داد بيداد نخستين مجموعهاي است که سرگذشت شکلگيري زندان سياسي زنان را در دهة پيش از انقلاب، از زبان بخشي از زندانيان آن دوره روايت ميکند.
ويژگي کتاب در اين است که خاطره و برداشت يک نفر نيست، بلکه دربرگيرندة تجربههاي 37 تن از زندانيان و تعدادي از خانوادههاي آنان است، با افکار سياسي گونهگون و ديدگاههاي متفاوت، که در روايتهاي خود بازميگويند.
ويژگي ديگر کتاب ترتيب زماني يا chronologique آن است. جلد اول با دستگيري سه زن در آغاز مبارزة مسلحانه در تابستان 1350 شروع ميشود و با آزادي دو زنداني در اوايل سال 54 پايان مييابد.
اين درست زماني است که رژيم شاه با تشکيل حزب رستاخيز و انحلال احزاب رسمي ايران نوين و مردم، سياست سرکوبگرانة شديدتري را در دستور قرار داد.
از آن پس، جامعة ايران به طور رسمي و قانوني به جامعهاي تک حزبي تبديل ميشود و مخالفت سياسي در چارچوب قانوني نيز ممنوع ميگردد. حتي طرفداران نظام هم اجازة ابراز نظري خلاف سياست رسمي نداشتند.
اثر اين استراتژي سياسي در زندانها، به شکل نظاممند شدن شکنجه و آزار زندانيان و بالا رفتن ميزان محکوميتها بود. صدور احکام ابد و اعدامِ زندانيان زن براي نخستين بار به اجرا درميآيد. حتي آزاد نکردن زندانيان پس از پايان دورة محکوميت رسميت مييابد.
جلد دوم با اجراي اين استراتژي و کشتار 9زنداني سياسي مرد (7 نفر از گروه بيژن جزني و دو زنداني مجاهد) در 29 فروردين سال 54 شروع ميشود و با گشودن در زندانها در آستانة انقلاب سال 57 پايان مييابد.
بدين ترتيب جلد 1 و 2 رويهم شکلگيري و وضعيت زندان زنان را در متن رخدادهاي يک دهه پيش از انقلاب حکايت ميکند. دههاي که بارزترين نشانههاي آن سرکوب و خفقان بيسابقهاي است که توسط ساواک در ابعادي شديدتر و فراگيرتر بر مخالفان سياسي اعمال ميشود. دورهاي که حتي خواندن و رد و بدل کتابي نظير عزاداران بيل غلام حسين ساعدي يا پاشنه آهنين جک لندن جرم شناخته ميشود و شکنجه و زندان را به همراه ميآورد. قدرت حاکم امکان انديشيدن و فکر کردن را، حتي در سطحي ابتدايي، از جوانان تشنة آگاهي سلب ميکند.
در نيمة دوم اين دهه، يعني از سال 54 رژيم حاکم با اجراي سياستي جديد، در سرکوب و ارعاب گامي فراتر ميگذارد. اين درست همزمان است با بهره برداري ساواک از ماجراي تغييرايدئولوژي درون مجاهدين براي ايجاد شکاف و خصومت ميان مذهبيهاي افراطي و نيروهاي کمونيست و مجاهدين.
در پي علني شدن تغيير ايدئولوژي بخشي از مجاهدين و تصفيههاي خونين دروني، ساواک روحانيون طرفدار خميني و اعضاء هيئت مؤتلفه را از ساير زندانيان جدا ميکند و در اوين امکانات رفاهي و کتابخانهاي ويژه در اختيار آنان قرار ميدهد. برگزاري کلاسهاي تفسير قرآن و علوم ديني را براي آنها مجاز ميشمارد. بدين ترتيب زمينة صدور اولين فتوا عليه کمونيستها و مجاهدين، توسط روحانيون از درون زندان فراهم ميشود.
سياست و روشي که حاکميت در عرصة زندان اعمال ميکرد، بازتاب همان سياستي بود که در مقياس جامعه در جهت تقويت جريان هيئت مؤتلفه و حاميان خميني و سمت و سوي بعدي رخدادهاي سياسي نقش مهمي بازي کرد.
در آن زمان، تقريباٌ همة گروههاي سياسي، جريانها و گرايشهاي فکري، حتي در زندانها، به رغم آنکه از اولين قربانيان اين سياست بودند به پيامدهاي اين سياست و زمينة به قدرت رسيدن روحانيت توجه نکردند.
