آن ها درخت ها را هم می کشند! / شکوه ميرزادگی
تقديم به 381 جنگلبان شجاعی که «مافيای چوب»
سلامت و زندگی شان را، در چند سال اخير، ويران کرده است
صبح روز هجدهم آبان، شبکه ی خبر صدا و سيمای جمهوری اسلامی با آب و تاب شرح «ريشه کن کردن» درختانی را داد که «متهم» به «توسعه ی خرافه پرستی» شده بودند! شنيدن اين خبر کارشناسان و علاقمندان به محيط زيست را گرفتار شوک کرد.
همه در به در به جستجوی خبر دهنده برخاستند. باورشان نمی آمد که چنين چيزی حقيقت داشته باشد. گذشته از اين که قطع درختان بی گناه و بی تقصير، به خاطر موضوعی که ريشه اش در جايي ديگر قرار دارد، غيرعادی و عجيب به نظر می رسيد. فکر مبارزه با خرافات در هر سرزمينی اتفاق بيفتد آنقدر عجيب و بعيد نخواهد بود که در ايران امروز؛ در سرزمينی که مسئولين درجه ی يک مملکتی اش نامه هاي اداری خود را خطاب به امام زمان می نويسند و به درون چاهی به آدرس آن امام می اندازند، و رييس جمهورش در سازمان ملل انوار الهی می بيند، و طرفداران ولايت فقيه اش قند تف کرده ايشان را به بيماران بدبخت می خورانند! در سرزمينی که هزاران هزار سقاخانه و مراکز مختلف از صبح تا شب به ترويج خرافات مشغولند، و در هر کوچه و خيابانی رمل انداختن و اسطرلاب و فال بينی و دعانوشتن، به عنوان کسب هایی پررونق، برقرارند؛ استخوان جانواران و آب غسل مرده و گردها و ادويه های عجيب و غريب و مسموم را به مردم می فروشند، و خرافات در ابتدايي ترين و هراس انگيز ترين شکل هايش تشويق و ترغيب می شود. آنوقت، در چنين مملکتی، ناگهان مسئولين مربوطه اين نکته را کشف می کنند که «مسئول ترويج خرافات» درختان کهن اند و بايد آنها را بريد و کند و از بين برد!
يادم می آيد در روزهای اول انقلاب، وقتی در نشريه ی اطلاعات هفتگی خبری ديدم مبنی بر اين که انقلابيون اسلامی اسب شاهزاده فرحناز را کشته اند؛ و در انتهای خبر هم خواندم که: «اين اسب نانجيب سال ها به فرزند شاه خائن سواری می داده است»، من هم، مثل همين کارشناسان، شوکه شده بودم. باور نمی کردم که اسب بی گناه و بدبختی را به «اتهام» سواری دادن به شخص يا اشخاصی اعدام کنند. فکر می کردم اين هم از آن جوک های بی مزه ای است که در نشريات آن روزگار منتشر می شد. اما، چندی بعد، وقتی خانم مری قره گزلو، زنی آمريکايي و عاشق ايران که تشکيلاتی برای پرورش اسب داشت، برايم گفت که چون برخی از اسب های خانواده ی سلطنتی در اصطبل های او پرورش ديده بودند، عده ای از انقلابيون به اصطبل ها و اسب های او حمله کرده و خودش را هم مدتی زندانی کرده اند، و مدتی بعد هم وقتی ديدم که حجت الاسلام خلخالی با بولدوزر به سراغ تخت جمشيد رفته تا «آثار طاغوتيان» را با خاک يکسان کند، تازه فهميدم که ما با چه موجوداتی روبرو هستيم.
و اکنون، نزديک به سی سال پس از انقلاب، نه تنها از تعداد اين نوع خبرها کم نشده که، به خصوص به برکت حضور دولت آقای احمدی نژاد، رشدی روزافزون پيدا کرده است و «مسئولان مربوطه» هر روز ـ در کنار شيوه های عجيب مزاحمت، زندانی کردن، شکنجه و کشتن انسان ها ـ پرنده و چرنده و گياه و آب و خاک را هم از ابتکارات خود بی نصيب نمی گذارند. و با اين همه، بنظر می رسد که پس از سی سال، هنوز هم مردمان متمدنی که در قرن بيست و يکم و به ناچار در کنار اين موجودات زندگی می کنند، از ديدن اعمال و رفتار آن ها گرفتار شوک می شوند.
