صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

پروژه دستمال هاي جزاميان در هند / مهشيد ميرمعزي

جذام چيست؟
جذام يکي از قديمي‌ترين و در عين حال مزمن‌ترين بيماري‌هاي شناخته شده‌ي بشريت است. حتي در انجيل هم از ده فرد منزوي نام برده مي‌شود که مسيح آنها را مداوا کرده است. در حالي که جذام کمتر از تمام بيماري‌هاي واگيردار ديگر مسري است و موروثي هم نيست. جذام يک عفونت باکتريايي است. اولين نشانه‌هاي بروز جذام لکه‌هاي روي پوست و بي‌حسي موضعي است. ابتلا به جذام اعصاب زير پوستي را درگير مي کند و به همين دليل حساسيت را در مقابل درد کاهش مي‌دهد. در نتيجه عفونت، تورم و در ادامه‌ي بيماري از دست دادن يا تغيير شکل انگشتان دست و پا را در پي دارد. اين تغييرات اکثراً در صورت هم مشاهده مي‌شود. اين بيماري روند پيشرفت بسيار آرامي دارد و هيچ واکسني بر عليه آن وجود ندارد. البته امروزه آن را با روش "مولتي - دراگ – تراپي" به معناي" درمان چند دارويي" مداوا مي‌کنند که بعد از چند روز درمان، خطر عفونت را کاهش مي‌دهد. اما پيش داوري هاي اجتماعي موجب مي‌شوند که افراد مبتلا اکثراً بيماري خود را پنهان کنند. چه اگر اين کار را نکنند، کوهي از مشکلات اجتماعي بر سر آنها فرود مي‌آيد که در نتيجه‌ي آنها، فرد منزوي مي‌شود. يعني مجبور به ترک خانواده و دهکده‌ي خود مي‌شود و از طريق گدايي امرار معاش مي‌کند. امروزه اين بيماري فقط در 12 کشور جهان وجود دارد که يکي از آنها هندوستان است. 61% افراد مبتلا به اين بيماري برابر با 460000 نفر در اين کشور زندگي مي‌کنند. متاسفانه ريشه‌کن کردن نهايي اين بيماري تا سال 2000 در هندوستان با موفقيت روبرو نشد، اما آمار نشان مي‌دهد که تا اين سال 89% افراد مداوا شده هندي بوده‌اند. در عين حال اين کار نه از طريق جدا سازي افراد مبتلا که با جمع کردن آنها بوده است. پروژه‌ي جيپور کليساي پروتستان آلمان مثال زنده‌ي اين مدعاست.

دهکده ي جذاميان
اواسط دهه‌ي هفتاد ميلادي توجه مسئولين کليساي پروتستان آلمان در هندوستان به حدود 60 جذامي جلب شد که زندگي مفلوک و منزوي خود را زير پل راه‌آهني در منطقه‌ي شاه جهان پور در اوتارپارش ( جايي بين باريلي و لوکناو) مي‌گذراندند. آنها با اين مشکل و معلوليت جسمي، مخارج زندگي خود را از طريق گدايي تامين مي‌کردند. يک استاد آلماني که در مرکز پلي تکنيک آن شهر تدريس مي‌کرد، اين گروه را يافت و تحت تاثير اراده ي قوي آنها قرار گرفت که با وجود اين معلولين شديد جسمي، از طريق يک کار منظم، زندگي خود را تامين مي‌کردند. فوراً پدر رودولف هاينه (نماينده ي آن زمان کليساي پروتستان آلمان در هندوستان) را خبر کرد و همراه گروهي ديگر يک برنامه‌ي سکونت و کار براي آنها تهيه کردند. با کمک آنها بود که دولت تکه زميني در اختيار جذاميان مذکور قرار داد و خانواده‌هاي جذامي در کلبه‌هاي ساده‌اي در آن مکان شروع به زندگي کردند. سپس بعضي از آنها در ارتباط با رنگ‌ها و بافت پارچه تعليم ديدند. همزمان سالني ساخته شد و اولين دستگاه بافت پارچه و مواد اوليه‌ي آن از آلمان رسيد.

