تقدیم به ترانه موسوی
بس کنید !
گناه از رنگ چراغ نیست … خیابان با من غریبه است .
پاهایم از سنگفرش می ترسند .
من اگر فاحشه نبودم نقطه خدا را به زیر نمی کشیدم
تا تجاوزگران
ترانه ای را بسوزانند !
در مدرسه انفرادیم یاد گرفته ام که به سکویی بروم که زمین را بخوابانم .
بسته به لب ساز ندارم …. بسته به لب ساز ندارم
اگر نوری به خورشید نمی بخشیدم
امروز آینه برایم دلبری نمی کرد و سنگ مسیرش را از دیگران ، طلب .
وقتی به خود می پیچیدم
سایه های سنگین
آه های مرا وزن می کردند …
سوره نور کجاست ؟
سوره نور چند وزن دارد ؟
بسته به لب ساز ندارم …
من نمی خواهم زانوهایم همبازی آسمانی باشد که در آن
هر دیواری
برچسب پشتم …
نه … بس کنید …
قوسهایم را پُر می کنم و مسیرم را
رها …
آستینهایم خالیتر از دستانم
مرا با خود می کشند
اما
من همیشه تولد مهاجرتم را محکوم خواهم کرد
حتی … حتی اگر
پرده ام
سالها بی اعتنایم کرده باشد .
پیشگیری ؟؟
نازای مادری هستم !
۲۰۱۰-۰۴-۰۴