❊ از خاطرات خانوادگى تان براى ما بگوييد:
من در يك خانوادهء پرفرزند (۸ تا) در مشهد به دنيا آمدم. پدرم اصلاً اهل اردبيل بود كه در جوانى به شغل تجارت با روسيهء تزارى اشتغال داشته و چهارده سال از عمر خود را در برخى از شهرهاى روسيهء آن روز (مثل تاشكند و سمرقند و باكو و عشق آباد) گذرانده بود. او چون تا چند سال پس از انقلاب اكتبر و روى كار آمدن استالين هم هنوز به روسيه رفت و آمد مى كرده و چون از امنيت تجارى و منافعى كه سابقاً از راه تجارت مى توانسته به دست آورد به تدريج محروم شده بود نظر خوبى به بلشويك ها نداشت و مى گفت تا شنيدى »تاواريش« (يعنى رفيق) بايد حواست باشد كه پولت را از تو نگيرند! با لغو اسكناس هاى تزارى پس از انقلاب، مقدارى از پول هاى خودش هم از اعتبار افتاده بود. گاه به ياد مى آورد كه تقى اوف، ثروتمند معروف اهل باكو (كه بعد ها نامش را در رمان »نينا« خوانديم) به قول او »چگونه با آن ثروت به خاك سياه نشسته بود«. بارى، اينگونه خاطرات تلخ و حتى عداوت با كمونيسم را تا آخر عمر با خود داشت. او كه از همين راه تجارت توانسته بود خانه و زندگى نسبتاً متوسط و آرامى براى خود و خانواده اش در مشهد فراهم كند پس از ورشكستگى و ترك تجارت، ناگزير در ادارهء قند و شكر اين شهر به عنوان يك كارمند دون پايه استخدام شده بود و زندگى را با قناعت سپرى مى كرد و مى توانم بگويم كه شكست در رسيدن به يك زندگى مرفه و برخورد به حوادثِ ناگوار از او آدمى ساخته بود از نظر اقتصادى هشيار و مواظبِ خرج و دخل و حتى گاه ممسك. شغل تجارت و مسافرت هاى دشوارِ آن زمان و تماس اقتصادى با مردمانى كه از ملت ها و مذاهب گوناگون اسلامى و غير اسلامى بودند در او روحيه اى سهل گير و به دور از تعصب به وجود آورده بود. در عين آنكه به اعتقادات دينى اش وفادار بود و عمل مى كرد، بر خلاف آنچه در خيلى از خانواده هاى شيعه رايج بود احترام به سنيان و عمر و ابوبكر و نيز اديان و مذاهب ديگر را رعايت مى كرد و چنين روحيه اى را بر خانواده حاكم كرده بود.
مادرم از خانواده اى بود كه با دانش جديد سر و كار داشتند، پدرش پزشك بود و برخى از افراد خانواده او در خارج تحصيل كرده بودند كه در آن زمان چندان شايع نبود. مادرم به خواندن ديوان حافظ و شاهنامهء فردوسى علاقه مندى روزمره داشت و حافظ را هرگز از جانمازش دور نمى كرد و چون از آن بيشتر مى فهميد حتى از قرآن هم بيشتر مى خواند. بهترين سرگرمى ما در دوران كودكى شنيدن و نقل داستان هاى شاهنامه بود و يا شنيدن اشعار حافظ كه مادر برايمان به آواز مى خواند و گاه پدرم از خواهر بزرگترم مى خواست كه كمى گارمون بنوازد و خودش هم انگشتى به دايره مى زد. به تشويق او بود كه خودم هم با نواختن آكوردئون آشنا شدم. اما در خانهء ما هم مثل همهء جامعهء آن روز، زن ارج و قرب پسر نداشت و فرزند دختر مطلوب نبود. من سومين دخترى بودم كه مادرم پياپى به دنيا آورده بود و خودش تعريف مى كرد كه خجالت مى كشيده خبر تولد مرا به پدرم بدهد ولى پدرم كه به اصطلاح در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بوده و خانواده اش را هم دوست داشته و نمى خواسته بدخلقى كند مى گويد من از سفرى پرمنفعت برگشته ام و قدم اين دختر خوب است و بدين طريق مادر را دلدارى مى دهد! خب، گمان مى كنم همين اندازه براى نشان دادن محيط خانوادگى كافى ست.
❊ چگونه با مسائل سياسى آشنا شديد؟
- آشناىى من با مسائل سياسى به سال هاى نهضت ملى نفت به رهبرى مصدق، و بعد از ۲۸ مرداد بر مى گردد. برادر بزرگ من پزشك و از افسران حزب توده بود كه در سال ۱۳۳۳ دستگير شد و اين خبر مثل پتكى بر خانوادهء ما فرود آمد. پدرم متحير بود كه چگونه على رغم مخالفت هاىى كه خودش با كارهاى بلشويك ها داشته حالا پسر ارشدش را به خاطر فعاليت كمونيستى دستگير كرده بودند. ولى برادرم پس از مدتى از زندان آزاد شد و از آن پس به كار آزاد پزشكى پرداخت. قبل از دستگيرى، او به من كه دختر جوانسالى بودم و تا كلاس نهم درس خوانده بودم كتاب هاىى مى داد و حرف هاى خوبى هم مى زد ولى چون با اعتقادات دينى ام سازگار نبود در من تأثيرى نمى بخشيد. سال هاى بعد اخبار زيادى در بارهء جنبش ملى مصر ، روى كار آمدن عبدالناصر و جنگ كانال سوئز (۱۹۵۶) در روزنامه ها بود و مرا بى آنكه مطالعهء چندانى داشته باشم شيفتهء مبارزهء مصريان و رهبر آن ها عبد الناصر كرده بود. او را كسى مى دانستم كه براى ملتش كار مى كند.
بارى، گوشه اى از برخورد سنتى و پدرسالارانه در خانوادهء ما ممانعت از ادامهء تحصيل من بود. براى مثال برادر بزرگم كه از من بزرگتر بود و همينطور بعد از من يكى از برادرهايم توانسته بودند به دانشگاه بروند ولى من كه دختر بودم مثل دو خواهر بزرگتر از خودم از نظر آن ها لزومى نداشت كه به تحصيل ادامه دهم تا چه رسد به دانشگاه. در سال هاى ترك تحصيل، پرداختن به كار هاى خانگى و مشغوليات معمول در آن سال ها مرا راضى نمى كرد لذا از باريكه راهى كه برايم وجود داشت استفاده كردم و دورهء دوم دبيرستان را در خانه خواندم و داوطلبانه امتحان دادم و بالاخره در سال ۱۳۴۰ وارد دانشكدهء ادبيات مشهد شدم رشتهء تاريخ. كه برادر كوچكترم (منصور) سه سال پيش از من وارد شده بود!
همين احساسِ تبعيض و محروميتِ ناشى از آن، عاملى براى تلاش و پشتكار و فعاليت من حتى در زمينهء سياسى بود. سال هاى پس از ۱۳۳۲، در مشهد هم مثل تهران و برخى از ديگر شهرها، جمعى از مخالفان رژيم كودتا كه گرايش هاى مذهبى داشتند به تشكيل انجمن ها و كانون هاى اسلامى دست زدند. در مشهد »كانون نشر حقايق اسلامى« را محمد تقى شريعتى (پدر دكتر على شريعتى) بر پا كرده بود و طاهر احمد زاده از اعضاى فعال اين كانون بود. هدف اين كانون و امثال آن در تهران و جاهاى ديگر ارائهء چهرهء تازه اى از اسلام و اعتقادات شيعه بود كه تا حدى قابل قبول جوانان درس خوانده باشد. اسلام سنتى با تبيين هاى آخوندى ديگر نمى توانست زير ضربات افكار آزاديخواهانه و مادى دوام بياورد. اين افكار از دورهء مشروطيت به بعد، با نشر انديشه هاى لائيك و مدرن، با آثار كسروى، و به خصوص با فعاليت وسيع فرهنگى، اجتماعى و سياسىِ حزب توده جا را براى اسلام سنتى در ذهن درس خوانده ها به شدت تنگ كرده بود. برخى از روحانيون مانند علامه طباطباىى و ناصر مكارم شيرازى در قم و سيد محمود طالقانى و مرتضى مطهرى و نيز برخى استادان دانشگاه مانند مهندس مهدى بازرگان و دكتر يدالله سحابى در تهران و محمد تقى شريعتى در مشهد تمام تلاش خود را براى تبيين ديگرى از اسلام كه با علوم جديد ظاهراً تضاد نداشته باشد به كار بردند. گفتنى ست كه آن ها در درجهء اول با حزب توده و افكار مادى مخالفت مى كردند و از اين نظر رژيم كودتا (كه البته به دين نياز داشت و دشمن درجهء اول خود را در الحاد و كمونيسم مى ديد) نه تنها با كار آن ها مخالف نبود بلكه با وجود مصدقى بودنِ برخى از آنان و مخالفت هاى سياسى كه با دولت هاى پس از ۲۸ مرداد داشتند، آن ها را تحمل مى كرد و فعاليتشان به طور نسبى آزادانه ادامه داشت.
