چاقو همچنان در دستش بود. زنش را كه سعي مي كرد متوقفش كند, از اتاق بيرون كرد و در را قفل كرد. به رومينا نزديك شد.
رومينا دختر 30 سالهاي كه تا به حال 2 بار طلاق گرفته و حتماً در فكر همسايه ها و اطرافيان هم ميگذرد: 2 بار طلاق؟... براي چي؟ مگه دختره...؟؟ و حالا دختري كه مهندس شيمي است و تقريباً استقلال مالي دارد, مي خواهد مستقل زندگي كند. پدر نمي تواند تحمل كند: دختره در محيط مذهبي شهرري آرايش زياد بكنه, لباس نامناسب بپوشه و اينقدر هم بيرون بره. و حالا هم كه زندگي مستقل. پس آبروي او چي؟ سال ها با كار دبيري شيمي زندگي كرده و بعد از بازنشستگي هم كار مدّاحي. با 6 تا دختر تو خونه. دختره داره آبروي او رو مي بره. هردفعه بيرون مي ره ملينا رو هم با خودش مي بره. ملينا هم با اون لباس ها و آرايش.
وقتي به رومينا حمله مي كند و 2 ضربه عميق چاقو به گردنش مي زند, ملينا پيش ميآيد. مي خواهد جلوي او را بگيرد, پس دست هاي خودش هدف ضربات پياپي چاقوي پدر قرار مي گيرد. اما ملينا عقب نمي رود.
ملينا دختر 23 سالهاي كه ديپلم رياضي دارد اما بعد از سال پيشدانشگاهي, علوم انساني خوانده و حقوق دانشگاه آزاد قبول شده. ولي چرا دانشگاه نرفته؟ مشكلات مالي؟ (درحالي كه خواهرش دانشگاه آزاد شهرستان مشغول تحصيل است). ملينا دختر 23 سالهاي كه هرگز روابط خوبي با پدرش نداشته. حتي گاه آثار كبودي از پدر روي صورتش بجا مانده چرا كه به نسبت محيطي كه در آن زندگي مي كند و عقايد خانوادهاش, تيپي متفاوت دارد. نمي خواهد طوري لباس بپوشد كه نشاندهنده عقايدي هستند كه آنها را باور ندارد. نمي تواند جبر پدر را بپذيرد.
صبح جمعه 30 مرداد, پدر درحالي كه چاقويي را كه از وسايل خانه نيست و از جاي ديگر تهيه شده در دست مي فشارد و قصد زدن ملينا را دارد, لابد ميانديشد: رومينا داره كم كم رو بقيه هم تأثير ميذاره. پسفردا بقيه دخترها هم اونطور لباس مي پوشن و آرايش مي كنن. و اينوسط آبروي من ...
و ديوانه وار به ضربه زدن ادامه مي دهد. اما نه, او ديوانه نيست. او يك مرد سالم است. همسايه ها و همكاران از مصاحبت با او لذت مي برند. كوري از فرط تعصب, روان مريض نمي خواهد. اين فكر است كه آرام آرام زايل مي شود: به فرزندت چنان مينگري كه به كيف دستيات. و قدرمسلم اگر روزي, كيف دستي بخواهد طبق عرف جامعه حقيري كه در آن زندگي مي كني نباشد و برايت ايجاد دردسر كند, آن را سربه نيست مي كني. چراكه تو مالك آن هستي.
جلوي در خانه, نوشتهاند:آقاي رضايي, مرگ فرزندتان را تسليت مي گوييم.
شايد فراموش كردهاند بنويسند: آقاي رضايي (قاتل محترم) ...
كسي مي گفت اين آدم را نبايد اعدام كرد. بايد با شكنجه كشت.(گرچه كه طبق قوانين كشور اين آدم نه شكنجه مي شود و نه كشته). هميشه مي گفتم مرگ خود انسان كمتر از مرگ عزيزانش برايش دردناك است. اگر مي خواستم كسي را شكنجه كنم, عزيزش را, فرزندش را جلوي چشمانش مي كشتم. و حالا... با اين پدر چه مي توان كرد كه خود, با دست هاي خود, فرزندش را مي كشد؟ به اسم چه؟ فساد؟ ناموس؟ آبرو؟ آيا اينها هيچكدام قيمت خون انسان را دارد؟ ولي مثل اينكه دارد. مثل اينكه اگر با دست خود, خون دخترت را بريزي آبرويت را جمع كردهاي. حتماً آقاي رضايي خوشحال خواهد شد اگر پارچه سياه را ببيند كه مرگ دخترش را به او تسليت گفته: دختره مرد ولي در و همسايه فهميدن كه من اونقدرها هم بيغيرت نيستم كه بذارم راست راست تو خيابونا راه بره و فاميل منو پشت اسمش به گند بكشه.
نمي دانم. لابد با خود اينطور فكر مي كرده ديگر.
بله, پارچههاي سياه حاوي پيام هاي تسليت. مردم سياهپوش و بر لب پيام هاي تسليت. اما خانه ساكت است. انسان ها, روي نوك پا ميآيند و ميروند و عجيب اينكه پدر گفته: از كارم پشيمان نيستم، فقط متأسفم كه چرا ملينا هنوز نمرده!!!
خانه ساكت است.
ملينا به هوش آمده, اما بدنش خوني را كه تزريق مي كنند, قبول نمي كند. اگر زنده بماند, ديگر دست هايش براي هميشه از كار افتادهاند.
اگر زنده بماند....
تريبون فمينيستي ايران