تاریخ: 6 تير 1387
امروز داشتم مصاحبه ام با سهیلا را که برای یک کار تحقیقاتی انجام داده بودم مرور می کردم. "سهیلا قدیری"، فرزند کش، که حکم قصاصش صادر شده و در مرحله اجراست.
این که من به هر دلیل، موقعیت صحبت و گفتگو با سهیلا و برخورد نزدیک با او را طی چند دیدار داشتم،به عنوان یکی از شانس های خودم می دانم.
نه به این دلیل که سهیلا قدیری،یک موضوع خاص است، .نه به این دلیل که داستان زندگی اش بر سر زبان افتاده و بسیاری از ما می شناسیمش. تنها به این دلیل که فرصت شناخت و رویارویی با یک انسان استثنایی را داشته ام. و اتفاقا استثنایی نه به معنای منفی، که به معنای مثبت کلمه!
سهیلا ، سهیلای پیچیده، خوش فکربا ذهنی تحلیل گر(در حد و اندازه خودش) ،سهیلای طغیانگر، سهیلای حساس، سهیلای مهربان، سهیلای لج باز، سهیلای اخلاقی و سهیلای انسان.
باور کنید یا نه، سهیلا همه اینها هست و همه را هم به خوبی هست؛ بهتراز خیلی ها که این سوی میله های زندان هستند؛ مردمی معمولی با زندگی های معمولی تر.
سهیلا زجر کشیده، سهیلا خسته شده، سهیلا ستم دیده، خیلی زیاد! بیشتر از بسیاری از ما، خیلی بیشتر!
کسانی که با سهیلا صحبت کرده اند، می دانند که از زندگی او روایتهای متفاوتی وجود دارد. سهیلا هیچ وقت واقعیت زندگی اش را، کودکی اش را و اینکه نهایتا چه بر سر او رفته را، تمام و کمال بیان نمی کند. شاید برای هر کس بخشی از آن را بگوید، شاید دروغ ببافد، شاید... اما در همه روایات سهیلا ، نقاط مشترکی وجود دارد که ما را به حقایق زندگی اش می رساند: خانواده ای که او را دوست نداشته، خانواده ای بی محبت و بی توجه به دختری که میگوید اگر کمی توجه بود، کمی محبت، من اکنون اینجا نبودم. فراری در کار نبود.
و تجاوزها! تجاوزهایی که در این ناامن خانه اجتماع به او شده. تجاوز مردان نامرد به دختری خیابانی، حتی به یک روسپی که کمترین توجیه انسانی ندارد.
و عدم حمایت سازمانهای حمایتی، سازمانهایی که مخصوص نگهداری چنین زنانی هستند،اما سهیلا را در شبی بارانی از خانه به اصطلاح امن بیرون می کنند. سهیلایی که جایی ندارد، سهیلایی که تمنا دارد که نگه اش دارند را بیرون می اندازند. سهیلایی که واقعا میخواهد به گونه ای دیگر زندگی کند.
اگر امروز سهیلا به جرم( به زعم برخی غیر قابل بخشش) فرزند کشی، آن هم نوزادی چند روزه پشت میله هاست، به این دلیل نیست که در سینه اش قلبی نمی تپد. چون دیده ام که مهربان تر و قدردان تر از بسیاری از ماست. شاید به این دلیل باشد که سهیلا بر خلاف بسیاری، خوب می بیند و عمق فجایعی که بر او رفته است را بهتر لمس میکند.
آری، او خوب می بیند... سهیلا سختی های خانه پدری را دیده، بی توجهی پدر و مادر به تعرضات برادر سهیلا به او، اینها را دیده و طاقت نیاورده و فرار کرده.
سهیلا فقر را دیده آنگاه که در نوجوانی مجبور به کار در بقالی کوچکی بود و سیگار م یفروخت،تا شاید کمک خرجی باشد برای خانواده.
سهیلا معلمی که سر مسئله فیثاغورث که دیگر هیچ گاه نیاموخت، به او انگ کم هوشی زد را دیده و در کودکی،این دروغ و برداشت مذبوحانه را واقعیتی پنداشته و شکسته است.
سهیلا تجاوز نامردان خیابانی را دیده!
سهیلا بی توجهی اجتماع در برابر خودش را دیده، بی توجهی مسئولینی که موظف به حمایت از او و امثال او بودند. سهیلا به کرّات اعلام کرده که یکی مهمترین دلایل کشتن فرزندش، واکنش و اعتراضی عملی به این بی توجهی های مسئولان بوده است.
