شبکه سراسری همکاری زنان ایرانی- از زمان پخش خبر قتل زهرا بنی عامری در زندان همدان ، تلاش کردیم تا در افشای این جنایت خوانندگان سایت را در جریان موضع گیری ها و اخبار مربوط به این پرونده بگذاریم.
در مورد قتل زهرا کاظمی نیز چنین کردیم و ضمن ارسال نامه به نهاد های حقوق بشر در سطح جهان برای بزرگداشتش و توضیح این جنایت برنامه بحث و سخنرانی گذاشتیم .
زهرا بنی عامری اما خبر قتلش کمتر بازتاب جهانی یافت. اگر زیبا(زهرا کاظمی) از این امتیاز برخوردار بود که شهروند کانادا بود و مطبوعات جهان توجه بیشتری به پرونده نشان دادند، اما دیدیم که نتیجه با زد و بند و پنهانکاری های دولت ایران عملا به مجازات مجرمین منجر نشد. پزشک قانونی خودشان گزارش تهیه میکند، جواز فوت می دهد، علت مرگ تعیین میکند و ... آنزمان که تشخیص دهند با سرعت دفن میکنند.
از قتل زیبا تنها پرونده ای بالغ بر بیش از 1000 صفحه در آرشیو ما موجود است. کدام نهاد روزی به این جان های سوخته رسیدگی خواهد کرد؟
از قتل زهرا چه خواهد ماند؟ بانیان این جنایت آیا محاکمه و مجازات خواهند شد؟ کجای جهان جانیان خود به محاکمه خویش نشسته اند؟ که دولت ایران چنین کند؟
تنها با فشار جنبش های اجتماعی در ایران و پاسخ خواهی نسبت به این پرونده و همچنین فشار نهاد های مدافع حقوق بشر در سطح جهان است که میتوان امید داشت نوری به این پرونده تابانیده شود. والا نتیجه روشن است. پرونده جنایتی دیگر بر پرونده های ناگشوده ده ها هزار دیگر بدون نتیجه مختومه اعلام خواهد شد.
این خون ها به خاک نمی مانند، بذرند و ماندگار...
ديدار فعالان حقوق زنان با خانواده ی دكتر زهرا
شكايت هاي پدر زهرا بي جواب مانده است
دو شنبه21 آبان 1386
كانون زنان ايراني - نرگس جودكي: "براي رسيدگي به پرونده كشته شدن دخترم به بيت رهبري، رياست جمهوري و قوه قضاييه نامه نوشته ام اما تا كنون از هیچ کدام جوابي دريافت نكردهام. "
اين گفته "ابولقاسم .ب "پدر دكتر زهراي 27 ساله است كه در روز بيستم مهر به همراه نامزدش در همدان توسط نيروهاي ستاد امر به معروف و نهي از منكر دستگير شد .پس از بازداشت 48 ساعته وقتي پدر و مادرش براي اطلاع از وضعيت فرزندشان به همدان مي روند، ماموران خبر از خودكشي زهرا ميدهند، موضوعي كه خانواده زهرا باور ندارند.
صبح روز جمعه بيش از 20 تن از فعالان حوزه زنان درخانه دكتر زهر قرار دارند تا با خانوده داغدار او همدري كنند.
ساعت كه به ده صبح ميرسد آنهايي كه زود رسيدهاند در ابتدا ي كوچه باريكي كه پلاكارد سياهي بر سرش نيست ، به انتظار ديگران ميايستند. كوچه آشتي كنان خلوت است . همه ميدانند تا لحظههاي بعد چه خواهند ديد. كنار در بر پارچه باريك سياهي به خانواده زهرا تسليت گفته اند. در باز مي شود و زنان براي ورود به همديگر تعارف ميكنند . كفشها را ميكنند و قدم به خانه كوچكي مي گذارند كه اين روز ها تنها صداي گريه از آن به گوش ميرسد.
