Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

مسجد ، دیسکو ، خانقاه / ثریا هالکی

( پردۀ اول)

- الو، فاطی جون سلام، صبحت بخیر خواهر جون.
- سلام، زری جون، چطوری؟ صبح تو ام بخیر.
- خوبم مرسی خواهرم، ببین، من امروز تمام روزbusy ام، نمی تونم طبق قرارمون بیام ببینمت وbox ام رو ازت بگیرم. اگه میشه بذار تو ماشینت شب که از مسجد اومدیم بیرون ازت می گیرم.

- باشه زری جون با خودم میارمش. اون جا یادم بنداز تبرک امام رضا که مامانت داده بهت بدم، مامانت تو بسته نذاشت بهم داد و گفت، بذارم تو کیفم امن تره. راستی چرا دیشب مسجد نیومدی؟!.
- راستش فاطی جون، آخرین روزای پریودم بود، تو که می دونی سرم بره مسجد و خانقاه ام نمیره. خب عوضش امشب میام، جمعه اس صوابش بیشتره. دیشب سخن ران کی بود؟ .
- سخن ران، دکتر حجت الله شهیدزاده بود.
- امشبم اونه! ببینم افطاری رفته بودی! شام چی دادن؟.
- آره امشبم مجلس رو اون می چرخونه. بله... اونم چه افطاری رنگ و وا رنگی. افطاری نری که فایده نداره. هر چند روزه نیستیم ولی خدا بخشنده اس از خدا التماس دعا دارم که من رو ببخشه، می دونی فاطی جون، مشکل من غذا نیست اتفاقأ واسه رژیم ام خیلی خوبه ولی مشکل پوستمه، اگه مایعات روزانه ام رو نخورم پوستم خشک میشه. ولی با همۀ این حرفا ماه رمضون مزه اش به افطاریشه شامو take out می کنیم میاریم خونه اون زیاد مهم نیست. مگه آقا ممد شامو نیاورد؟ دیشب اون جا بود.
- ای خواهر، خدا گفته در حد توانتون. به نظر من حتمأ که نباید روزه گرفت یا نماز خوند، مهم این که دلت پاک باشه. آره ممد دیشب رفته بود، شامو؟ نمی دونم هنوز یخچالوcheck نکردم، حتمأ بازم ساچمه پلو (عدس پلو)دادن. آخه آدم حرصش می گیره، همه جا دولت خروار خروار پول میریزن تو این مسجدا معلوم نیست کجا میره، می بینی؟ اینا به آدم ساچمه پلو میدن. بگذریم فاطی جون... دیرم شده فقط بگم که امشب ولوزه رو با خودم میارم. خیلی وقته ازم خواهش کرده می خواد بیاد مسجد. گفتم باشه یه دفعه میبرمت. امشب میارمش.
- آره می دونم این کنه از منم خواسته ببرمش سفرۀ ابولفضل ، حضرت رقیه و خانقاه. ولی من گذاشتمش سر کار. به نظر من سوژه دستش نده. خودمون تو راه رفت و برگشت کشورمون سوژه میشیم، البته من که مشکلی ندارم واسه تو میگم. من هر وقت میرم خونه اش یا تلفنی با هم صحبت می کنیم، به محض این که میگه busy ام، میگم اه من امشب می خواستم ببرمت سفره یا خانقاء... آخه چیه دنبال ما راه افتاده! اگه راست میگه بره ایران از این زرا بزنه تا چوب تو ماتحتش بکنن. اون که "استغفرالله" خدا رو قبول نداره. می خواد بیاد مسجد و خانقاء و... که چی؟.
- می دونم چی میگی زری جون ولی من میارمش، از کرامت خداوند به دور نیست، شاید آدم شد و به خدا رو آورد. اونوخ صوابش به من می رسه. خدا گناه هامو می بخشه. یه کافر رو مسلمون کردن برابر با طواف بیت الله س، از فرمایشات پیغمبر اکرم ( صلی الله علیه و آله وسلمّ ) اتفاقأ ممدم ازش خوشش نمیاد ولی من می گم در خونۀ خدا به روی همه بازه بذار بیاد. خب خواهر جون توام برو به کارت برس. بعدأ قربونت خدا حافظ. okمفصل در موردش حرف می زنیم.
*
( پردۀ دوم )