طي آن سالها، مبارزة مسلحانه عليه رژيم شاه، از سويي متأثر از فضاي جهاني، و از سوي ديگر ناشي از جواني و آرمانگرايي اکثريت فعالان سياسي، روشي مسلط بود. ساير اشکال مبارزه، در آن فضاي خفقان و سرکوب، به حاشيه رانده شده بود و در عمل امکان بروز نداشت.
در اين دوره عمل انقلابي بر انديشه و نظر ارجحيت داشت. شهادت يا فدا شدن، ارزشِ والاي سياسي پيدا کرد. مقولاتي نظير فرديت و حقوق بشر محلي از اعراب نداشت. واژة روشنفکر از همه سو، از سوي کمونيستها، مجاهدين و مذهبيها و البته ساواک به دشنام سياسي بدل شده بود.
روشن است که در چنين فضايي پيشبيني سرنوشت شوم جنبش آزاديخواهي مردم، به آساني ميسر نبود.
بيگمان اگر دادِ بيداد در آستانة انقلاب نوشته ميشد، از آنچه امروز ميبينيم، متفاوت ميبود.
فکر جمعآوري روايات زنان زندان سياسي پس از بيست سال در ذهن من شکل گرفت:
- پس از استقرار جمهوري اسلامي با تمامي پيامدهايش.
- پس از بارز شدن شکست جريانهاي چپ.
- پس از فروپاشي شوروي و اردوگاه سوسياليسم «واقعاٌ موجود» که روزگاري در صف مدافعان آن بودم.
- پس از روشدن بيش از پيش اسناد جنايات اتحاد شوروي و همة کشورهاي وابسته به آن. جناياتي که با توجيه مبارزة ايدئولوژيک، مبارزه عليه امپرياليسم جهاني، مبارزه عليه دشمنان خلق و... بر مردم اين کشورها اعمال ميشد.
- پس از پرسشهاي بسيار و بحرانهاي فکرياي که در اين سالهاي پر نشيب پشت سر گذاشته بودم.
- و بالاخره پس از آنکه بازنگري به گذشته در ذهن من به امري ضروري بدل شده بود.
بازنگري نه فقط به مفهوم مرور خاطرات گذشته. بلکه به معناي فرا رفتن از چارچوبهاي بسته و از پيش تعيين شده. به معناي تأکيد بر اهميت نقد و جسارت در انديشيدن.
در اين رهگذر ابتدا دچار بحران و ترس از نفي باورهايي شدم که در گذشته در دفاع از آن يا در اشاعة آن سهيم بودم. طرز فکري که حتي جنايت و کشتار را در اردوي چپ به اشکال مختلف توجيه ميکرد يا به توطئه امپرياليسم جهاني، دشمنان و ضد انقلاب نسبت ميداد، به آساني دگرگون نميشد.
تازه نوبت نگراني از سوء استفادة دشمنان در صورت بازگو کردن واقعيت بود. اما بالاخره بر نگرانيها و دلهرهها چيره شدم و در پي فهميدن آنچه که بودهايم و من نيز در آن سهيم بودم برآمدم. و از آنجا که در مسير زندگي سياسيام، دورة زندان جايگاه ويژهاي داشت، بازنگري به آن دوره ذهنم را فراگرفت. دورهاي که در حصارهاي تنگ زندان، همه چيز از خشونت و بيداد دستگاه ساواک گرفته تا باورهاي فرهنگي و تنگ نظريهاي سياسي با شدت و حدت بيشتري جريان داشت و پر رنگتر و عريانتر بروز مييافت.
با اين حال نخواستم به تجربههاي شخصي خودم بسنده کنم. تجربههايم براي ترسيم کم و بيش معنا داري از آن دوران پرجوش و خروش کافي نبود.
پس، برآن شدم که روايت و برداشت همبندان سابقم را نسبت به آنچه در کنار هم زيسته بوديم، بشناسم. چه همخوان با طرز فکر خودم، چه ناهمخوان با آن. مهم برايم اين بود که در حد ممکن از گونهگوني تجربهها و تنوع افکار بهره بگيرم و در صورت امکان اين تجربهها و برداشتها را در اختيار ديگران قرار دهم.
