این متن بازبینی شده سخنرانیام در سمینار پاییزی انجمن حق – استکهلم به تاریخ ۱۲ سپتامبر ۲۰۰٨ است. میگویم بازبینی شده چرا که معتقدم سخنرانی نیز همچون دیگرانواع گفتگو دو طرف دارد. پس از سخنرانی، به هنگام پرسش و پاسخ و بعد از آن در جلسات خصوصی مسائلی از طرف شنوندگان سخنرانیام مطرح شد که مرا متقاعد کرد در برخی از بخشهای سخنرانی نکاتی را حذف، اضافه یا اصلاح کنم. و مهم گفتگو است و نتیجهی نهایی آن.
فرزانه راجی
مهر ۱٣٨۷
ما فمینیست ها تلاش کرده و می کنیم فضایی غیر از آن چه تاکنون درجنبش سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران مرسوم بوده است، بسازیم. فضای ارعاب، برخوردهای شخصی و انگ زدن به مخالفین و سکوت در مقابل کجروی ها و اشتباهات همراهانمان و یا مماشات با نظراتی که به آن نقد داریم از ترس اینکه مبادا آب به آسیاب دشمن بریزیم. به نظر من سکوت از ترس دشمن در دراز مدت همواره به ضرر مبارزین خواهد بود و صداقت از تمامی محاسبات و توجیهات برتر است.
ما فمینیست ها می توانیم با نظرات متفاوت و احترام به فردیت و اعتقاد دیگری بدون اینکه صدایمان از فرط عصبیت به لرزش بیفتد و یا برای دفاع از نظر خود طرف مقابل را به انواع و اقسام برچسب های شخصی و فردی مزین کنیم، با هم دیالوگ داشته باشیم. و این نه روش مماشات بلکه تمرین دموکراسی است. مماشات آن جایی است که به یکدیگر نقد داشته باشیم و از ترس دشمن و یا به سبک و سیاق آن چه که در جنبش مردسالارانه و پدرسالارانهی همواره موجود در جامعه امان بوده از ترس انگ های متفاوت مرعوب شده و سکوت کنیم. ما حرفمان را می¬زنیم حتی اگر خیلی تلخ باشد. چرا که اعتقاد داریم نقد یکدیگر نه در جهت تخریب جنبش بلکه فقط و فقط باعث ارتقا آن شده، مرزبندی ها را روشن کرده و تکلیف مخاطبین ما را روشن تر خواهد کرد. ما کسانی را که به قصد تخریب به انگ زدن می پردازند و یا با برخوردهای شخصی سعی در ارعاب منتقدین دارند پشت سرخواهیم گذاشت. ما روشی دیگر برای برخورد با یکدیگر برگزیده ایم.
اینکه این نقد درکجا و کی صورت می گیرد ثانوی است. اصل نیست. و باورم براین است تمامی کسانی که به گونه ای در جنبش زنان حضور دارند و یا حتی ندارند، حق و وظیفه نقد جنبش را دارند و کسی را محق تر از دیگری نمی دانم.
این متن چند خطی را در مقدمهی نقدی نوشته بودم که هرگز چاپ نشد.
در کنفرانس بنیاد پژوهش¬ها (۲۰۰٨) متاسفانه نتوانستم حضورا شرکت داشته باشم اما تلفنی بخشی از مطالبم را ارائه دادم. در آن جا یکی از مدعوین سوال کرد که مگر شما قبلا با کمپین همکاری نمی کرده اید؟ جوابم به سوال قاطعانه منفی است. گرچه به تلاشهای این دوستان ارج فراوان میگذارم و معتقدم در این دو سال نقش بسیار مهمی در طرح مسائل جنسیتی در سطح جنبش داشتهاند. به همین دلیل به رغم کناره گیری از مرکز فرهنگی همواره از مبارزات و تلاشهای این گروه به طرق مختلف حمایت میکردم.
اما زمانی که به نظرم رسید که این دوستان مطالبات جنبش زنان را تقلیل دادهاند بدون اینکه حمایت خود را از آنان دریغ کنم سعی کردم به نقد این حرکت نیز بپردازم. به هر حال معتقدم مطالباتی را که آنها طرح میکنند بخشی از مطالبات زنان است و اگر دست نیافتنی هم نباشد در حد طرح آن را مثبت ارزیابی میکنم و معتقدم باعث ارتقای آگاهی جنسیتی بخشی از زنان خواهد شد.
