اين جنايتها قابل فراموشی نيستند و بايد ثبت شوند. اطلاع يافتم که بازماندگان و شاهدانی از آن ماجرا در اروپا زندگی می کنند. با آنها قرار ديداری می گذارم . با ياری سه حافظه و سه تجربه گزارش زير ارائه می شود. عمدا شکل مصاحبه را حفظ کرده ام که از سنديت حکايت نکاسته باشم. اين سه نفر مايل هستند از آوردن نامشان خودداری شود. دوست عزيز ديگري، سهيلا، مرا در طرح سوالها ياری می کند. منيره برادران، جون ٢٠٠٧
کی از بازماندگان صحبت را شروع می کند:
قبل از پرداختن به واقعه سال ١٣٦٠، که مورد سوال شماست، ابتدا توضيح کوتاهی دارم در باره موقعيت جغرافيائی و فرهنگی و شرايط زيستی شهر جهرم.
جهرم شهر کوچکی است در جنوب شرقی شيراز، که دورتادور آن را درختهای نخل فراگرفته است. تا پيش از انقلاب اهالی اين شهر با همديگر در صلح و صفا زندگی می کردند. چند خانواده بهائی در جهرم زندگی می کردند که از نظر رفتار و نحوه ی زندگی تفاوتی با ديگران نداشتند. مردم مسلمان شهر هم تفاوتی بين خودشان و بهائيها قائل نبودند. بهائيهای شهر ما از اقشار زحمتکش و نسبتا فقير بودند.
بعد از انقلاب بود که شکافها شروع شد. شکاف بين مردم و کسانی که خارج از ايده ی اسلامی بودند يا اصلا مذهبی نبودند. بهائيها زير فشار قرار گرفتند. فاجعه از همان زمانی شکل گرفت که راهپيمائيها و درگيريها شروع شد. در جريان اين راهپيمائيها يواش يواش تب مذهب بالا می گرفت. يک روحانی داشتيم به نام حسين آيت اللهی که امام جمعه جهرم بود و او تعصبات را دامن می زد. (درباره اين آيت اللهی بعدا بيشتر توضيح می دهم.)
با بالا گرفتن تعصبات و تبليغات مذهبي، که اين آقای آيت اللهی هدايتش می کرد، حمله به بهائيها شروع شد. اولين کسی که قربانی اين تعصبات دينی شد، کارگری بود بهائی به نام رضا حقيقت. او ابتدا کارگر يک نانوائی بود. بعدا در يک پمپ بنزين کار می کرد. حزب اللهی ها با موتور به او حمله کردند و او را کشتند.
از همان زمان، يعنی چند ماه پيش از انقلاب، خط ضديت با دگرانديشان و دگرباشان شروع شد. غير از امام جمعه، شخص ديگری هم بود که خط دهنده و سازمان دهنده حزب الله بود. او علی محمد بشارتی بود که در کابينه آقای رفسنجانی وزير کشور شد. پيش از وزارت ، نماينده جهرم در مجلس شورای اسلامی بود. به دستور او بود که مردم اسلام شهر که به بی آبی و وضعيت زيستی شان اعتراض کرده بودند، از آسمان و زمين به گلوله بسته شدند و عده زيادی کشته شدند. اين آدم در زمان شاه چند سالی زندان بود. در رابطه با سازمان مجاهدين دستگير شده بود. اما در زندان تغيير موضع داده و به موتلفه اسلامی پيوسته بود. بعد از آزاد شدن از زندان شاه در سال ١٣٥٦ آمد جهرم، که زادگاهش بود. از همان زمان برای تبليغات تعصب آميز به امام جمعه و ديگران خط می داد و شده بود مشاور امام جمعه.
بعد از ترور رضا حقيقت يک زن فاحشه را ( به نام گلو، گلی ) با اسيدپاشی به صورت و چشمانش کور کردند. اين زن از خانواده ای بسيار فقير بود. پدرش کوه نشين بود يا به اصطلاح جهرمی ، کوهکی بود. برای روشن شدن مفهوم کوهکی بايد اضافه کنم که در نزديکيهای جهرم کوههای صخره ای مرتفعی قرار دارد که عده ای در شکاف آنها زندگی می کنند و معاش شان از طريق زغال گيری و دامداری تامين می شود. يکی از همين کوه نشينها آمده بود در شهر جهرم زندگی می کرد. او دختری داشت به نام گلو، که از فقر و بدبختی خانواده به فحشا کشيده شده بود. اين همان دختری بود که متعصبان مذهبی به صورت او اسيد پاشيده و او را کور کردند . او اکنون اگر به جهرم برويد و به فلکه ی ششم بهمن سابق ( نام جديدش را نمی دانم ) يک زن درهم شکسته ی پنجاه شصت ساله ای را می بينيد که گدايی می کند . اين همان زنی است که اسمش گلو است .
حالا مختصری در باره حسين آيت اللهی بگويم. او نماينده آيت الله خمينی در جهرم بود. او با همکاری بشارتی فجايع زيادی آفريد. بعد از سال ١٣٤٢ و بدنبال انتقادات خمينی به انقلاب شاه و مردم، که منجر به تبعيد او شد، آيت اللهی به صف طرفداران خمينی پيوست و مبلغ ديدگاه های او شد. چند بار توسط ساواک دستگير شد و دستگيری اش به درازا نکشيد. رژيم شاهنشاهی خطر زيادی از طرف اينها احساس نمی کرد. آنها هم خيلی تند نمی رفتند.
الف : هربار که اين امام جمعه آزاد می شد، در اولين منبر حرفهايش همه عليه کمونيستها بود.
نون : چيزی که الف می گويد، درست است. اين جور آدمها در آن زمان خيلی تند نمی رفتند و عليه شاه موضع نمی گرفتند. بيشتر عليه دگرانديشان حرف می زدند. يادم مانده که يک بار آيت اللهی از مطهری مثال آورد که کمونيسم و فاشيسم را دو لبه يک قيچی دانسته بود. اين امام جمعه بعد از چند بار دستگيری در بين مردم محبوبيت پيدا کرد. مردم او را سوای ديگر روحانيون برج عاج نشين قرار می دادند. او از اين پايگاه در تظاهراتی که عليه شاه می شد، سوء استفاده می کرد و مردم را عليه دگرانديشان و به ويژه کمونيستها تحريک می کرد.
