میان گفتار ششم: سرباز زدن از تفکر به شیوه ی مردان
آدرین ریچ و اودری لرد در کتاب قدرت و لذت اعلام می کنند که از تفکر به شیوه ی مردان سر باز زده اند و خوانندگان خود را فرا می خوانند که آنها نیز چنین کنند. اما این تفکر به شیوه ی مردان چیست که آنها از آن حرف می زنند؟ مگر تفکر شیوه ی مردانه و زنانه دارد؟ تعبیر من این است که چیزی که نویسندگان کتاب تفکر به شیوه ی مردان می نامند نه شیوه ی فکر کردن آنهایی است که به ظاهر آناتومی مردانه دارند بلکه تفکر یا بهتر بگویم بازی/اجرای بدن-زبان-فکر بر اساس الگوها و نظام تربیتی بازی های بزرگ مرد-پدر سالاری و استعماری است. این نوع شیوه ی تفکر یا اجرا را من تفکر (* آقایی / صاحبی) می نامم. شما می توانید به جای * هر واژه ای بگذارید، ولی شیوه یا ساختار تفکر عوض نمی شود. یادم می آید سالها پیش که به هند سفر کرده بودم همسفری داشتم به نام عباس که می گفت بازرگان است و برای کارش مرتب به هند سفر می کند. او به اصطلاح خودش با تجربه بود و می گفت باید با این هندی ها جوری رفتار کرد که بهت بگویند صاحب. اینها عمری به انگلیسی ها گفته اند صاحب و ما ایرانی ها، مثل انگلیسی ها، خب خیلی از این هندی های کون نشور بالاتریم پس باید این برتری خود را نشانشان بدهیم تا به ما هم بگویند صاحب. این شیوه ی تفکر عباس شیوه ی تفکر (ایرانی آقایی / صاحبی) است که همان تفکر استعماری است. این ساختار همانطور که در بحثهایم اشاره کردم بر اساس دوئیت ها ی (دو تایی های) آشتی ناپذیر "خود" و "غیر" ("دیگری") و بر اساس این ایده که هویت های "خود" و "غیر" ذاتی و ثابت اند و پس دال هایی(سوژه هایی)هستند قابل شناخت (تعریف و تعین) که به مدلول های (ابژه های) ثابت و خاصی ارجاع می کنند بنا نهاده شده است. این ساختار نظام ارزشی خاصی دارد که بر مبنای آن "خود" بر "دیگری" ارجحیت دارد. این نظام ارزشی نظامی حق نما است—نظامی که اینطور می نماید که "خود" محق است و "غیر" ناحق. عمل ساختاری که بر چنین نظام ارزشی بنا شده است این است که حق مسلم "خود" بر" دیگری" را متحقق و تضمین کند حتی اگر این عمل باعث خشونت و سرکوب و تعدی به حق دیگری شود.
منطق تفکر (* آقایی / صاحبی) منطق دیالکتیک هگلی، منطق جبر گرایی، و منطق پیشرفت خطی و نهایت مدار علم و منطق تعین و شناخت تعین مدار یا به تعبیر دلوز و دریدا منطق "اسارت" یا "به استعمار در آوردن" است. کسانی که در جنبشی (وول زدن، تکان خوردن، تقلا، ...) هستند که عملش سر باز زدن از اجرای بدن-زبان-فکر بر اساس ساختار و نظام ارزشی (* آقایی / صاحبی) است با منطق متفاوتی اندیشه یا انگار می کنند. با منطق گونه گونه گی. بر اساس این منطق "مرد آقایی" و "زن آقایی" ، "سفید آقایی" و "سیاه آقایی" ، "دگر جنس گرا آقایی" و "هم جنس گرا آقایی"، و "سرمایه آقایی" و "پرولتاریا آقایی" همه شکلهایی از تفکر (* آقایی / صاحبی) هستند که باید از آن سرباز زد. این نوع انگار و اندیشه کردن در اصل منطق انشقاق را باطل دانسته و خط انشقاق بین "زن" / "مرد" که ساخته ی منطق دوئیت/ دوتایی است را مخدوش و بی اعتبار می کند. این منطق به سمت چند گونه گی جنسیت، چندگونه گی بدن-زبان-فکر، به سمت جنسیتی بی شماره، بی عدد، نا متعین—به سمت اروتیسم یا هستی مهر میل می کند. اخلاق چند گونه گی ، اخلاق انشقاق و حق نمایی نیست، بلکه اخلاق تعلق (مهر) و اخلاق حق انگاری است.