در 30 ژانويه‌ي 1977 اولين پارچه‌ي اين مجموعه توليد شد. به تدريج اين گروه از درآمد خود براي افراد دارو تهيه مي‌کرد و در وضعيتي بود که خدمات پزشکي به افراد جذامي مي‌داد که در آن حوالي زندگي مي‌کردند. با گذشت زمان يک مدرسه و يک کارگاه کفش‌سازي هم ساخته شد. به تدريج محل زندگي براي افراد، چاه آب و وسايل اوليه‌ي ضروري براي زندگي هم تهيه شد. توليدات اين مجموعه ابتدا در شهري در نزديکي همان منطقه به فروش مي رفت و کليساي پروتستان آلمان هم ماهيانه به آنها کمک مي‌کرد. پس از اينکه در اثر يک آتش‌سوزي همه چيز آن گروه سوخت، از پس انداز خود تکه‌اي زمين در نزديکي جيپور خريدند. حال توليد و بافت پارچه در هواي آزاد انجام مي‌شد. با کمک سفارت آلمان و کمک‌هاي مردمي از آمريکا سالن و محل زندگي افراد از سنگ ساخته شد. از سال 1988 اين مرکز با نام "گاندي هندي کپد رهابيليتيش سوسايتي" به طور مستقل شروع به کار کرد. از آن پس، کليساي پروتستان آلمان کار فروش دستمال‌هاي بافت اين کارگاه را آغاز کرد. محصولات مرکز فوق پارچه‌ي متري، دستمال آشپزخانه، پيش بند، روميزي و غيره است.

نظير عالم 40 سال پيش دچار جذام شد. نمي‌داند چند سال دارد. حدس مي‌زند که هفتاد ساله باشد. او هم مانند ده ميليون هندي که از قديمي‌ترين بيماري جهان رنج مي‌برند، جذام دارد. عالم مداوا شده است، اما آثار و رد پاي بيماري هنوز در او ديده مي‌شود. (عکس نظيرعالم در بالا آمده است)

او مدير پروژه‌ي لپرا در کشوري است که فاصله‌ي فقير و غني در آن بيش از هر نقطه‌ي جهان مشهود است. عالم با کمک خانم دکتر گودرون لوونر (نماينده ي فعلي کليساي پروتستان آلمان در هندوستان) به وضعيت زندگي و امرار معاش جذامياني رسيدگي مي‌کنند که رابطه‌اي با دنياي خارج ندارند. همچنين نمي‌توانند روي کمک توريست‌هايي که از سراسر جهان براي ديدن جيپور (شهر صورتي) مرکز ايالت راجستان مي‌آيند هم حساب کنند. زماني مهاراجه‌ها در اين منطقه زندگي و حکومت مي‌کردند. حال توريست‌ها پس از بازديد از اين شهر و هنگام بازگشت از سفر تفريحي خود، تابلوهاي رنگي مي‌خرند که روي آنها تصاويري از مهاراجه‌هاي فيل سوار به چشم مي‌خورد. بسياري از آنها اطلاع دقيقي از تضاد طبقاتي اين جامعه ي 1.1 ميلياردي ندارند. کشوري که در آن تکنولوژي بسيار پيشرفته و فقر بسيار شديد در کنار هم زندگي مي‌کنند.

12 خانواده و 6 فرد تنها در اين مرکز زندگي مي‌کنند. از آنجا که تمام اين افراد دچار معلوليت جسمي هستند. اين افراد روزي 15 روپيه برابر با 3000 تومان حقوق مي‌گيرند. به علاوه يک آشپرخانه‌ي اشتراکي و محل سکونت مجاني هم در اختيار دارند. کسي که قادر به کار کردن نباشد، ماهيانه 150 روپيه (معادل 30000 تومان) حقوق مي‌گيرد.