تبليغات عليه کمونيستها جنبه عام داشت يا اينکه بطور مشخص گروه هائی از مردم جهرم را که چپ بودند، مدنظر داشت؟ آيا در جهرم بودند کسانی که علنا خود را کمونيست بخوانند؟
نون :من فکر نمی کنم علم امام جمعه آنقدر بوده باشد که مد نظرش کمونيسم در ابعاد عام و تئوريک باشد. منظور او نيروهای شناخته شده ی چپ در شهر بودند. مثلا منظور همين الف خودمان بود که همه می دانستند او معلم و چپ است. اين شناخته شدگی هم به اين دليل بود که اوائل مرزهای نظری بين نيروهای سياسی هنوز خيلی روشن نبود. همه کسانی که در ضديت با شاه هم عقيده بودند، چه طرفداران خميني، چه مجاهدين و چه کمونيستها همه با هم دوست بودند، نسبت بيکديگر با تساهل و تسامح برخورد می کردند و رفتارشان با همديگر دشمنانه نبود. از زمان شروع راهپيمائيها در ١٣٥٧ بود که متعصبين مذهبی که ديدند دست بالا را دارند، صفشان را جدا کردند و دشمنی شان را با ديگران آن زمان علنی کردند. حتی با مجاهدين هم که ابتدا نسبت به آنها موضعی رقيق داشتند، دشمن شدند و نام آنها را به منافقين تغيير دادند . ستاد آنها را مورد حمله قرار دادند و با نمايش هائی خواستند آنها را نزد مردم بی آبرو کنند. مثلا با نشان دادن لباس زير زنانه، که يعنی اينها را از ستاد مجاهدين بدست آورده اند. سرکوب و کشتار دگرانديشان سراسری بود و در بعضی شهرها ابعاد آن بيشتر بود. اما آنچه را که در جهرم بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، بايد يک استثنا دانست.
اين شدت و حدت عمل در جهرم به خاطر حضور بشارتی و آيت اللهی بود که توطئه می چيدند يا به خاطر حضور گسترده تر مخالفان؟
الف : بله، اين به خاطر حضور اين دو نفر بود که از همان زمانها توطئه می چيدند و برای قتل کمونيستها و مجاهدين نقشه می کشيدند. و تبليغات ضد کمونيستی راه می انداختند. يادم هست که در جنگ کردستان، ١٢ تن از بسيجی های جهرم کشته شدند. در آن موقع در سخنان پيش از خطبه نماز جمعه، بشارتی صحبت کرد. من از راديو جهرم می شنيدم که می گفت کمونيستها اين بچه های ما را کشتند ، قاسملو( رهبر حزب دمکرات کردستان ايران ، که بعدها به وسيله ی جمهوری اسلامی ترور شد ) و فدائيان جگرشان را درآوردند، کباب کردند و با شراب خوردند. در اين موقع صدای جمعيت نمازگزار بلند شد: مرگ بر کمونيست، مرگ بر منافق.
نون : چند عامل بود. يکی دور افتادگی و بسته بودن شهر جهرم . فاصله اين شهر تا پايتخت هزار و چند کيلومتر است. مردم اين شهر ارتباط چندانی با مردم شهرهای ديگر نداشتند. تعصب در بطن فکری مردم وجود داشت ولی نمود پيدا نمی کرد تا اينکه اينها آمدند و تبليغات را راه انداختند که اول عمدتا عليه بهائيها بود.
الف :فضای شهر آنقدر خفقان آور بود که ما بعنوان هوادران چريکهای فدائی يک بار هم نتوانستيم در سطح شهر به طور علنی اعلاميه پخش کنيم . هميشه نسبت به ما فشار بود. آنها همه چيز را کنترل می کردند حرفها و نوشته ها را. در يکی از راهپيمائيهای سال 57 ، وقتی عده ای از دگرانديشان شعاری غير از شعار مذهبيها دادند ، آيت اللهی دستور داد همه بنشينند . بعد ميکروفون را گرفت و گفت انقلاب ما، انقلاب مارکسيستی نيست. انقلاب اسلامی است. ما مجبور بوديم از همان ابتدا بطور مخفی فعاليت کنيم .
نون : در اين زمان، مدت کوتاهی بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی آنها گروهی به نام گروه ١٥ خرداد ايجاد کردند. در اعلاميه شان نوشتند که همه کسانی را که هم جنس گرا هستند، خواهند کشت. البته ما امروز می گوئيم هم جنسگرا. آنها می گفتند لواط کار . و بلافاصله دو نفر که شايع بود، همجنس گرا هستند، به قتل رساندند . و بعد تعدادی ديگر. يکی از آنها فرزند شخصی بود به نام ابراهيم . احتمالا ابراهيم قناعتيان، که نابينا بود. آری ، فرزند اين شخص نابينا که بسيار هم فقير و تنگدست بود ، با شليک اسلحه کشتند. ديگری حسين نام داشت. او جنسيتش مشخص نبود به اصطلاح خنثی بود. او را هم کشتند . به اين اتهام که ,مفعول, است. شخص ديگری نيز به اتهام اينکه ,مفعول, است کشته شد. يک شخص ديگر که همين گروه ١٥ خرداد او را کشت ، محمود نام داشت.
به چه شيوه ای اينها را می کشتند؟
نون : با گلوله. و دقيقا هم از طريق اسلحه های سپاه پاسداران که تازه تاسيس شده بود. آزمايش گلوله و نظر پزشک قانونی دال بر اين بود که گلوله ها همه يکسان و نظامی هستند. اين قتلها را سپاه هدايت می کرد بدون اينکه جنبه به ظاهر ,قانونی, داشته باشد. دادگاه و غيره در کار نبود.
موردی هم بود که خانواده مقتولين قضيه را دنبال کند؟
نون : هيچ خانواده ای جرات اين کار را نمی کرد. فضای ارعاب و تهمت آنقدر بالا بود که اگر هم کسی می خواست مسئله را دنبال کند، خود در مظان اتهام قرار می گرفت. کسی که برادرش کشته می شد جرات نمی کرد بپرسد او را به چه دليلی کشتيد.