همانطور که جودیت باتلر در کتاب دردسر جنسیت اشاره می کند جالبی قضیه اینجاست که وقتی که چشم نمی تواند بر اساس نشانه های جنسی (به خصوص نشانه هایی که در بدن جستجو می کند) جنسیت کسی را تعیین کند و بین اینکه فردی "زن" است یا "مرد" تصمیم بگیرد ساختار (* آقایی / صاحبی) که بر اساس تفکر دو تایی و منطق انشقاق و سیستم ارزشی اش است فرو می ریزد. من خود چند ماه پیش شاهد این اتفاق بودم. من و مادرم که برای دیدن من از ایران آمده بود به یک مهمانی در منزل یکی از دوستان دعوت شدیم که در آن فردی حضور داشت که برای مادرم معلوم نبود مرد است یا زن. مادرم که در تعیین جنسیت فرد مورد صحبت در مانده بود نمی دانست که در مورد او چه و چگونه فکر کند و نمی دانست چطور "خود" را بازی کند. بدون ساختار (* آقایی / صاحبی) نه تنها قدرت تفکر بلکه قدرت عمل نیز از مادرم به کل گرفته شده بود. این فرد با شخص دیگری آمده بود که "چشم" مادرم به یقین می گفت که "زن" است. اگر مادرم می توانست بداند فرد مورد نظر "مرد" است خیالش راحت می شد که رابطه ی او با زن همراهش بر حق است و پس او آدم خوبی است. ولی اگر معلوم می شد که آن فرد "زن" است، آنوقت برای مادرم معلوم می شد که لزبین و کثیف است و آنوقت می دانست با او چطور رفتار کند و اصلا محل سگش هم نمی گذاشت.
از زاویه ی بحث بالا چگونه گی طرح مسئله ی هم جنس گرایی و هستی هم جنس گرایانه بسیار اهمیت دارد چرا که هم جنس گرایی اگر بر اساس ساختار (* آقایی / صاحبی) مطرح شود همان گفتمان دگر جنس گرایی اجباری است. و می تواند به ابزاری برای سرکوب و خشونت علیه چند گونه گی جنسی در آید. این موضوع در مورد خود فمنیسم هم صدق می کند. فمنیسمی که می خواهد از تفکر و جنبیدن به شیوه ی (* آقایی / صاحبی) سر باز زند، باید منطق و سیستم ارزشی دلالت بر اساس دو گانه گی ("فمنین"/"مسکولین") ("زنانه"/"مردانه") را رد کند و مسئله ی "زن" و "مرد" رابر مبنای منطق دیگری—منطق گونه گونه گی— دوباره طرح کند. یعنی دال "فمنین" را دالی سیال کند که ثبات پذیر نیست؛ دالی که تنها به افراد خاصی با آناتومی خاص ارجاع یا دلالت نمی کند. به بیان دیگر فمنیسم باید فمین-ایسم را مدام به چالش بکشد پس آن را به پارادوکسی غیر قابل حل بدل کند.
از نگاه من فمنیسم تا به حال در این امر موفق بوده است، چون حتی در زنجیر ساختارها و هویت های خود ساخته ی خود هم جنیده است؛ این جنبش را فمینسم مدیون جنبیدن و رقص کسانی چون اِما گولدمن است که نه تنها در زنجیرهای خانه و آشپزخانه رقصیده اند تا زنجیرها را پاره کنند، بلکه در زنجیرهای "فمنین" هم رقصیده اند، جنبیده اند، تقلا کرده اند، و وول زده اند. چنین رقاصانی این ایده ی فوکو را جدی گرفته اند که: همه چیز، هر حرکتی، می تواند خطرناک باشد (فوکو، 1983)؛ اینجا خطرناک به معنای بد نیست.خطرناکی کار در اینجاست که همیشه ساده نیست که بگوییم کدام کنشها، مواضع، و هویتهایی در راستای ساختار قدرت و بازی های بزرگ هستند و کدام کنشها بر هم زننده ی آن. درست است که تعریف یک هویت زنانه و خود زنانه مشخص در مقاطعی از جنبش پیش شرط تعریف مبارزه و طرح خواسته ها، دعاوی، و مطالبات مشخص است و ضروری می باشد، ولی این تعریف ها باید مقطعی و خود جوش باشند وبه سازه های جهانشمول بدل نشوند. به بیان دیگر، حتی اگر به گونه گونه گی جنسیت و هویت نیز معتقد باشیم و به این نکته آگاه که "هر هویت و هر تعریفی می تواند خطرناک باشد،" در مقاطع مختلف برای ادامه ی جنبیدن و مبارزه نیاز داریم "هویت و خود ذات گرایانه ی استراتژیک" (گایاتری اسپیواک ، 1987)—یا هویت جمعی استراتژیک—مثل هویت زنانه را تعریف کنیم. آگاهی ما از منطق بازی های بزرگ اما مانع از آن می شود که ساختار یا بازی جدیدی تولید کنیم و هویت های خاص و ستم گرانه ای که در صددند بدن-زبان-فکر ها را تربیت کرده و بر آنها مسلط شوند. در راستای این بحث باید بگویم به نظر من راز جنبش ماندن فمنیسم این است که به قول جودیت باتلر (2004) توانسته حرکتش را به "یک درهم ریختگی (یک اغتشاش)" (باتلر،2004، ص 175) تبدیل کند نه یک تشکیلات منظم که سرباز تربیت می کند. اغتشاش به حق انگاری تعلق (مهر) دارد. حق انگاری مهره ی مار جنبش است.