در اولین حرکت ها برای حضور بیرونی زنان و خارج شدن از محافل شرکت داشتم. در نشستهایی که برای برگزاری دومین هشت مارس پس از انقلاب اسلامی برگزار میشد. هشت مارسی که در شهر کتاب برگزار شد. کسانی که در آن نشستها و جلسات شرکت داشتند همه زنان سکولار و عمدتا چپ بودند. کسانی که پیشینه¬ی مبارزات سیاسی در جبهه چپ داشتند و بندرت کسانی که تازه وارد عرصه سیاست شده بودند. اگر هم بودند ظاهرا سکولار بودند. قطعنامهایی که در دومین هشت مارس در شهر کتاب ارائه دادیم مواضعی بسیار رادیکال و عمدتا با رویکردی سکولار بود. حتی تا قبل از عنوان شدن مبحث ان. جی. او ها و اصرار عدهایی برای ثبت مرکز فرهنگی به عنوان ان. جی. او هنوز اکثر کسانی که در مرکز فرهنگی کار میکردند با رویکردی سکولار مطالبات زنان را طرح می کردند.
واقعیت این است که در آن دوره ما شرایط خاصی را از سر میگذراندیم. نادیده گرفتن حقوق زنان و حتی بازپس گرفتن آنچه که داشتند در پروسهی تثبیت حاکمیت باعث به صحنه آمدن دوبارهی آنان شد. گرچه برخی دستاوردهای زنان در طی ٥٠ سال حاکمیت خانواده پهلوی اعطایی بود و ضرورت مدرنیزاسیون مورد نظر حاکمیت پهلوی و نیاز بازار سرمایه به وارد کردن زنان به بازار کار، ولی خود برای زنان مفری بود. عدم حضور جنبش مستقل زنان و هدف قرار گرفتن منافع تمامی گروهها و طبقات در آنسالها مسائل و خواستهای زنان را به حاشیه راند و توسط جریانات و نیروهای فعال سیاسی توجه کافی به آن نشد.
آن گروه از زنان که با روی کار آمدن نظام سیاسی جدید خانه نشین شدند، تصفیه شدند و یا در جامعه و خانواده محدودیتهای جدیدی به آنان تحمیل شد، پس از سرکوبی اساسی، مدتی را در شوک فقدانها، سرکوبها و محرومیتها به سر بردند ولی بتدریج از لاک خود بیرون آمدند و ابتدا با ایجاد محافل و تشکلهای غیررسمی به طرح ضرورت دمکراسی و ضرورت جنش مستقل زنان پرداخته و تجربه کار مستقل و زنانه را به آزمایش گذاشتند.
با پایان یافتن جنگ ایران و عراق که همواره توجیه کننده تمامی کاستیها، سرکوبها و خفقان موجود بود و گذشت یک دهه از آن و عدم پاسخگویی حاکمیت اسلامی به منافع گروهها و طبقات به ویژه زنان، در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، اعتراضات مردم علیه شرایط حاکم به اوج خود رسید. در این دوره شاهد رشد گروهها، محافل و تشکلات علنی هستیم. درست در همین زمان است که ما آماده شدیم محافل خانگی را ترک کنیم، حضور خود را علنی کرده و مطالبات خود را مطرح کنیم. تعدادی از محافل گرد هم آمدند و همانطور که گفتم پس از سالها غیبت بار دیگر هشت مارس را علنی برگزار کردیم. و درست در همان زمان، پس از یک یورش و ترور وحشیانه علیه مخالفین سرسخت و ایجاد فضای رعب و وحشت علیه آنان به ناگهان – و به ناچار- مبحث سازمانهای غیردولتی توسط دولتمردان وقت مطرح میشود. محافل و گروهها ملزم به ثبت خود به شکل ان. جی. او بودند. گرچه بودند گروه های بسیاری که به این دام نیفتادند و حاضر نشدند فعالیت خود را «قانون مند» کنند. در باره ان. جی. او ها صحبت زیاد شده و من در سخنرانی دوسال قبلم در پاریس به آن اشاراتی کردم:
«وبه این ترتیب دولت حاکم تلاش میکند جنبشی را که میرفت از دستش خارج شود مهار کرده و در اختیار خود بگیرد. دولت جدید که شعار جامعه مدنی و گفتگوی تمدنها را میداد برای مهار کردن جنبش اعتراضی مردم و کانالیزه کردن آن درجهت اهداف خود راهکار ان. جی. او را مناسب مییابد. شعار این سازمانها عمدتا برخی اصلاحات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و یا قانونی است. این سازمانها از اواخر قرن نوزده کمکم شکل گرفتند در عصر جهانیسازی اهمیت بسیار یافتند و با بودجههای کلانی از جانب نهادهای بینالمللی، از جمله بانک جهانی اداره میشوند. هدف و رسالت این سازمانها در کاهش نقش حکومت و برجسته شدن نقش بازار، ظاهرا تقویت دمکراسی است. اما در اصل هدف آنها میانجیگری بین دولت و مردم است و احتمالا رسیدن به راه حلی میانه، کنترل و یا کانالیزه کردن اعتراضات مردمی در مسیری کمدردسرتر و غیررادیکال. بنابراین، سازمانهای غیردولتی نهادهایی هستند که به موازات و بر متن جنبشهای اجتماعی موجود و جایی شکل میگیرند که جنبشی وجود داشته باشد و هدف همانطور که گفته شد کنترل و کانالیزه کردن پتانسیل جنبش است. در دو دهه اخیر این نهادها در جنبش زنان ایران نقش بسیار مهمی یافتهاند. و جنبش زنان که میتوانست بالقوه نیروی رادیکالی باشد تبدیل شد به یک سری "سازمانهای غیردولتی” که در روند تثبیت و کنترل دوباره اوضاع، فعالیت و اختیارشان روزبروز محدودتر شد تا جایی که امروز صحبت از ممنوعیت آنها میشود. و در این روند نیروهای معترض محصور در این نهادها هرچه بیشتر و بیشتر از محتوای رادیکال خود تهی شدند تا جایی که امروزه به قرائتی «مترقی» از اسلام رضایت دادهاند.»
واقعیت این است که حاکمیت نه از سر لطف بلکه به خاطر فشار روزافزون جنبشهای اجتماعی مجبور به عقب نشینی شد و حداقل بخشی از لایههای سربراهتر جنبشهای اجتماعی را به رسمیت شناخت و سعی کرد آنها را در ان.جی .او ها تحت کنترل قوانین سفت و سختی که مختص ان.جی.او های وطنی بود در بیاورد.
و شاهد بودیم که با همین قوانین سفت و سخت و اما و اگرها هشت سال بعد در دولت احمدی نژاد، آنانی که پاهای پرتحرک خود را در قوانین چپ وراست و بوروکراسی ان. جی. اوها به بند کشیده بودند، بالاخره با تیر خلاص این دولت کلا از حرکت بازماندند. بنابراین حاکمیت به محض اینکه بار دیگر بر اوضاع مسلط شد حتی حضور ان.جی.او ها را هم تاب نیاورد.
آنچه که به غلط دستاوردهای دولت اصلاحطلب تصور میشود در واقع نتیجه پافشاری و مبارزات مردم و عقبنشینی حاکمیت بود که بتدریج پس گرفته شد تا به امروز که دیگر چیزی از آنها باقی نمانده است.
اما تلاشهای حاکمیت اصلاح طلبی در آن دوره، برای سربه راه کردن جنبش فقط به ان. جی.اوها محدود نشد. میدید که به رغم تمامی این ترفندها و دامها جنبشهای مستقل شکل میگیرند. جنبش دانشجویی، کارگری و جنبش زنان. جنبش مستقل زنان. و برای هرکدام از این جنبشها بدیلهای خود را ابداع کرد. و ما این جا فقط به جنبش زنان میپردازیم. جنبش زنان برای حاکمیت اسلامی یک خطر بود گرچه ممکن بود در آن زمان واقعی نباشد اما میدانست بالقوه خطر است به همین دلیل به فکر ارائه بدیلی برای جنبش نوپای زنان افتاد. و با همین هدف بود که ایدئولوگ های اسلامی داخل و خارج مقوله فمنیسم اسلامی را با الگوبرداری از اسلام گرایان منطقه و توجیه آن با برداشتهای ابتری که از پست مدرنیسم کرده بودند- که در آن زمان برای محکوم کردن علم و توجیه نسبیگرایی فرهنگی بدجوری مد شده بود- علم کردند و کمکم در جنبش نوپا وسکولار زنان نفوذ کردند و هر روز به مناسبت دولتی که برسرکار آمد رنگی به آن زدند.