بارى، برادر كوچكتر من منصور تحت تأثير اين جريان فكرى و عملىِ سياسى - مذهبى بود و من از اين طريق است كه با مبارزهء سياسى آشنا شده ام. ابتدا به راهنماىى برادرم و دوستان او در ۱۳۳۸ يك »انجمن اسلامى بانوان« درست كرديم كه من يكى از اعضاى فعال آن بودم و قصدمان شناخت و تبليغ چيزى بود كه آن را اسلام راستين مى دانستيم و چهارچوبش اصلاح و احياى انديشهء دينى و تبيين آن به زبان روز بود. گاه يكى از روشنفكران مذهبى در جلسات ما سخنرانى مى كرد و طبعاً به اوضاع سياسى روز هم اشاراتى داشت و گاه خودمان با مطالعهء برخى كتاب ها موضوعى را مورد بحث قرار مى داديم. ساواك روى جلسات اين انجمن هم حساسيت داشت و بالاخره مأمورين به خانهء ما ريختند و تابلو و پلاكارد و شعارهاىى را كه در جلسات انجمن به ديوار مى زديم با خود بردند. چند سال بعد هم كه من در تهران مى خواستم استخدام شوم ساواك در بارهء آن جلسات از من توضيح مى خواست.
سال ۱۳۴۰ كه من به دانشگاه رفتم حدود يك سال از فعاليت علنى جبههء ملى و مصدقى ها و نيز روحانيون مى گذشت. دانشگاه هاى تهران و ديگر استان ها پرجوش و خروش بود. بعضى از استادان هم با دانشجويان همصدا بودند و گاه به زندان مى افتادند. من در تظاهرات و سخنرانى ها شديداً فعال بودم و چون هنوز تعداد فعالين دختر زياد نبود توجه بسيارى را جلب مى كرد. يك بار هم مأمورى از ساواك در دفتر دانشكده مرا بازجوىى كرد و اخطار داد. در آن موقع مبارزه آنقدر حاد نشده بود كه دختران را هم به آسانى دستگير كنند.
❊ در جوانى چه هدفى را دنبال مى كرديد؟
- از آنچه گفتم روشن مى شود كه اگر مثل هر جوان ديگر كه اوضاع اجتماعى مشابهى داشت طبعاً ادامهء تحصيل و تلاش براى يافتن شغلى مناسب براى ما مطرح بود، اما آنچه ذهن من و امثال مرا به خود مشغول مى داشت و در موارد بسيار هدف هاى عادى زندگى را تحت الشعاع قرار مى داد و حتى آن ها را به فراموشى مى سپرد مبارزهء سياسى بود، يعنى مبارزه با رژيمى كه همهء عوامل نفرت را از نظر ما در درون خود جمع كرده بود: رژيمِ كودتا بود و دست نشاندهء استعمار آمريكا و انگليس، ديكتاتورى بود و به مخالف اجازهء نفس كشيدن نمى داد، دزد و فاسد بود و باعث فقر روز افزون و جهل و تشديد بى عدالتى به نفع جمعى محدود كه به دربار و همدستان آن خلاصه مى شد. گمان ما اين بود كه هر اقدامى در راه آزادى ايران قبل از هرچيز مستلزم سقوط رژيم شاه است. اين بود هدف و بهتر است بگويم آرزوى اصلى ما.
