک ( که تقریبا نیمه تعطیل است ) و ان جی او سیب ( موسس اش آقای فریبزر رییس دانا است ) نام برد . پیش از این ان جی اوی دیگری تحت نام شکوفه های بم به مدیرت آقای ژیوار در بم فعال بود که آن زمان که بهزیستی هیچ آماری از کودکان بی سرپرست در دست نداشت آقای ژیوار 250 کودک را تحت پوشش قرار داده بود . متاسفانه به دلایل سیاسی ان جی او ی شکوفه های بم را منحل کرده و آقای ژیوار نیز بم را ترک کردند . ( گویا ژیوار از جمله دانشجویان بازداشت شده پس از حادثه ی 18 تیر 78 بوده است)
از خانم سام نژاد شرایط فرزند خواندگی از می پرسم . شرایط را بدین گونه توضیح می دهند :
خانواده های متقاضی باید وضع مالی قابل قبول داشته باشند و یک سوم از اموال را به نام کودک تحت سرپرستی خود کنند . سن متقاضیان نباید بالا تر از 45 سال باشد . نباید بچه ی دیگری داشته باشند و برای پذیرش بچه باید 8 سال عدم باروری و نامه ی پزشک مبنی بر اینکه امکان باروری وجود ندارد ارائه کنند .تا کنون 15000 درخواست برای فرزند خواندگی به بهزیستی بم فرستاده شده که در نوبت بررسی قرار دارند .
کسانی که شرایط ذکر شده را برای فرزند پذیری ندارند می توانند به شکل دیگر کودکان را تحت پوشش قرار دهند . آن هم بدین صورت است که کودک نزد قیم اش می ماند ولی زیر نظر و کنترل شخصی که او را به فرزند خواندگی پذیرفته است و هر ماه پولی به حساب کودک ریخته می شود . یکی از اشخاصی که چنین کاری را انجام داده شخصی به نام آقای فریور است که در امریکا زندگی می کند و 700 کودک را در بم تحت پوشش قرار داده است و در ایران برایشان حسابی باز کرده و ماهیانه مبلغی واریز می کند . تا زمانی که کودکان به سن 18 سالگی نرسیده اند کسی حق برداشت از حساب شان را ندارد .
قرار بر این است که گروهی تشکیل دهیم و تعدادی از کودکان بم را تحت سرپرستی بگیریم و ماهیانه پولی برای خرج تحصیل و پوشاک و خوراک شان پرداخت کنیم . تا آنجا که من پرس و جو کردم با ماهیانه 30 الی 40 هزار تومان می توان مایحتاج یک کودک در بم را فراهم کرد . خودم هم قبول کرده ام که هر چند ماه به بچه ها سربزنم و از رسیدن پول به دستشان و شرایط زندگی و امنیت شان مطمئن شوم . می دانم ممکن است کارمان شبیه رفتار های خیرمآبانه و بورژوا منشانه باشد . ولی فعلا همین به مغز ناقص من می رسد . اگر رفقا در پی بسیج توده ها جهت انقلاب پرولتاریایی هستند قدم پیش بگذارند . فقط بد نیست برای اینکه کمی با خلق قهرمان آشنا شوند سری به بم و زاهدان و جیرفت و... بزنند . از توی کافه و باشگاه بیلیارد و سونای خشک که نمی توان انقلاب سرخ را رهبری کرد جانم !
اگر کسی مایل است در این زمینه کمک کند ( سرپرستی کودکان را می گویم نه انقلاب سرخ ) و یا ایده ای دارد و یا به هر شکل دیگر می توانند با یکی از این ان جی او هایی که گفتم همکاری کند حتمن به من ایمیل بزند .
پی نوشت :
من یک گیج بازی خنده آور در آورده ام و بر اثر این گیج بازی قادر به چک کردن میل باکس ام نیستم . حتی وارد کنترل پنل ام هم نمی توانم بشوم . حتی عکس هایم را نمی توانم آپ لود کنم . لطفا تا اطلاع ثانوی ایمیل هایتان را به این آدرس بفرستید :
golnazm @ gmail .com
اگر در این مدت ایمیلی برایم فرستاده اید و در گرفتن جواب اش عجله دارید دوباره به همین آدرس برایم بفرستید .
پس از پی نوشت :
برای آپ لود عکس ها فعلا مهمان ایشان شده ایم . حالا کی جوابمان کند فقط حضرت مارکس داند و بس !
بم 3
همه ی ترس ام این است که با رفع گیجی حافظه ام هم از هر آنچه دیده ام خالی شود . برای همین سعی می کنم همه را در همین حال بنویسم حتی اگر نوشته هایم شلخته به نظر بیایند .