آيا اين فضا هم عمل می کرد در بين خانواده ها که در اثر تبليغات ديني، اين قتلها را يکجوری موجه بدانند؟
نون : من تصور نمی کنم.
الف : قبل از انقلاب اين آدمهائی که کشته شدند بين مردم زندگی می کردند و با ديگران ارتباط داشتند. از وقتی که انقلاب شد، جرياناتی مثل گروه ١٥ خرداد شکل گرفت که آنها اين قتلها را انجام می دادند. علی محمد بشارتی و حسين آيت اللهی و ... سازمان دهنده شان بودند. آنها کميته هائی را هم در ژاندارمری و شهربانی ايجاد کردند که اعضايشان از حزب الله بودند. بشارتی سپاه جهرم را سازمان داد زمانی که خودش در کميته سلطنت آباد بود ، چند نفر از جوانان مذهبی شهر را برد آنجا و در کميته سلطنت آباد طرح سپاه جهرم را ريختند. يکی از اين افراد که بعدا مجاهد شد، توضيح داد که بشارتی گفته بود بايد همه اين فدائيها را بکشيم- اکثر چپهای جهرم طرفدار سازمان چريکهای فدائی بودند.
بشارتی حالا چه کاره است؟
نون : شنيديم که بعد از تمام شدن دوره کابينه رفسنجانی و پايان وزارت او، وی در حوزه مسکن دارای مقامی است. اما در پشت پرده او يک چهره امنيتی مهم است. به اعتراف خودش، او در دستگيريهای جنجالی سال ١٣٥٨ در دستگيری مجتبی طالقاني، حماد شيبانی و سعادتی دست داشته است. وضعيت اين طوری بود تا قتلهای سياسی شروع شد. من اينجا می خواهم تا يادم نرفته به موردی از قتلها اشاره کنم که بسيار غم انگيز است. در شهر ما مردی زندگی می کرد که حواس درست حسابی نداشت. ديوانه بود اما آزارش به کسی نمی رسيد. نامش عوض بود و سنش حدود ٥٠. همه در شهر او را می شناختند. به زبان محلی به او می گفتيم عوض گنا. گنا يعنی ديوانه. لباس اين مرد هميشه پاره بود. او را هم کشتند. به علت اينکه لباسهايش پاره بود و گاه شايد آلت تناسلی اش بيرون می افتاد. حزب الله اين را خارج از شئونات اسلامی می ديد. به جای اينکه او را به دست يک مرکز درمانی بسپارند، صورت مسئله را با کشتن او پاک کردند. او را هم با گلوله کشتند با همان اسلحه هائی که هم جنس گرايان را می کشتند.
در اين دوره مواردی هم بود از کشتن زنان فاحشه؟
الف : بله. زنی بود که که نزديک قناتی بيرون شهر زندگی می کرد در زير يک چادر. موقعی که کشته شد ٥٠ يا ٥٥ ساله بود. اين زن حداقل ٣٥ سال در بيابان به تنهائی زندگی کرد. اسمش صغرا بود. او از يکی از روستاهای اطراف آمده بود از روستای فتح آباد. در بيابان و در چادرش تن فروشی می کرد. بعد از اينکه معلمی به او تجاوز کرده بود، به اين کار روآورده بود. حزب اللهی ها سرش را بريدند.
نون : اگر درست يادم باشد، اين حادثه مربوط به قبل از انقلاب است. من مطمئن نيستم که قتل او يک عمل سازمان دهی شده از طرف مذهبيها بوده باشد.
الف : چرا. چنين بود. چند نفری را هم که شبها به سراغ او می رفتند، دستگير کردند، اما معلوم نشد چه کسانی اين زن بدبخت را کشته اند.
نون : من مسئوليت اين ادعا را که همه قتلهای فجيع سياسی و ايدئولوژيک- که اينجا تا جائی که حافظه مان ياری می کرد، برشمرديم- توسط بشارتی و آيت اللهی سازمان دهی شده اند، به عهده می گيرم. ولی نمی توانم با اطمينان بگويم که قتل صغرا هم کار آنها بوده باشد.
آيا دادگاه های انقلاب اسلامی هم در جهرم تشکيل می شد يا اينکه اين دادگاه ها فقط در مرکز استان تشکيل می شدند؟
الف : اين قتلها هيچکدام به دنبال دادگاه و محاکمه صورت نگرفت. کسانی که در باره اين جنايتها تصميم می گرفتند عبارت بودند از علی محمد بشارتي، حسين آيت اللهي، حاج مهربان ، پرنيان و ... . اينها از قبل از انقلاب هم دور هم جمع می شدند و مجمع عليه بهائيها داشتند. همزمان با انقلاب به شيوه های ترور متوسل شدند. برای اين کار گروه ١٥ خرداد را بنيان گذاشتند. اين گروه بعدها در سال ١٣٦٠ گروه قنات نام گرفت. افراد گروه برای خودشان لايحه ای هم نوشته بودند به نام لايحه قنات. هر وقت دست به ترور می زدند و يا کسی را شکنجه می کردند، کاغذ را نشان می دادند و می گفتند اين لايحه ,در مورد دشمنان, بايد اجرا شود. منظور از دشمن ، مخالفان، هوادران مجاهدين و چريکهای فدائي، همجنس گرايان و حتی کسانی که به دلايل صرفا خصوصی دشمن محسوب می شدند. اينها را می گرفتند می بردند سر قنات و می بستند به رگبار يا با مته و چاقو تکه نکه شان می کردند. بعد تن مرده يا نيمه جان قربانی شان را در قنات می انداختند. علی محمد بشارتی گفته بود اگر روزی کسی را برای کشتن گير نياورديد، خری را بگيريد و ببريد سر قنات و بکشيد. چنين توصيه ای به اين خاطر بود که خوی آدم کشی در حزب اللهی ها همچنان باقی بماند .
نام قنات را ديگران روی اين گروه گذاشته بودند؟
الف :نه. خودشان هم همين نام را بخود بسته بودند. در اطراف جهرم قناتهائی وجود دارد که زمانی منبع آبياری کشاورزان بود. بعدها به دليل لايروبی نکردن، اين قناتها خشک شده و از کار افتادند. اين گروه ده قنات را شناسائی کرده بود. وقتی کسی را می گرفتند ، می بردند سر يکی از اين قناتها.
از چه زمانی گروه قنات تشکيل شد؟
الف : از سال ١٣٦٠. قتلهای قبلی را، مثلا کشتن هم جنس گرايان را گروه ١٥ خرداد اجرا می کرد. بعد اين گروه تغيير نام داد و به گروه قنات معروف شد. کار اينها قتلهای سياسی بود.
نون:از بعد از ٣٠ خرداد اين قتلهای سياسی اتفاق افتاد. اطلاعيه سياسی � نظامی مجاهدين بهانه ای شد برای بشارتی و امام جمعه که می گفتند اينها عليه اسلام قيام کرده اند و محارب هستند.
آيا در جهرم هم مثل تهران در ٣٠ خرداد تظاهراتی صورت گرفت؟
الف : نه. خفقان شهر اصلا اين امکان را نمی داد. من فقط يک تظاهرات ضد رژيم در جهرم ديدم. آنهم سال 1359 و نامزدی مسعود رجوی برای انتخابات مجلس بود. تازه آنهم تا به آخر ادامه نيافت. حزب اللهی ها ريختند و آن را بهم زدند.
نون : روز ٣٠ خرداد دو نوجوان هوادار مجاهدين به نامهای مهبد مقدسی و احمد حکيم نژاد تحت تاثير اطلاعيه سياسی- نظامی مجاهدين با چاقو به يک حزب اللهی به نام حسنعلی پرنيان حمله کرده و او را مجروح کردند. جراحت شديد نبود و بعد از يک معالجه سرپائی پرنيان از بيمارستان مرخص شد. اما حزب اللهی ها اين را بهانه کردند و مهبد مقدسی را آتقدر می زنند که در بيمارستان بستری می شود. در بيمارستان او را با ديواره ای حصيری از بقيه بيماران جدا کرده بودند تا از چشمها پنهان بماند. بعد از دو- سه روز زمانی که مهبد هنوز حالش خوب نشده بود، پاسداران دکتر را، که يک پزشک پاکستانی بود، وادار می کنند که مجروح را از بيمارستان مرخص کند . سپس پاسدارها او را به مرکز سپاه پاسداران برده و تيرباران می کنند . بعد به خانواده اطلاع می دهند که مهبد تيرباران شده است . اطلاع ندارم آيا جنازه ی مهبد را به خانواده اش تحويل دادند يا نه .
مجاهد ديگری به نام احمد حکيم نژاد را به يک ماشين نيسان می بندند و روی زمين می کشند . آنقدر که خونين و زخمی می شود. مردم او را به بيمارستان منتقل می کنند. يکی از حزب اللهی ها به نام مصطفی رحمانيان به بيمارستان می رود و سرم را از دست حکيم نژاد بيرون می کشد و با گلوله مغزش را داغون می کند. خانواده اين دو و قربانيان بعدی اجازه نداشتند جنازه عزيزشان را در گورستان عمومی دفن کنند. بعضی هاشان جسد را در زير پله های خانه يا جائی در باغ دفن کردند.
ز :به حميد غفوري، هوادار مجاهدين، که سوار دوچرخه بوده با چاقو حمله می کنند و وی را زخمی می کنند. مردم او را به بيمارستان منتقل می کنند. چماقداران گروه قنات می روند بيمارستان. يکی از آنها، رحمانيان پسر حاج باشي، سرم را از دست حميد بيرون کشيده و سوزن آن را در چشم او فرومی کند. بعد آنها حميد را از بيمارستان بيرون می کشند و با خود می برند. خانواده غفوری موضوع را پيگيری کرده و به ژاندارمری اطلاع می دهند و اينها از پيدا شدن جسدی در قنات به خانواده خبر می دهند. معلوم می شود که جسد مربوط به حميد غفوری است. به اين خانواده هم اجازه نمی دهند که جنازه را در گورستان شهر خاک کنند. خانواده مجبور بود چند روزی جنازه را در حمام خانه با يخ نگهداری کند تا چاره ای برای دفن بيابند. خواهر با کمک ديگر اعضای فاميل جسد را شستشو می دهند. يادم هست که خواهر گفته بود می خواستم جائی سالم در بدنش پيدا کنم که ببوسم. دماغ و ساير اعضای بدنش را بريده بودند. او را تکه تکه کرده بودند. حميد غفوری ١٨ سال بيشتر نداشت و از خانواده ای سرشناس بود. خانواده از قشر فرهنگی شهر جهرم بود.
اين همه کينه از کجا ناشی می شد؟
ز: از انجا که قربانی مجاهد بود.
نون : سوال قابل تاملی است. شايد برای کسی که با اين شهر بيگانه باشد، نداند که ابعاد تبليغات و تفرقه پراکنی های بشارتی و آيت اللهی تا چه حد بوده است. آنها به هوادارانشان القا می کردند که مخالفان ، دشمن دين ومردم و دشمن خدا هستند که اگر زنده بمانند اسلام و کشور را نابود می کنند.
من سوالم اين است که چه چيزی سبب می شد که آنها قربانی شان را به اين طرز فجيع بکشند و تکه تکه شان کنند؟
نون : وقتی در گوش يک حزب اللهی اين همه تبليغات منفی در مورد ديگران می شود، اين نفرت ايجاد می کند. و بعد اينکه اينها سازمان دهی شده بودند.
الف : يکی از گروه قنات که بعدها از آنها جدا شد، تعريف کرده بود که در مراسم شان آنها را به اتاق تاريکی می بردند که در گوشه و کنار آن شمع روشن بود. نصرالله ميمنه می رفت پشت بلندگو، اول آيه ای از قران می خواند بعد شروع می کرد به موعظه. می گفت شما می دانيد که در زمان شاه خيلی گناه کرده ايد. اگر می خواهيد خدا گناه هاتان را ببخشد، بايد امشب يک منافق، يک کمونيست و يا هرکسی را که ضد ماست، بکشيد. اين آدمها اکثرشان سواد درست و حسابی نداشتند و از نظر ذهنی کودن بودند. اينها اکثرشان در زمان شاه اصلا مذهبی نبودند. حتی خيلی هاشان کارهای خلاف می کردند. مثلا يکی از آنها، که به او می گفتند منديل حاج دلاور، لات بود. حزب اللهی ديگری بود معروف به ممد گلو ( محمد گلو ) . گلو نام مادرش بود که فاحشه بود. اين پسر کارش از بچگی اين بود که دم در خانه بنشيند و از کسانی که سراغ مادرش می رفتند، يک- دو تومانی پول بگيرد. عده ديگر هم بودند که هميشه تعصبات مذهبی داشتند. مثلا شکرالله نمدچی ، مسعود رحمانيان و حسين رحمانيان پسر احمد.
شما از کجا می دانستيد که گروه موسوم به قنات اين جنايتها را انجام می دهند؟
الف : خودشان می گفتند. و وقتی در روز روشن کسی را می گرفتند ، خب مردم آنها را می ديدند. آنها حتی مردم عادی را هم تهديد می کردند و زير فشار می گذاشتند. مثلا اگر با فروشنده ای مسئله داشتند به او می گفتند اگر فلان کار را نکني، سروکارت با گروه قنات است.
لايحه ای که به آن اشاره کرديد، چه بود؟ يک نوع قانون بود؟
الف : نه. آنها اسمش را گذاشته بودند لايحه ی قنات . و مضمونش اين بود که مثلا اگر يک نفر کمونيست می شناسيد، بايد او را بکشيد.
نون : توضيحی در مورد ,لايحه, بدهم. حزب اللهی ها اصلا قانون و لايحه نمی شناختند. وقتی مجلس شورای اسلامی تشکيل شد، اينها می شنيدند که لايحه آمده مجلس و می شنيدند که وقتی لايحه ای تصويب می شود، جنبه قانونی پيدا می کند. اينها هم گفتند ما لايحه داريم لايحه قنات. يعنی اينکه ما قانون را می شناسيم. اين موضوع برای سران مملکت پنهان نبود. مثلا يک بار آقای قرائتي، رئيس پيکار با بيسوادي، به جهرم آمده بود. بعد از صحبت با سپاه و دارو دسته آنها می پرسد کار لايحه قنات به کجا کشيد. از منتقدان هم کسانی بودند که ماجرا را شنيده بودند. آقای شعله سعدی يک بار در مصاحبه با راديو فردا گفت که قتلهای زنجيره ای از همان ابتدای حکومت جمهوری اسلامی وجود داشته و اين زنجيره بايد روشن شود. و در اين رابطه به ترورهای جهرم اشاره کرد. يک نکته را می خواستم در رابطه به اولين سری قتلهای سياسی قنات اضافه کنم. روز ٣٠ يا ٣١ خرداد، من از پشت بام صدای امام جمعه را می شنيدم که گفت يک منافق امروز به جهنم واصل شده است. اين به آن معنی است که حسين آيت اللهی رسما اين ترورها را تائيد می کرد.
الف : يادم می آيد ٤ خرداد ١٣٦٠ بود و ختم يکی از کسانی که در جنگ با عراق کشته شده بود. اما جمعه رفت بالای منبر و گفت: از امت حزب اللهی می خواهم که به خانه منافقين و کفار بروند. آنها را طناب پيچ کنند و بياورند مسجد. ما آن شب فرار کرديم رفتيم کوه. با مجاهدی همين کار را کردند. طناب انداختند گردنش و بردند نماز جمعه که آنجا توبه کند. او هم مجبور شد همين کار را بکند.
نون : در سال ١٣٥٨ من نامه ای به امام جمعه جهرم نوشتم و به او گوشزد کردم که کاری نکنيد که آسفالت خيابانها با خون جوانان اين شهر رنگين شود. شما با تبليغات تان و دميدن بر تعصبات کور داريد مردم را به جان هم می اندازيد. در نهايت دود اين آتش افروزی به چشم شما هم خواهد رفت . نامه را به يکی از دوستانم نشان دادم. او توصيه کرد که کپی آن را برای يک روحانی ارشد ديگری آيت الله حق شناس ، که آدم ميانه روئی بود ، هم بفرستم. من اين کار را کردم. ولی پاسخی نگرفتم. اما دو شب بعد آيت اللهی در صحبت هايش گفت که کمونيستها برای من نامه می نويسند. اما بدون اينکه از محتوای نامه چيزی بگويد.
الف : گروه قنات قربانی خود را قبل از بردن بر سر قنات، می برد به امام زاده ای که بيرون شهر بود و نزديک قبرستان. آنجا آنقدر او را می زدند که به التماس بيفتد. يکی از مجاهدها به نام منوچهر هنری مدتی زندان بوده و آزاد شده بود آمده بود جهرم که زندگی عادی را از سرگيرد. در زندان توبه کرده بود. شبانه او را گرفتند در گونی کردند و بردندش گورستان نزديک امام زاده. بدنش را از بالا تا پائين با مته سوراخ کردندو بعد او را انداختند داخل قنات. کشاورزی حادثه را ديده بود. او آنقدر متاثر شده بود که مريض شده و تا يک ماه نمی توانست از خانه خارج شود.
نون : تا جائيکه من به ياد دارم، منوچهر هنری دستگير نشده بود بلکه خانواده اش او را برای مدتی به مشهد فرستادند نزد خواهرش که آنجا زندگی می کرد. پدر منوچهر، آقای جعفر هنري، کارگشا يا وکيل تجربی بود. کارگشا کسی است که دانشنامه حقوقی ندارد اما قوانين و راه حلها را می شناسد و به نوعی کار وکيل را انجام می دهد. وقتی برادر زاده او در جنگ کشته شد، آقای هنری فکر کرد حالا که خانواده شان يک شهيد هم داده، شايد ديگر کاری با پسرش نداشته باشند. او را از مشهد به جهرم بازگرداند و خواست که واسطه شود تا با او کاری نداشته باشند. منوچهر را که يک پسربچه ١٦ يا ١٧ ساله بود، برد نزد سپاه و گفت اگر ين پسر اگر کاری کرده از بچگی بوده حالا می خواهد درسش را بخواند و زندگيش را بکند. بعد از چند روز منوچهر را گروه قنات می دزدد و می کشد. جسدش در قنات پيدا می شود.
منيره: اما الف و ز می گويند که مطمئن هستند که منوچهر آن مدتی را که در جهرم نبوده، دستگير شده و در زندان بوده است.