❊ كدام شخصيت تاريخى (مرد يا زن) مورد علاقهء شما بوده؟
- در آن زمان بيش از هر كس ديگر، چه گوارا. بعدها كه عمليات چريكى فلسطينى ها به خصوص در اروپا سر و صدا داشت و هدفش اين بود كه به افكار عمومى جهانى (به ويژه به آن ها كه در منطق مغرورانهء خود حق را از ملتى سلب مى كنند و به ديگرى مى بخشند) اين پيام را برساند كه فلسطينى ها اجازه نخواهند داد سرشان را در سكوت ببرند، ليلا خالد چريك فلسطينى را (كه هواپيماىى را در لندن ربوده بود) دوست داشتم و عكسش را به ديوار زده بودم و براى آنكه به ذهنيت حاكم بر سازمان مجاهدين در آن سال ها اشاره كرده باشم اضافه مى كنم كه محمد حنيف نژاد وقتى ديد عكس ليلا خالد را بالاى سرم زده ام گفت چرا عكس »خانم تى بين« را به ديوار نزنى؟ در نظر او مقام »تى بين« به عنوان نمايندهء سياسى يك مبارزهء مسلحانهء توده اى از يك چريك كه كارى قهرمانانه كرده بالاتر بود. خانم تى بين در اواخر سال هاى ۱۹۶۰ زمانى كه جنگ ويتنام در اوج بود و آمريكا مجبور شده بود با ويتنامى ها به مذاكره تن دهد، رئيس هىأت نمايندگى ويت كنگ در مذاكره با نمايندهء آمريكا بود كه جلساتش در پاريس تشكيل مى شد.
بخش دوم : زندگى سياسى
❊ چه نقشى در سازمان مجاهدين به طور مشخص به عهده داشتيد؟
- در سال ۴۳ كه به تهران رفتم توسط برادرم منصور با افرادى كه بعدها سازمان مجاهدين را به وجود آوردند آشنا شدم. در آن موقع آن ها افراد پراكنده اى بودند از نهضت آزادى. مبارزهء علنى و قانونى سال هاى ۳۹ تا ۴۲ با واقعهء ۱۵ خرداد و سركوب شورش و دستگيرى مبارزين سياسى به پايان رسيده بود و كسانى كه باقى مانده بودند و مى خواستند به مبارزه ادامه دهند در فكر بودند كه چه كنند. در آن موقع بيشتر مطالعه مى كردند، راه هاى گوناگون مبارزه را بررسى مى كردند، تجارب خود را جمعبندى و نقد مى كردند و در واقع يك دورهء تأمل و باز انديشى را طى مى كردند و همفكران و دوستانى تازه براى خود پيدا مى كردند. اين هسته ها و جلسات و بحث ها سرانجام و به تدريج و در مخفى كارى مطلق پس از يكى دو سال، عملاً به تشكيل سازمان مجاهدين انجاميد، بى آنكه اسمى داشته باشد و يا حتى خود دست اندركاران به آن تاريخى معين و رسمى بدهند. البته بعدها يعنى در سال ۵۰ تاريخ شروع كار ۱۳۴۴ گفته شد و نام آن تعيين و اعلام گرديد. شش هفت سال دورهء آموزش سياسى و ايدئولوژيك و عضو گيرى و سازماندهى بود. من هم از همان اول در جريان آموزش و فعاليت هاىى كه از طرف مسؤولين جمع مقرر مى شد قرار داشتم.
در سال ۱۳۴۵ به عنوان دبير تاريخ و جفرافيا در دبيرستان هاى تهران مشغول كار شدم و در سال ۴۸ به من پيشنهاد شد كه آيا حاضرم رياست يك دبيرستان دخترانهء ملى را به عهده بگيرم. يك انجمن خيريه به نام »بنياد رفاه« وجود داشت متشكل از چند تن از بازاريان و روحانيون كه داراى گرايش ملى و دينى بودند. آن ها تصميم گرفته بودند يك شعبهء فرهنگى هم داشته باشند و در فكر تأسيس يك دبستان و دبيرستان دخترانه بودند و قصدشان اين بود كه دخترانشان را به مدرسه اى بگذارند كه هم از نظر آموزش سطح خوبى داشته باشد و هم آنچه را كه آن ها بى بند و بارى مدارس دولتى و غير اسلامى تلقى مى كردند نداشته باشد. اين گونه مدارس پيش از آن از طرف برخى محافل مذهبى تأسيس شده بود مثل مدرسهء علوى (در خيابان فخر الدوله) و يا دبيرستان كمال (كه زير نظر دكتر سحابى تأسيس شده بود) در نارمك و هر دو پسرانه بودند. دبستان و دبيرستان دخترانهء رفاه هم قرار بود چيزى در رديف آن ها باشد. فعالين اوليهء مجاهدين با برخى از مؤسسين مدرسهء رفاه مانند رفسنجانى و باهنر و بهشتى (از روحانيون)، اخوان و شايسته (از بازارى ها) و محمد على رجائى (از فرهنگيان) آشناىى داشتند.