مطمئنا زنان مسلمان بسیاری هم بودند که به خاطر تضاد اساسی که با سکولاریسم داشتند و پای بندی به مذهبشان دور این پرچم ساخته شده گرد آمدند. بسیاری از این زنان، زنان مسلمانی بودند که تا دیروز حتی اجازه رفتن به دانشگاه را نداشتند، معتقدات مذهبی خانواده اجازه کار و تحصیل به آن ها نمیداد و در پروسهی حضور در اجتماع با آنچه که به عنوان حق و حقوق زن در اسلام ترویج میشد تضاد پیدا کرده بودند، در عین حال به واسطه وابستگی به مذهبشان میخواستند رهایی خود را در اسلام بجویند. بسیاری از آنها با صداقت فمینیستیاشان بالاخره متوجه شدند که در چارچوب اسلام نمیتوان حرف از حق و حقوق زنان زد. بنابراین بتدریج از فمینیسم حکومتی و ایدئولوگهای آن فاصله گرفتند و برخی سکولاریسم و حقوق بشر را برگزیدند و برخی حتی فراتر رفتند و به آموزههای مارکس و انگلس استناد میکنند. و عدهای هنوز در چالش بین مذهب و سکولاریسم دست و پا میزنند.
در این پروسه بود که جنبش زنان که با رویکردی سکولار آغازیده بود با عناصر و عوامل مذهبی مخلوط و درگیر شد، طوری که گاه نمیشد مرز بین سکولارها و مذهب گرایان را مشخص کرد. عدهای از زنان سکولار فریب مشروعیتی را خوردند که حمایت از مسلمانان برایشان به ارمغان آورد. مشروعیتی که از جانب مسلمانان در قدرت و تودهی زنان مسلمان برای آنان فراهم شد. بنابراین پیشقراولی خود به عنوان زنان سکولار را وانهادند و به دنبال فمینیستهای مذهبی افتادند که آن ها نیز در این پروسه تا حدی از اسلام در قدرت فاصله گرفته بودند. در واقع هر دو در یک جا به هم رسیدند. در این به هم رسیدن فمینیست های سکولار، سکولاریسم خود را رها کردند و فمینیستهای مسلمان بنیادگرایی خود را. اگر فمینیست های مسلمان به واسطه شرایط واقعی و زمینی بنیادگرایی را رها کردند، فمینیست های سکولار مجذوب شور جذب تودهها شدند و خواستهای واقعی خود را تقلیل دادند. یکی پیشرفت کرد و دیگری عقب گرد.
تظاهرات زنان سکولار جلوی دانشگاه تهران در اعتراض به قانون اساسی و پس از آن تظاهرات آنها در پارک دانشجو هنوز ظاهرا رویکردی سکولار داشت. پس از آن تظاهرات به ناگهان عده قلیلی از آن جمع کثیر جدا شدند تا مبارزه را ادامه دهند. انگار که بقیه جا زده بودند. این طور به نظر میرسید. و من که خواستار پیگیری مبارزه بودم خواست آنها برای ادامه مبارزه را امضا کردم که قرار بود امضا کنندگان را برای شور و پیدا کردن راهکار دعوت کنند. از آن جمع که نمیدانم چند نفرشان دعوت شده بودند به ناگهان خواست تغییر قانون اساسی تبدیل شد به دفترچههای کمپین یک میلیون امضا برای تغییر چند بند از قانون مدنی و قانون مجازات با استفتا از مراجع و عظام دینی. آن جا بود که فهمیدم جنبش زنان سکولار تکه پاره شده است و خواهد شد. و اینکه تکههایی از آن عقب گرد کردهاند.
و اما :
نقد من به کمپین
من در سخنرانییی دو سال پیش در پاریس کمپین را از دو زاویه مورد نقد قرار دادم یکی از زاویه چپ و یکی از زاویهی موضعی که خود کمپین اتخاذ کرده است.
از زاویه¬ی دید چپ و با اشاره به نقش سرمایه جهانی. با اشاره به این که سرمایه جهانی دیگر مرز ندارد و ارزان ترین و منعطف ترین کارگران را در هرجای دنیا میتواند به مزدوری بگیرد. و این زنان هستند که به کارهای موقت و نیمهوقت و قطعه کاری برگزیده می شوند. سرمایه جهانی برای جذب این زنان به بازار کار نیاز به تغییر ساختارهای جامعه سنتی میزبان دارد. زنان نیز که همواره و به درستی استقلال اقتصادی و حضور در بازار کار را قدمی در جهت رهایی خود میدانستهاند از این تغییرات استقبال میکنند و به تناسب سنتهای موجود در جوامع خود و در ضدیت با ساختارهای سنتی جامعه اشکال متفاوتی از فمینیسم را عرضه میکنند و یا به گرد نسخههای پیچیده شده توسط حامیان سرمایه گرد میآیند.