سهیلا،باز هم برای کشتن فزرندش دلیل دارد:"وقتی به آینده بچه ام فکر می کردم و گذشته ام رو با بچه ام مقایسه می کردم... نهایتا گفتم پس بگذار که اصلا نگذارم که بچه ام بزرگ بشه... قاضی پرونده هم اگر جای من بود،همین کار را می کرد".
سهیلا به این فکر می کرد:"اصلا نباید من رو از کوچکی بزرگ می کردند.همینجوری که من بچه ام رو کشتم، همینطور، مامانم وقتی بچه بودم باید منو خفه می کرد و می کشت!"
پس سهیلا کودکش را کشت،اتفاقا، صرفا به این دلیل که همه اینها را خوب دیده و نخواسته فرزندش به به آنچه بر او رفته، دچار شود. او انسانی را رهاند! اما به روش خودش.
این به معنای دفاع از قتل نیست! بلاهت محض است اگر چنین تصوری شود. مسئله این است،که به کدامین دلیل می توان او را محکوم کرد؟ صرفا به دلیل قتل؟بی توجه به بستری که این نطفه را در خود رشد داده؟!
چه کسی می تواند او را محکوم کند وقتی هیچ کس روشی بهتر را به او نیاموخته؟! وقتی تنها الگوی زندگی سهیلا، خودش بوده؟ چرا نباید به او حق داد که همه چیز را با سنگ محک خود بسنجد؟ جامعه به او میزانی ارزانی نداشته که اکنون انتظاری بیش از این را داشته باشد.
در واقع سهیلا و امثال او،قربانی بی توجهی اجتماعی هستند که خود را مسئول افرادش نمی داند. اجتماعی که کمترین مدیریت و برنامه ای برای رشد و تربیت فرهنگی و اقتصادی اعضایش ندارد. جامعه ای که سنت قبیحش" عقاب بلابیان "است و بس.
با این وجود، سهیلا انسانی اخلاقی است، مهربان وانسان دوست.بیش از بسیاری از ما به شخصیت انسانی آدمها، ارزش می گذارد! حتی اگر آن افراد، مادر و پدری باشند که از آنها متنفر است و آنها را مسئول بدبختی خود می داند. با این حال،از افشای نام آنها به هر طریق خودداری می کند و به همین دلیل بی هویت می ماند:"بالاخره مسلمون هستن.آبروی یک مسلمونی رو بردن، گناه کبیره است. به هر حال درسته مادرم به من محبت نکرده، اما بالاخره مسلمونه. رو این حساب گفتم بی هویت باشم بهتره".
و فقط باید سهیلا باشی تا بفهی در اوج این تنفر ،اینگونه دیدن یعنی چه! این که حتی نابودی آنها را که نابودت کردند را نخواهی.
سهیلا دارایی نداشت.هیچ چیز.شاید تنها چیزی را که دارایی خود می پنداشت، نوزاد چند روزه اش بود. پس آن کرد که صلاح می دید.
سهیلایی پر از خشم و خواهش انتقام از مردانی که در حسرت دفاع از خود در برابر آنها،او را به چنان خشمی گرفتار کردند که فرزندش،تنها داشته اش را، قربانی تمرینی کند، که از آن طریق،خود را آماده قتل این نامردان نماید. "بچه رو کشتم تا ببینم جون آدما کجاشونه. تا بعدش برم تمام آنهایی که به من تجاوز کردن و من همیشه عقده دفاع داشتم رو بکشم و یه قاتل زنجیره ای بشم".
سهیلا از همه اینها، خشمگین بود.فقط همین...
از خود می پرسم،آن لحظات و روزها و سالهایی که شخصیت و هویت یک انسان در این جامعه نابود می شد، کدام محکمه به دادخواهی برخاست که امروز همان انسان را به جرم کشتن فرزندی چند روزه،به پای چوبه دار فرا می خواند؟ و باز می پرسم، اگر فرزند کشی جرم است، پس چرا آنگاه که پدری دستش به خون فرزند آلوده می گردد ،جنایتش نادیده گرفته می شود!؟ کدام وجدان به خود اجازه میدهد، حق مادر را بر خون فرزندی که از وجودش بیرون کشیده،کمتر از پدر بداند؟...
و ذهن من همچنان از این سئوالات بی پاسخ آکنده و قلبم، مملو از آرزوی آزادی سهیلا است سهیلایی که آزادی حق اوست و اعدام حق او نیست، همین!
*کار آموز وکالت
www.meydaan.net