بله، کارشناسان و علاقمندان محيط زيست در جستجوی منبع خبر قطع درختان، خبر بعدی را باز هم از صدا و سيما شنيدند و دريافتند که خبر حقيقت دارد و حجت الاسلام میرحسینی اشکوری، رييس اوقاف گيلان، ناگهان تصميم گرفته است که درختان کهن چند صد ساله ای را که مردم به آن ها دخيل می بسته اند، به اتهام «مقدس نمايي» از بيخ و بن برکند. اين حجت الاسلام گفته است که چون آدميان برای اين درخت ها تقدس و شفا بخشی قايل هستند وجود درختان مزبور خطرناک است و، در ظرف چند ساعت پس از بيانات ايشان، 40 درخت را که مورد توجه مردم بودند محکوم به نابودی کرده اند. مسئولين تلويزيون دولتی هم، ضمن تقدير و تحسين حجت الاسلام نامبرده و اطرافيان ايشان که به چنين عملی همت گماشته بودند، مردمان را در شهرهای مختلف به همراهی و همکاری در امر نابود کردن درخت هايي که تقدس نمايي می کنند فراخواندند.
جالب است که، چند هفته پيش، در جايي خواندم که علاقمندان به محيط زيست در آمريکا حساب کرده اند که يک درخت، با سنی حدود چهار ـ پنج سال، که قطری حدود هفت ـ هشت اينج داشته باشد، منهای زيبايي هايي که به اطراف خود می بخشد، و منهای اثرات روانی گوناگونی همچون ايجاد شادمانی و نشاط، از نظر سلامت فيزيکی و نيز از نظر اقتصادی برای افرادی که در نزديک آن زندگی می کنند مفيد است. در آن مطلب موارد زيادی در مورد اهميت يک درخت ذکر شده بود؛ مثل مقدار رطوبتی که ايجاد می کند، يا مقدار انرژی خنک کننده و گرم کننده ای که از خود می پراکند، يا مقدار پاکيزگی که از طريق جذب ذرات آلوده کننده ی گرد و خاک و دوده و خاکستر موجود در هوا، به اطراف خود می بخشد. در کشورهای متمدن به درخت به عنوان عنصری ارزشمند نگاه می شود؛ عنصری که جان دارد و جان می بخشد و با انسان روابطه ای دو سويه دارد؛ آنگونه که امروزه طبيعت شناسان معتقدند که موسيقی، نوازش و مهربانی، و سخن گفتن با گياهان بر رشد آن ها اثراتی غير قابل انکار دارد.
اما اين نکات کشف تازه ای نيستند. اگر در کشورهای پيشرفته فقط چندين دهه است که مردمان از دوران کودکی و در مدارس آموزش می بينند که با ايجاد محيط سبز و حفظ درختان به حفظ سلامت روح و جسم خودشان کمک کنند، در نقاط کهن جهان، انسان ها از قرن ها پيش متوجه اهميت عناصر طبيعی اطراف خود بوده اند و در دوران های باستانی تمدن بشری توجه به گياه و آب و طبيعت شديداً مطرح بوده است.
در آن دوران دور دست، انسانی که نمی توانست به شکلی علمی پديده های طبيعی را مطالعه کند و به چرایی بهره های غير قابل انکار آنها در زندگی خود پی ببرد، از طريق تجربه اهميت آنها را کشف کرده بود و چون ذهنيت علمی انسان مدرن را نداشت، وقتی اثرات گياهان و آب ها را بر زندگی خود می ديد و از درک چرایی آن عاجز بود، آنها را نيز، مثل همه ی پديده های ديگر ناشناخته، دارای نيروهای ماوراء الطبيعه و، پس، مقدس می ديد و می دانست.
يکی از سرزمين هايي که مردمانش از دور دست تاريخ متوجه اهميت محيط زيست بودند کشور ما بوده است. تقريباً در بيشتر متن های بازمانده از دوران باستان از عشق و علاقه و احترام ايرانی ها به سه پديده ی آتش، آب، و درخت سخن گفته شده است.. تاريخ نويس ها از پرديس های ايرانی، يا بهشت هايي پر درخت و گل و جوی های آب، که کار پارک های امروزی را انجام می دادند، نوشته اند ـ پرديس هايي که نشان از علاقه ی ايرانی ها به وجود و اهميت محيط زيست داشتند.
در ايران کهن، تقدس درخت چنان بود که «مهری» ها در روزهای جشن و سروری همچون تولد ميترا (که بعداً در مسيحيت تبديل به کريسمس شد) درخت ها را تزيين می کردند و زير آن، به خاطر خشنودی خدايان، برای مردمان فقير مواد خوراکی و پوشاکی می گذاشتند. يا در آب «چشمه های مقدس» سکه های نقره می انداختند ـ برای مردمانی که قرار بود خدايان راهنمايشان شده و آنها را به آن چشمه ها هدايت کنند ـ کاری که هنوز هم در اروپا و آمريکا رايج است؛ اما نه به آن معنايي که در آن روزگاران کهن داشته است.