بنابراین پیدایش جریاناتی مثل "فمینیستهای اسلامی" یا "فمینیستهای مسلمان" و یا حتی جریاناتی جدیدتر و محلیتر غیرقابل تصور نیست. بویژه که این جریانات جدید از یک طرف با مبانی نظری پستمدرنیسم و موج سوم فمینیسم که شدیدا تحت تاثیر این مبانی نظری است، توجیه میشوند و از طرف دیگر به هرحال ریشه در سنتهای جامعه میزبان دارد و همانطور که قبلا اشاره کردم بدیهی است که زنان این جامعه در ابتدا جذب بدیلی شوند که با اعتقاد مذهبی و یا سنتهایشان سازگاری بیشتری دارد.
اما باز از دیدگاه چپ اعلام کردم: «اما مدرنیزاسیون مورد نیاز سرمایه تا جایی فرهنگ و سنتهای جوامع جهان سوم را مورد حمله و نقد قرار میدهد که راه زنان به بازار کار را هموار کند و پس از آن دقیقا به اتکا همان سنتهاست که مردسالاری در خانه و محل اشتغال، کار خانگی، کار نیمهوقت، کار درحاشیه و کار با دستمزد کم توجیه میشود.»
به نظر من کمپین در چالش بین دو پارادایم فلسفی – سیاسی لیبرالیسم - مدرنیته و اسلام تکلیفش مشخص نیست. دو پارادایمی که به رغم توافقشان با سرمایه- هرکدام سعی دارند برتری های پارادایم خود را در حوزه حقوق و حقوق زنان و سایر مسائل نشان دهند. با سنت و مذهب بسیار محافظه کارانه برخورد میکنند و به مدرنیسم حتی به حد خواستهی رفع کلیه تبعیضات علیه زنان هم نرسیدند. و برای توجیه خواستههایشان دست به دامان پست مدرنیسم شدند آنهم درحدی که خودشان از آن برداشت کردهاند: بومی کردن مفاهیم فمینیستی و نادیده گرفتن نیازهای اساسی انسان از جمله آزادی پوشش، آزادی بیان، آزادی مذهب و غیره.
اما آموزههای پست مدرنیستی وجهی مترقی هم دارد: این که انسانها متفاوتند: طبقات، نژادها، اقوام، ملیتها و ... بنابراین کسی که داعیهی تعیین حداقل مطالبات زنان را در یک محدوده زمانی و مکانی دارد باید این تفاوتها و نیازها و مطالبات متفاوت را نیز در نظر بگیرد.
روابط جنسیتی به تنهایی نمیتواند تبیین کننده شرایط و وضعیت زنان باشد. فاکتورهای دیگری همچون طبقه، قومیت، نژاد، وضعیت فیزیکی و روانی، ملیت و غیره به ستم های جنسیتی محتوا و رنگ ویژه ای میدهند. یکی از اشکالات اساسی کمپین نادیده گرفتن این تفاوتها و تبیین حداقلها بر اساس مطالبات بخشی از زنان مسلمان طبقه متوسط ایران است.
علاوه براین حتی اگر بپذیریم کمپین خود را سخنگوی حداقل مطالبات زنان طبقه متوسط میداند حتی در طبقه¬ی متوسط هم گرایش¬ها و مطالبات متفاوتی مطرح است، هم در میان زنان مسلمان طبقه متوسط و هم در میان زنان طبقه متوسط ایران.
مطالباتی همچون: حق پوشش، حق بر بدن، آزادی بیان، مطالبات زنان شاغل همچون شرایط برابر کار، امنیت شغلی و اقتصادی، تبعیض در احراز مشاغل، انحصاری بودن مشاغل تصمیمگیری و سیاستگزاری، استثمار خانگی، مشکلات زنان سرپرست خانواده که بواسطه افزایش طلاق روزبروز بیشتر میشود، حق تشکل برای زنان و بالاخره رفع تبعیضاتی که درمورد سایر زنان در حوزه آموزش به کار گرفته میشود، مثل سهمیهبندی جنسیتی در رشتههای درسی، تبعیض دراعزام دانشجویان دختر و... این مطالبات با زندگی روزمره بسیاری از زنان از جمله ۶۴ درصد فارغالتحصیلان دانشگاه و تمامی زنان شاغل ارتباط دارد که بسیاری از آنان به هرحال جزو طبقات میانی و متوسط هستند...