این ایده از جنبش، ایده ی جدیدی از مفهوم آزادی را طرح می کند. آزادی در اینجا یک نهایت یا پایان تاریخ یا اوج پیشرفت علم نیست، نقطه ای که متافیزیک تکنو و سرمایه نوید می دهد. آزادی نقطه ی عزیمت مشخصی هم نیست—نقطه ی عزیمتی که وقتی بشر به آن رسید آقا و سرور طبیعت می شود— آقا- سوژه ی خودمختاری که برهمه ی ابژه ها (همه ی دیگری ها) احاطه کامل یافته است. آزادی مدینه ی فاضله ای هم نیست که در آن "زن ها " و "سیاه ها" و "کارگرها" آقای همه اند و صاحب همه چیز یک دیکتاتوری ناب راه انداخته اند. یا مکانی که در آن از بازی ها ی بزرگ خبری نیست و می توانیم اجرای خود مختار خود را داشته باشیم—یعنی جایی که آزادی آقای دنیاست! همانطور که در ابتدای مقاله گفتم به نظر من ، ما را از بازی/اجرا و ازصحنه ی بازی های بزرگی که با تولد به آن پرت شده ایم، گریزی نیست . ژان ژاک روسو (1762) در کتاب خود قرارداد اجتماعی جمله ی معروفی دارد که می گوید:"آدمی آزاد زاده می شود ولی همه جا در زنجیر است". به نظر من ما در زنجیرهایمان به دنیا می آییم و در زنجیرهایمان می میریم—زنجیرهای "ما" به هم بافته اند. اما این تصویر آنچنان هم نا امید کننده نیست. چرا که با اینکه در زنجیریم هنوز می توانیم بجنبیم و تکان بخوریم. به این دلیل که ما با تولد نه تنها به بازی ها پرت می شویم بلکه به هستی، به "بودش"، هم پرت می شویم. و "بودش" یا "نیرو و پتانسیل زندگی و زندگی کردن" همواره از بازی های ما بزرگتر است و به ما توان جنبیدن می دهد. این وول زدن ها فضای جنبیدن را و رابطه ی ما را با یکدیگر و با زنجیرهایمان تغییر می دهد و روی درجات و گشتاور حرکت ما تاثیر می گذارد و در نهایت ماتریکس صحنه ای را که در آنیم بسط می دهد. آزادی جز این تغییر درجات و گشتاور و این انبساط که متفابلا در موقعیت و فضا و چگونه گی حرکت و جنبیدن تاثیر می گذارد چیز دیگری نیست. پس سرباز زدن از تفکر به شیوه ی (* آقایی) همین حرکت و جنبیدن، همین رقص در زنجیرهاست.
میان گفتار هفتم: ساختارهای تسلط و دروغ
اگر حقیقت پیچیدگی های پیوسته در حال رشد باشد، دروغ "تلاشی است برای ساده کردن همه چیز" (ص 135)—دروغ تقلیل دادن و بدیهی کردن حقیقت و هویت است. بازی های بزرگ ما پر از دروغ، پر از دروغ های سیاسی است که ما به "تحقیری که [در آنها] به ضرورت نهفته است عادت کرده ایم" (ص 134). دروغ تمامیت خواهی ماتریکس بازی های بزرگ و معادلات و افق های تسلط آنها است. شعر آدرین ریچ با عنوان "قدرت" (ترجمه هایده ترابی) درباره ی ماری کوری بهترین دریچه به درک اینکه دروغ چیست می باشد پس به جا می دانم کامل آنرا در اینجا نقل کنم.