مدرسه‌ي دهکده‌ي جذاميان
نظير عالم، مسئول دهکده‌ي جذاميان به لحاظ جسمي معلول است، ولي تمام اهالي دهکده احترام خاصي براي او قائل هستند. او روياي داشتن مدرسه را به واقعيت مبدل کرده است. اين مدرسه حدود 500 شاگرد - که بعضي از آنها از دهکده‌هاي اطراف براي تحصيل به آنجا مي آيند - و 12 کلاس براي 12 سال تحصيلي تا آخر دبيرستان را دارد. مدرسه زماني براي افرادي ساخته شده بود که همه از آنها دوري مي‌جستند. حالا والدين کودکان دهکده‌هاي اطراف از اينکه فرزندانشان اجازه‌ي تحصيل در اين مدرسه را پيدا مي‌کنند، بسيار سپاسگزار مي‌شوند. مدرک تحصيلي اين مدرسه و دبيرستان مورد تاييد وزارت علوم هندوستان است، اما دولت هيچ گونه حمايتي از آن نمي‌کند. مخارج آن از طريق شهريه‌ي ناچيزي که والدين محصلين مي‌پردازند و کمک‌هاي مردمي تامين مي‌شود.

ياري گر جديد دهکده‌ي جذاميان
با خانم دکتر گودرون لوونر زماني آشنا شدم که همراه خانم گودولا کالرت، در مرکز اطلاع رساني جهان سوم کار مي‌کردند و با هم نمايشگاهي از تاريخچه و انواع سربند و سرپوش، درست کرده بودند.(من هم به سهم خود در تهيه‌ي اين نمايشگاه كمك كردم و سربندهاي ايراني را براي آن دو فرستادم ...) اين نمايشگاه در آلمان مي‌چرخيد و هر گالري يا موسسه‌اي که تمايل به نشان دادن آن داشت، از قبل ترتيب رزرو کردن آن را از طريق مرکز اطلاع رساني جهان سوم در شهر هرنه (در نزديکي دوسلدورف) به شهر خود مي‌برد. بعدها از خانم گودولا کالرت شنيدم که خانم دکتر لوونر به هندوستان منتقل شده است. در سفري که در نوامبر 2003 به دهلي داشتم، ميهمان خانم دکتر لوونر بودم. البته قبلاً هم از فعاليت‌هاي ايشان مطلع بودم. هنگام اقامت‌هايم در آلمان مي‌ديدم که چگونه هر يک از دوستان ايشان که از سفر هندوستان بازمي‌گردد، چمداني پر از جنس و دستمال مي‌آورد و براي فروش عرضه مي‌کند. هر يک از آنها مسئوليت فروش محصولاتي ( که شامل لباس هاي هديه شده از طرف توليد کنندگان لباس، زيورآلات، صنايع دستي هند، دستمال آشپزخانه و غيره) که با خود آورده بودند را به دوستان و آشنايان شان بر عهده مي گرفتند. سپس پول آن را به حساب خانم دکتر لوونر واريز مي‌کردند. خانم لوونر علاوه بر فروش دستمال آشپزخانه به دايره‌ي دوستانشان که البته بسيار وسيع است، بسياري از چيزهاي ديگر را هم مي‌فروشد که بتواند به افراد نيازمند کمک کند. از جمله ايشان لباس‌هايي که توليد کنندگان مشهور به کليسا هديه مي‌کنند را به خانم‌هاي آلماني آشناي خود که آنها هم در هندوستان اقامت دارند، به قيمت مناسبي مي‌فروشند. درواقع ايشان خود، مخارج کليساي خود را تامين مي‌کنند. کليساي محل خدمت او خانه‌اي است که درش بر روي همه باز است.

روزهاي اول که در هندوستان بودم، گاهي هنگام گردش‌هايي که با خانم لوونر و کالرت داشتم , از شدت تاثر بغض يا حتي گريه مي‌کردم، ولي با كمال تعجب مشاهده مي‌كردم که خانم لوونر فقط لبخند مي‌زند. بعداً که بيشتر با فعاليت‌هايي که براي مردم مي‌کرد، آشنا شدم، ديدم که بغض هايش را با فعاليت‌هاي انسان دوستانه‌ براي فقرا جايگزين کرده است.

