صفحه نخست

 شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی

خواهري جهاني، توهم يا واقعيت / فتانه فراهاني

سال 1852 در جلسه‌ي مجمع حقوق زنان كه در "آكرون" واقع در ايالت اوهايو آمريكا برگزار مي‌شد تعداد زيادي كشيش هم جمع شده بودند تا جلسه را بر‌‌هم بزنند. در ميان اينان، مرد سفيدپوست درشت هيكلي مدعي بود زنان نازك‌ نارنجي‌تر از آن اند كه محيط خارج از خانه را تاب بياورند و ضعيف تر از آن كه از پس كارهاي مردانه برآيند!
زن سياه پوست ريزنقشي، بي توجه به زن‌هاي سفيدپوستي كه سعي مي‌كردند جلويش را بگيرند، خودش را به پشت تريبون رساند و سخناني گفت كه تاثير مهمي بر سرنوشت جنبش زنان گذاشت. حرف‌هايي كه همچنان موضوعيت دارد. او گفت:
وقتي من مي‌خوام سوار قطار بشم يا از چاله چوله‌ها رد بشم احدالناسي بهم كمك نمي‌كنه. احدي‌ام جاشو به من نمي‌ده! مگه من زن نيستم؟! منو نگا كنيد! دستامو ببينيد! با اين دستا زمين شخم زده‌م، كاشته‌م، درو كرده‌م، زن هم هستم! نيستم؟! سيزده‌تا بچه زائيدم، بيشترشون‌رو جلوي چشماي خودم به برده‌گي بردن. ضجه‌هاي مادرونه‌ام رو هم انگار فقط مسيح مي‌شنيد! مگه من زن نيستم!؟

Sojoumer Truth ، اين زن سياه‌پوست كه حتي سواد خواندن و نوشتن هم نداشت در گوشه‌و‌كنار آمريكاي قرن 19 سخنراني‌هاي بي پرده‌اي در مورد برده داري و ظلم به زنان ايراد كرد كه به‌يادماندني‌ترين آنان همان سخنراني سال 1852 در اوهايو بود. ”? An''t I a woman”
Sojoumer Truth را مي‌توان به عنوان يكي‌ از پيش قراولان موج اول فمينيسم ـ كه از اواخر قرن نوزدهم تا پايان دهه‌ي دوم قرن بيستم ادامه داشت ـ قلمداد نمود. مهمترين اهداف فعالان موج اول فمينيسم به‌دست آوردن حق راي، تحصيل و اشتغال در تمام حرفه‌ها براي زنان بود. حضور و مشاركت زنان رنگين‌پوست در اين جنبش به ندرت مورد توجه و اشاره قرار گرفته و اغلب چنين وانمود ‌شده است كه زنان سفيد‌پوست طبقه‌ي متوسط اروپا و آمريكاي شمالي پرچمدار مبارزه بوده‌اند. زناني چون Sojoumer Truth يا به دست فراموشي سپرده شده‌اند و يااين‌كه اصلا جزو زنان فعال يا فمينيست به حساب نيامده‌اند. شايد به‌همين دليل است كه حوزه‌ي "ستم جنسي" تنها به طرح مسائل زنان سفيدپوستِ دگرجنس‌گراي طبقه‌ي متوسط محدود شده و هدف‌هاي مبارزه عليه ستم جنسي نيز تا حد مبارزه‌ي همين گروه زنان عليه فرودستي‌اشان تقليل يافته است. بر مبناي اين درك محدود و غيرجامع از "زن"، تبيين مشخصه‌هاي تبعيض جنسي نيز از منظر زنِ سفيدپوستِ طبقه‌ي متوسط ارائه و به تعريفي عمومي تبديل شده است.