قدرت
در رسوبات تاریخ مان زیستن
امروز کج بیلی بیرون کشید از دل خاک سست زمین
بطری کهربای صد ساله را
دوای درمان تب یا افسردگی، داروی تقویتی
برای زیستن بر کره ی ارض، در زمستان های سخت، در فصل های قطبی
امروز درباره ماری کوری می خواندم:
خودش می دانسته که بیماریش ناشی از پرتوهای رادیویی است
جسمش سال ها در معرض عنصری بوده
که خود کشف و تصفیه کرده
ظاهرا سرچشمه ی آب مروارید چشمانش را هم
علت عفونت و ترک خوردگی پوست سر انگشتانش را هم
تا آخر عمر انکار کرده
تا اینکه دیگر عاجز شده قلمی را در انگشت بفشرد
یا لوله ازمایشگاهی را در دست بگیرد
او مرد
زن پرآوازه ای مرد
در حالیکه زخمهایش را انکار می کرد
در حالیکه انکار می کرد
که زخمهایش از همانجا سرچشمه می گیرد که قدرتش. (ص 103).
دروغ انکاری است که در گفتمان های مسلط به دانشی بدیهی بدل شده و دربدن-زبان-فکر ما نهادینه شده است پس به نظر ما حقیقت می نماید. و ما باور می کنیم که در ساختمان نظام مرد سرورانه و پدر سالارانه ما هم دارای قدرت هستیم. حتما شنیده اید که می گوییم در خانواده های ایرانی آن کسی که رئیس واقعی است، زن خانه است و حتی مردهایی هم که قلدری می کنند و شاخ و شانه می کشند هیچ کاره اند—در ایران که ساختار مرد-پدر سروری هزاران سال است به طور سیستماتیک باز تولید می شود و خانواده مهمترین نهاد تولید این ارزش-ساختار است، این حرف دروغی است که به ما توهم داشتن قدرت را تلقین می کند. مثال دیگر را آدرین ریچ به این شکل می آورد: "برای زنان سفید پوست عرصه وسیعی از به ظاهر امکانات و پاداش هایی برای هم سانی هویت آنان با قدرت مرد سالارو ارکان آن وجود دارد[تا] این توهم تلقین [شود] که در قدرت سهیم هستند" (ص 85).
دروغ آن است که فکر می کنیم مشکل نظام مرد سالار و پدرسرور مشکل شوهران و مردان بد است که تعدادشان در نسل جدید رو به کم شدن است. تنها سپیدی پیراهن عروسی دخترانی که فکر می کنیم بدبخت شده اند، دروغ نیست ،بلکه سپیدی پیراهن آنهایی هم که می گوییم سپید بخت شده اند دروغی است بزرگ. دروغ، تیرگی پوست همه ی آنهایی است که زیر تابش خورشیدهای مصنوعی پوست خود را برنزه کرده اند. دروغ این است که انکار کنیم که برای زنان حتی اگر با برتری های نژادی یا طبقاتی به دنیا آمده باشند، به خاطر زن بودنشان در مقایسه با مردها، "هر ارجحیتی نسبی است" ( ص 96). ما در همه ی لحظاتی که نقش تحمیلی "زن خوب" را بازی می کنیم دروغ می گوییم. دروغ هر نوع شکل از گفتمان "آقایی" است، می خواهد این شکل "مرد آقایی باشد" یا "زن آقایی"، می خواهد "سفید آقایی باشد" یا "سیاه آقایی". دروغ از همان دوئیت ها یی است که امکان چندگونه گی و تفاوت را می کشد و جنبش را منجمد می کند، می خواهد این دوئیت ("زن" / "مرد") باشد، یا ("دگرجنس گرا" / "هم جنس گرا").
دروغ دانش بدیهی شده ای است که این امکان را از انسان می گیرد تا تجربه ها ، احساسات و روابط، انتظارات و عملکردهای خود را به شکل دیگری تعبیر کند—به شکلی که ساختارها و بازی های بزرگ را زیر سوال می برد. این دانش روش های خاصی از ادراک را در آدمها نهادینه می کند که بوسیله آنها تجربیات خود را به کاتاگوری ها و گزاره های از پیش داده شده تقلیل دهند. این تقلیل گرایی همان دروغی است که اغلب به خاطرش پاداش می گیریم. این پاداش ظاهر "یک امنیت قلابی (فکری/روحی/عاطفی/جانی) را دارد چرا که بی آبرو شدن و آسیب پذیر بودن به معنای از دست دادن امنیت است" (ص 5 - 134).
مکانیسم دروغ نه تنها باورهای دروغین را باز تولید می کند—آن باورهایی که ما را وا می دارند تا فعالانه در باز تولید ساختار قدرت شرکت کنیم—بلکه هویت و قدرت قلابی ما را هم. مکانیسم دروغ به سیستم انتظارات اجتماعی تداومی تاریخی بخشیده است. پس اینجا ما با دروغ (به معنای ساخت ساده و قلابی حقیقت) نه به عنوان یک مسئله شخصی و منفرد بلکه به عنوان یک تاریخ مواجهیم. همیشه در تاریخ از زنان انتظار رفته که "با بدن خود دروغ [بگویند]. حقیقت درباره بدن ما، از ما دریغ شده و یا وارونه شده است. دروغ خانواده خوشبخت و خانه امن"(ص 136).