ز : يکی از کسانی که در شکنجه، بريدن اعضای بدن و سوراخ کردن جمجمه سر دست داشت، محمد گلو بود. او چشم قربانی را درآورده بود و در جبيش گذاشته بود بعد فراموشش شده بود. خودش تعريف کرده بود که بعد از دو-سه روزی متوجه چيز لغزنده ای در جيبش می شود. دست می کند در جيب و چشم را درمی آورد.
اين حادثه بايد مربوط باشد به بعد از سال ٦٠. چون گفتيد که اين فرد مدتی زندانی بود. تاريخ دستگيريهای گسترده هم عمدتا از ٣٠ خرداد به بعد بود. يعنی بعد از سال ١٣٦٠ هم گروه قنات وجود داشت؟
الف : بله وجود داشت.
نون : در مورد دادگاه و محاکمه پرسيديد. يک دادگاهی در فسا، ١٠٠ کيلومتری جهرم، تشکيل شده بود. آنجا زندان هم داشت. در بعضی موارد دستگير شده را می بردند فسا برای محاکمه و زندان. اگر حکم، اعدام بود، برمی گرداندند جهرم برای اجرای حکم. مثلا حبيب دادگر هوادر سازمان مجاهدين که در فسا دادگاهی شد و در جهرم اعدام شد.
ز: حبيب دادگر را برای اعدام بستند به يک درخت نخل. قبل از تيرباران، او را زدند و شکنجه کردند. به جسد دادگر هم مثل ديگران اجازه دفن در گورستان عمومی را ندادند. خانواده جسد حبيب را در باغ کوچکی که متعلق به خودشان بود ، دفن کردند. چون همان طور که گفته شد از دفن اعدام شدگان در گورستان عمومی جلوگيری می کردند .
نون : حبيب دادگر از يک خانواده زحمتکش بود. پدرش هادی دادگر کارگر شرکت آب و برق بود. حبيب ١٨ يا ١٩ ساله بود و تازه جذب مجاهدين شده بود.
اعدام در ملاء عام صورت گرفت؟
نخلستان در حاشيه شهر واقع بود نه در داخل شهر. حبيب را در يکی از نخلستانها اعدام کردند در تابستان ٦٠. جنازه را تحويل خانواده دادند. فضای ترس و ارعاب چنان بود که مرده شور جرات نکرد او را بشويد. خانواده، خود جسد پسر را می شويد و در باغ دفن می کند. بيشتر مواردی که برای محاکمه به فسا فرستاده می شدند، حکم اعدام می گرفتند. فقط چند نفر حکم تعليق گرفتند. مثل برادر عبدالعظيم سرعتی. خود عبدالعظيم کشته شد. همزمان با اين محاکمات، گروه ترور هم عمل می کرد. حالا ماجرای ترور عبدالعظيم سرعتی را تعريف کنم. او هوادار سازمان چريکهای فدائی/ اقليت بود، که در سر راه سفر به شيراز دستگير شد توسط پاسداری به نام عسگری نژاد و تحويل سپاه داده شد. او را بعد از چند روز بازجوئی آزاد کردند. فکر کنم آزادی او يک توطئه بود. چون بلافاصله در سر راه به خانه، حزب اللهی ها او را محاصره می کنند و در روز روشن جلوی چشم مردم او را روی زمين می کشانند و در حين اين کار با پيچ گوشتی و چاقو او را می زنند. زمان اين جنايت نيمروز ٨ تير ١٣٦٠ بود. يک روز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی. مردم شاهد بودند که در حين اينکه سر عبدالعظيم را به جدول خيابان می زدند، حسين رحمانيان ( پسر احمد )، يکی از سرکرده های گروه قنات می گفت ,محکم تر بکوبيد سر کمونيستها محکم تر از سر ماست,. خانواده عبدالعظيم سرعتی با کمک مردم تن سخت مجروح را سوار آمبولانس کردند که به شيراز منتقل کنند برای معالجه. او در بين راه بر اثر شدت جراحات وارده درگذشت. می گويم آزادی او توطئه بود چون سپاه مدرکی عليه عبدالعظيم نداشت که او را به دادگاه بفرستد. در حاليکه می دانست در آن فضای تحريک شده از حادثه ٧ تير، اگر او را به خيابان بفرستد در هر حال حزب اللهی ها او را خواهند کشت.
باز مورهای ديگر يادتان هست؟
نون : حق دان يکی از کسانی بود که به جرم هواداری با اين شيوه های فجيع به قتل رسيد. نام کوچکش را بياد ندارم. پدرش از بهترين دبيرهای شهر بود. ديگری نقی زاده بود که کشته شد. او متخصص راديولوژی بود و در بيمارستان کار می کرد. هوادر مجاهدين بود. مطمئن نيستم که توسط گروه قنات به قتل رسيد يا اينکه اعدام شد. برادران خوشبويی بودند که همراه با همسرانشان اعدام شدند . و باز ياراحمدی بود . او دبيری بود که به وسيله ی سپاه کشته شد. حيدر مصلی نژاد هم که نوجوان دانش آموزی بود و هوادار مجاهدين، با همين شيوه ها او را کشتند.
حدس می زنيد حدودا چند نفر با اين ترورها به قتل رسيدند؟
الف : نمی دانيم. اما تعداد زياد بوده.
نون : ما از خيلی از فجايعی که بعد از ٣٠ خرداد در جهرم رخ داد، مطلع نيستيم. نام و مشخصات تمامی کسانی که کشته شدند، قطعه قطعه شدند و در قنات انداخته شدند، دقيقا بر ما معلوم نيست. من حدس می زنم تقريبا صد نفر توسط گروه قنات و به دلايل سياسی ترور شده باشند. من اميدوارم کسانی که از کليه ی مسائل و از جريان کامل قتلها و جنايتهايی که در جهرم به وسيله ی گروه قنات اتفاق افتاده اطلاع دارند ، برای تکميل اين سند همکاری کنند تا در آينده مسائل روشنتر شوند .
الف : آنها رد بچه ها را در شهرهای ديگر هم دنبال می کردند و در جاده های منتهی به جهرم ماشينها را می گشتند. نيروهای امنيتی شان را به ويژه در شيراز بسيج کرده بودند. اگر کسی را آنجا شناسائی می کردند، می گرفتند و می آوردند جهرم. خود من وقتی فهميدم دنبالم هستند فرار کردم. اول در شيراز بودم . بعد شهرهای ديگر. يکی از خويشان من جزو گروه قنات بود . از طريق مادر او از بعضی چيزها آگاه می شدم . مادرش به ما اطلاع می داد. دو نفر از بچه های جهرم را در تهران دستگير کردند به نامهای بهمن ارزانی و عنايت الله مظلوميان. بهمن ارزانی اعدام می شود. مظلوميان را تحويل پاسداران جهرم می دهند. گروه قنات می خواسته او را هم مثل بقيه بکشد. يکی از افراد گروه می گويد: ما نمی توانيم اين کار را بکنيم او دست سپاه است. اگر او را بکشيم، گندش در می آيد. از کشتن او صرف نظر می کنند. مظلوميان توبه می کند و زنده می ماند.
نون :در تکميل گفته های الف اضافه کنم که بهمن ارزانی دبير زيست شناسی بود و در يکی از بخشهای ناحيه جهرم تدريس می کرد. او سمپات مجاهدين بود. بعد از ٣٠ خرداد فرار کرد رفت تهران. او در ميدان بهارستان در صف شيرخشک ايستاده بود. او دو بچه کوچک داشت. يک اتوبوس که سرنشينان آن حزب اللهی های جهرم بودند، او را شناسائی می کنند. در واقع اين شناسائی يک تصادف بود. آنها رفته بودند تهران که بروند جماران. قبل از جماران می روند مجلس شورای اسلامی برای ملاقات با علی محمد بشارتي، که در ميدان بهارستان، ارزانی را می بينند او را دستگير و سوار اتوبوس می کنند که به بشارتی تحويل دهند. بشارتی او را به کميته تحويل می دهد. کميته او را می فرستد اوين. بازجوهای اوين پرونده ارزانی را از جهرم می خواهند. امام جمعه ی جهرم ، آيت اللهی ، دخالت می کند و پرونده سنگينی برای بهمن ارزانی می سازد. در حاليکه او هيچ رابطه تشکيلاتی با سازمان مجاهدين نداشت. فقط يک سمپات بود. برای همين هم در تهران دربدر بود و جائی برای خواب نداشت. اگر با سازمان ارتباط داشت می رفت خانه های تيمی. يکی دو بار آمد نزد من خوابيد. با پرونده سنگينی که از جهرم برايش درست کرده بودند، او را در اوين اعدام کردند. در سال ١٣٦١.
يک واقعه ديگر: يک خانواده روحانی در جهرم زندگی می کرد به نام سادات حسينی. پدر خانواده معروف بود به حاج اصفهانی. اصل و نسبش از اصفهان بود. پدر يا جدش از اصفهان کوچ کرده بودند آمده بودند جهرم. اين مرد که سالمند هم بود مورد احترام مردم بود چون زمان شاه به نفع خمينی تبليغ می کرد. بعداز انقلاب حتی خيابانی را به نام او کردند. بچه های حاج اصفهانی يا سادات حسينی همه مجاهد شده بودند. خود او هم سمپاتی برای آنها پيدا کرده بود. يا بهتر بگويم عليه مجاهدين حرف نمی زد. می گفت اين بچه ها هم مسلمان هستند و در انقلاب شرکت کرده اند. نام او را از خيابان برداشتند و در آن فضای ارعاب و تهمت او مجبور شد از شهر برود. رفت فسا نزد دخترش. دو پسرش را در شيراز دستگير و اعدام کردند. اين حاج اصفهانی يک رابطه فاميلی هم با آيت اللهی ، امام جمعه ، داشت. گويا از قديم اين دو خانواده با همديگر اختلافاتی داشتند. شايد اين اختلافات خانوادگی مزيد شده بود بر دشمنی حسين آيت اللهی ( امام جمعه ی وقت جهرم ) با حاج اصفهانی و خانواده اش که منجر به اعدام دو پسر حاج اصفهانی در شيراز شد. آنها ابوالفضل سادات حسينی و حسن سادات حسينی نام داشتند. همچنين دختر حاج اصفهانی به نام عترت سادات حسينی و دختر عترت که ١٧ يا ١٨ ساله بود، اعدام شدند.
الف : محمود وطن پرست يکی از دوستان ما بود که اعدام شد. او را در شيراز دستگير کردند به اتهام هواداری از مجاهدين و همانجا اعدامش کردند. خواهر زاده اش را هم اعدام کردند که اسم او اعظم صيادی بود. يکی ديگر از برادرهايش در عمليات فروغ جاودان در ١٣٦٧ کشته شد. منوچهر وطن پرست ( برادر ديگر محمود وطن پرست ) به دست رژيم جمهوری اسلامی کشته شد . حسين ادب آواز و خواهر او پس از دستگيری و شکنجه های وحشتناک به جوخه ی اعدام سپرده شدند .
بودند کسانی هم که به تور گروه قنات افتاده باشند ولی توانسته باشند، فرار کنند؟
الف : اولين کسی که گير افتاد، مسعود بود. در بلوار حافظ او را گير آوردند و تا حد کشت زدند. بعد او از دستشان دررفت. زنده ماند و توانست از کشور فرار کند.
گفتيد که عمليات قنات تا سالها ادامه داشت. تا چه زماني؟ افراد آن حالا چه می کنند؟
الف : حالا ديگر گروه قنات وجود ندارد. بعد از قتل منوچهر هنری پدر او جعفر هنري، که نون او را معرفی کرد، دنبال کار را گرفت. نامه های زيادی به اينور و آنور نوشت. به منتظری نوشت. از طرف منتظری هيئتی به همراه يک روحانی ، عضو شورای نگهبان ، به جهرم آمدند. و جلوی عمليات قنات گرفته شد.