برخي جرات روبرو شدن با مادر زهرا را ندارند و زير پله مكث ميكنند. مادر سخن را با گريه آغاز مي كند. در تمام گفت و گوها زمان تقش مهمي دارد. ساعتي كه تلفن اين خانه زنگ خورده و مامور آگاهي با پدر حرف زده؛ ساعتي كه صداي زهرا از راه دور به گوشي رحيم برادرش رسيد ؛ ساعتي كه مادر و پدر به همدان رسيدند و ساعتي كه ...
همه زمان ها دوباره مرور ميشود ، . پدر او محاسن سفيد دارد و لباس سياه پوشيده از روزي مي گويد كه زهرا براي آخرين بار خانه را ترك كرد:" سرش را گذاشت روي پايم. از مريضهايش در روستا گفت. از پيرزني كه پايش درد ميكرده و نيمه شب با آه و ناله آمده و زهرا او را معاينه كرده است. "
قرآن بزرگي با زمينه سياه و لاجوردي روي طاقچه است . مادر ميگويد:«اين قرآن را از نمايشگاه قرآن خريده بود. گفتم مادرجان اين قرآن ترجمه فارسي ندارد.زهرا گفت عيبي ندارد قرآن را براي مراسم عقد من بگذاريد، اما قرآن را براي مراسم مرگش گذاشتيم."
فضاي سنگين و نفسگير اتاق و حرف هاي تاثير گذار مادر زهرا بغض زنان را ميشكند. رحيم برادر زهرا آن سوي اتاق تو در تو ، عكسهاي خواهرش را روي زمين چيده است و مادر دوباره از لحظه اي ميگويد كه خبر را شنيد و باور نكرد:"از جاده ساوه به همدان رفتيم . هر چه التماس كرديم، نگذاشتند بچه مان را ببينيم تا ساعت 12 كنار خيابان بوديم وبعد هم به هتل رفتيم .فرداي آن روز وقتي به ستاد امر به معروف رفتيم، گفتند برويد آگاهي، برويد پزشكي قانوني . ديدم شوهرم خودش را ميزند وبا مردان ديگر درگوشي صحبت ميكند. خدا! مثل مرغ سركنده بودم. شوهرم ميگفت بچه ات را كشته اند.فكر كردم زهرا را كتك زدهاند.گفتند بايد برويد دادگاه .نمي فهميدم ماجرا چيست ،شوهرم رفت پزشكي قانوني و به من تلفن كرد،گفت:الحمدالله بچه ات سالم است معني اين جمله را نمي دانستم. بعد فهميدم كه منظورش باكره بودن اوست."
مادر مي گويد: "روي پاهاي زهرا چند كبودي كه جاي لگد بوده ؛ ديدم... "
پنج بعد از ظهر پدر و مادر همراه با جنازه زهرا راهي تهران شدند و هفت ساعت در راه گريستند. آمبولانس ااز همدان خارج شد.زهرا ديگر براي مداواي بيمارانش باز نمي گردد.مادر طاقت از دست مي دهد و كنار جاده ماشين را نگه مي دارد.پياده مي شود به سمت آمبولانس مي رود و به همسرش التماس مي كند كه بگذارد روي دخترش را ببيند.در آمبولانس باز مي شود و مادر فرزندش را در آغوش مي گيرد.
رحيم هم حرف هايي براي گفتن دارد:"سفر بودم. چند بار تماس گرفتم موبايل خط نمي داد.شماره ستاد را گرفتم 12 بار. به من گفتند زهرا در اختیار ستاد عمليات است و ساعت 9 شب مي توانم تماس بگيرم.ساعت يك ربع به 9 زهرا زنگ زد؛خيلي ذوق كردم از ستاد تماس مي گرفت،گفتم چي شده؟ ناراحت نباش .بابا با پول و سند در راه است. غصه نخور. پرسيدم كتك ات كه نزدند،گفت"،نه! يك آقايي بالاي سرم ايستاده." آن زمان روحیه اش خوب بود، من حال خواهرم را بعد از 27 سال مي دانم،اما آنها در گزارش خود نوشته اند ساعت نه و ربع خودش را حلق آويز كرده ااست."
