اگر فردا باد خبر لايحه جديد را به گوش شوهر محترمش برساند ...؛/ شيدا پورمند
خلاصه بعد از پنج سال زندگي با مصيبت و دو تا بچه تازه فهميدم آقا زير سرش بلند شده و با يه خانم صيغه کرده ،منم تهديد مي کنه که اگرخيلي حرف بزنم اونو عقد دايم مي کنه .الان يکساله که من از خونه ش زدم بيرون."
تقريبا هر روز مي بينمش با آن قيافه زرد و خسته و اخم هاي هميشگيش که شيارهايي روي پيشانيش کاشته است.و پسرکي نحيف و لاغر اندام را به آغوش مي کشد." دستمال سفره ،رنگبندي هم دارد خانمها،آب رو خوب جذب مي کند".پسرک انگار کر ولال است،ژنده پوش اما آرام و هر چند وقت يکبار مادر پستانک پلاستيکي را در دهانش مي گذارد.کسي نمي خواهد ؟"جنسش خوبه،ارزانتر از مغازه است.."و ما اينه چرا هميشه اينقدر نگران است و اخمو و گويي با تمام دنيا قهر است برايم سوال است.
گاه گداري کودکش را به آغوش مي فشارد تا از ميان موج جمعيت داخل قطار راهش را باز کند شايد آن طرف تر کسي خواست دستمال سفره بخرد.
مي دانستم بايد از زندگي، دلش پر باشد اما راستش اخمهايش فرصت يا بهتر يگويم جرات سوال کردن به من نمي داد،تا آن روز وقتي به انتهاي واگن رسيد و خريداري نداشت منتظر ماند تا به ايستگاه بعدي برسد و قطار را عوض کند .خانمي مسن که خود را کارمند بهزيستي معرفي مي کرد، با افتخار از زندگي دخترش حرف مي زد، دختري که پزشکي خوانده و تخصص گرفته واينک شوهرش به او اجازه کار کردن نمي داد. حالا او در خانه نشسته و فقط زندگي مي کند!! زن دستفروش که انگار ديگر کاسه صبرش لبريز شده بود ،با عصبانيت خانم دکتر را احمق خطاب کرد و گفت :"لابد پس فردا که باد خبر لايحه جديد را به گوش شوهر محترمش برساند،دختر خانم شما بايد مثل من تازه به فکر بيفتد که چطور شکم بچه هايش را سير کند ."همه بهت زده فقط نگاه مي کردند.قصه برايم جالب تر شد ،فکر نمي کردم چيزي راجع به قانون وبه خصوص لايحه جديد بداند.
ايستگاه امام خميني
زن دستفروش ساکش را بر مي دارد و از ميان موج جمعيت جلوي قطار به سختي عبورمي کند. دنبالش راه مي افتم و سعي مي کنم به او بفهمانم که با نظرش موافقم اما او بي توجه به حرف هاي من همچنانکه به سمت ايستگاه صادقيه حرکت مي کند ،تمام زن ها را به باد ناسزا مي گيرد: "همين ديگه اگه اينقدر احمق نبوديم که اين حال و روزمون نبود.سال دوم دانشگاه خانم عقل از سرش پريد و شوهر کرد .هنوز يه سال نگذشته مردک زد زير همه قول و قراراش و گفت بايد بچسپي به زندگي ، هر چي زنگ زدم به بابام به خرجش نرفت و گفت : دختر حالا که يه حمال پيدا شده و نونت رو مي ده، بشين و زندگي کن و خلاصه بعد از پنج سال زندگي با مصيبت و دو تا بچه تازه فهميدم آقا زير سرش بلند شده و با يه خانم صيغه کرده ،منم تهديد مي کنه که اگرخيلي حرف بزنم اونو عقد دايم مي کنه .الان يکساله که من از خونه ش زدم بيرون."
- مي دوني الان اون مي تونه به جرم عدم تمکين از تو شکايت کنه؟
- اي بابا خانم اون شش ماه بود که نه خرجي مي داد و نه اجاره خونه. منو بچه هامو گشنه وتشنه رها کرده بود به امون خدا.
ميدان حر
و زن بينوا بي آنکه دستمالي بفروشد به ايستگاه پاياني مي رسد.
http://www.meydaan.com/
|