آموزش خود سانسوری به بچه ها با شروع مهر ماه / آسیه امینی
متنفرم از لحظه ای که مجبورم به دخترم توضیح بدم که وقتی مدرسه می ره باید مواظب حرف زدنش باشه. متنفرم از توضیحات مزخرفی که باید به خوردش بگم که مدرسه جای درس خوندنه و بهتره خیلی از حرفها در مدرسه اصلا گفته نشه.
حرفهای خیلی خیلی ساده ای که باید طبق طبیعتش مطرح کنه و ما باید طبق وظیفمون بهش جواب بدیم.
متنفرم از این که باید بهش توضیح بدم که بهتره نقاشیش رو که تو دفتر نقاشی مدرسه کشیده و دو نفرن که همو می بوسن و دور و برشون پر از قلبه و کنارش با خط بچگانه نوشته : "دو نفر که عاشق هم شدن" رو تو دفتر نقاشی خونه اش نگه داره.
متنفرم از این که باید بهش بگم لزومی نداره حرفهایی رو که در خونه می شنوه در مدرسه مطرح کنه.
من - منی که دائم شعار لزوم آزادی بیان می دم و معتقدم مبارزه با سانسور و خود سانسوری باید از خودمون شروع بشه! - عملا در خانه خودم دارم اون رو اعمال می کنم. چرا؟ برای اینکه نمی خوام دخترم به جای اینکه ذهن و فکرش درگیر مسائل کودکانه باشه دائم مجبور به توبیخ و توضیح خواستن بشه.
نمی خوام بچه ام ایزوله بشه. نمی خوام دخترم مجبور به روبرو شدن با مسائلی بشه که هنوز برای ذهن کودکانه اش خیلی زودن. بنابراین مجبورم همونها رو در چارچوب خیلی ساده تر و کوچکتر براش توضیح بدم.
تا حالا این کار رو نکرده بودیم و سال گذشته سال بدی برای همه ما بود.
معلم سال گذشته آوا اعتقادات مذهبی خیلی شدیدی داشت. در حدی که در ماه اول رفتن به مدرسه، همه بچه های کلاس آیت الکرسی رو حفظ کردند! دختر من گریه می کرد که من کنارش بشینم و کمک کنم که بتونه آیت الکرسی رو از بر کنه . چون دوبار برای اینکه برگه آیت الکرسی رو به همراه نداشت توبیخ شده بود!
او در کلاس به بچه ها می گفت : " نبینم فضولی کنین و اتفاق های کلاس رو در خونه خبرچینی کنین!!!!!!"
اعتراض های مکرر ما به مدرسه نتیجه ای نداشت جز اینکه رابطه بی غرضی که باید بین معلم و دانش آموزش برقرار بشه به هم بریزه.
خلاصه سال پر دردسری رو پشت سر گذاشتیم. تمام سال تحصیلی بخشی از وقت من صرف این می شد که درسهاش رو باهاش مرور کنم. چون ارتباط روحی او با معلمش قطع شده بود و بارها از من می خواست که دیگه به مدرسه نفرستمش! امکان تغییر کلاسش هم نبود. چون می ترسیدم مورد سوال دوستانش قرار بگیره که چرا کلاسش رو عوض کرده و وضع بدتر بشه.
با این حساب امسال خودم شروع کردم به توضیح دادن براش که بین خونه و مدرسه فرق هست. اون می تونه هر مطلبی رو تو خونه بگه . اما در مدرسه لزومی نداره خیلی از حرفها رو عنوان کنه! براش توضیح دادم که ممکنه معلهای مدرسه مثل پدر و مادر او فکر نکنن.
خودم دارم به بچه ام خود سانسوری رو یاد می دم. دارم بهش دوگانگی رو آموزش می دم. دارم بهش یاد می دم اونجوری که هست و می خواد باشه نباشه. چرا؟ چون پارسال شش ماه طول کشید تا ما مشکلش رو درک کنیم و علت هراسش از مدرسه و بدخوابی هاش رو بفهمیم . دختر من برای این که راحت تر زندگی کنه مجبوره یاد بگیره چراغ قرمز ها رو بشناسه! و درک این مساله با شروع ماه مهر برای من، بسیار سخت و تنفر آوره!
اون بزرگتر که شد فرصت داره تا مثل ما یاد بگیره که حق و ناحق کدومه. اون فرصت خواهد داشت که گذشته خودش رو مرور کنه. فرصت خواهد داشت حتا که مادرش رو نقد کنه و بگه که من اشتباه کرده ام. اما من امروز چاره دیگه ای نمی بینم جز این که بخوام کودکی او و معصومیت بچگانه اش با حرفها و توبیخهایی که براش خیلی زوده پایمال نشه. اگر هم اشتبه می کنم امیدوارم بزرگتر که شد درکش کنه یا من رو ببخشه.
|