رحيم معتقد است صحنه خود كشي با عقل جور در نمي آيد:"صندلي را به من نشان دادند كه يك جفت جاي پا مثل مهر روي آن بود.مگر با بالا رفتن از صندلي و درست كردن حلقه دار با يك پارچه و دار زدن تنها يك جفت جاي پا روي صندلي باقي مي ماند؟"
آرش مرا نكشت
پدر زهرا آزاده است و در روزهاي انقلاب،طعم تلخ شكنجه ساواك را چشيده:"سال 50 در رشت بازداشت شدم،جرمم اين بود كه به جمهوري اسلامي و تغيير حكومت اعتقاد داشتم.بارها در شكنجه گاه ساواك توسط آرش شكنجه گر معروف شكنجه شدم. آرش مرا نكشت،اما امروز دخترم به جرمي كه نمي دانم چيست كشته شده است و كسي مقصر را معرفي نمي كند."
در دفتر اداره آگاهي همدان به پدر گفته اند:" تسليت مي گوييم دخترت فوت شده :" مامور آگاهي هم مرگ را مشكوك مي دانست. گفت برو مراسم خاكسپاري را انجام بده و بيا . 25 هزار تومان براي جواز دفن واريز كردم و آمدم.گفتند:" بايد 15 هزار تومان ديگر هم واريز كنی" ،گفتم:" خوش انصاف ها از اول مي گفتيد 40 هزار تومان بريزم."
مادر زهرا با خود مي گويد:"در پرونده نوشته اند جرمي مشهود نبوده است."
برادر تاكيد مي كند:"مي گويند خودكشي كرده اما زهرا حالش خوب بود."
زهرا هفت سال در مدرسه تيز هوشان تحصيل كرده بود . بعد از قبولي در دانشگاه و تمام شدن درسش ،به خواست خودش دوره طرح را در يكي از روستاهاي همدان نزديك دهگلان مي گذراند.در ضمن سال گذشته نيز در آزمون تخصصي قبول شده بود.25 آبان ماه سالروز تولدش بود و مادرش در خانه تاريكشان شمعي سياه براي او روشن كرده بود.
همه از نامزد زهرا مي پرسند كه روز دستگيري همراه او بوده.رحيم مي گويد:" او از كار بيكار شده و كمتر با كسي تماس مي گيرد."
مادر زهرا مي گويد :"زهرا خواستگاران زيادي داشت كه همه تحصيل كرده بودند اما او اين خواستگار را پذيرفت و از روز اول آشنايي شان مرا در جريان گذاشت و با حضور دو شاهد صيغه محرميت بين آنان جاري شده بود." فشار خون مادر زهرا اين روزها متعادل نيست و مرتب او را پيش دكتر مي برند.از چشمهاي پدرش پيداست كه چقدر به دكتر بودن دخترش مي باليده!
عروس خانواده ؛ زهراي ديگري است كه دكتراي ژنتيك مي خواند .براي همه چاي مي ريزد. نگران است :"حال مامان از همه بدتر است،اصلاً آرام نمي گيرد.اين خانواده وابستگي زيادي به هم دارند .از هشت سال پيش كه با رحيم ازدواج كردم اولين نكته جالب براي من اين بود كه اين خانواده سالها پس از مرگ پسر 9 ساله اشان در يك حادثه ،هر دو هفته يك بار به بهشت زهرا مي روند .حالا مانده ام چگونه مرگ زهرا را تحمل مي كنند؟ فكر نمي كنم تا 20 سال آينده هم درد آنان تسكين يابد."
قرار است پدر زهرا به دادسراي محلاتي نامه بنويسد .چرا كه در بهشت زهرا و محله مزاحمت هايي برايشان ايجاد شده است:"چند شب پيش ساعت 2:30 دقيقه تلفن زد و کسی با تمسخر گفت كه از حقوق بشر تماس مي گيرد."
