والله سیبا که رفته بود پیش رئیسش که تقاضای مرخصی کنه برای مسافرت. رئیسش همچین اخمی بهش کرده بود که بند دل همهی روزهنگیرها پارهشده بود. ماه رمضون و مسافرت سهروزه؟ ای وای... ای داد... پاداش آخر سال پرید!
این امسشو نبر نمیتونست یکی از همین اخما برای رئیسجمهورکمون بکنه؟ چرا اینهمه تبعیض!
2- آقا، ما فهمیدیم که تو مملکتمون نه همجنسباز داریم و نههمجنسگرا... اون دوتا پسری که تو خراسان اعدام شدن فقط شومبولبازی کرده بودن.. اون آقایونی هم که تو پارک دانشجو و پارک بهجتآباد میان جفت انتخاب میکنن میرن حموم عمومی یا خونهی یکیشون، فقط میخوان پشت همدیگرو کیسه کنن!
3- نکتهی مهمتری که از سخنان گهربار رئیسجمهورک محبوبمون فهمیدم اینهکه زنان ما اونقدر ارزشمندن که هرکاری بهشون رجوع نمیکنن. شما نمیفهمید وقتی در بعضی رشتههای مهندسی دانشجوی دختر نمیگیرن این یعنی احترام. وقتی بیشتر بیکارهای مملکت خانوم هستن این یعنی برن راحت تو خونه بتمرگن و هر چقدر میخوان آرایش کنن و درضمن برای آقا خونه رو بسابن و بروبن و بپزن .چادر هم برای اونه که ارزشمندیشون رو بپوشونه و ندزدنشون.
4- خوبه اقلا یهکم از موضعش در مورد هالوکاست پایین اومده بود و گفت منظورم این بود که چرا اجازهی تحقیق نمیدن و چرا اسرائیل تلافیشو سر فلسطینیها در میاره...
5- این سایت چند مطلب و چند کاریکاتور قشنگ در مورد سفر احمدینژاد به نیویورک داره. کاریکاتورهای نیکآهنگ کوثر خیلی قشنگن...
6- نمیدونم این از شانس ماست که این دوره زندگی میکنیم یا بدشانسی... دیدن موجودی به نام احمدینژاد به عنوان رئیسجمهور یک کشور با تمدن قدیمی دیدن داره والله. زندگی در دوران یک جوک بزرگ تاریخی خودش یک تجربهی بزرگ و منحصربهفرده. من همه ش میترسم مردم دنیا به ما حسودیشون بشه!
7- اینو نگم میمیرم. همین الان تو نظرخواهی یادم اومد.
کی گفته بود احمدینژاد موقع سخنرانی دستاشو تکون بده... از خنده داشتم میمردم. همهش قاطی میکرد...
مثلا اسم چند کشورو میخواست بگه. تا دهمین کشور گفت. اما با انگشتهاش تا شماره دو نشون میداد.
یه جایی چهار گفت و با انگشتاش چهار تا نشون داد. در جملهی بعدیش گفت 8 و باز چهار رو نشون داد. یا بیموقع دستاشو مشت میکرد و یا انگشت اشاره نشون میداد... نمیشد قبل از رفتم کمی تمرین اعداد و تمرین حالت دست میکرد؟
8- یادش به خیر قدیما اول هر نوشتهم یه شعر مینوشتم و این اواخر همهش از شاملو. و بیشتر تیکههایی از شعرای بلندش.
امیرحسین کدیور عزیز برام ایمیل داده و کامل ِ یکی از شعرهارو خواسته. گفتم اینجا بنویسم شاید کس دیگری هم دوستش داشت . چون خیلی طولانیه فقط تیکهی اولشو رو صفحه میزنم و بقیه رو در قسمت ادامهی مطلب...
شعری که زندگیست
موضوع شعر شاعر پیشین
از زندگی نبود...
در آسمان خشک خیالش، او
جز با شراب و یار نمیکرد گفتگو...
او در خیال بود شب و روز
در دام گیس مضحک معشوقه پایبند،
حال آنکه دیگران
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
مستانه در زمین خدا نعره میزدند!