من همراه چندين آلماني مقيم هندوستان در مراسم دعاي روزهاي يکشنبه‌ي او شرکت مي‌کردم. هر بار راجع به يک موضوع صحبت مي کرد. يک مرتبه عکسي از يک تابلوي نقاشي گرفته بود و به هر يک از حضار يکي از آن عکس را داد. تابلو يک درخت را نشان مي داد. به قدري سخنراني جذابي کرد که دعا مي کردم، کاش هرگز تمام نشود. جريان سخنراني را با ظرافت و مهارت از درخت به زندگي کشيد. زندگي را به درخت تشبيه كرد. شايد اين گونه كه من بيان مي‌كنم، به نظر موضوعي كليشه‌اي و تكراري بيايد، اما به ندرت سخنراني به آن جذابي شنيده بودم. آرزو کردم که يک ضبط براي جاودانه کردن اين سخنان زيبا داشتم. حيف كه دوست عزيزي روزي ضبط مرا به امانت گرفت و از همان روز كه سه سال پيش باشد تا كنون از ايشان خبري در دست نيست. اميدوارم اين مقاله را بخواند و تماسي با من بگيرد. نه براي ضبط كه مي‌توانم هر آينه آن را بخرم، فقط براي اينكه دلم برايش تنگ شده است. حالا هم دارم احساساتي و در نتيجه از موضوع دور مي‌شوم!

تقريباً تمام ملاقات هاي خانم دكتر لوونر در رابطه با پروژه‌ي دهکده‌ي جذاميان است. هر بار با چنان انرژي و هيجاني از آن صحبت مي‌کند، گويي خود هم براي بار اول آن را مي‌شنود. تمام کوشش او بر اين است که توجه و علاقه‌ي همگان مشهور يا ثروتمند را به اين پروژه جلب کند (كه خوشبختانه هيچ يك شامل حال من نمي‌شد!) تا به اين وسيله بتواند به موقع از نفوذ و ثروت آنها استفاده کند. در اين رابطه هم در خانه‌اش بر روي همه باز است.

اوج ماجرا زماني بود که تنها عمويش در آلمان از دنيا رفت و او تمايل داشت که حتماً سخنراني مراسم تدفين را خودش انجام دهد. وقتي در بستن چمدان‌هايش کمک مي‌کردم، متوجه شدم که جز لباسي که بر تن دارد، هيچ‌گونه لوازم شخصي برنداشته است. نزديک ژانويه بود. بنابراين چمدان‌هايش را پر از تزئينات مخصوص درخت کريسمس و تزئينات خاصي که در اين ايام براي خانه و پنجره ها استفاده مي کنند، كرد. بعد هم بسته‌بندي يک روتختي دو نفره‌ي کار کشکمير را باز کرد و آن را روي مبل انداخت. در اولين فرصت آن را به دقت و با تلاش زياد تا کردم و در نايلنش گذاشتم که جاي کمتري را اشغال کند. به من گفت که آن را مجدداً خارج کنم. وقتي قيافه‌ي متعجب مرا ديد، خنديد و گفت:"در آلمان هوا سرد است و من هم نياز به يک شنل دارم که سرما نخورم!" يک روتختي شيري با گلدوزي هاي صورتي چرک، صدري و شتري، به عنوان شنل! بعد هم آن را روي شانه‌هاي خود انداخت که به من نشان دهد منظورش چيست. مي‌خنديد و شاد بود. بعد هم گفت که مردم و مسئولين گمرک حتماً به من مي‌خندند. تجربه‌ي دفعه‌ي پيش او بود. حاضر بود، تمسخر مردم را به جان بخرد، فقط براي اينکه به قول خودش 25 يورو از فروش آن سود مي‌برد. گويي تمام اين سود به جيب خودش مي‌رود. من هم به زور لبخندي زدم، اما بغض گلويم را گرفته بود و اين بار ديگر دلم براي فقر مردم نمي‌سوخت. از فداکاري اين زن (ثروتمند كه تنها وارث دو خانواده بود و نيازي به كار كردن نداشت و مي‌دانستم كه تمام كرايه‌اي را كه از خانه‌هايش درآلمان مي‌گيرد، در اين پروژه خرج مي‌كند) شگفت‌زده شده بودم که حاضر بود، مورد تمسخر هزاران آدم در فرودگاه دهلي و فرانکفورت و دوسلدورف شود، اما به مردم کمک کند! اين ديگر چه موجودي بود!

در مدتي که ميهمان ايشان بودم، شاهد تلاش خستگي‌ناپذير او براي جمع کردن اعانه و تبليغات و فروش دستمال‌هاي آشپزخانه‌ي ساخت جذاميان بودم. واقعاً فکر مي‌کردم و هنوز هم مي‌کنم که اگر از من بپرسند آيا يک فرشته روي زمين مي‌شناسي، حتماً آدرس گودرون را خواهم داد.