وقتى به من پيشنهاد كار در آن مدرسه را دادند مجاهدين تأمل بسيار كردند و سرانجام به اين دليل كه كار در چنين مؤسسه اى به ما امكان مى دهد كه برخى از جوانان آماده براى فعاليت سياسى را شناخته و جذب كنيم موافقت كردند. درك ما عموماً دركى چريكى بود يعنى دست چين كردن افراد زبده براى فعاليت ويژه و مخفى و در اين مورد يافتن عناصر مبارز از بين خانم ها. من تا ارديبهشت ۵۲ مدير مدرسهء رفاه بودم و چون براى دستگيرى من به مدرسه آمده بودند از در ديگر مدرسه فرار كرده و مخفى شدم. از همكاران و شاگردان مدرسه تعداد قابل توجهى در سال هاى بعد به مبارزهء چريكى پيوستند و برخى از آنان شهيد شدند مانند رفعت افراز كه مدير دبستان بود و خواهرش محبوبهء افراز، فاطمهء امينى، خواهر خودم حورى بازرگان، محبوبهء متحدين، سرور آلادپوش ... و نيز چند تن ديگر كه با مدرسه در ارتباط بودند مانند سيمين جريرى، ليلا زمرديان، آذر رضائى، فاطمه مهدوى كرمانى ...
❊ آيا در سازمان مجاهدين به نقش مستقل زنان فكر مى كرديد؟
- در هيچيك از سازمان هاى چريكى به نقش مستقل زنان فكر نمى كردند، زيرا دست كم از نظر تئوريك و به طور رسمى، با نداشتنِ نقش مستقل و با مشاركت در همهء كارها بود كه زنان خود را با مردان برابر مى دانستند. زن اگر به اصطلاح »كار مردانه« مى كرد مثلاً سلاح به كمر مى بست، در عمليات نظامى شركت مى جست، فرماندهى عمليات يا مسؤوليت سياسى و تشكيلاتى گروه را به عهده مى گرفت خود را ارتقاء يافته مى ديد. اما اگر منظور حقوق ويژهء زنان در برابر مردان است بايد بگويم كه اين بين ما در سازمان مطرح نبود. گمان ما بر اين بود كه هر يك از ما بر اساس صلاحيت هايش وظايفى را به عهده مى گيرد و فرقى بين زن يا مرد بودن نيست، هرچند در عمل هميشه اين ايدآل رعايت نمى شد. ما هم جزئى از جامعه بوديم و روحيهء مردسالارى در مردان و خودكم بينى و پذيرش فرهنگ مردسالارى در زنان وجود داشت.
همانطور كه گفتم سازمان از نظر تئوريك امتيازى براى مردان قائل نبود و لذا وقتى مى ديدم كه در قرآن (كه ما همه بدان معتقد بوديم و آن را پايهء ايدئولوژى خود مى دانستيم) بين زن و مرد تبعيض آشكار قائل شده برايم سؤال ايجاد مى شد. در كلاس هاى ايدئولوژى به قرآن استناد مى كرديم و مفهوم هاىى از آن را كه براى ما مهم بود مثل مبارزه با ظلم و جهاد در راه آزادى و عدالت مثال مى زديم و در تأييد اهداف مبارزاتى مان آيه ها را به زبان روز تفسير مى كرديم، اما از جمله، از كنار آياتى كه بين زن و مرد تبعيض قائل شده رد مى شديم و سؤالاتى نظير آنچه براى من مطرح بود بى جواب مى ماند. نمى دانستم چرا در سورهء ۳ (آل عمران) آيهء ۱۴ وقتى از هوس هاى مردان سخن مى گويد، زنان را در رديف پول و اسب و رمه ذكر مى كند و يا چطور در سورهء ۲۳ (مؤمنون) آيهء ۶، همخوابگى با كنيز (يعنى زنى كه در بازار بردگان خريده شده و يا در جنگ به غنيمت گرفته شده) و يا درست تر بگوييم تجاوز به او مجاز تلقى شده است. خب، توجه به اين تناقض ها از زن بودن من ناشى مى شد و البته در چهارچوب آن ايدئولوژى و اعتقادات بى جواب مى ماند. ما توجه نمى كرديم كه قرآن و احكام آن زادهء شرايط تاريخى زمان خود بوده و اشكال نه از آن، بلكه از ما بود كه مى خواستيم آن كتاب را دستور العمل امروز و فرداى خود بسازيم.
