Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

پرسپوليس / به بهانه ناآرامى دولت لبنان! / شهرزاد ارشدی

مطلب زير را چندى قبل بعد از ديدن فيلم پرسپوليس در مونترال نوشتم. متاسفانه بدليل مشغوليات ديگر به كلى فراموش كردم مطلبم را براى چاپ بفرستم! اما با خواندن خبر ممنوعيت پخش فيلم پرسپوليس در لبنان از طرف دولت لبنان بدليل اينكه شايد توهينى به "حزب الله" باشد! و لغو ممنوعيت پخش فيلم و اجازه اكران عمومى بعد از مدتى كوتاه بدليل فشار افكار عمومى، این مطلب را به یاد آورده و برای انتشار ارسال می کنم.

==========================
پرسپوليس اولين كار سينمائى مرجان ساتراپى با همكارى ونسان پارونو در شصتمين جشنواره كن بطور مشترك با فيلمى از مكزيك به نام "روشنائى خاموش" جايزه مخصوص هيئت داوران و همچنين به تنهائى با دلروبائى جايزه تماشاچيان را به خود اختصاص داد و به عنوان فيلم پايانى چهل و پنجمين جشنواره سينمائى نيويورك به نمايش گذاشته شد. اما همين فيلم بعد از انتخاب براى حضور در جشنواره فيلم بانكك بعد از اعتراض دولت ايران از ليست نمايش جشنواره حذف شد
در يك سال گذشته بارها و بارها در باره فيلم انيمشن (نقاشى متحرك) پرسپوليس شنيده و خوانده بودم. آشنائيم با مرجان ساتراپى بااولين مجموعه دو جلدى گتاب مصورش بانام پرسپوليس آغاز شد كه تقريبآ به پنج سال قبل برمى گر معمولآ چندان علاقه اى به خواندن كتاب مصور ندارم، اما مجموعه مصور پرسپوليس اثريست متفاوت و دلنشين. البته دنياى سينما دنياييست متفاوت از نوشته و .كتاب، و بهترين كتاب مى تواند داستانى ناموفق روى پرده سينما باشد
بالاخره انتظارمن براى ديدن اين فيلم با نمايش آن درجشنواره سينما نو مونترال به پايان رسيد، چراغهاى سالن سينما خاموش و آپارات براى نمايش فيلم بكار افتاد. پرده روشن مى شود، با منظره اى از ايران و درختى كه گل هاى ياس آن را باد به پرواز در مى آورد. ياسها پرواز مى كنند، تا ما را با خود به درون تصاوير پرسپوليس و زندگى مرجان هدايت كنند. چندى نمى گذرد كه اهميت گل ياس آغاز فيلم را در ارتباط مستقيم با مادر بزرگ مرجان احساس مى كنم. حضورى آگاه و راهنمائى مهربان.
پرسپوليس با تصويرى جذاب ودر عين حال ساده، و روايتى شيوا از همان دقايق اول توجه ام را به خود جلب كرد، چند دقيقه اى از فيلم نگذشته بود كه كاملآ در جادوى پرده سينما و تصاويرى كه با قلم و خيال مرجان ساتراپى خلق و روى پرده سينما .به تصوير كشيده شده بود، غرق مى شوم
داستان با صحنه اى رنگى در فرودگاه اورله پاريس شروع مى شود، مرجان جوان را مى بينيم كه حجاب سر مى كند و به صف مسافرين ملحق مى شود و زن مسئول گيشه مى گويد: لطفأ بليط و پاسپورت!
قهرمان ما بهت زده به او خيره مى شود. انگار در دنياى بدور از فرودگاه پاريس حضور دارد و در جهانى ديگر سير مى كند، غرق در خيال خود به ايران قبل از انقلاب بر مى
گردد وقتى كه دختربچه اى بود. (فلش بك) تصاوير فيلم سياه و سفيد مى شوند
پرسپوليس داستان شخصى دختر بچه ايست كه همراه با تلاطمات تاريخ ايران به
بلوغ مى رسد. نوجوانى او با تغيرات عظيم جامعه ايران همراه است، شدت خفقان اواخر دوران شاه، سرنگونى سلطنت، به قدرت رسيدن حكومت اسلامى، سركوب و گشتار نيروهاى اپوزيسيون و سكولار و جنگ ايران و عراق! مرجان كوچوك را با دنياى بى رحم بزرگسالان و حكومتگران آشنا مى كند. در مدتى كوتاه شاهد آزادى عمويش اززندان رژيم پهلوى و دستگيرى دوباره و اعدامش در رژيم خمينى میشود.
داستان با تجربه مهاجرت مرجان نوجوان به وين وتجربه تلخ تنهاىى و دورى -.بازگشت به ايران و..... ادامه پيدا مى كند
مرجان ساتراپى نقاش و گرافيست ايرانى مقيم فرانسه در سال ١٩٦٩ در خانواده اى مرفه در رشت بدنيا آمد و در تهران بزرگ شد. در ١٩٨٣ وقتى ١٤ ساله بود خانواده اش او را به وين مى فرستند تا از آشوبهاى آن دوران ايران و جنگ بدور باشد. بعد از پايان دوره دبيرستان به ايران باز مى گردد، در ايران در رشته هنر به دانشگاه مى رود و بعد از ازدواجى ناموفق و جو نا بسامان سياسى ايران به فرانسه هجرت مى كند.
معروفيت مرجان ساتراپى از اواخر سال ٢٠٠٠ با انتشار اولين قسمت جلد اول رومان مصور پرسپوليس و بلافاصله چاپ قسمت دوم رومان، آغاز شد. كتاب او تاكنون به .بيست زبان ترجمه شده است
تقريبآ سه دهه بعد از انقلاب اسلامى مى گذرد، فيلم هاى متعددى در باره وقايع دوران انقلاب و بعد از انقلاب ايران ساخته شده، اما معدود كارى با نگاه حقيقت جو و واقعى و دور از تعصب به رويدادهاى دوران انقلاب، تأثير آن در زندگى مردم ، تبعيد و دست و پنجه نرم كردن با سرزمين و فرهنگى جديد دست گذاشته. شايد بتوان قبل از پرسپوليس از معدود فيلم هاى اين چنينى از اثر مهم مسعود رئوف هنرمند خلاق و خوش ذوق ايرانى مقيم كانادا بنام " درختى كه بياد مى آورد" در اين راستا نام برد. روايت مرجان ساتراپى از رويدادهاى ايران نيز روايتى صادقانه است. او با طنزی ظريف و شيوا در كتاب مصور و فيلمش انقلاب وشرايط بعد از انقلاب ايران را به تصوير مى كشد. از زندگى در غربت مى گويد با همه دلتنگى هايش.

در آخر فيلم بار ديگر به فرودگاه اورله پاريس برمى گرديم - تصوير دوباره رنگى مى شود و مرجان جوان از رويا بيرون مى آيد، حجابش را از سر برمى دارد از سالن فرودگاه خارج شده و با همه دلتنگيش براى ايران بعد از ساعتها سير در گذشته با حالتى كه انگار از سفرى طول و دراز آمده سوار تاكسى مى شود.
راننده تاكسى از او مى پرسد: " از كجا مى آئى؟"
جواب می دهد :"ایران!"