روشن است که اين همه با نگاهي امروزي و با فاصلة بيست و چند ساله بازگو ميشوند. و طبعاٌ براي من با پرسشهاي بسياري همراه بودهاند.
پرسشهايي که برايم اهميت ويژهاي داشت اينها بودند:
- با گذر سالها چه موضوعي، چه رخدادي، چه جنبهاي از زندان در ياد و ذهن هريک از همبندانم، زندهتر باقي مانده و خواهان بازگو کردن آن هستند.
- همبندانم چه خاستگاه اجتماعي و فرهنگي داشتهاند.
- هر يک از ما با چه انگيزههايي آگاهانه و با چه طرز فکري به کارهايي دست زديم که از نظر ساواک جرم شناخته ميشد. آيا به عواقب آن آگاه بوديم؟
- با چه گروه سياسي يا افراد در ارتباط بوديم؟
- ميزان دانش و آگاهي سياسي ما، به هنگام دستگيري چه قدر بود؟
- نگاه و طرز فکر امروزين ما، از نظر سياسي و از نظر ارزشهاي اخلاقي و فرهنگي چه تفاوتي با نگاه و طرز فکر ديروزمان دارد.
- و اينکه همبندان از رفتار و کردار خود من در آن سالها چه به ياد ميآورند، و امروز چه قضاوتي نسبت به آن دارند.
بسياري ديگر از اين دست پرسشهايي که برايم مطرح بود با همبندانم در ميان گذاشتم و گفتگوها را در نواري ضبط کردم. بازنويسي و تنظيم اين گفتگوها را چندين بار تغيير دادم. سرانجام مضمون گفتگوها با تأييد کتبي راويان، به صورت روايتهايي درآمدند که در اين کتاب ميخوانيد. اگر چه ميان آنچه راويان خواستهاند بگويند با آنچه که من برداشت و به خواننده منتقل کردهام و آنچه که خواننده دلش ميخواهد بشنود و بفهمد يا خيال ميکند فهميده، فاصله زياد است.
با اين همه، در اين روايتها به موضوعها و مسايل مختلفي برميخوريم که بيشتر دلمشغولي راوي بوده و با ديدگاه، فرهنگ و تجربة شخصي خود به آن پرداخته است. تنوع روايتها و گونهگوني تجربهها و برداشتها در همين جاست.
در عين حال هر روايتي قائم به ذات و مستقل از ديگر روايتهاست. به اين مفهوم که هيچ روايتي در تأييد يا تکذيب روايتي ديگر نيست. تا پيش از چاپ جلد اول کتاب، گفتگوهاي اصلي با همة راويان به پايان رسيده بود و هيچ يک از همبندان از مضمون روايت ديگري اطلاع نداشت.
استقلال روايتها و گونهگوني برداشتها و ديدگاهها، تصويري همه جانبهتر از آنچه ما به عنوان سياست و مبارزة سياسي در نظر داشتيم به دست ميدهد. با قوتها، ضعفها و نارساييهايش. تصويري که بر متن فضاي سياسي حاکم بر آن دوره شکل گرفته است.
در پايان اين را هم بگويم که با تهيه و تنظيم اين کتاب، من نيز زندان را دوباره زيستم، با دلهرهها و نگرانيهايش. اين را هم بهتر فهميدم که آدمي در وضعيتهاي دشوار از چه ظرفيتهاي نهفتهاي براي پايداري برخوردار است، بيآنکه در پي قهرماني باشد يا اسطوره شدن.
با اين همه، تجربة زندان را با بازگويي آن، نميتوان به تمامي به ديگري منتقل کرد. زماني با مشاهدة شقاوتهاي شکنجهگران ساواک، از خود ميپرسيدم حد سبعيت و درندگي انسان تا کجاست؟ امروز با آشکار شدن آنچه بر سر هزاران هزار زنداني در زندانهاي جمهوري اسلامي طي 25 سال گذشته آمده، ميتوان گفت که سقوط آدمي نهايتي ندارد.
باشد که انتقال تجربة بيدادها، در هر شکلي از بيداد، بتواند افقهاي گستردهتري به روي جامعة ما که قرنها زير فشار استبداد سياسي و فرهنگ ريشه دار سنتي- مذهبي زيسته، بگشايد.
ويدا حاجبي تبريزي
پاريس، خرداد 1383- ژوئن 2004