يك نكته هم به اختصار اشاره كنم كه هرچند توجه به حقوق ويژهء زن در برابر مرد و به اصطلاح مبارزه با مردسالارى موكول به پيروزى مبارزه انقلابى و ضد امپرياليستى و نيل به آزادى عمومى مى شد ولى به جرأت مى توانم بگويم كه بخشى ازانگيزه زنان در پيوستن به مبارزهء انقلابى، اثبات برابرى زن و مرد در مبارزهء انقلابى و نشان دادن حيثيت انسانى برابر بود. خانمى را در دورهء مجاهدين مى شناختم كه با داشتن دو فرزند از دست كتك ها و تحقير شوهرش خانواده را رها كرده و به سازمان پيوسته بود. يك بار به من مى گفت من با مبارزه و بعد با شهادتم به او (يعنى به شوهر سابقش) نشان خواهم داد كه آنطور كه او فكر مى كرده بى لياقت نيستم. اين رفيق در سال ۵۵ در تهران با رگبار مأموران ساواك به شهادت رسيد. در همان سال ها خانمى ديگر در گفتگو از دشوارى هاى مبارزهء مخفى و تلفات بسيار آن، مى گفت اگر اين مبارزات نه به سقوط رژيم و كسب آزادى، بلكه اندكى از حقوق زنان را تحقق بخشد من راضى خواهم بود.
❊ فعاليت شما در سازمان مجاهدين چگونه بود؟
- در دورهء تأسيس و تدارك يعنى از ابتدا تا سال ۱۳۵۰، تعداد زنان بسيار اندك بود. ما هم همان آموزش هاى نظرى و عملى و وظايف مرحله اى مردها را داشتيم، بدون فرق و البته هركس به اندازهء تواناىى و امكانات خود. در مورد من، مديريت يك مدرسه و فعاليت توده اى و امكان سازى و ارتباط با نوجوانان و خانواده هاىى كه تا حدى آكاه و مخالف رژيم بودند نقش مهمى داشت. بعد كه شوهرم محمد حنيف نژاد و ديگر مسؤولين سازمان دستگير شدند آغاز مرحله اى تازه در فعاليت بود. همراه و همگام با ديگر خانواده هاى زندانيان به بسيج خانواده ها و تبليغ و افشاگرى پرداختيم و تحصن و اعتصاب غذا در قم در منزل آيت الله شريعتمدارى كه انعكاس وسيعى در شرايط بسيار خفقان زده سال ۵۰ داشت. تماس با شخصيت هاى مذهبى و ملى كه ممكن بود در بسيج و افشاگرى و احتمالاً در نجات زندانيان از اعدام مؤثر باشند، ارتباط با زندانيان، و انتقال اطلاعات (از طريق جاسازى و شگردها و ابتكارات دشمن فريب) از زندان به بيرون و بالعكس، جمع آورى كمك هاى مالى، ارسال اخبار زندان ها به خارج براى راديوهاى مخالف رژيم و تماس با برخى از خبرنگاران و وكلاى مدافع خارجى كه براى شركت در دادگاه چريك هاى فدائى يا مجاهدين به ايران مى آمدند و در همهء اين كارها حفظ ارتباط با هسته اى از مركزيت سازمان، براى دادن گزارش و گرفتن رهنمود. با اعلام موجوديت سازمان (بهمن ۵۰) و عمليات نظامى و انتشار اعلاميه ها و اخبار زندان ها و نيز اعدام ۹ نفر از مسؤولين سازمان و دستگيرى هاى بيشتر و فعاليت هاى آگاهگرانهء خانواده ها، تعداد دخترانى كه به سازمان مى پيوستند نيز بيشتر شد كه بعضى از آن ها بعداً جايگاه مؤثرى در سازمان يافتند، به خصوص در بخش م. ل. براى مثال منيژهء اشرف زادهء كرمانى (كه در يك عمليات نظامى عليه هلمز سفير آمريكا شركت داشت و از جمله به همين دليل اعدام شد و اولين زنى ست كه در تاريخ ايران به جرم سياسى اعدام شده است) و منيژهء افتخارى و محبوبهء متحدين و ...