در مدت اقامتم در دهلي متوجه يک نکته‌ي ديگر هم شدم. تمام آلماني‌هاي مقيم دهلي و اطراف آن، خانم لوونر را مي‌شناختند. براي مثال وقتي نماينده‌ي زيمنس در هندوستان براي جلسه يا به هر دليلي به آلمان مي‌رفت، حتماً قبلاً با گودرون هماهنگ کرده بود. در راه پله هاي خانه‌ي او چندين بسته‌ي آماده وجود داشت که با توجه به وزني که مسافر قادر به حمل آن بود، تعداد بسته ها زياد يا کم مي‌شد. روي تمام بسته‌ها آدرس نوشته و تمبر آلماني زده شده بود. وقتي شخص مورد نظر به آلمان مي‌رسيد، فقط کافي بود که آن بسته يا بسته‌ها را به پست تحويل دهد. بعد براساس آدرس روي آنها به دست دوستان گودرون مي‌رسيد که بايد محتويات آنها را مي‌فروختند. تقريباً تمام آلماني‌هاي مقيم دهلي کادوهاي خود را از گودرون مي‌خريدند. وقتي مي‌خواستند به آلمان بروند، براي بستگان خود از او زيروآلات مي‌خريدند. گودرون اين زيورآلات را از يک عمده فروشي مي‌خرد. چندين صندوق پر از زيورآلات نقره دارد. گودولا پنهاني به من گفت که تمام اينها را از سرمايه‌ي خود خريده است. اما حالا گمان کنم که حالا بهتر باشد، داستان دستمال‌هاي ساخت بيماران جذامي را ادامه دهم.

آغاز يک طرح تازه و عجيب
داستان از اينجا آغاز مي‌شود که آقاي آندرياس شولتس نقاش، به دهلي مي‌رود که نقاشي‌هايش را در آنجا به نمايش بگذارد. از آنجا که بسياري از آلماني ها ، طي اقامت خود در دهلي حتماً ملاقاتي هم با خانم دکتر لوونر مي‌کنند، ايشان هم با خانم کشيش و پروژه‌ي دهکده‌ي جذاميان و دستمال آشپزخانه آشنا شد. اتفاقاً در همان زمان، نخست وزير آلمان آقاي يوهانس راو و همسرشان در هندوستان بودند. طبعاً ايشان هم با خانم لوونر و پروژه‌ي ايشان آشنا شدند. قرار شد که بازديدي از اين دهکده انجام گيرد. آقاي شولتس:"جذاميان اين دهکده از طريق بافتن پارچه‌هاي ساده براي دستمال و روميزي آشپزخانه امرار معاش مي‌کنند. من شديداً تحت تاثير اين حس بازگشت به زندگي آنان قرار گرفتم. بنابراين فوراً 1000 دستمال سفارش دادم. بدون اينکه بدانم، با اين همه دستمال چه بايد بکنم." آقاي شولتس از نخست وزير براي حمل و نقل اين دستمال‌ها تقاضاي کمک مي‌کند و ايشان قول مساعدت مي‌دهند و روي قول شان هم مي ايستند. اين دستمال‌ها را با هواپيماي شخصي خود به آلمان مي‌برند. حال دستمال‌ها در آلمان است و بايد فکري براي آنها بشود:" طي گفت و گويي که با خانم سوزانه لايبل داشتم، اين فکر به ذهن ما رسيد که از اين دستمال‌ها استفاده‌اي تازه بکنيم." خانم لايبل به تازگي دوره‌ي تکميلي طراحي لباس را در لندن گذرانده است. او به آقاي شولتس قول داد که در عرض سه ماه کلکسيوني از اين دستمال ها درست کند. اين پارچه‌ها ساده و بسيار زيبا هستند، اما متاسفانه حالت استرچ ندارند، اما لباس‌هايي که از آنها دوخته شده است، بسيار زيبا و منحصر به فرد هستند.