بنابرآنچه گفته شد من به طور کلی از دو منظر کمپین و تقریبا میتوانم بگویم تمامی گرایش¬هایی را که با محتوای اصلاح طلبی فعالیت میکنند مورد نقد قرار میدهم. یکی از منظر چپ که این مبارزات را انقلابی نمیداند. انقلابی به معنای این که به ریشههای ستمدیدگی زنان بیتوجه است و تمام هم و غم خود را برای تغییر برخی قوانین گذاشته است، آنهم درچارچوب مناسبات موجود. و دوم از منظر مدرنیته: که آنها را به اندازه کافی مدرن نمیدانم چرا که هنوز تکلیف خودشان را با مذهب روشن نکردهاند. و درچارچوب برنامه¬یی که برای خود تعیین کرده¬اند، یعنی نمایندگی طبقه متوسط ، مطالباتشان بسیار محدود است.
همانطور که همواره تاکید کرده ام حتی تلاش های شخصی زنان و دختران جوان را در زیر سوال بردن فرهنگ و نگاه مردسالارانه درعرصه های مختلف خانوادگی، اجتماعی، فرهنگی و .. بخشی از جنبش زنان میدانم. بنابراین هرگونه تحرکی در این رابطه در جهت زدودن نگاه مردسالارانه جامعه و حاکمیت و ایجاد فضایی بازتر برای فعالیت و گفتگو در جهت منافع زنان را مثبت می دانم. اما زنان برای رهایی کامل اولا نباید خود را به این حد محدود کنند و درثانی یک نیروی دموکراتیک و ضد مردسالاری همواره باید در نقد حاکمیت مردسالاری در تمامی عرصه ها باقی بماند. و حاکمیت فقط به معنای قدرت حاکمه نیست بلکه به معنای ایدئولوژی و سنت های مردسالار موجود در جامعه نیز هست. بدیهی است که پروسه ارتباط چهره به چهره با مردم روشی رادیکال و مردمی است اما محتوی این ارتباط به مراتب از شکل آن مهم تر است. اینکه ما دراین ارتباط چهره به چهره به توهم آنان دامن بزنیم و زنان و آرمان های آنان را در حد آگاهی بخشی از زنان تقلیل دهیم و یا تلاش کنیم توهمی جدید ایجاد کنیم، می تواند کل پروسه ارتباط چهره به چهره را به عکس خود تبدیل کرده و کل حرکت را که شکلی مردمی و از پایین دارد درخدمت بخش هایی از نگاه مردسالارانه حاکم در جامعه گسترش دهد.
ما باید برای زنان توضیح دهیم که در این جامعه کسان دیگری هم زندگی میکنند با مذاهب و نظراتی متفاوت از آنها. و اینکه هرکس حق دارد دین و مذهب خودش را داشته باشد و هیچ دولتی نمی تواند دین و مذهب و راه و روش زندگی خود را به آنها تحمیل کند. این یعنی تبلیغ جدایی دین از دولت. و این دولت از دین جدایی ناپذیر است چرا که حکومتش دینی است.
بعد از سخنرانی پاریس یکی از دوستان پرسید برای چی به پاریس آمدی؟ چرا به این سفر آمدی؟ متاسفانه اکثر کسانی که سخنرانی من را در پاریس شنیدند متوجه نکته و هدف من از آن سخنرانی نشدند وآنچه در همه جا شایع شد و دهان به دهان گشت این بود که من رفته بودم زیرآب کمپین را بزنم. و بعضیها که فکر میکردند همه جنبش فقط کمپین است مرا متهم کردند که رفته بودم تا جنبش زنان را تخریب کنم. برخی حتی آنقدر لطف کردند که مرا فرستاده¬ی رژیم نامیدند.
به هرحال آنچه که من قصد تاکید و اشاره به آن را داشتم نه فقط کمبودهای کمپین که بیش از آن بیعملی و سردرگمی چپ در رابطه با جنبش زنان بود. اینکه کمپین یک میلیون امضا خاستگاهش کجاست و محدوهی مبارزهاش چیست فقط و فقط برای نشان دادن این امر بود که چب نباید به آن بسنده کند. اینکه کمپین در عین حال که در حد خود و در محدودهیی که اختیار کرده کاستیهایی دارد ودر آن تردیدی نیست، اما مشکل اصلی ما به عنوان چپ این است که یا آن را آمال و آرزو میدانیم و محدودیتهای آن را در نظر نمیگیریم و یا به کل آن را نفی میکنیم. بنابراین یا شدهایم عمله و اکره کمپین و سایر اصلاحطلبان یا کارمان درجنبش زنان شده است نفی و انکار هرگونه مبارزه مستقل زنان. و این مهم را نادیده میگیریم که تا حضور فعال خود را اثبات نکنیم، چشماندازمان را روشن نکنیم، راهکارهایمان را مشخص نکنیم، نقدهای ما فقط جنبه سلبی خواهد داشت. محول کردن حل مسئله زنان به برقراری جامعه سوسیالیستی بخش زیادی از طیف چپ را در مورد زنان دچار بیعملی کرده است. نمیخواهم بگویم نقدهایی که برکمپین شده بیفایده بوده، کمپین هم مثل بقیه اعضای جنبش در حرکت بوده تاثیر پذیرفته و تاثیر گذاشته و به هرحال تغییراتی نیز کرده است، گاه مثبت و گاه منفی. جنبش یعنی حرکت. بنابراین ما با گروههای ایستا با خطکشیها و چارچوبهای مشخص سروکار نداریم. اینگروهها مدام پیش میروند، درهم ادغام میشوند، به یکدیگر تبدیل میشوند، از بین میروند و... اما همواره در حرکتند.