آدرین ریچ درباره ی این تاریخ می نویسد: "من تاریخ انکار را چون یک زخم و یک خراش در خودم حس می کنم. چرا که تلاش برای انطباق وهم رنگ شدن نگاه مرا بسیار تحت تاثیر قرار داده است. چنین چیزی باعث حفره هایی در ادراک می شود، چنین حفره هایی هنوز در درون من وجود دارند. نا آگاهی من می تواند برای خودم و دیگران خطرناک باشد" (ص 36). این تاریخ را من نیلوفر شیدمهر هم در وجود دارم و دیده ام که مادر و خواهر و دخترم و بسیاری زنان و مردان و کودکان دیگر هم مثل "من" و" ما" آن را در وجود خود حمل می کنند. باور نکردنی است که چقدر بدن-زبان-فکر و تک تک سلولهای ما انکار و دروغ و سکوت را در حافظه ی خود انبار کرده اند—حافظه ای که اگر به شکل مثبت آزاد نشود می تواند هستی ما را زهر آلود کند و ما را از درون نابود کند. دروغ آن چیزی است که بوسیله ی آن امکان دیگرگونه زیستن را از خود می گیریم."زمانی که به دیگری دروغ می گوییم به خود نیز دروغ می گوییم. در این حالت ما معنای یک اتفاق یا یک انسان را انکار می کنیم و بدین طریق قسمتی از زندگی خود را از خود دریغ می کنیم" ( ص 135).
همانطور که آدرین ریچ به درستی مطرح می کند، در تاریخ مرد سالارانه "صداقت برای زنان مهم نبوده است، نجابت و وفاداری به همسر و باکره گی بوده است" (ص 1 33). به اضافه "به خاطر کنترل اجتماعی همه زنان به این تشویق [شده اند] که تنها یک تفاوت را در عرصه انسانی به عنوان "پذیرفتنی" به رسمیت بشناسند، و آن تفاوتی است که بین زنان و مردان وجود دارد" (ص 89). اما بدون صداقت و بدون جرات نشان دادن خصوصی ترین احساسات خود و همه آن چیزها که به سکوت کشانده شده و انکار شده اند و آوردن و مطرح کردن آنها در حوزه ی عمومی تحت پروژه ی "حق انگاری" و بدون در نظر گرفتن تفاوتها، زنان همچنان پنهان وغیر قابل رویت و حذف شده باقی می مانند و حقیقت پیچیده ی هستی و زندگی شان که هر دم در حال پیچیده تر شدن است به شکل مرگباری ساده می شود. برای همین صداقت و آشکار کردن و علنیت برای زنان و همه ی ستمدیدگان و حذف شدگان اجتماع و جنبششان ضرورتی حیاتی است و نمادی بارز از حق انگاری جنبش آنهاست. اینجا صداقت یعنی آشکار ساختن دروغ های بزرگی که در جریان بازی بزرگ بیان می کنیم. صداقت قدرت پاسخگویی به هستی مان و قدرت به پرسش کشیدن و خدشه دار کردن هویت هایی است که بازی های بزرگ به ما داده اند. صداقت شاید لرزش دستان یکی از دوستان نازنینم باشد. این لرزش را وقتی که می خواست برایمان شام یا شراب بریزد دیدم. دستش آنقدر می لرزید که می بایست عضلاتش را سفت و حواسش را جمع کند ، تا شراب روی زمین نریزد. این لرزش با ظاهر او— با چهار شانه گی اش و جدیتی که در چهره و حتی در خند ه اش هست—همخوانی ندارد. این لرزش واقعیت وجود این دوست را، از "فعال سیاسی" ، " فعال زنان" و "زن ایرانی" و "همجنس گرا " و همه چیزهایی که دیگران می خواهند او را با آنها تعریف کنند، پیچیده تر می کند. این لرزش پیچیده گی های تقلیل نایافتنی تجربیات و هستی این دوست - این "زنی" که بسیار دوستش دارم - را آشکار می کند.