من پس از مخفى شدن در ارديبهشت ۵۲ تا كمى بيش از يك سال بعد كه در خانه هاى تيمى بودم كارم ديگر نمى توانست ارتباطات توده اى باشد، بلكه كارهاىى بود كه ما بهتر از رفقاى مرد مى توانستيم انجام دهيم مثل ارتباطات امنيتى، حمل و نقل سلاح و اسناد و مدارك، كارهاى چاپ و نسخه بردارى و پوشش امنيتى براى فعالين سازمان. در عمليات نظامى هيچ وقت شركت نداشتم. در شهريور ۱۳۵۳ مخفيانه از راه افغانستان به خارج ارسال شدم تا مثل چند تن ديگر از دسترس پليس دور باشيم.
❊ آيا مردان زندگى شما (پدر، برادر، شوهر) تأثيرى بر افكار سياسى شما داشتند؟
- برادرم و شوهرم آرى.
❊ آيا افكار سياسى شما بر روى اين مردان تأثيرى گذاشته؟
- افكار سياسى، نه.
❊ چگونگى فعاليت سياسى شما در سازمان مجاهدين بخش م. ل.
- زمانى كه تغيير ايدئولوژى سازمان اعلام شد من در خارج كشور بودم و آمادگى ذهنى چندانى هم براى اين تغيير نداشتم. چندين ماه كلاس آموزشى و گذشت زمان و تجربه مرا به ترك انديشهء دينى رهنمون شد. بايد بگويم كه رگه هاى برخورد ماترياليستى از ابتداى امر در سازمان وجود داشت. مجاهدين هرگز سازمانى مذهبى به معناى رايج و آخوندى كلمه نبودند. اسلام مجاهدين نه فقط با اسلام خمينى، بلكه با اسلام بازرگان و طالقانى فرق داشت، با اسلام شريعتى هم فرق داشت. بعدها آنقدر حرف هاى غير دقيق و گاه فرصت جويانه زده شده كه مرزها به كلى در هم ريخته است. غلبهء انديشهء ماترياليستى قبل از سال ۵۰ هم در سازمان ديده شده بود. به هرحال، اين تغيير رخ داد و متأسفانه با اشتباهات و خطاهاى جبران ناپذيرى همراه شد كه اهميت و اصالت و صداقت آن را در ذهن كسانى كه دستى از دور بر آتش داشتند و يا نمى خواهند پديده ها را آنطور كه هستند ببينند، لكه دار كرد. شك نيست كه بخش مهمى از انتقاد به نگرش چريكى به تحول اجتماعى و انقلاب بر مى گردد و اتخاذ مشى مسلحانه جدا از توده و شرايطى كه از خامى تجربه و كودكى جنبش ما بر ميخاست.
بارى، من تا زمان انقلاب در خارج بودم و پس از مدتى كار در رابطه با راديو انقلابيون و راديو ميهن پرستان در بغداد، به پرستارى در بيمارستان فلسطينى ها در اردوگاه صبرا و شاتيلا در بيروت، يك سال هم در تركيه بودم و به توصيهء مسؤولم براى امرار معاش كار كردم (ابتدا در يك كارگاه خياطى سرى دوزى و سپس در يك هتل) مدتى در دفتر سازمان در ليبى، چندين ماه هم در مدرسه انقلابيون ظفار در شهر غيظه در يمن جنوبى كار كردم.
بلافاصله بعد از انقلاب كه باز با اسم جعلى به ايران برگشتم زمينه كار سياسى توده اى كه من در آن كارآىى بيشترى داشتم فراهم بود. من در رابطه با تشكيلات خودمان كه پس از تحولات درونى سال ۵۷ نام جديدى داشت يعنى سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر، ابتدا در يك روستا و سپس در يك كلاس مبارزه با بيسوادى در يك كارخانه فعاليت مى كردم. تماس با خانواده هاى زندانيان و شهداى سازمان هم بخش ديگرى از فعاليتم بود. من در سازمان پيكار در رابطه با كميتهء زنان بودم. در سال ۶۰ چون بر سر نقشى كه كميتهء ويژهء زنان بايد داشته باشد بحث تئوريك داخلى به جاىى نرسيد سازمان تصميم گرفت كميته را موقتاً تعطيل كند. وضع چنين بود تا فروردين ۱۳۶۱ كه مجدداً به خارج آمدم، به تبعيد.