در قرن های بسيار دور، در سراسر جهان کهن، گياهان ـ و به خصوص درختان ـ نماد زندگی بودند؛ درخت زندگی، درخت فرزانگی، درخت بيداری، درخت خرد، درخت باروری، از جمله ده ها درختی بوده اند که در فرهنگ های مختلف گذشته در نزد مردمان مناطق مختلف مقدس و قابل احترام شناخته می شدند.
امروزه اما که دوران علم و عقل و منطق شناخته می شود، می بينيم که در سرزمين های توسعه نيافته و ديکتاتوری زده ای که برای بدبختی ها و بيماری ها و فقر مفرط مردم خود هيچ درمانی ندارند، مردمان ناگزير به امامزاده ها و سقاخانه ها و قدمگاه ها و درختان و رودها و کوه ها و بيابان ها متوسل می شوند و از آنها طلب بهبودی و خوشبختی و رفاه می کنند. و درختی که امروزه در آمريکا و اروپا وسيله ای برای زيباتر و سالم تر کردن زندگی و محيط زيست بشمار می رود، در سرزمين ما گياه صبوری است، چونان همان سنگ صبور افسانه ای، و برای شنيدن ناله های مردمانی محروم و بدبخت.
اما مسببين اصلی بدبختی مردم، به جای يافتن چاره ای برای درد آنها، حتی تحمل ديدن گياه صبوری را ندارند که ـ برخلاف امامزاده و سقاخانه و فال بين و رمل و اسطرلاب انداز و امام جمعه و ملای ده ـ در کنترل و تحت اداره ی آن ها نيست. اين گونه است که درخت بيچاره ای که فقط می تواند به دردهای مردمان گوش دهد و قادر نيست آنها را به نفع خرافه پرستان واقعی شستشوی مغزی دهد «نابود بايد گردد!». تازه اين زمانی است که در پشت تصميم به اعدام درختان نيت های سازمان ميراث آقای رحيم مشاعی برای آپارتمان سازی و هتل سازی پنهان نباشد، و يا دست «مافيای چوب»، که فقط در چند سال گذشته 11 جنگلبان را کشته و بيش از 370 نفر از آن ها را مجروح، و ناقص و فلج کرده در کار نباشد. آيا اين که حتی يکی از مهاجمان دستگير نشده خود گويای عمق توطئه عليه درختان نيست؟
در چند ساله ی اخير، و به خصوص پس از به حکومت رسيدن دولت آقای احمدی نژاد، بسياری از تالاب ها و درياچه های ايران کثيف و آلوده و غير قابل بهره برداری شده اند، بسياری از بناهای باستانی زير بولدوزرها به خاک نشسته اند و بي شمار مناطق جنگلی فدای آپارتمان سازی های سرمايه دارهای وابسته گشته اند... اکنون هم نوبت به اين درخت ها رسيده است تا تحت عنوان «جلوگيری از توسعه خرافات» نابود شوند.
می دانم که، همچنان، کسانی هستند که به ما علاقمندان به حفظ ميراث های فرهنگی، تاريخی و محيط زيست می گويند: «به جای گفتن از اين خبرها از شکنجه و اعدام و سنگسار بگوييد؛ از فقر و بدبختی و بيکاری و ديکتاتوری بگوييد، از بين رفتن درخت و سنگ و آب در مقابل آن همه کشتار و ظلم اهميتی ندارند». اما ما می گوييم که انسان ماشين نيست و جانی حساس و درک کننده دارد؛ جانی که شکل گرفته از فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، تاريخ، درخت و آب و خاک و طبيعتی است که در آن به دنيا آمده و با آن رشد کرده است.
ما نيز به شکنجه و اعدام انسان ها اعتراض می کنيم اما اعدام درخت و آب و خاک را نيز دست کم نمی گيريم. ما از يکسو نابودی انسان را محکوم می کنيم و، از سوی ديگر، نابودی هويت و فرهنگ و تاريخ او را؛ و معتقديم که، در اين ميان، تنها موجودات بی نصيب از درک اهميت فرهنگ و تاريخ و پديده های طبيعی و بشری می توانند چنين ويران کنند و بکشند و بسوزانند.
آری، اين شخم ضد فرهنگ و پيشرفت است که خاک سرزمين مان را زير و رو می کند، و ما را هر روز از تمدن کنونی بشری دورتر می سازد.
دهم نوامبر 2008
برگرفته از سایت سکولاریسم نو
|