در يک روز يکشنبه‌ي باراني نمايش اين لباس ها از ساعت هشت صبح آغاز مي‌شود. شولتس به اين وسيله همچنين مي‌خواهد نشان دهد که اگر کسي بخواهد در زندگي به جايي برسد، بايد صبح زود از خواب بيدار شود! درست مانند جذامياني که آن پارچه‌ها را بافته بودند. در هر صورت 200 آدم سحرخيز براي ديدن اين کلکسيون ساخت جذاميان کنجکاو بودند.

افرادي که لباس‌هاي طراحي شده توسط خانم لايبل را به نمايش مي‌گذاشتند، مدل‌هاي حرفه‌اي نبودند، بلکه آدم‌هاي معمولي و آشنايان ايشان بودند. سن آنها بين 9 تا 55 سال بود.

نازپرورده‌هاي آلماني با ديدن اين نمايش مد که از دستمال‌هاي آشپزخانه‌ي بافت جذاميان ساخته شده است، ياد مي‌گيرند که مي‌توان با هيچ هم آغاز کرد و به نتيجه‌ي مثبتي دست يافت. نبايد از کنار هر چيز به سادگي گذشت. وقتي مي‌توان از دستمال آشپزخانه که معمولاً استفاده‌ي ديگري جز تميز کردن ظرف‌ها و آشپزخانه ندارد، مد ساخت، پس مي‌توان به بسياري از چيزهاي ديگر هم نگاهي متفاوت انداخت و شايد از يک هيچ ديگر، پروژه اي موفق درست کرد. پول عايد از اين 1000 دستمال و کمک‌هاي ديگر، مخارج تحصيل 500 دانش آموز آن دهکده را تامين مي‌کند. اين کار به جوان‌ها انگيزه مي‌دهد که ضمن جستجوي راهي براي آينده‌ي خود، به ديگران هم کمک کنند.

نمايش لباس‌هاي دوخته شده از دستمال‌ةاي آشپزخانه در بالاترين بخش يک برج قديمي کنار ديوار شهر وانگن در منطقه‌ي آلگوي آلمان انجام مي‌شود. ترکيبي مطبوع و انساندوستانه‌اي از مد و هنر.

حين اينکه مدل‌ها از پله‌ها بالا مي‌روند تا به اطاق نمايش برسند، موسيقي هندي در فضا طنين‌افکن است. تابلوهاي آقاي شولتس ديوارهاي اطاقک طبقه‌ي بالاي برجي را مزين کرده که زماني محل نگهداري جذاميان وانگن بوده است. شعارهاي اين نمايش مد:"از همان جا آغاز کن که ايستاده‌اي" – "منتظر ديگران مباش، خودت آغاز کن". حرکتي بر ضد شکايات و گله‌ها‌ي هميشگي افراد مرفه که قصدش فقط سرگرم کردن گروهي تماشاگر نيست.

مدل‌ها سه تا سه تا از پله ها بالا مي‌روند و پس از اينکه گشتي در اطاق مي‌زنند، مجدداً از پله‌ها پايين مي‌روند که سه نفر بعدي وارد اطاق شوند. در ميان لباس‌ها بيکيني، لباس عروس و لباس مردانه و بچگانه هم ديده مي شود.

طراح و نقاش گمان نمي‌کردند که چنين استقبالي از نمايشگاهشان شود. به همين دليل هم آن اطاقک را انتخاب کرده بودند که فقط ظرفيت 50 تماشاگر را داشت. با وجود باران شديدي که در آن روز مي‌باريد، حدود 200 نفر زير باران ايستاده بودند که اطاق بالاي برج خالي شود و آنها براي ديدن نمايش به آنجا بروند. اين نمايش تا ظهر 4 مرتبه اجرا شد.

يک تمبر يادگاري (که البته فقط شکل تمبر را داشت و تمبر رسمي نبود) با طرحي از يک دستمال آشپزخانه هم به همين مناسبت چاپ شده بود و در اختيار تماشاگران قرار مي‌گرفت که اين روز را به خاطر بسپارند. جذاميان فقير و منزوي هندي هرگز به فکرشان هم نمي‌رسيد که روزي در کشور مرفه اي چون آلمان، به عنوان الگويي براي انگيزه و عشق به زندگي معرفي شوند.
تريبون فمينيستي


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster