متحد با مردان «خويش» يا با زنان «ديگر»؟ / نسترن موسوی
در ادامه مبحث پيشين درباره گفتمان چپ و جنبش زنان هنوز جا دارد که به نکتههای ديگری نيز اشاره کنيم: از جمله تغيير و تحولی که خودِ رويکرد سوسياليستی در توضيح علت فرودستی زنان در 40- 30 سال گذشته پذيرفته است. بهعلاوه، جالب است ببينيم که آيا همين دگرگونیها توانسته است در اين گفتمان در ايران نيز تاثيری بهجا بگذارد.
از ديدگاه سوسياليسم سده نوزدهمی چنديننکته، مسلم شمرده میشد: الف) زنان کلا در نهاد مرسوم ازدواج چون کالا خريدوفروش میشدند، ب) کار خانگی جدا از جامعه و نگاهداری از فرزندان يا تيمارداری اعضای خانواده، اموری ملالآور و ناکارآمدند (که با فقدان نهادهای اجتماعی مسوول) در چارچوب ازدواج به گردن زنان گذاشته میشود، ج) جامعه بهسبب درگيری زنان در عرصه خصوصی، از نيروی آفرينندگی آنها در عرصههای عمومی محروم میماند . البته چهرههای برجسته جنبش سوسياليستی در نوشتههای خود جستهوگريخته، به مناسبات ميان زنان و مردان و نقش زنان در اجتماع پرداختهاند و برداشتها و رويکردهایشان به موضوع زنان برچندين نسل از فعالان و نظريهپردازان سياسی تاثير گذاشته است اما شايد مهمترين نقشی که از اين طرز تفکر همچنان برجا مانده آن است که الف) فرودستی زنان جنبه تاريخی و اجتماعی دارد تا طبيعی و فراتاريخی و از اينرو امری تغييرپذير است، ب) تداومِ فرودستی زنان بهسبب وجود سنتهای بهيادگارمانده از دورانهای گذشته نيست بلکه بهدليلهای عينی و معينی است که گروههای منفعت از آن بهرهمند میشوند، پ) لازم است که ستمديدگان خود بر ماهيت فرودستیشان در قالب يک گروه اجتماعی/ طبقه پیببرند، ت) رهایی از ستم سازمانيافته امری فردی نيست که بهکوشش شخصی زمينههای تداوم آن مرتفع شود و ث) عمل متحد ستمديدگان ضامن از ميانرفتن ريشههای ديرپای فرودستی است. مجموعه اين عناصر ويژگی ديدگاهی است که (خواه باواسطه و خواه بیواسطه) مُهر خود را بر جنبشهای گوناگون در سده بيستم زده است. اما جنبش زنان در بهکاربستن اين رويکرد، بهويژه در بسيج و سازماندهی نيروهای هوادار خود، گاه با گرهگاههای خطيری روبهرو شد. مادام که گفتمان سوسياليستی تنها در غرب رواج داشت، چهبسا موضوع نظری اصلی، روشنکردن رابطه زنان و امر طبقاتی بود؛ دراينخصوص پرسشهايی مطرح میشد، مانند اينکه آيا زنان، طبقهای مجزا بهشمار میآيند، آيا کار خانگیِ زنان ارزش اضافی ايجاد میکند، آيا مبانی نظری ماترياليسم تاريخی و ديالکتيک، افزون بر توليد، درباره مسائل مربوط به توليدِ مثل هم صِدق میکند، آيا تحقير و پستشمردن زنان امری است صرفا ضداخلاقی يا پايههای مادی دارد يا آنکه دارای ريشههای ايدئولوژيک است؟ اگر پيدايش اين رشته از مباحث را در تاريخ تحول انديشه سوسياليستی پی بگيريم، میبينيم يکی از جذابترين دورههای بروز اين جَدَلها به سالهای پايانی دهه 60 ميلادی تا ميانه دهه 70 تعلق دارد. در همين دوره است که از خلال بحثها و گفتوگوها و مهمتر از آن، از راه پيوند با جنبشهای زنان در اروپا و آمريکای شمالی، چارچوب نظریِ نوينی پا میگيرد که ريشه فرودستی زنان را در دو بُنِ مردسالاری و سرمايهداری میبيند. نظريهپردازانی کوشيدند با طرح نظريههايی مانند ارزش اقتصادیِ «کارخانگی» ، دلايل روانکاوانه موثر در جامعهپذيری دختران و نقش ايدئولوژيکِ نهاد خانواده، نابسندگی ديدگاههای چپ سنتی را نشان دهند. يکی از نخستين کسانی که استدلال میکرد صرفِ پيوستن به نيروی کار توليدی، زنان را از موقعيت فرودستشان نجات نمیدهد، جوليت ميچل بود. ميچل در کتاب «موقعيت زنان»، چهار ساختاری را برمیشمارد که جداگانه و همزمان، زنان را در مرتبهای پايين قرار میدهد. اين ساختارها: ساختارهای توليد اقتصادی، توليدِ مثل، سکسواليته و جامعهپذيری کودکاناند. در اينجا ميچل، از يکسو، سرمايهداری را مانع رشد زنان میداند و از سوی ديگر بر اين باور است که مردسالاری از راه کنترل زندگیِ زنان بهوسيله نهادهايی که بهاينمنظور ايجاد میکند و مُحِقدانستنِ خود در تعيين تکليفهای شخصی و اجتماعی برای آنها، به زيان زنان عمل میکند. اهميت اين نظريه در ديدگاه چپ آن است که میگويد مادام که ساختارهای ديگری هستند، برابری در توليد نمیتواند بهتنهايی راه حل مشکلات زنان باشد و برای دگرگونی بهسود زنان، بايد در ساختارهای ديگر نيز دگرگونیهايی پديد آورد. البته کسانی بودند که اين چارچوب دوگانه سرمايهداری- مردسالاری را (بهسبب آنكه بر پايههای ايدئولوژيک مردسالاری بيشتر تکيه دارد تا جنبههای مادّی آن) کافی ندانستند و يک رشته بحث و جَدَل را زير عنوان «مناظره درباره کارِ خانگی» در نشريهها و کتابهای گوناگون آغاز کردند تا نشان دهند که سرمايهداری تا چه اندازه از انجام کارهای خانه بهدست زنان سود میبرد، بیآنکه مزدی به آنها تعلق گيرد يا در ميزان دستمزد کارگرانِ مرد بهحساب بيايد. بحث درباره رابطه ميان امر طبقاتی، مردسالاری و جنسپرستی همچنان ادامه دارد.
اما در همان زمان و نيز بعدها، مسائل ديگری هم در نظريه و هم عملِ سياسی مطرح میشود که بر پيچيدگی موضوع بيش از پيش میافزايد. در اين ميان آنچه بيشترين تاثير را در ايرانِ دهه 40 و 50 برجا گذارد و توجه فعالان چپگرا (اعم از سوسياليستهای مذهبی و غيرمذهبی) را بهخود جلب کرد، امپرياليسم و نفوذ فرهنگیاش است. درهمتنيدگی جنبشهای سوسياليستی و ضدامپرياليستی خاص ايران نيست. از کوبا و نيکاراگوئه تا اريتره و موزامبيک و يمن و خلاصه سراسر «جهان سوم»، يکی از بحثهای رايجِ مربوط به زنان آن است که طرحِ خواستهای ويژه زنان و تاکيد بر مشکلات آنان، تا چه اندازه و تا کجا بايد در دستور کار قرار گيرد. پاسخ به اين مسئله، همهجا يکسان نبوده است. در همان سالهای 1357 و 1358 که با سقوط رژيم سوموزا در نيکاراگوئه، دگرگونیهای سياسیواجتماعی بسياری در وضع زنان ايجاد شده بود، نفوذ پيشين جنبش مستقل زنان در مکزيک، پرو و برزيل جريان امر را بهسود تحقق خواستههای ويژه زنان در جهت ديگری پيش برد. با اين همه، هنوز در برخی کشورهای «جهان سوم» که افزون بر رشدنيافتگی، بايد با پیامدهای دخالت امپرياليسم نيز مقابله کنند، اين مبحث مطرح است. گاه میبينيم اين مسئله خود را چنین نشان میدهد: «زنان با مردانِ کشور خود متحدترند تا با زنان کشورهای ديگر». میتوان اين نگرش را به طبقه اجتماعی نيز گسترش داد و گفت، زنان ِ يک طبقه اجتماعی محروم، با مردان همطبقه خود احساس همبستگی بيشتری دارند تا با زنان طبقات ممتاز.
غرض از اين سخن، اين است که از زاويه مشکلات زنان، پارهای گرههای نظری و طبعا عملی همچنان ناگشوده مانده است. ولی اهميت قضيه در اين است که سويههای گوناگون موضوع را بدانيم و در پرتو تجربههای جهانی و نيز تاريخی خود اين مسئله را بشکافيم. چنين کاری در شرايطی رخ میدهد که دسترسی به اين تجربهها ميسر باشد. اگر تنها منابع در اختيار، به دو سه کتابِ جهتدار محدود باشد و از هرگونه دسترسی به مباحثی که در بالا يادشد، محروم باشيد و در عين حال بخواهيد با چنگودندان در برابر ساختارهای تبعیضآمیز داخلیوخارجی بایستید، قطعا از راهگشايی در هر زمينهای، از جمله بسيج زنان پيرامون مسائل مبرم خودشان و مسائل عمومی جامعه، بازمیمانيد. در آستانه انقلاب، درخصوص مسائل و مشکلات زنان چنين بلايی دامنگیر چپگرایان شد. بیشک تحليل وضعيت زنان از ديدگاه چپ در دهههای بعد، مستلزم فرصت ديگری است اما در اينجا همين بس که بگوييم تکوتوک نوشتهها و آثار تئوريک که به فارسی برگردانده شد و توانست چپ سنتی و ديدگاه موسوم به «مسئله زن» را تا حدودی بهچالش بکشد، تازه دو دهه پس از انقلاب در ايران انتشار ياف
|