-hello...
- الو، نازی جون، خاله مامانت خونه اس؟.
-Yes hold on please. Mom... phones for you.
، تو گوشی رو بذار. Okay -
... Hello
- به به انگلیسیت خیلی خوب شده ناهید. چنانhello گفتی که فکر کردم اشتباهأ شمارۀ دوستم Ashley رو گرفتم. این جوری پیش بری یکی دو سال دیگه زبانت perfect میشه.
- ای وا فاطمه خانم شمائین؟ سلام، حالتون خوبه! بچه ها خوبن؟.
- آره خدا رو شکر همه خوبیم. خب تو چطوری. چه کار کردی با کار طلاقت؟.
- اتفاقأ شما که زنگ زدین فکر کردم وکیلمه، آخه نازی نگفت کیه. هیچی هنوز تو کاغذ بازیشه، می دونی که کاغذ بازی اداری آدم رو جون به لب می کنه. از بر و بچه ها چه خبر؟.
- والله، ما همگی امشب میریم مسجد، گفتم به تو هم گفته باشم صواب داره. ساعت شیش با بچه هات حاضرشو میام دنبالتون.
- راستش فاطمه خانم، من اومدن واسم سخته، اون یه بارم که اومدم نازی علم شنگه ای راه انداخت که بیا و ببین.
- خب مُسلمه، چون به حرفش گوش میدی، نیم وجبی از حالا که ده یازده سالشه از این کارا بکنه می خوای فردا چی از آب در بیاد؟ یه حلقه به نافش میبنده، خشتک کوتاه تو خیابونا راه می افته. باید اتوریته داشته باشی خواهر. مثل بچگیای خودمون. ما بی بند و بار بزرگ نشدیم. همه مون اصالت خونوادگی داریم. از من می شنوی زیر بار حرفش نرو، ازت سؤاستفاده می کنه. روسری و لباس پوشیده تنش کن با زور بیارش. راستی ولوزه هم میاد.
- ولوزه؟! ولوزه واسه چی میاد؟.
- آره بابا، امشب میاد مسجد. قراره سفرۀ ابولفضل و حضرت رقیه و خانقاه هم بیاد.
- آخه!...
- بگذریم، پس یادت نره من سر ساعت شیش میام دنبالتون.
- پس امشب اومدنی شدم. میخوام ولوزه رو تو مسجد ببینم. راستی زهرا خانم و رقیه خانم هم میان؟.
- آره، زری و رُزا هر دوشون میان .
- ای وا فاطمه خانم، اسم دیسکوئی شون رو نگو، آخه به من گفتن تو مسجد و پیش مسجدیا اسم اصلی شون رو صدا کنم و توی دیسکو و پیش خارجیا زری و رُزا.
- آره، خب ولی الآن کسی این جا نیست که، فقط من و توئیم. بین خودمون باشه اونا به همه سفارش می کنن، ولی خودشون رعایت نمی کنن. شنبۀ گذشته تو نبودی. ما دسته جمعی رفته بودیم دیسکو همون جا جلو boyfriendام زهرا من رو فاطمه صدا کرد. وقت برگشتن جُرج ازم پرسید: " what’s your real name؟" من از خجالت آب شدم، آخه من هیچ وقت دروغ نمیگم. در جوابش گفتم:
Fara “you know my name، ". بهر حال سر و ته قضیه رو یه جوری سرهم آوردم و موضوع رو عوض کردم. تو باشی چه کار می کنی؟ منم قسم خوردم یه روز تلافی شو سرش دربیارم. خب خواهر من ساعت شیش بهت یه تک زنگ میزنم بیاین پائین ok، خدا نگهدارت باشه.
*
پردۀ سوم