صداقت به ما ندا می دهد که در این فرهنگی که "در آن فقط تجربیات مردانه دارای ارزش هستند و تجربیات و شعور ما را انکار کرده اند"( ص 138)، ما نباید خود را انکار کنیم. درست برعکس ما باید دانش و هستی خود را عیان کنیم و مبنای حق انگاری و رشد پیچیدگی همواره فزاینده مان کنیم. آنطور که اودری لرد می گوید بخشی عظیم از دانش ما در خشممان نهفته است. خشم گنجینه ی نهان هستی ستمدیدگان و فرو دستان است. البته منظور از خشم اینجا میل به خشونت نیست. این خشم خشمی است که می تواند به میدان جاذبه ی "اروتیسم به عنوان لذتی توان بخش" (ص63) راه بگشاید. این خشم می تواند در نوشته های ما، در شعر ما تجلی یابد و شعر را از تجملی ارزان به "کشف فضای امکانات، [...] به عنوان نشانه ای از به واقعیت رسیدن ممکن ها"( ص 146) بدل کند. پس ما برای آنکه صادق باشیم باید خشم خود را جدی بگیریم—خشمی که "پر از دانش و انرژی است" (ص 113). ما باید با این خشم نقشها و هویت های کهنه خود را، که پیوسته دارند ما را به طور ساختارمند تربیت می کنند، به زیر سوال ببریم. ما باید "از خشم مان بهره بگیریم: ما می بایستی برای زندگی روزمره مان، نیرو، توانمندی، و آگاهی را از این خشم بیرون بکشیم. کسانی از ما که این درس سخت را نیاموخته اند، نتوانسته اند جان سالم در ببرند. و بخشی از من، از بغض من، نیز شربت تلخی است به یاد خواهران قربانیم" (ص 116).
به خشم "خودم" و به دروغ که فکر می کنم یاد عمه پیرم می افتم. او همیشه مرا نصیحت می کرد و زنی از فامیل را به عنوان الگو برایم مثال می آورد، زنی به نام صدی خانم. شوهر این خانم به گفته ی خیلیها، بداخلاق و گوشت تلخ بوده و سفره را توی حیاط پرت می کرده اما صدی خانم سوخته و ساخته و همه ی عمر باهاش زندگی کرده بود. عمه ام می گفت: "شوهر آدم اگر سوسک روی دیوار هم که باشه آدم باید حفظش کنه. مرد باشه سوسک باشه. همین که سایه ش رو سرزنه خوبه." دروغ همین چیزی است که "زن" و "مرد" را می سازد و "مرد" را به سوسک تقلیل می دهد و"زن" را به دیواری که محتاج سایه است. دروغ همین سوسکی است که بسیاری از ما بخش های زیادی از زندگی و شاید همه عمرمان را زیر سایه اش زندگی می کنیم تا احساس خوشبختی و امنیت کنیم. این بخش از مقاله را با شعر آدرین ریچ شروع کردم و مایلم با شعری ازخانم هایده ی ترابی برگرفته از سایت شبکه تمام کنم. باشد که این شعر سببی شود تا خشم خود علیه دروغ را به عنوان سوالی از نو مطرح کنیم، سوالی که در پاسخ از ما می خواهد خود را از زیر سایه سوسکها بیرون بکشیم، اگر چه این پاسخگویی ریسک از دست دادن قرار و امنیت را داشته باشد.
با یاد متن "چه کنیم که سوسکها سوسک مان نکنند؟"و کاریکاتور همراه آن در" روزنامه ایران" نشریه دولتی جمهوری اسلامی!
ریشهها
سوسکهای خانه خاله بدری
همه آلمانی بودند*
هیچ اصلاً هم لهجه نداشتند
اهل چاهکهای اصیل تهران
با سیخ و شاخ و شاخکها
با جوشنهای همه قهوهای
با نیروهای هم زمینی، هم دریایی، هم هوایی
اهل پرواز و فناوری
با کادرهای ورزیده، مخفی
زیر میز، پشت مبل
توی کیف، روی ُمهر
ِپِرررر... َپر می زدند
لای عکسهای یادگاری خاله بدری با سرهنگ
در شیراز، در برلین.
پرسه می زدند در کشو
پی رد تخمهایشان
در حاشیه عکس عروسی خالهام بدری
یا آنجا، پشت عکس لوله شده سرهنگ
زمانی که هنوز دانشجو بود
در زرّادخانه مونیخ.
سوسکهای خانه خاله بدری
با ما بودند
از ما بودند
در عروسی و عزا همساز بودند
هیچ اصلاً هم لهجه نداشتند
عین خودمان اهل ایران زمین
تنها از نوع آلمانیش
سخت کوش و ارتشی بودند.
*سوسکهایی که در خانه های قدیمی تهران به وفور یافت می شوند، سوسک آلمانی نامیده می شوند.
