Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

به مردان تیز خشم که .../ شادی امین

متن پیام وداع از طرف "دعا" دختر 17 ساله ای که در کردستان عراق سنگسار و لگد کوب شد تا جان داد و مرد.
****

امروز 23 روز از روزی که شما ، مردان فامیل، همسایه ، دوستان و آشنایان مرا به خون کشیدید گذشت.

من روزی به شما سلام گفته بودم و نگاهتان کرده بودم ، نگاهی از سر لطف و همنوع دوستی.
برای بعضی از شما که به خانه مان آمد و رفت داشتید و دوستان برادر و پدرم بودید چای دم کرده بودم یا خانه را برای ورودتان آب و جارو کرده بودم. آشپزی را مادرم بهتر می کرد و من فقط کمک دستش بودم. تازه آشپزی با فقر مالی ما معنایی ندارد. شما هم میدانید وقتی از فقر و محرومیت حرف میزنم ، از چه میگویم. همه ما با گوشت و پوست خود آن را حس کرده ایم.
آن روز، 18 فروردین را میگویم ، وقتی با سنگ به صورتم می کوبیدید، من حتی فریاد نزدم، فهمیدید که من حتی فریاد هم نزدم؟

من از ترس فقط میلرزیدم و اندام نحیفم در انتظار ضربه بعدی به خود میپیچید، درد؟ درد را کمتر از ترس میفهمیدم ، وحشت تماشای شما مردان قوی و درشت با چهره های خشمگینتان از پایین ، مجالی برای حس درد برایم نمیگذاشت.
تنها دفاع من گذاشتن دستان کوچکم بر صورتم بود تا شما را نبینم و در تاریکی به آرامش دست یابم، چه خیال باطلی !

راستی چرا اینقدر خشمگین بودید؟ چرا از یکدیگر پیشی میگرفتید تا ضربه ای نثار من کنید؟ من که مقاومتی نمیکردم ، حتی تکان هم نمیخوردم و شما با لگد هایتان مرا به یکدیگر حواله میدادید. بوی تعفن شما آزارم میداد. فرصتی برای گریه نیافتم هر چند درونم خون و آه بود و دردی بس عظیم.
فکر میکردم ای کاش هر چه زودتر ضربه ای جانم را بگیرد ، روز روزش زندگیم لذتی نداشت ، چه رسد امروز.
دلم میخواست هم خودم زودتر خلاص شوم و هم شما زودتر به خانه هایتان روید، سراغ زن و بچه هایتان، و برای آنها از این همه جسارت و ایمان و ناموس پرستی خود بگویید تا زن و دخترانتان از وحشت حساب کار خود را بکنند و پسرانتان یاد بگیرند که "حفظ ناموس" یعنی چه؟!
راستی زنان و دخترانتان کجا بودند؟ خواهران و مادرم کجا بودند؟ چرا هیچ کس برای من اشک نریخت؟ چرا هیچکس خود را بر جثه ضعیف من نینداخت تا شما مرا راحت بگذارید؟

برادرانم، پدر، عمو، دایی و ...
زخم های صورتم تازه دارد آزارم میدهد، کمرم، شانه هایم و دلم دائم درد دارند. هیکل کوچک من تاب لگد ها و مشت های شما را نداشت ، دیدید که آخر هم نفسم برای همیشه بند آمد . اما قتل من مدال افتخاری شد بر گردن شما!
نه حتی مدال افتخاری بر گردن آقای بوش و دولت مطلوبش در کردستان ما!
حتما امروز شما برادران و مردان دلیر برای گرفتن حق و حقوقتان به خیابان می آیید، یا در سمیناری و یا جلسه ای شرکت میکنید. راستی ربط حق و حقوق شما با من چیست؟ تکلیف حق نفس کشیدن و حیات من چه میشود؟ حقی که در مشت های شماست.

من اما دیگر به کردستان بر نمی گردم. من نفرت را درچهره شما نسبت به دختری 17 ساله و خونین دیدم. من همبستگی شما را با محرومان دیدم. نه برادران ، من به کردستان بر نمیگردم. من از شما میترسم. من در درون شما چیزی به اندازه حیوان هم ندیدم . شقاوت و ددمنشی شما را در هیچ حیوانی به همنوعش نمیتوان دید.
راستی هنوز جوابم را ندادید، مادر و خواهرانم، خاله و عمه و زنان همسایه کجا بودند؟ قابله ای که 17 سال پیش مرا به جهان راهنمایی کرد و دعا نام نهاد، کجا بود؟ مگر اینان نمیدانستند که آنروز قرار است من به خاطر عشقی که از نظر این مردان ممنوع بود، سنگسار و لگد کوب شوم تا مبادا دیگران هم یاد بگیرند و کم کم قدرت مطلق اینان شکاف بردارد؟
اما خواهر و مادر و ... آنها کجا بودند؟
واین سوال همیشه همراه من خواهد بود: خواهران ، مادر ، خاله و ... کجابودند؟

راستی در یک لحظه که چشمانم باز بود، دهها تلفن موبایل در دستانتان دیدم که در خون غلتیدن مرا ضبط میکرد. برای چه؟ به چه دردتان میخورد؟ میخواهید به آنهایی که نتوانستند در این لذت سهیم شوند نشان دهید و صواب کنید؟ یا دوباره ببینید و ارضاء شوید؟ چقدر حقیرید شما! شما خون و اشک مرا بر خاک دیدید و قلبتان نلرزید، حتی به بی دفاعی من!