بديهي است كه پديده‌ي مرد‌سالاري در جهان نه هم گون است و نه ايستا؛ بنابراين اشكال اِعمال قدرت آن نيز متفاوت است. زنان با تعلقات قومي و پيشينه‌ي فرهنگي مختلف، مردسالاري را به گونه‌هاي متفاوتي تجربه مي‌كنند. به عبارت ديگر، جنسيت تنها عامل تعيين كننده‌ي موقعيت زنان نيست. بلكه، طبقه‌ي اجتماعي، قوميت، فرهنگ و گرايش جنسي آنان نيز سهم عمده‌اي در چگونگي شرايط زندگي و حقوق انساني اجتماعي آنان دارد.

با گذشت بيش از يك قرن از نطق تاريخي Sojoumer Truth در اوهايو، فمينيست‌هاي آفريقائي/آمريكائي، از جمله Patricia Hill Collins و bell hooks به تحليل اين موضوع پرداخته‌اند كه چگونه مفهوم "راسيسم" (نژادپرستي) عمدتا در معناي پايمال كردن حقوق مردان رنگين‌پوست به‌كار گرفته شده است و مفهوم "سكسيسم" (تبعيض جنسي) تنها به تضييع حقوق جنسي زن‌هاي دگر‌جنس‌گرا‌ي سفيدپوست طبقه متوسط اشاره دارد. آنان نشان دادند كه چگونه مشكلات زنان رنگين‌پوست و هم‌جنس‌گرا به حاشيه رانده شده است و از همين رو ستمي كه بر آنان اعمال مي‌شود نيز در هيچ ‌يك از تعاريف معمول دو مقوله‌ي "راسيسم" و "سكسيسم" نمي‌گنجد .

با اتكاء به اين ديدگاه زنان رنگين‌پوست توانستند بر مشاركت زنان سفيدپوست در اِعمال تبعيض نژادي و طبقاتي بر زنان غيراروپايي- آمريكائي انگشت بگذارند. اين گروه از فمينيست‌ها، با نشان دادن عوارض بي‌توجهي زنان سفيد‌پوست به پيشينه‌ي قومي، نژادي و طبقاتي زنان ديگر، اين مسئله‌ي اساسي را مطرح نمودند كه فمينيست شدن الزاما به مثابه‌ي مصونيت يافتن در برابر راسيسم نيست!
تئوريسسين‌هاي جوامع پيراموني و فمينيست‌هاي پسااستعمارگرا (كه الزاما دو گروه جدا از يكديگر نيستند) با اشاره به منافع مشترك زنان و مردان سفيد‌پوست، به تشريح نقش زنان سفيد‌پوست در تاريخ استعمار پرداختند. زنان هم‌‌جنس‌گرا (كه الزاما از دو گروه مذكور جدا نيستند) نيز"دگر‌جنس‌گرائي" را به عنوان يك "نرم" و الگوي نهادينه شده‌ي رفتار جنسي، كه مشروعيت خود را از نظام ارزشي پدرسالار به‌دست آورده است به چالش گرفتند. چه، بديهي است كه در يك چنين نظام ارزشي، تنها زنان دگرجنس‌گرا مي‌توانسته‌اند از منافع و مزاياي "نرمال" بودن برخوردار باشند.

در سه دهه‌ي اخير، زنان رنگين‌پوست و هم‌جنس‌گرا موفق شدند نشان دهند تعاريف جوهرگرايانه ( essentialist) و جهانشمول (universal) از "زن" و "زنانگي" تنها اشاره به قالب‌هايي تجريدي دارد كه به‌هيچ‌رو زنان غير سفيد و هم‌جنس‌گرا را در بر نمي‌گيرد.

از آنجا كه نمي‌توان "زنان" را گروهي واحد و از جنمي همسان تلقي نمود، "ستم جنسي" نيز نمي‌تواند تعريفي يكسان، شامل و جامع داشته باشد. بدين معنا كه اگرچه زندگي زنان متاثر از نظم جهان پدر‌سالار است، اما چون زندگي روزمره و شرايط معيشتي آنان متفاوت است ، به‌ناگزير فشار و ستم جنسي را نير به گونه‌اي يكسان تجربه نمي‌كنند.
Gloria Anzaldua و Cherrié Morgan، مولفان مجموعه مقالاتي تحت عنوان The bridge called my back كه در سال 1988 با آثاري از زنان رنگين‌پوست و هم‌جنس‌گرا در آمريكا انتشار يافت، اين زاويه‌ي ديد متفاوت را در چند سطربه اين مضمون بيان كرده‌اند:
We are the colored in a white feminist movement.
We are the feminists among the people of our culture
We are the lesbians among the straights.
در جنبش فمنييستيِ سفيد، رنگين‌پوستيم.
ميان مردما‌ني ازفرهنگ خودي (مرد سالار) فمينيستيم.
ميان آدم‌هاي دگرجنس‌گرا، همجنس‌گرائيم .