میانیه نه موخره
ترکیب ویژه نویسندگان کتاب قدرت و لذت و شیوه های تحقیق و نوشتنشان هنوز هم بعد از سی سال به نظر من به پیچیده کردن بحث های فمنیستی کمک می کند. آدرین یهودی و سفید و اودری زنی سیاه مادر چند فرزند است و هر دو لزبین و شاعرند. این کتاب بیانیه ای است که در آن اعلام می کنند از "تفکر به شیو ه ی مردان" و بر اساس مدل بازی های بزرگ سر باز زده اند. آنها تجربیات غنی و خاص خود از ستم جنسی و نژادی و برداشتهایشان را از مسائلی مانند جنسیت، نژاد، هم جنس گرایی، هستی زنانه، و مادر بودن را با شیوه های مختلف از بیوگرافی نویسی و شعر تا بحث تحلیلی در کتاب خود می آورند. البته این نکته نباید از دید ما پنهان بماند که کتاب قدرت و لذت تجربیات و نظریات بسیاری دیگر، شامل رنگین پوستان، دو جنس گراها، دو جنسی ها ، ترانس سکسوال ها، و بین جنسی ها، را پوشش نمی دهد، که همه اینها می توانند در عمیق کردن و پیچیده کردن واقعیت جنسیت و نژاد و وضعیت آنهایی که "دیگری" یا "غیر" خوانده می شوند کمک کنند. ترجمه کتاب به فارسی به دست شادی امین، زنی ایرانی تبار وفعال سیاسی و فمنیستی و از اپوزیسیون خارج از کشور، کتاب را در لایه ی دیگری از پیچیدگی می گذارد و افقهای جدیدی را به بحث ها و مبارزات زنان ایرانی می گشاید. امین در مقدمه کتاب می نویسد که ترجمه کتاب "مصادف بود با آغاز دور تازه ای از مباحث مربوط به هم جنس گرایی در جنبش زنان ایرانی و به طور کلی اپوزیسون خارج از کشور و هم چنین برخی از فعالین امور سیاسی و اجتماعی در ایران. بدیهی است چنین جدال نظری نمی تواند بدون آگاهی و نگاه به تاریخ و پیشینه این نظریات نتیجه مطلوب را حاصل نماید" (ص 7). امین همینطور به اهمیت قرار دادن مبارزه علیه نژاد / قوم / مذهب / زبان/ ایدئولوژی پرستی که در تاریخ ما به شکل کشتار و سرکوب اقلیت های ملی و مذهبی و زبانی و چپ ها و دیگر فعالان سیاسی و دیگر اندیشان گره خورده است اشاره می کند. و مطرح می کند که چگونه مبارزه علیه نژاد پرستی (از هر نوعش) با مبارزه علیه زن ستیزی و پدر سالاری و مرد سروری و دگر جنس گرایی اجباری یکی است پس باید در سرلوحه ی کار فمنیستهای ایرانی قرار بگیرد. ترجمه این کتاب کمک چشمگیری به درک ما از اینکه چطور نژاد / قوم / مذهب / زبان / ایدئولوژی پرستی هم بافته ی زن ستیزی و پدر سالاری و مرد سروری است می کند. این درک به نظر من برای همه کسانی که امروزه داعیه ی مبارزه برای دموکراسی دارند بسیار ضروری است. متاسفانه، تا آنجا که من مقالات و نظرات بسیاری از ایرانیان را در سایت ها و نشریات مختلف دنبال می کنم، اغلب افراد بسته ی ایدئولوژیک مهر و موم شده ی دموکراسی، به خصوص لیبرال دموکراسی را، چشم بسته قبول کرده و برنامه ی کار خود کرده اند بی آنکه به رابطه و پیوند نظریه وتاریخ دموکراسی و مدرنیته با تاریخ استعمار توجه کنند. در حالی که بسیاری دیگر زیر لوای ملی گرایی ، نژاد پرستی ایرانی را که امروزه مد شده است تبلیغ می کنند. و بسیاری دیگر گرفتار دوئیت ("مدرنیته-عقل" / "سنت")، می خواهند "عقل آقایی" تکنولوژیک را به عنوان ارزش و مدنیت مسلط کنند. و همه ی اینها در زمانی اتفاق می افتد که متفکران زیادی از نقاط مختلف جهان برای مثال آمریکای لاتین و آمریکای جنوبی مدل های جدیدی از دموکراسی مانند پروژه ی "دموکراسی استعمار شکن" را ارائه داده اند که در مورد آنها در محافل ایرانی حرفی زده نمی شود.