دریکی از اطلاعیه هایی که به مناسبت قتل من داده اند با حسن نیت از شجاعت من در گذار از " خط قرمز قوانین ارتجاع قرون وسطایی " حرف زده اند! نه، من نه جسارتی کردم و نه قهرمان بودم. من 17 ساله، نحیف، فقیر و یک دختر جوان بودم که عاشق شد. عادی مثل طلوع خورشید، عادی مثل تولد و مرگ ...
اما شما چقدر حقیرید! قهرمانان زنده، رزمندگان خشمگین! شما آنقدر حقیرید که دسته جمعی بر سر من ریختید و عربده زنان بر من کوفتید و جانم را گرفتید!
من امروز دیگر نیستم، اما شاید یکی از فیلم های موبایل هایتان که آنروز گرفتید، روزنه ای به جهان دیگر یابد و در سراسر جهان نماد کثافت و دشمنی مردسالاران و سالار مردان با زنان و دختران شود. باشد که اشکی برایم ریخته شود، هر چند بی فایده و دیر! شاید که نوه های خاله هایم و یا خواهرانم و یا حتی 170 سال دیگر دختران 17 ساله اش درمیدان ده در دستان شما به خون کشیده نشوند و یا در پستوی خانه ها به آنها تجاوز نشود.

امروز داشتم به تظاهرات روز کارگر، روز شما ، در سراسر جهان نگاه میکردم، میدانید، من میتوانم به همه جا سر بزنم و تازه میفهمم که بر من چه گذشت؟ در راه دخترک جوانی را که هم سن و سال من بود دیدم، که درخیابان یکی از شهر های اروپا آکاردئون مینوازد و عابران برایش پول میریزند، دخترک نه چادری داشت و نه برادر یا پدرش همراهش بودند. او به مردم لبخند میزد، به او حسرت خوردم. فکر کردم چرا من نتوانستم طعم چنین لحظاتی را بچشم وحتی از تصور چنین رفتاری به خود لرزیدم. آری ترس، شریک و همراه همیشگی ما دختران است. ترس از غیرت برادر و پدر و شوهر و همسایه و مردان قبیله و دولت-مردان.
امروز که به خیابان میروید لحظه ای و فقط لحظه ای به دستان آغشته به خونتان نگاهی بیندازید! خون من ، خون عاطفه، خون حاتون و خون دهها و صدها زن دیگر در سراسر جهان. و از خود بپرسید: با دستان آلوده به خون دیگران آیا میشود جهانی دیگر، جهانی عاری از فقر و بندگی بنا کرد؟
فراموش کردم که همه شما دستانتان خونی نیست، برخی فقط تماشا کردید، برخی عربده کشیدید و دیگران را بیشتر تحریک کردید ، مهربان ترینتان تکه پوششی بر پاهای عریان من انداخت . مهربانی چه واژه غریبی است نزد شما!
اما در این سوی کره خاک هم گشتم تا ببینم برادران دیگرتان با من چه میکنند، نه خطابه ای بود و نه ابراز همدردی!
کاش این یگانگی را میشکستید، کاش باشند در میان شما کسانی که سکوت میشکنند و سنگ نمی اندازند و لگد و مشت نمیزنند. من در جستجوی اینان در تمام جهان خواهم گشت.

روز همبستگی شما مبارکتان باد!
اول ماه مه 2007

ShadiAmin@web.de

توضیح و امضای نامه اعتراضی به این جنایت:
یک دختر نوجوان کرد بنام دعا در شمال عراق توسط خانواده، اقوام و همسایگانش سنگسار شد.
"دعا" دختر نوجوان کرد که از خانواده یزیدیها معروف به شیطان پرستان کردستان عراق بود بعلت اینکه مایل نبود با پسر عموی خود ازدواج کند باتفاق پسر مورد علاقه اش که مسلمان بوده از روستای خود فرار میکنند. این دختر و پسر از ترس کشته شدن بدست افراد خانواده "دعا" به منزل معاون فرماندار بنام گوران پناه میبرند. مدتی پس از پناهنده شدن آنها به خانه معاون فرماندارتوسط همسایه ها محل اختفای آنان به خانواده "دعا" دختر نوجوان کرد اطلاع داده میشود. در پی اطلاع یابی از محل اختفا، خانواده "دعا" در مقابل خانه معاون فرماندار اجتماع میکنند و ازاو میخواهند که دختر نوجوان را به آنان تحویل دهند. معاون فرماندار که به سنن ارتجاعی این قبیله آشنا بوده به آنان میگوید که تنها در صورتیکه خانواده دعا متعهد شوند که وی را بقتل نمیرسانند او را تحویل خانواده اش خواهد داد. خانواده "دعا" التزام میدهند و "دعا" به آنها تحویل داده میشود اما ساعاتی بعد خانواده، اقوام و همسایگان جنایتکاراودر میدان ده در منطقه بشیقه او را سنگسارو لگد کوب کرده و بقتل میرسانند.

برای امضای بیانیه اعتراض به این جنایت ، به آدرس زیر مراجعه کنید! این حداقل کاری است که میتوان انجام داد.
http://www.petitiononline.com/kurdish/petition.html