او ادامه مي دهد:" دختر م آدم سياسي نبود كسي هم نبود كه خودكشي كند ،بايد بدانم به كدام جرم و چگونه مستحق مرگ دانسته شد!"
مهمانان بر مي خيزند.زهرا در آخرين لحظات زندگي به چه مي انديشيده در آن زمان بر او چه گذشت و چگونه جان داد؟ در دفتر آگاهي همدان به پدر گفته اند تسليت مي گوييم دخترت فوت شده :"خود مامور آگاهي هم مرگ را مشكوك مي دانست. گفت برو مراسم خاكسپاري را انجام بده و بيا . 25 هزار تومان براي جواز دفن واريز كردم و آمدم.گفتند بايد 15 هزار تومان ديگر هم واريز كنم ،گفتم خوش انصاف ها از اول مي گفتيد 40 هزار تومان بريزم."
مادر زهرا با خود مي گويد:"در پرونده نوشته اند جرمي مشهود نبوده است."
برادر تاكيد مي كند:"مي گويند خودكشي كرده اما زهرا حالش خوب بود."
زهرا هفت سال در مدرسه تيز هوشان تحصيل كرده بود . بعد از قبولي در دانشگاه و تمام شدن درسش ،به خواست خودش دوره طرح را در يكي از روستاهاي همدان نزديك دهگلان مي گذراند.در ضمن سال گذشته نيز در آزمون تخصصي قبول شده بود.25 آبان ماه سالروز تولدش بود و مادرش در خانه تاريكشان شمعي سياه براي او روشن كرده بود.
همه از نامزد زهرا مي پرسند كه روز دستگيري همراه او بوده.رحيم مي گويد:" او از كار بيكار شده و كمتر با كسي تماس مي گيرد."
مادر زهرا مي گويد :"زهرا خواستگاران زيادي داشت كه همه تحصيل كرده بودند اما او اين خواستگار را پذيرفت و از روز اول آشنايي شان مرا در جريان گذاشت و با حضور دو شاهد صيغه محرميت بين آنان جاري شده بود." فشار خون مادر زهرا اين روزها متعادل نيست و مرتب او را پيش دكتر مي برند.از چشمهاي پدرش پيداست كه چقدر به دكتر بودن دخترش مي باليده!
عروس خانواده ؛ زهراي ديگري است كه دكتراي ژنتيك مي خواند .براي همه چاي مي ريزد. نگران است :"حال مامان از همه بدتر است،اصلاً آرام نمي گيرد.اين خانواده وابستگي زيادي به هم دارند .از هشت سال پيش كه با رحيم ازدواج كردم اولين نكته جالب براي من اين بود كه اين خانواده سالها پس از مرگ پسر 9 ساله اشان در يك حادثه ،هر دو هفته يك بار به بهشت زهرا مي روند .حالا مانده ام چگونه مرگ زهرا را تحمل مي كنند؟ فكر نمي كنم تا 20 سال آينده هم درد آنان تسكين يابد."
قرار است پدر زهرا به دادسراي محلاتي نامه بنويسد .چرا كه در بهشت زهرا و محله مزاحمت هايي برايشان ايجاد شده است:"چند شب پيش ساعت 2:30 دقيقه تلفن زد و با تمسخر گفت كه از حقوق بشر تماس مي گيرد."
او ادامه مي دهد:" دختر م آدم سياسي نبود كسي هم نبود كه خودكشي كند ،بايد بدانم به كدام جرم و چگونه مستحق مرگ دانسته شد!"
مهمانان بر مي خيزند.زهرا در آخرين لحظات زندگي به چه مي انديشيده در آن زمان بر او چه گذشت و چگونه جان داد؟
** شرح عکس :دکتر زهرا در لباس فارغ التحصیلی در دانشگاه تهران