❊ آيا معتقد بوديد كه فعاليت شما مى تواند يا مى بايد شرايط زندگى مردم را تغيير دهد؟ چه تغييرى؟
- طبعاً اين هدف اصلى ما بود، اما درك ما چه در دورهء چريكى و چه پس از آن در دورهء پيكار به حركت پيشتازان، نخبگان، نيروهاى آگاه يا هر اسم ديگرى كه روى آن بگذاريم پر بها مى دهد و خود را بيش از آنچه هست مؤثر مى پندارد. ما هم از اين قاعده مستثنا نبوديم.
❊ وقتى به فعاليت هاى خود نگاه مى كنيد دلتان مى خواهد چيزى را در شكل اين فعاليت تغيير بدهيد؟
- آرى، هم در شكل و به خصوص در مضمون. از جمله نگاه به مسألهء برابرى زنان و مردان و تلاش ويژه اى كه بايد در كنار فعاليت هاى ديگر براى مبارزه با مردسالارى و تحقق برابرى زنان، در ذهن زنان و مردان، به كار برد.
❊ نظر شما در بارهء سمينار بنياد پژوهش هاى زنان در پاريس؟
- به نظر من كار مفيدى بود و به رغم اشكالاتى كه به آن گرفته شد به برگزارى اش به خوبى مى ارزيد. چندين سخنرانى خوب، يك ميز گرد خوب، ملاقات ها، طرح انتقادها و ايجاد يك فضاى باز و امكان تجربه اى از بحث دموكراتيك همه ارزشمند بود. دادن جايزه و گزينش زن نمونه كه به درستى مورد ايراد قرار گرفت، گمان مى كنم سازشى بوده ازسوى برگزار كنندگان براى آنكه جلسه به نحوى چند جانبه و به اصطلاح پلوراليستى برگزار شود، هرچند خشم انتقاد كنندگان را از دادن اين لوح سپاس مى توان فهميد.
❊ با توجه به تجربهء سياسى خودتان چه توقعى از يك سازمان زنان مى توان داشت؟
- به خاطر شرايط اجتماعى و سياسى اى كه ما همه داشته ايم و تجربهء خودم كه نمى توانم آن را به معناى واقعى كلمه سياسى بنامم، زيرا در اوضاع ديكتاتورى شاه و بعد از او، تجربهء سياسى همواره ناقص بوده است، زيرا نه مردها از حقوق انسانى خود بهره مند بوده اند و نه زنان و هميشه »اولويت« هاىى پرداختن به رهاىى زنان را حتى از دستور كار خود آنان خارج كرده است. بى سبب نيست كه ما با وجود آنكه بيش از يك قرن پيش تجربهء قره العين و خانم ايران ارانى و نمونه هاى متعدد درخشان ديگر در مشروطيت و پس از آن داشتيم پرداختن به حقوق برابر زنان و مردان را به پس از پيروزى (كه به درستى معلوم نبود چيست) موكول مى كرديم. من خودم هنوز هم به اين پرسش كه چه توقعى از يك سازمان زنان مى توان داشت، يعنى با توجه به مشكلات و وظايف مشتركى كه زن و مرد با هم داريم، جواب فكر كرده اى ندارم.
❊ تعريف شما از سازمان زنان و چگونگى تشكيل و با چه اهدافى؟
- در اين باره هم ترجيح مى دهم نسنجيده حرفى نزنم. با فكر و تجربهء عملى كه آن هم در هر زمان و مكان و به خصوص در داخل و خارج يكى نيست بهتر مى توان به پاسخ رسيد. به نظر من تلاش هاىى كه طى سال هاى گذشته در نقد سنت مرد سالارانه، در نقد احكام و قوانين دينى، در نقد كشف حجاب زوركى رضاشاهى، در نقد اصلاحات نمايشى و سطحى زمان شاه، در نقد برخوردهاى سازمان هاى سياسى و انقلابى چپ و نيز افشاگرى هاىى كه عليه رژ.يم جمهورى اسلامى صورت مى گيرد همه مثبت است و من جواب مشخصى به سؤال شما فعلاً ندارم.
منبع: پیکار و اندیشه
این مصاحبه در سال 1996 انجام گرفته است. (شبکه)