در طي دو دهه‌ي گذشته، فمينيسم به‌ناگزير ميان تجربه‌هاي زنان از ستم جنسي قائل به تفاوت شده است. اشراف به تفاوت‌هاي درون گروهي و ميان گروهي زنان، بيش از پيش نشان مي‌دهد كه روياي "خواهري جهاني" توهمي بيش نبوده است.

امروزه، با شناخت از مكانيزم‌هاي رابطه‌ي ميان جنسيت با قوميت، مليت، طبقه‌ي اجتماعي، گرايش جنسي، سن، ميزان تحصيلات، و نيز تاثيرات متقابل اين عوامل بريكديگر، اين نگاه كه تفاوت جنسي تنها يا موثرترين عامل ايجاد تفاوت‌هاي فرهنگي واجتماعي است رد مي‌شود. ناديده گرفتن اين عوامل ـ كه Stuart Halls آن‌ها را "تفاوت‌هاي متمايز كننده" ناميده است (The difference that makes difference) ـ ممكن نيست. چرا كه صرفنظر از جنسيت، اين وجوه افتراق و عوامل تمايزدهنده، بردرك و تجربه‌ي هركس از هويت جنسي خود تاثير متفاوتي دارد.

تجربه يك زن ژورناليست غربي ميانسال از زنانگي و مشكلات ناشي از ستم جنسي مسلما متفاوت است از تجربه‌ي يك زن ترك‌تبار ميانسال كه در يكي از محلات خارجي‌هاي حاشيه نشين پرستار كودك است. به عبارت ديگر، اين هردو زن مشكلات ناشي از زن بودن را الزاما به يكسان حس و تجربه نمي‌كنند.

بسياري از زنان مهاجر ميان خويش و مردان هموطنشان سنخيت بيشتري مي‌بينند تا با زنان جامعه‌ي ميزبان؛ چه اينان با مردانشان هم‌سرنوشتي بيشتري حس مي‌كنند تا با خواهران غربي‌ خود.
به‌نظر مي‌رسد بسياري از فمينيست‌هاي‌ غربي، چه آكادميسين‌ها و چه فعالان عادي، بدون آگاهي از چگونگي كاركرد قدرت در ميان زنان و بدون توجه به موقعيت برتر خود، همچنان بر شعار"خواهري جهاني" پاي مي‌فشارند. حال آنكه تاكيد برعنصرزنانگي به عنوان خصيصه‌اي مشترك و فرامرزي، ناديده‌انگاشتن واقعيت زندگي بسياري از زنان جهان است.

اين‌كه ما زنان با تفاوت‌ها و نابرابري‌هاي ميان خودمان چگونه برخورد كنيم، پرسشي است كه هنوز پاسخ درخوري نگرفته است. آيا بايد همچنان به دنبال ايده‌آل خواهري جهاني، نبود مساوات در دسترسي به منابع قدرت در ميان زنان را ناديده بگيريم، و يا اينكه باخودآگاهي نسبت به امتيازات فردي كه هركداممان از آن برخورداريم، نابرابري‌هاي تعيين كننده را به بحث و گفت و گو بگذاريم؟

*ترجمه متن حاصل توسط نويسنده مقاله براي خواننده فارسي زبان جرح و تعديل شده است.
تریبون فمینیستی ایران / مترجم: مريم مقدم


2004© All rights reserved for SHABAKEH.ORG Webmaster