- خب بچه ها برین سر سفره واسه خودتون جا پیدا کنین.
- پس خودت چی فاطمه جون! بیا بشین کجا میری؟.
- زهرا جون الآن میام. یه دقیقه برم دو باره وضومو بگیرم. دستم به دست پسر سمیه خورد، وضوم باطل شد.
- اون که پسربچه اس سن و سالی نداره!.
- ببینم ولوزه تو اصول دین اسلام رومی دونی؟! اون بچه چهارده پونزده سالشه.
- برو خواهر حالا وقت بحث نیست، دیره به افطاریت نمی رسی. فاطمه درست میگه ولوزه خانم پسر من داره میره تو پونزده سالگی.
- سمیه خانم، من یه سؤال دارم می تونم ازتون بپرسم؟ و خواهش می کنم بدون تعصب جواب بدین.
- بگین حتمأ، ولی سعی کنین کوتاه و مختصر باشه چون بعد از افطاری سخنرانی شروع میشه.
- من همه جا شما رو با حجاب کامل دیدم و می بینم غیر از اماکن مذهبی تفریح دیگه ای هم ندارین. سؤال من مربوط میشه به زمان بچگی تون، مدرسه و رفت و آمد ها و... بخصوص وقتی که به سن نه سالگی رسیدین با پوشش مقنعه و چادر که شما رو با بچه های دیگه سوا می کرد موافق بودین! اذیت نمی شدین؟! چون میبینم دخترتون که باید شیش هفت سالش باشه رو به همان شیوه پوشوندین، اونم این جا تو کانادا.
- ولوزه خانم، شغل شما چیه! ببخشید میشه بگین واسه چی می پرسین؟!.
- من داشجوی رشتۀ جامعه شناسی هستم. و دارم در مورد مذاهب و مذهبیون هم تحقیق می کنم.
- آها. خیله خب، من صادقانه جواب شما رو میدم. نه تنها تا سن نه سالگی بلکه تا سال ها بعد از آن من در عذاب بودم. همیشه توی راه مدرسه سعی می کردم از راهی برم که آشنائی نباشه تا من چادر و مقنعه رو واسه چند دقیقه از سرم بردارم. بعد از این که هوا موهایم و پوستم را لمس می کرد دوبار به حالت اول برمی گشتم و راه می افتادم. البته من اسم آن زمان رو جوانی و جاهلیت میذارم. نفهم بودم و فقط دنیای حاضر رو می دیدم.
- تا حالا شده فکر کنین ممکن دخترتون هم حالت گذشتۀ شما رو داشته باشه؟ و یا این که ازش بپرسین که حجاب رو دوست داره یا نه؟!.
- نه فکر نکردم و لازم هم نیست بپرسم، چون اگه بپرسم برخلاف دستورات قرآن کریم عمل کردم، به جای زن "مطیع" زن اهل کتاب رو پرورش دادم. و این هم به ضرر دخترم عمل کردم و هم آسایش فکری پدرش و برادرش و حتی پدر و برادر خودم رو به هم زدم.
- اعوذ بالله من الشیطان الرجیم باسم الله الرّحمان الرّحیم
- به نام خداوند متعال برنامه امشب را آغاز می کنم.
از در گاه باری تعالی می خواهم که این وظیفۀ دینی یعنی عبادت و نماز و روزۀ شیعیان جهان را قبول بفرمایند، گناهان همه را مورد عنایت و بخشش قرار بدهند و در بهشت را به روی عابدین بگشایند. آمین.
- آمین...
موضوع امشب مروری بر زندگی فاطمۀ زهرا ( سلام الله علیه ) در مقابل توقع و زیاده خواهی مادیات امروزۀ دختران و زنان خواهیم داشت.
امروزه این توقعات و زیاده خواهی، در خواست زوجات را بر پسران و مردان سخت کرده است. توقع چنان بالا گرفته شده که دیگر فرقی بین دختران باکره و زنان بیوه باقی نگذاشته. جوانان و مردان امروز برای تشکیل خانواده با مهریه های چند ملیونی و کیلو کیلو طلا و جواهرات، خانه های ویلائی و ماشین آخرین سیستم و ماه عسل زنبور آباد رو به رو می شوند. این زیاده خواهی سدی شده سر راه وصلت که امریست واجب الشرایط بشریت که فرستادۀ خداوند است برای بندگانش. من به خواهران مطهر توصیه می کنم که مطالعۀ کُتُب مربوط به سنت آل عبا را جزء کارهای روزمره قرار بدهند زیرا که از مضرات پرداختن به مادیات و مسائل دُنیوی وغفلت از آخرت و قیامت به روشنی صحبت شده. آنگاه خیلی راحت می توانید از توقعات دُنیوی بگذرید.
یکی از مطالب آن کتاب مقدس، طرز ساده زیستن و ازدواج حضرت فاطمۀ زهرا ( سلام الله علیه ) می باشد. آیا می دانید مهریۀ حضرت فاطمه ( س )چقدر بود؟ مهریۀ آن بزرگ وار، بله شیش مثقال نقره بود. و جهیزیه اش را تک تک برایتان می خوانم.
یک عدد مشک نو، یک عدد کوزۀ آب، یک تخت پوشیده به روتختی، یک عدد دستاس،( برای اطلاع شما دستاس، آسیاب دستی بود که در آن زمان استفاده می شد) یک عدد مشک دست دوم، کاسه ای برای شیر، عبا از پارچۀ معمولی و بالشی از گیاهه...
- زری جون، من میخوام برم. خفه شدم دیگه نمی تونم تحمل کنم.
- وا، صدا تو بیار پائین. وسط سخنرانی؟ زشته، تو خودت خواستی بیای. حالا چه طور شد که زود میخوای بری! به این زودی سوژه تو گرفتی؟!.
- ولوزه خانم صبر کن مام میایم.
- ناهید... آهسته تر صحبت کن. تو دیگه چرا؟ وایسا با هم میریم.
- باور کن فاطمه خانم نازی پهلومو سوراخ کرد هی میگه بریم. شما بمونین، ما با ولوزه خانم هم مسیریم، با هم تاکسی می گیریم.
- تو بازم جواب این بچه رو دادی؟ خیله خُب بابا بریم. منم قرار تلفنی دارم. بذار قرآنو بذارم سر جاش بعد بریم.
- فاطی! عربی تو در حد کامل این کتاب هست؟!.
- ولوزه جون چه سؤال هائی می کنی، البته که کامله.ما جد اندر جد مسلمون زاده بودیم و هستیم، کلمه به کلمه از بریم. حالا تو بچه ها رو ببر تا من بیام، ناهید جون تو هم برو غذاها رو وردار، گذاشتمش زیر میز سماور تو آشپز خونه گوشۀ راستش. با روکش مشمای آبی حسابی پوشوندمش که کسی عوضی ور نداره. خوب بیرون دم ماشین می بینمتون.
زهرا جون تو هم بیا بیرون بسته تو بگیر خواهر. اینم تبرک امام رضا، مامانت گفت : بهش گفتم چه جوری استفاده اش کنه.
- یا امام رضا تو رو به ضریحت قسم بچه هام رو حفظ کن، چشم بد از اطراف خونه
و بیزنسم دور کن. فاطمه جون نمی دونم چشم شور کی دنبالمه مدتیه هی برام مشکل پیش میاد. تا بلاخره دست به ضریح امام رضا شدم و به مامانم گفتم بره به پا بوسش حاجتم رو ازش بگیره. آره خواهر دستت درد نکنه که آوردیش ممنونم.
- خواهش می کنم عزیزم وظیفه ام بود. بیا بیرون box رو هم بگیر.
*
( پردۀ چهارم )