ما به عنوان چپ باید جایگاه خود را در جنبش زنان پیدا کنیم، آنرا تبیین کنیم، چشمانداز خود را روشن کنیم و برنامه عملی مشخص خود را ارائه دهیم وگرنه همواره آنهایی که اصرار دارند در چارچوب نظام حاکم فعالیت کنند و همواره اصرار دارند بگویند فقط همین ها «شدنی» است، برجنبش زنان غالب خواهند بود و آن نفرات سومی که دیالوگ ما دو طرف را گوش میکنند آنها را انتخاب خواهند کرد، چرا که برنامه¬ی عملی مشخص دارند. انقلابی نیستند اما عمل میکنند. قصد تقدیس عمل را ندارم و اساسا آن را جدا از نظر نمیدانم. به نظر من تلاش برای نزدیکی فکری، گردهمآیی و نشست در جهت تبیین نظرات و نزدیکی نظری نیز خودش کار عملی است. گرچه نهایت عمل نیست اما حتما آغاز آن است.
جمع بندی من در سخنرانی پاریس به شرح زیر بود:
«متاسفانه عدم وجود جریانی- ونه افراد- رادیکال در جنبش زنان ایران از یک طرف و کم خطر بودن حرکات اعتراضی زنان اصلاحطلب از طرف دیگر، باعث پیوستن بسیاری از زنان رادیکال به جنبشهای اصلاحطلبی و لیبرالی شده است. این امر در عین حال که نشانگر نبود یک جریان – نه افراد- رادیکال است، نشانگر ضروری بودن مبارزات صرفا زنانه نیز هست. بنابراین برای جلوگیری از به هرز رفتن نیروهای رادیکال موجود در جنبش زنان ایجاد یک جریان مستقل و چپ بسیار ضروری و فوری است. اتحاد این زنان (روشنفکر) با زنان شاغل و زنان کارکن نیرویی قابل ملاحظه خواهد شد. باید توجه داشت که زنان کارکن که همواره مورد ستمی مضاعف واقع میشوند در حاکمیت جهانی سرمایه به مراتب تحت فشار بیشتری نسبت به گذشته قرار خواهند گرفت. مهاجرت زنان جویای کار، تجارت سکس، اشتغال موقت و ارزان از جمله پیامدهای حاکمیت جهانی سرمایه برای زنان بوده است. در حاکمیت جهانی سرمایه این زنان کشورهای پیرامونی هستند که ارزانترین نیروی کار را تشکیل میدهند، این نیروی ارزان به علت نداشتن سنتهای مبارزاتی و نداشتن تشکل کمخطرتر نیز هست. بنابراین جریانی که خود را مترقی و مخالف با سرمایه جهانی میداند باید این نیروی بالقوه را نیز به جنبش زنان جذب کرده و خواستههای آنان را در جنبش زنان ترویج کند. و لازمه¬ی این امر این است که اکثریت جریانات چپ که همواره حل مسائل و مشکلات زنان را به برقراری سوسیالیسم محول کردهاند، و یا نهایت به یارگیری از تشکلهای زنانه فکر میکنند و استقلال آنها را نادیده میگیرند، ارزشهای فمینیستی و نیازهای زنان را درونی کرده، آنها را جدی بگیرند و درجهت تشویق و تشکیل جریانات فمینیستی چپ همراهی و همکاری کنند. در آن صورت نیروهای چپ میتوانند به عنوان نیرویی مستقل و با مرزبندیهای مشخص برای رسیدن به مطالبات حداقلی درتمامی عرصهها ازجمله کسب حقوق برابر، با گروههای دیگر موجود در جنبش زنان وارد اتحاد عمل موقت شوند و در پروسه فعالیت و حرکتشان علاوه برتمرین سازماندهی و کسب هویت مستقل، به جذب نیروهای دیگر و تعمیق خواستههای آنان بپردازند. بدیهی است که مبارزات رادیکالتر خطر بیشتری هم خواهد داشت. اما غیرممکن نیست.»