شادی امین که فکر می کند مقالات این کتاب "زمینه سازبحث های سازنده در بین فعالین جنبش زنان و مدافعین آن و همچنین در بین فعالین حقوق هم جنس گرایان" است، تاکید می کند که "ترجمه یک اثر به معنای تایید تمامی مواضع مطروحه در آن نیست" و با این تاکیدش خوانندگان کتاب را به "نقدهای شجاعانه" (ص 9) کتاب که برای عمیق کردن بحث ها ضروری اند دعوت می کند. مخاطبان این کتاب همانطور که امین می گوید همه انسانهایی هستند که "در جستجوی تحول و تغییر" (ص 8) زندگی خود و ساختارها و شرایطی هستند که در آنها و تحت آنها زندگی می کنند. کتاب قدرت و لذت آنها را فرا می خواند تا با بیان تجربیات خاص خود به شیوه های مختلف از جمله داستان و خاطره و بیوگرافی و شعر و بحث های نظری افق های تازه ای را به بحث ها و تجربیات مطرح شده در این کتاب بگشایند و به این ترتیب تخیل حق انگار را انبساط دهند. این نوشته ی من پاسخی بود به ندای نویسندگان کتاب و شادی امین و ترجمه و تلاشهایش. این نوشته نشانه ی این است که کارترجمه ی شادی امین تلاشی پاسخ طلب بوده است: تلاشی که پاسخ هایی بلند پرواز را فرا می خواند، به بلند پروازی آن گوجه فرنگی - که دکتر نیکفر (2008) در مقاله ی خود برآیندهای جنبش 68- درباره اش می گوید: "در آلمان انشعاب فمینیستی با یک شورش نمادین همراه بود: در سال ۱۹۶۸، در کنگرهی فرانکفورت SDS، «اتحادیه دانشجویان سوسیالیست آلمان» (۱۹۴۶ تا ۱۹۷۰)، که موتور جنبش در آلمان فدرال و برلین غربی بود، یکی از دختران دانشجو به نام زیگرید دام-روگر1 در اعتراض به منش مردسالارانهی رفقا گوجه فرنگی به سمت میز ریاست کنگره پرت کرد.
سی سال بعد کنفرانسی فمینیستی در برلین به جمع بندی دستاوردهای زنان پرداخت. عنوان این کنفرانس پرمعنا بود: «آن گوجه تا کجا پرواز کرد؟»
کنفرانس، بلندپروازی آن گوجه را بسیار ستود" .
برای دریافت متن کامل مطلب در فرمات پی دی اف اینجا را کلیک کنید!
برای مطالعه قسمت دوم اینجا را کلیک کنید!
برای مطالعه قسمت اول اینجا را کلیک کنید!
*****************************************************
1- Capture
2- Gayatri Spivak
3- Quote: “feminism is in a mess” from Butler, Judith. (2004). Undoing Gender. New York: Rutledge.
4- Rousseau, Jean-Jacques. (1968). The Social Contract. Cranston, Maurice (Transl.). London: Penguin.
5- http://www.shabakeh.de/archives/individual/001334.html#more
6- http://radiozamaaneh.com/nikfar/2008/05/post_109.html
میانه ای درباره ی نویسنده:
نیلوفر شیدمهر دختر مهین و مادر ساغر است. او نه در ایران قرار داشت و نه در ونکوور کانادا جایی که از ده سال پیش تا امروز زندگی می کند. نیلوفر نویسنده ی کتاب شیرین و مرد نمکی به زبان انگلیسی است که در سال 2008 توسط انتشارات اولیکان در کانادا به چاپ رسید. او همچنین یک از مترجمان فارسی رمان آبی ترین چشم نوشته خانم تونی موریسون است. کتاب در سال 1997 در تهران توسط انتشارات ویستار به مدیریت خانم فرخنده حاجی زاده چاپ و در سال 2007 تجدید چاپ شد. نیلوفر هم اکنون دانشجوی رشته ی دکترا در زمینه ی آموزش و پرورش در دانشگاه بریتیش کلمبیا است. او فکر می کند نام این دانشگاه "بریتیش کلمبیا" را که با پیشینه ی استعماری و مرد محور کانادا مرتبط است هیچ دوست ندارد. او اینطور فکر می کند که برای آموزش و پرورشی دیگر گونه ما ابتدا می باید سیستم ها و ایدئولوژی های آموزش و پرورش—عملکرد ها، ساختارها، اجرا ها و گفتمان های آنها را— آموزش داده و دگرگون کنیم.
شما می توانید با نیلوفر از راه پست الکترونیکی اش، چون با تاسف دیگر کبوتر نامه رسانی در کار نیست تماس بگیرید:
nilofar_shidmehr@yahoo.ca
او با دوستی و مهر پاسخ شما را خواهد داد.