- خب بچه ها شما سوار شین. بیا زهرا جون اینم امانتیت صحیح و سالم تحویلت میدم.
- بازم میگم فاطمه جون دستت درد نکنه. خدا به حق پنج تن عوضت بده خواهر. راستی فردا شب برنامۀ { دی دی } جوره؟.
- آره، فقط پریسا نمیاد می دونی که روز یکشنبه تولدشه، دعوتی زیاد داره. گفت: " اگه بیام دیسکو کارام لنگ می مونه". منم این یکشنبه خانقاه نمیام. سه شب پشت سر هم دیر خوابیدن پوستم رو داغون کرده. می دونی که شنبه شبا بعد از دیسکو میرم خونه جرج. من رختخوابم عوض بشه خواب سراغم نمیاد.
- وای، من تصمیم گرفتم هر طور شده مسجد و خانقاه ام رو برم. واسه من مثل medicine؛ می دونی فاطی جون به کسی نگو پیش خودمون به مونه. این مدت بلا بارون شدیم، هم خودم هم بچه هام. کوچیکه زندونه، بزرگم دنبالشن. یه مدت میخوام با خدا خلوت کنم.
- خیله خب خواهر خدا کمکت کنه. امیدوارم هر چه زود تر همه چی به خوبی روبه راه بشه. پس مواظب خودت باش. خدا حافظ، دست به دعا.
- تو هم همین طور، خدا نگهدار.
*
پردۀ پنجم

