صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

ابر آبی /شعر از ساقی قهرمان

حالابیا عشقبازی کنیم

با دست های تو

همین دست های ابریشمی و

دست هایت را روی زانوهای من بگذاریم

تو چشم هایت را ببند

انگار کن

دستی

مثل نفس

لای موهایت تاب می خورد

بگردان

چشم هایم بسته می شود

انگار کن هرم خواب

از نگاه من روی لب هایت می ریزد

و می ریزد اندکی از نگاه من

خواب، نرم، نرم، نفس می زند

خواب خواب از پشت پرده می آید

چرا نگاه می کند

دستت هنوز سرد است

تو چشم هایت را نیمه باز، نیمه بسته به سقف بدوز

من چشم ها را وا می کنم، نگاه می کنم

تو چشم هایت را ببند

تکان نرمی بده به ساقة پاهایت

لابلای خواب ورزیدن، دست مرا بگیر و

بنشین

هنوز دست هایت سرد است

ول کن

رها کن

نیمه کاره رها کن

ول کن

حالا انگار کن که من

روی ابری از آبی نشسته ام

پستانم قطره قطره شبنم بسته

خطی دور لبانم و زیر چشمانم

بکش

سر انگشتت را بکش زیر خط چشمانم

بکش نگاهم را

تا روی سینه ام بکش

قطره ها را قطره قطره پاک کن

انگار کن که من روی ابری از آبی نشسته ام

و هیچ نمی دانم

تنم نمی گنجد

خواب می پیچد

پلک هایم می افتد

تکان نرمی بده به ساقة پاهایم

تکان نرمی بده

آبی نیست

زیرچشم هایت خطی ست که خاک گرفته

نفس نزن، نفسم می گیرد

حالا انگار کن که روی ابری از آبی نشسته ای

پلک هایت را نیمه وا، نیمه بسته نگه دار

خط لب هایت را بکش با لبخند

تکان نرمی بده به ساقة پاهایت

چین افتاده روی سقف

آگوست 97


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster