فمينيسم را وقتي شناختم كه هنوز اين كلمه به گوشم نخورده بود. وقتي كه كودكي شش هفت ساله بودم و به خاطر دگماتيسم مذهبي از مدرسه رفتن محروم شده بودم. در خانواده اي مادرسالار، مادرم به خاطر توبه از گناهش كه در دوره كشف حجاب مجبور شده بود، بي چادر و روبنده به خيابان برود، ميخواست مرا از تحصيل محروم كند. مادرم خود به مدرسه رفته و چند كلاس درس خوانده بود تا او را از سر كلاس به خانه شوهر فرستاده بودند. و من دختركي شش هفت ساله بودم كه دو برادر بزرگترم به مدرسه ميرفتند، كه بسياري از دختران هم سن و سالم در محله مان و در ميان اقوامم به مدرسه ميرفتند و من نبايد ميرفتم. در همان زمان بود كه اين پرسش در ذهنم به وجود آمد كه چرا من بايد از امتياز مدرسه رفتن محروم باشم و چرا من بايد با برادرانم فرق داشته باشم.
باري، من به ياري زني بي سواد كه در خانه مان كار ميكرد و دختر همسايه مان كه آموزگار بود و موافقت پدرم، در غياب مادرم كه براي ديدن خاله ام به ده رفته بود در مدرسه نام نويسي كردم و وقتي مادرم از ده برگشت، من شاگرد كلاس اول بودم و در همان دو هفته چند نمره بيست گرفته بودم. مادرم نه فقط پدر و ننه پيرمان را سرزنش كرد بلكه مرا هم از مدرسه رفتن محروم كرد و همراه دختر همسايه مان كه او نيز قرباني پدر و مادري متعصب بود و به مدرسه نميرفت، به مكتب فرستاد تا قرآن خواندن ياد بگيريم و براي آمرزش روحشان(روح همگي شان شاد باد) قرآن بخوانيم. اما ديگر دير شده بود. مدير و آموزگار مدرسه به سراغ من فرستادند و مرا دوباره به دبستان برگرداندند. بد نيست اين را هم بگويم كه مادر من كه روزي از مدرسه رفتن من جلوگيري ميكرد، به چنان تفكري دست يافت كه بعدها هميشه به من و خواهرم كه از من كوچكتر بود، ميگفت، اول كار پيدا كنيد و بعد شوهر كنيد. (اين داستان كوتاه در كتاب «كسي مي آيد» به تفصيل آورده شده است.)
آري من فمينيسم را وقتي شناختم كه چنين كلمه اي را نشنيده بودم و تصوري از مفهوم آن نداشتم. وقتي كه ديدم بين چهار برادر از هيچ كدامشان از لحاظ قابليت هاي جسمي و ذهني چيزي كم ندارم، پي بردم كه نبايد بگذارم حقم و توانايي ام پايمال شود. در كنكور دانشگاه ها كه در آن زمان هنوز كنكور سراسري نبود و هر دانشكده كنكور خاص خود را داشت، در رشته هاي فني و پزشكي و علوم قبول شدم و فني را انتخاب كردم براي آن كه ميخواستم نشان بدهم كه همانند برادر ديگرم كه او نيز فني را انتخاب كرده بود، ميتوانم مهندس بشوم. در اين راه سرزنش بسياري شنيدم، و بسياري مرا ديوانه به حساب آوردند، و راستي هم ديوانگي بود. در آن زمان زندگي يك پزشك به مراتب تامين تر و مرفه تر و از لحاظ اجتماعي از وجه بهتري برخوردار بود تا يك مهندس زن. از جمله يكي از دبيرانم وقتي شنيد، بين پزشكي و فني، فني را انتخاب كردم، به مسخره گفت، چطور ميخواهي از تير چراغ برق بالا بروي؟
از اين مقدمه كوتاه قصد خودستايي نداشتم كه اين وصله به من نميچسبد. ميخواهم به دوستاني كه فمينيسم را در جملات قصار و پيچيده و بغرنج دانشگاهي و به قول خودشان آكادميك تعريف ميكنند، بگويم كه اگر كلمه فمينيسم، يك كلمه لاتين و فرانسوي و يا انگليسي است، مفهوم آن جهاني است. اين مفهوم ميتواند در اقصي نقاط جهان، در همان دهي كه سارا زندگي ميكرد و يا آن ده دور افتاده جزيره قشم كه زينت و يا در دهي در رودبار اتفاق بيافتد. مگر مفهوم فمينيسم تساوي حقوق زن و مرد نيست؟ مگر فمينيسم شناسايي حقوق انساني نيست؟ پس ديگر چه جاي بحث و گفتگو؟ آيا فمينيسم بايد فقط به زباني پيچيده و استعاره و با اشاره فمينيست هاي مشهور اروپايي و امريكايي معني و تفسير شود؟ زناني كه در ايران با كمترين امكانات كار ميكنند و در محيط و فضاي زندگي خود تاثير ميگذارند و كلمه فمينيسم هم به قول خانم لاهيجي به گوششان نخورده، مفهوم فمينيسم را ارائه نميدهند؟ بياييد كمي از برج عاج دانشگاه ها كه صدايشان فقط به گوش معدود آدمهاي دور و برشان ميرسد، پايين بياييم و به ميان مردم عادي برويم و كارشان را ارج نهيم. دانشگاه ها به جاي خود، تلاش و كارشان در رابطه با تحقيقات و مطالعاتشان قابل ارج است. بياييد اين تحقيقات را به ميان مردم ببريم و با زبان آنها حرف بزنيم.
و اما سخن كوتاهي هم با آن دسته از هنرمندان و شاعران و نويسندگان و اهل ادب كه زحمت شركت در برنامه را به خود ندادند. بايد گفت كه واقعا جاي تاسف است. ما فقط وقتي يكي از اهل ادب در ايران بميرد و يا قرباني شود، در اين جا مجلس يادبود برگزار ميكنيم و اشك تمساح ميريزيم. اما تا زماني كه زنده هستند و با چنگ و دندان در راه تعالي فرهنگ ما، در شرايطي كه لازم به گفتن نيست، تلاش ميكنند و راه دراز سفر و سختي هاي ديگر آن را به جان ميخرند و به شهر شما مي آيند بي همتي ميكنيم. به قول معروف اين راه و رسم ميهمانداري نيست. آيا همه شما اهل ادب، يكي از ادعاهاي بزرگتان فمينيست بودن نيست؟ اميدوارم اهل ادب و هنر فكر نكنند كه من از آن جهت از عدم شركتشان در اين برنامه گله مندم، چون خودم هم سهم كوچكي در اين برنامه داشتم، كه اين حقير ديري است اين سوداها را در سر نميپروراند.
با تشكر از خانم لاهيجي كه با وجود شنيدن خبر درگذشت مادر بزرگوارشان تا پايان برنامه ماندند و ادامه دادند، من به نوبه خود نهايت سپاسگزاري را از ايشان و يك يك همراهان عزيزشان دارم. براي ما مهاجران و دورافتادگان از وطن، همان طور كه در صحبت كوتاهم گفتم، در اين فضاي سرد و بي تفاوت، شركت در اين برنامه ها موهبتي است كه ميتوانيم جسم و روح يخ زده خود را گرم كنيم و به آينده ادبيات سرزمين خود كه زنان سهم بزرگي در آن دارند، اميدوار باشيم.
شهروند