در بم روزهایی بود که از زن بودنم دچار وحشت می شدم . وقتی می شنیدم همه ی ارزش من در آن شهر بین 20 تا 70 هزار تومان است و چه راحت ربوده و خرید و فروش می شوم . تنم لرزید وفتی از زنی شنیدم که در شهرشان ( زابل ) من را ، دختری مثل من را ، با 3 بز معاوضه می کنند . آن وقت بود که همه ی خوانده ها و شنیده ها و ادعا هایم و هر آنچه هستم جلوی چشمم پودر شد و به زمین ریخت . من در آن شهر فقط و فقط سوژه ی جنسی بودم . یاد شهرنوش پارسی پور می افتادم و طوبا و معنای شب اش . آنجا که وقتی طوبا به خانم شازده گفت می خواهد با پای پیاده از این زیارتکده به آن زیارتکده برود و خانم شازده پاسخ داد : " خانم جان ، زن مهره ی سوراخ است، فورا نخ اش می کنند " ...و من معنی این جمله را و معنی مهره ی سوراخ را با همه ی وجود در بم حس کردم.
پچ پچ های مدام در مورد تجاوز و دخترربایی مو را بر تنم راست می کرد . مردم از آمبولانس های پر از زنان مجروحی می گفتند که همان روزهای بعد از زلزله شهر را به قصد کرمان ترک کرد و برای همیشه ناپدید شدند . از مادران و دخترانی که از سر آوار ها ربوده می شدند و سر از دوبی و پاکستان در می آوردند .
از دعوای طایفه ها می گفتند که شعله اش دامن زنان را می گیرد . نقاص گردن کلفتی مردان طایفه را دختران پس می دهند وقتی وجودشان و زنانگی شان به تاراج می رود .
من از زن بودن ام وحشت می کردم و از مرد بودن آن دیگران عقم می نشست .
قصه ها و ماجراهای عاشقانه هم زیاد شنیدم . عشق بین امداد گران و دختران بمی که عموما عاقبت خنده داری داشتند . مردی که به شهرش باز می گشت و دختری که می ماند و با قطره اشکی آویزان از چشم ، هی آه می کشید .
با وجود همه ی گیر و گره های روانی که زنان بم دچارش هستند کمتر کسی به روان پزشک و روان شناس مراجعه می کند . البته حق هم دارند . زنی با طعنه می گفت : اوایل پیش روانپزشک می رفتم . از تهران آمده بود . به من که شوهر و بچه هایم را با دست خودم دفن کرده بودم می گفت چشمانت را ببند و خیال کن کنار دریا قدم می زنی ! در عوض آرایشگاه های زنانه برای زنان بم کارکرد جلسات گروه درمانی را دارند . دور هم جمع می شوند بدون آنکه کاری داشته باشند و درد دل می کنند . معمولا بدون مراجعه به پزشک دارو مصرف می کنند و گاهی از همان به کودکان شان هم می دهند .
از خشونت و بد رفتاری همسرانشان گله دارند که مرگ فرزندان را بهانه ی اعتیاد می کنند و اعتیاد را بهانه ی کتک زدن . مرگ فرزندان را و یائسگی زن را بهانه می کنند برای ازدواج مجدد . چند همسری بعد از زلزله در شهر بسیار زیاد شده که این خود به تنهایی درد است اما سوزش اصلی آنجاست که زنان هم با ازدواج مجدد همسر به بهانه ی بچه دار شدن کنار آمده اند و حق مردشان می دانند که بخواهد به هر شکل و شیوه ای نسل برجسته اش ادامه پیدا کند . زنان هم خود پذیرفته اند که چیزی بیش از ابزارتولید مثل و ارضای جنسی مردان نیستند و همین کار را هزار بار دشوار تر می کند .
...
گفتنی باز هم هست . من حس و حال نوشتشان را ندارم . عکس خواهم گذاشت که گویا تر است . من باز هم به آن شهر متروک باز خواهم گشت . ( احتمالا بعد از عید ) باز هم به عنوان مهره ی سوراخ و به ارزش سه بز دیده خواهم شد و از زن بودنم وحشت خواهم کرد و از مرد بودن آن دیگران عقم خواهد نشست . امیدی به ساخته شدن شهر و آدم بزرگانش ندارم . تنها انگیزه ام کودکان آفتاب سوخته ایست که با دمپایی لنگه به لنگه در خاک و خل می دوند و زمین می خورند و گریه می کنند و کسی نیست که خاک سر زانو هاشان را بتکاند و زخم شان را بشوید . من باز خواهم گشت ...
برگرفته از: وبلاگ گلناز