نون : شخصی به نام افتخار جهرمي، از حقوقدانان غيرروحانی شورای نگهبان بود که از خويشان جعفر هنری بود. جعفر هنری افتخار را در جريان حوادث جهرم قرار داد. يک بار افتخار جهرمی در مجلس حضور پيدا و گفته بود که در جهرم هرج ومرج است که اگر جلوی آن گرفته نشود، به ضرر نظام تمام می شود. بعد از آن شيوه های سرکوب عوض شد. سردمداران فکر کردند شيوه های رسوای ترور ديگر به سودشان نيست. برای مجازات مخالفان و دگرانديشان آنها به روشهای ,قانونی, محاکمه در دادگاه های شرع روی آوردند. اين بار امام جمعه لحنش را بنا به مصلحت روز عوض کرد و در نمازجمعه خطاب به حزب الله گفت: تا وقتی به شما دستور داده نشده، ديگر کسی را در خيابان نکشيد. اگر منافق يا کمونيستی را جائی ديديد، او را دستگير کنيد و تحويل سپاه بدهيد. سپاه خودش آنها را اعدام می کند.
غير از شعله سعدي، آيا کسان ديگری هم از منتقدان حکومتی داخل ايران به جنايت قنات اشاره کرده اند؟ مثلا از اصلاح طلبان؟
نون: نه. فکر می کنم جناحهای حکومتی هيچکدامشان افشای اين جنايت را به نفع خود نمی بينند. کسانی که در اين جنايت دست داشتند، هنوز حکومت می کنند. علی محمد بشارتی هنوز مسئوليت و مقامی دارد. افراد گروه قنات که انسانها را به طرز فجيعی کشتند، حالا در سپاه پاسداران کار می کنند. بعضی شان در جبهه کشته شدند. در خارج هم اين جنايت مسکوت مانده است. در اين مورد چند سال پيش آقای مسعود نقره کار گزارشی تهيه کرد.
منيره: در کتاب ,قهرمانان در زنجير, از انشارات مجاهدين اشاره به اين جنايت شده است. صفحه ٢٣ و ٢٤ اين کتاب . پس به اين گونه نيست که قبل از شما کسی به اين جنايات اشاره نکرده باشد.
نون : در پايان اضافه کنم غير از اين شيوه های ترور عريان، اشکال ديگر سرکوب هم بود. تصفيه ها و اخراجها. يک کميته تشکيل شده بود در سال ١٣٥٩، از علی محمد بشارتي، ابراهيم جمالي، آتشی ، نصراله ميمنه ، حاج مهربان و رئيس وقت سپاه پاسدارن . به نام کميته تصفيه شهر جهرم که در اطلاعيه هاشان اسامی تصفيه شدگان را اعلام می کردند و آن را به در و ديوار شهر می زدند. بدون اينکه دليل اين اخراجها را روشن کنند. اگر هم کسی مسئله را دنبال می کرد، پاسخ می شنيد: خودت بگو چه کار کرده ای که باعث اخراجت شده. بيشترين تصفيه در آموزش و پرورش بود. در شغلهای ديگر هم بود .
در اول مصاحبه اشاره کرديد به آزار بهائيها و قتل يکی از آنها در ماه های آخر قبل از انقلاب. بقيه بهائيها چه شدند؟ می دانيم که در شيراز هم عده بهائيها زياد بود و خيلی در آنجا اعدام شدند.
نون : اغلب آنها مهاجرت کردند. يا به شهرهای ديگر رفتند يا اينکه کشور را ترک کردند. عده ای هم نزد امام جمعه رفتند و به اجبار مذهب خود را تکذيب کردند.
نون :به يک حادثه بسيار دردناکی هم- اعدام يک دختربچه ١٢ ساله- اشاره کنم . البته اين حادثه بطور مستقيم به جهرم مربوط نيست. در جهرم خانواده ای زندگی می کرد که آواره جنگی بودند. پدر خانه، علی صبوري، کارگر شرکت نفت آبادان بود که بعد از حمله عراق به خوزستان و شروع جنگ مجبور شده بود با خانواده اش آبادان را ترک کند. اول آمدند و ساکن جهرم شدند. بعد در شيراز خانه ای خريدند و رفتند آنجا. پسر بزرگ خانواده، احمد صبوري، هوادار پيکار بود. او به دست خواهرش فرزانه، که ١١ سال و ٨ ماه داشت، اعلاميه داده بود که برود و در بازار وکيل پخش کند. با اين فکر که پاسدارها با يک دختربچه کاری نخواهند داشت. فرزانه در حين پخش اعلاميه دستگير می شود. دو روز بعد جسد او را تحويل خانواده اش می دهند. او را حلق آويز کرده بودند. پدرش از دوستان من بود. تعريف کرد که جای طناب بر گردن بچه اش معلوم بود.
نون موقع تعريف اين حادثه نتوانست جلوی گريه را بگيرد.
تاريخ اعدام؟
الف : درست بعد از کشته شدن سيد عبدالحسين دستغيب امام جمعه شيراز، بود. بعد از اين حادثه، ٢٠ آذر ١٣٦٠، خيليها را در شيراز اعدام کردند. برادر بزرگ فرزانه هم اعدام شد به نام احمد صبوری و همچنين برادر کوچکتر به نام سعيد صبوری.
منيره: ممنون. همگی خسته نباشيد.
ز : اگر زمانی برای بررسی و روشن شدن جنايت گروه ١٥ خرداد و قنات پرونده ای تشکيل شود، نياز داريم که بدانيم چه کسانی دست به قتل زدند و چه کسانی مظنون به قتل هستند.
با کمک حافظه سه نفری اسامی زير جمع آوری شد. بخشی از کسانی که متهم به ارتکاب فجيع ترين قتلهای تاريخ معاصر ايران شدند ، عبارتند از :
علی محمد بشارتي، حسين آيت اللهي، حاج مهربان، حاج پرنيان و نصراله ميمنه که از سازمان دهندگان جنايت در جهرم بودند و افراد زير مجری قتل ها بودند:
کريم يعقوبی/ جواد رحمانی/ جلال عباس زاده/ جمال عباس زاده/ شکرالله نمدچی/ مسعود رحمانيان ( فرزند حاج محمد حسن )/ محمد رحمانيان/ مصطفی رحمانيان/ حاج ابوطالب رحمانيان ( هر سه پسران حاج باشی ) / حسين رحمانيان ( فرزند احمد)/ محمد نوروزی ( ممد گلو ) / منديل حاج دلاور/ علی زارعيان ملقب به علی پناه/ حسنعلی پرنيان/ هادی فرزند حمزه/ علی محمد شادمند/ جواد شادمند
3 اردیبهشت 1387