در حكم اعدام عاطفه، كه در شهرستان نكا و در ملأ عام به دار آويخته شد آمده“ عاطفة 22 ساله كه مجرد ميباشد داراي چندين فقره سابقه كيفري (به حد جلد) و با توجه به اقرار خود متهم براي بار چهارم به انجام زناي محصنه دستگير گرديده و با توجه به محتويات پرونده و اقرار اربعه، جرم وي محرز و محكوم به اعدام ميشود كه جهت حفظ نظم و ارتداع ديگران و صيانت از حقوق اجتماع اعدام و به نحو علني در نقطه مناسبي از شهر نكا اجرا ميگردد…”
كساني كه رقص مرگ عاطفه بر فراز جرثقيل را ترتيب دادند شايد بزرگترين جرم او را در وجود پر تناقضش يافته بودند: كم جرمي نيست كه زني هم مجرد باشد و هم بتواند زناي محصنه انجام دهد (كه طبق نص صريح انواع قوانين شرعي و مدني، مختص زنان شوهردار است)! شايد هم اين تناقض در تعيين حكم هاي تنبيه متفاوت براي انجامدهندگان جرم واحد (در اينجا زناي محصنه) باشد، كه براي طرف ديگر درگير قضية عاطفه فقط شلاق بوده است. ممكن است تناقض در اينجا نهفته باشد كه ظاهراً عاطفه، برعكس افسانه نوروزي و راضيه، كه به پاس دفاع از ناموسشان هر نوع پاداشي، از جمله حكم اعدام، دريافت كردند، خودش هم به هتك ناموسش بيتوجه بوده ـ علت اين بيتوجهي هر چه ميخواهد باشد: عدم تعادل رواني و هر چيز ديگر، فرقي نميكند.
اما بيش از همه تناقض در خود قوانين نهفته است كه زن در هر صورت مجرم است و در هر صورت وقتي كه از طرف پدر يا شوهر شكنجه شود و به قتل برسد يا بر اساس حكم دادگاهي كاملاً عادل به دار آويخته شود، مشكل ناموسي دارد. در بارة زنان ايراني همه متفقالقولاند: همه پالانشان كج است. آن دختر بيپناهي كه پس از طلاق از شوهرش به خانة پدرش پناهنده شده، به دست پدرش به فجيعترين وضع ممكن به قتل ميرسد، چون انحراف اخلاقي داشته. مرد كرمانشاهي كه زن درماندهاش با هزار مكافات راضيش كرده به پزشك اعصاب و روان مراجعه كند، وقتي كه به علت شلوغي مطب دكتر حوصلهاش سر ميرود، در برابر چشم همه زنش را با چاقو ميكشد و جرم او را مسائل اخلاقي ذكر ميكند. مرد خوزستاني سر دختر 7سالهاش را ميبرد و جرم او را تجاوز دايي دخترك به او بيان ميكند. استدلال بسيار پسنديدهاي كه در آن به فرض وقوع تجاوز، كه بعداً معلوم شد صحت نداشته، طفل بيدفاع قرباني تجاوز بايد تقاص گناه ديگران را پس بدهد و شايد به همين دليل است كه مجازات پدرش از سه ماه زندان تجاوز نميكند. زني هم كه براي دادن درخواست طلاق به دادگاه آمده در راهروهاي دادگستري به دست شوهرش به اين جرم به قتل ميرسد كه شوهرش احتمال ميداده ميخواهد پس از ازدواج با مرد ديگري ازدواج كند. مرد را دادگاه ميبخشد، با اين استدلال منطقي كه حالا كه بچهها مادرشان را از دست دادهاند، لااقل بيپدر نشوند. بالاخره، ممكن است دخترهاي خانواده اندكي بزرگتر شوند و نياز داشته باشند كه كسي سرشان را ببرد و چه كسي بهتر از پدر؟ اما نگراني آنهايي كه غم بيپدر شدن خانوادهاند را ميخورند بيجاست: در جامعة پدرسالار تا دلت بخواهد پدر كه سر ببرد و اعدام كند ريخته!
تريبون فمينيستي ايران