و اما برای رسیدن به یک برنامه عملی مشخص درک از ریشههای ستمدیدگی زنان اصل است
برای اینکه بدون درک این ریشهها هیچبرنامه عملی چه در سطح کلان و چه در سطح جزء نمیتوان داد. عدم درک این ریشهها ما را به بیراهههایی سوق میدهد که یا اساسا نفی جنبش مستقل زنان است و یا هدفش در خودش است: عمل. عملی بدون هدف و چشمانداز و یا دنبالهروی از جنبشهای اصلاحطلبانه.
چپهای ایرانی در مورد ریشههای ستمدیدگی زنان حداقل سه نظر متفاوت دارند: یا آنرا به جامعه طبقاتی منسوب میکنند و بنابراین اساسا جنبش مستقل زنان را انحرافی میدانند و هرز دادن نیروهایی که میتوانند همراه طبقه کارگر به مبارزه برای برقراری جامعه سوسیالیستی بپردازند.
عدهای معتقدند که مطالبات زنان در جامعه سرمایهداری متحقق میشود و دنبالهروی فمینیستهای اصلاحطلب شدهاند.
و اما نظر سوم که در چند سال اخیرا هواداران بیشتری در جنبش زنان باز کرده است نگاهی دیگر به ریشههای ستمدیدگی زنان دارد:
این گروه از چپها با استناد به منتقدین معاصر، تقسیم کار برای تولید مثل را مقدم بر خانواده تک همسری و مالکیت خصوصی میدانند. به نظر این منتقدین در واقع مالکیت خصوصی و جامعه طبقاتی به این تبعیض استمرار بخشیده و نهادهایی همچون خانواده تک همسری، مذهب، سنت و دولت حافظین این فرودستی هستند. با این تحلیل این بخش از چپ حداقل سه ویژگی اساسی کسب میکند که آن را از دوبخش قبلی متفاوت میکند: ١. اینکه تمامی زنان جدا از منشا یا موضع طبقاتیاشان مورد ستم جنسی قرار میگیرند، بنابراین وجود جنبش مستقل زنان، و صرفا براساس منافع زنان، ضروری است- گرچه براساس منافع طبقاتی و یا ویژگیهای دیگرش میتواند سازمانها و مطالبات متفاوتی داشته باشد؛ و ٢. ستم جنسی قدیمی تر از ستم طبقاتی است، بنابراین با برقراری سوسیالیسم مسئله زنان حل نمیشود، مبارزه ادامه دارد و این امر باز هم تاکید بیشتری است بر جنبش مستقل زنان؛ و ٣. مبارزه برای جدایی دین – به عنوان حامی جامعه طبقاتی و مردسالاری- از دولت کف مطالبات آنهاست، درحالی که سوسیالیسم نهایت مبارزه آنها نیست در عین حال که مبارزه آن ها نیز هست، بنابراین مبارزات حقوق برابر، مبارزه برای جدایی دین از دولت و مبارزه برای برقراری سوسیالیسم نیز مبارزه آنها هم هست و از مبارزان در این راه حمایت میکنند.
این گروه بدون اینکه مبارزات زنان در عرصههای گوناگون را نفی کند، پیگیرترین زنان در مبارزه را زنان کارکن میدانند، چرا که معتقدند ستم دوگانه (اقتصادی- جنسیتی) در نهایت درجه و شدت متوجه آنهاست و در این مبارزه هیچ چیز از دست نمیدهند. اما این زنان ابتدا باید آگاهی درخود را به آگاهی برای خود تبدیل کنند و به سازماندهی و تشکیل یک صف مستقل در جنبش زنان بپردازند. ترغیب این زنان به ایجاد تشکلهای صنفی میتواند اولین گام در جهت این هدف باشد. تشکلهای صنفی، محلهای، قومی، فرهنگی و... میتواند زنان مشترکالمنافع را گرد منافعشان به عنوان یک گروه اجتماعی- طبقاتی- فرهنگی و به عنوان زنانی که در شرایطی ویژه، به عنوان زن، ستمهای ویژهایی را متحمل میشوند به یگانگی و وحدت برساند. تنها در یافتن برآیند خواست تمامی این گروههاست که میتوان دم از حداقل یا حداکثر مطالبات زنان زد.