- چه حرفا. مردم مثل کبک زندگی می کنن. کونشون هواس فکر می کنن هیشکی نمیبینه. عالم و آدم می دونن بچه های زری خلافکارن، همیشه یه پاشون زندونه یه پاشون بیرون. داره به من میگه به کسی نگو.پشت سر همه حرف میزنه، میگه من اهل غیبت نیستم. آخه آدم چی بگه؟.
- خاله ولوزه شماMusk دوست نداری نه ؟ me neither, I hate it there، اصلأ understandشون نمی کنم.
- وا استغفرالله بگو نازی، این حرفا چیه میزنی؟ بچه مسلمونی نباید از این حرفا بزنی. همش تقصیر توه ناهید. من تو خونه به بچه هام خدا پرستی رو یاد دادم ، اونا رو با خدا و الهیون آشنا کردم. اونا جرأت همچین حرفائی رو ندارن. تو باید بچگی دخترامو می دیدی. حالام هر وقت واسه دیدنم هر چند دیر به دیر به ونکوور میان حتمأ سری به مسجد و خانقاه میزنن. این وظیفۀ پدر و مادره که نذارن فکر بچه منحرف بشه. علی هم مسجد رو دوست داره. مگه نه پسرم؟.
- I asked خاله ولوزه.
- علی جون بگو مادر، چقدرمسجد رو دوست داری؟.
- Yes, we have lots of fun...good food...
- علی جون، مادر فارسی حرف بزن. این چه طرز حرف زدنه؟ منظورم خونۀ خداس. خونۀ خدا رو دوست داری؟.
- آره،ولی خیلی از babysitterها رو دوست ندارم، همه شون زور میگن. مثل babysitter امشب، وقتی که بامیه زلوبیا دادن منو punish کرد. گفت: برو washroom تا من نگفتم نیا بیرون.
- خب بگذریم بچه ها. حالا براتون سی دی جدید حجتی رو میذارم. محشره.
- فاطی جون ممنون میشم اگه بزنی کنار، من همین جا پیاده میشم. دوست دارم قدم زنان برم خونه.
- وا تو این سرما؟!.
- آره یه نصف راه بیشتر نیست، اون جوری هم که میگی سرد نیست.
- باشه هر طور دوست داری. بیا غذاتو بگیر.
- excuse me mam, do you have a penny?
- I have a dinner if you want ...
- دوباره این آشغالا پیداشون شد. به اینا نباید رحم کرد. جامعه رو به لجن کشیدن.
- مامان، خدا homelessرو تو خونه اش راه نمیده؟!.

16 . 12 . 08 . ونکوور ثریا هالکی

توضیح "شبکه":
این مطلب با توجه به واقعیات جاری در شهر ونکوور /کانادا نگاشته شده ، و نگاهی انتقادی به رشد چنین مجالسی دارد.