خبرنگار جنايي وقايع اتفاقيه: چمدان برزنتي از دستان دو پسر حدود 20 تا 25 ساله خارج شده و از ارتفاع 12 متري پل بابل رود به داخل رودخانه افتاد. صداي بلند از اصابت چمدان به داخل آب در فضا پيچيد. اهالي كنجكاو شدند و چشمها به سوي چمدان كه بر روي آب در حال حركت بود چرخيد. دو پسر جوان به سرعت سوار خودروي خود شده و قبل از آنكه چمدان به دليل كمعمق بودن رودخانه به تخته سنگها اصابت كند از آن به اندازه كافي دور شدند.
دستها و پاهاي يك كودك از داخل چمدان نمايان شد، همه افراد جمع شده همه وحشت كرده بودند، سر و دندانهاي دختر خرد شده بود.
مأموران كلانتري به محل اعزام شدند. جسد به پزشكي قانوني انتقال يافت. هويت دختربچه 12 ساله مجهول بود.
پنجشنبه 21 خردادماه درست فرداي روزي كه جسد دختر 12 ساله كشف شده بود يك زوج ميانسال وارد پزشكي قانوني قائمشهر شدند. چشمان هر دو از فرط گريه سرخ بود. وقتي بر بالين جسد حاضر شدند، پاهاي زن به وضوح ميلرزيد. پارچه سفيد به كنار زده شد زن ديگر توان تحمل وزن خود را نداشت، دنيا دور سرش چرخيد، چشمانش سياهي رفت و بر روي زمين افتاد. مرد حتي توان ياري دادن به همسرش را نداشت.
پاره تنش را كشته بودند. پزشكي قانوني علت مرگ سحر 12 ساله با يك متر و 40 سانتي متر قد، دانشآموز كلاس اول راهنمايي قائمشهر در استان مازندران را خفگي اعلام كرد.
جسم سحر با فجيعترين حملات جسمي و جنسي غيرقابل ديدن شده بود. در دهان و معده او موي متهم يا متهمان وجود داشت، دستهايش را از پشت بسته بودند، پاهايش را بسته بودند، او را خفه كرده و داخل چمدان برزنتي كوچكي جاي داده بودند.
«سحر صبح روز بيستم خردادماه سال 83 از خواب بلند ميشود. به سمت آشپزخانه ميرود و با آن چهره زيبا و معصومش به پدر سلام ميكند. خودش با اينكه از شب قبل چيزي نخورده بود باز ميل به غذا نداشت. صبحانه پدر را ميدهد. ساعت 6 و 45 دقيقه براي آخرين بار از خانه خارج ميشود تا به همراه دوستانش با سرويس به مدرسه برود. همكلاسي و همكوچهاي او منتظر است كه سحر در بزند و با هم به سر كوچه رفته و همراه پنج دختر ديگر سوار سرويس شده و به مدرسه بروند. ولي سحر زنگ خانه دوستش را به صدا درنياورد، قبل از آنكه به درب منزل دوستش برسد توسط افرادي كه در كوچه با خودرويي منتظر وي بودند ربوده شده بود. چه بر سرش آمد كه نتوانست حرفي بزند. فريادي بكشد، كمكي بخواهد.
مادر سحر از ديركردن دخترش نگران شد. به همه جا سر زد. هيچكس از دخترش خبري نداشت، كسي سحر را در جلسه امتحان نديده بود. سحر اصلاً سوار سرويس نشده بود تا به مدرسه برود. تا ساعت 8 شب 20 خردادماه سال جاري پدر و مادر سحر 12 ساله تمام كلانتريها و پاسگاههاي اطراف را سر زده بودند ولي خبري از دخترشان نبود. آن روز خبري از دخترشان نشد و زوج ميانسال تا صبح از نگراني و اضطراب خواب به چشمانشان نيامد. مادر آنقدر گريسته بود كه وقتي ساعت 10 صبح فرداي آن روز از كلانتري در بابل با خانه آنها تماس گرفته شد تا براي شناسايي يك جسد دختري همسن سحر به پزشكي قانوني آن منطقه بروند، چشمانش به سختي باز ميشد.
دكتر كالبدشكافي به پدرش گفت: «دخترتان يك ماه پيش نيز مورد سوءاستفاده جنسي قرار گرفته بود».
سحر سومين فرزند يك خانواده 6 نفري بود. پدرش كارگر شاليكوبي با حقوق ماهيانه 65 هزارتومان، خانه آنها در حدود 100 متر بود و نيمه ساخته، فقر مالي از در و ديوار خانه ميباريد.
هزينه تدفين سحر و مراسم عزاداري وي با همياري روستاييان پرداخت شد.
همه از ديدن پيكر سحر لرزشي دلخراش در بدنشان حس ميكردند و قادر به بيان آنچه ديده بودند بدون ريزش اشك نبودند، چه بر سر سحر آمده بود، چرا اين كودك 12 ساله يك ماه تمام رازي را در دلش نگه داشته بود كه در نهايت مرگ فجيع او را رقم زد.