منبع: وبلاگ چشمان زنان
در پايان سال 1970عده اى از اعضاى جنبش ليب Women's Lieb Bewegung با من تماس گرفتند تا درباره طرح جديد قانونى حول مساله سقط جنين صحبت کنند. اين طرح قرار بود در مجمع ملى مورد بحث قرار گيرد. جنبش زنان ليب طرح را خيلى خام مى دانستند و مصمم بودند تبليغات وسيعى به نفع آزادى سقط جنين انجام دهند. براى تاثير گذاشتن بر افکار عمومي، زنان شرکت کننده در اين حرکت، هم گمنام و هم سرشناس مى بايست اظهار کنند که خودشان سقط جنين کرده اند. به نظرم ايده خوبى بود.
من بيست سال پيش در کتاب جنس دوم عليه ممنوعيت سقط جنين اعتراض کردم و عواقب دردناک آن را شرح دادم. بنابراين کاملا طبيعى بود که اعلاميه معروف 343 را که در آغاز سال 1971 در Nouvel Observateur انتشار يافته بود، امضا کنم. اين قضيه _ چنان که برخى شايعه پراکنان سعى مى کردند وانمود کنند _ به اين صورت نبود که يا سقط جنين در فرانسه پيش مى رود يا بايد واقعا زنان را به اين سمت تشويق کرد. بلکه با توجه به شمار زيادى سقط جنين که به هر حال صورت مى گيرد - حدود هشتصد تا يک ميليون در سال - به زنان به لحاظ بهبود امکانات و وضعيت جسمى و روحى کمک شود، چيزى که تا به امروز يک امتياز طبقاتى است. طبيعى است که تدابيرى نيز براى روش هاى جلوگيرى از باردارى بايد اتخاذ شود. اما تا زمانى که اين روش ها به اندازه کافى شناخته شده نيست- فقط هشت درصد زنان فرانسوى که در سنين باردارى هستند، از اين روش ها استفاده مى کنند - سقط جنين تنها راهى است که براى کسانى که نمى خواهند بچه دار شوند، باقى مى ماند. حقيقتا نيز اين زنان عليرغم تمام دشوارى ها، خطرات، تحقيرها يگانه گريز خود را در اين راه حل � سقط جنين مى يابند. اين اتهام که بيانيه مزبور را فقط زنان مشهور امضا کرده اند صحت ندارد. آن ها فقط يک اقليت کوچک هستند، اکثريت امضاکنندگان، کارمندان، منشى ها و خانم هاى خانه دار هستند. جنبش زنان ليب براى پيشبرد اين حرکت، روز بيست نوامبر هماهنگ با تظاهراتى که براى آزادى زنان در همين روز در سراسر جهان انجام مى گرفت، يک راهپيمايى را در سراسر پاريس سازماندهى کرد، که در آن آزادى براى مادر شدن، استفاده از وسايل جلوگيرى از باردارى و آزادى سقط جنين مطالبه مى شد. من در اين راهپيمايى شرکت کردم. ما از Place de la Republique تا Place de la Nation را در حالى که پلاکاردهايى حمل مى کرديم و شعارهاى مناسب مى داديم، راهپيمايى کرديم. تيپ هاى رزمنده دستمال هاى گردگيري، ميله اى که به آن لباس هاى کثيف آويزان کرده بودد و يک شاخه جعفرى - علامت سقط جنين پنهانى - در دست گرفته و تکان مى دادند. برخى شاخه جعفرى ها را به موهايشان زده بودند. ما حدود چهارهزار زن بوديم، تعدادى مرد هم با موهاى بلند و ريش همراه ما راهپيمايى مى کردند. راهپيمايان بادکنک د ر هوا رها مى کردند و شعار مى دادند: ,بچه اى عزيز است که او را خواسته باشند، آزادى براى مادر شدن., بعضى پدر و مادران بچه هايشان را به همراه آورده بودند. بچه شش سال]اى همراه بزرگسالان فرياد مى زد: ,ما فقط بچه هايى را مى خواهيم، که آن ها را خواسته باشيم., تظاهرات در يک زمستان زيبا، زنده و به ياد ماندنى انجام مى گرفت. جالب بود زنانى که به طور عادى در خيابان بودند و با تظاهرکنندگان صحبت مى کردند. آن ها از صميم قلب ما را تاييد و تشويق مى کردند. ما فرياد زديم: ,عروس بايد با ما راهپيمايى کند.,، ,زن جوان را آزاد کنيد., نفرات اول صف خواستند وارد کليسا شوند، کشيش مدتى با اين زنان مبارز صحبت کرد و بالاخره راهمان را به طرف ميدان ملت (ناسيون) ادامه داديم.
قبل از اين که به ميدان ملت برسيم، به صف تظاهرات ديگرى برخورديم، که عليه خدمت اجبارى در ارتش و عليه جنگ بود. آنها پلاکارهايى با شعارهاى ضد ارتش در دست داشتند. تظاهرات آنها ممنوع اعلام شده بود. برخى از آن ها مى خواستند به تظاهرات ما بپيوندند. صف ما شروع به شعار دادن کرد: ,بچه ها را گوشت دم توپ نکنيد.,، ,دبره تو چقدر بدجنسي، وقتى برگشتى خانه، پولت را مى دهم., سپس همگى با هم سرود انترناسيونال را خوانديم. در ميدان ملت زن هاى تظاهرکننده از سکوهاى اطراف مجسمه ها بالا رفتند و لباس هاى کهنه را آتش زدند. بعد سرود خواندند و Farandoles رقصيدند. روزى شاد و سرشار از همبستگى.
شرکت من در تظاهراتى با مضمون فمينيستى به اين دليل بود که نظرگاه هاى من نسبت به وضعيت زن تغيير و تکامل پيدا کرده است. در حوزه تئوريک نقطه نظرهاى من تغييرى نکرده است. اما در زمينه هاى عملى و تاکتيکى ديدگاه من متحول شده است.
من آنچه را که به تئورى مربوط مى شود، قبلا گفته ام (2) و اگر امروز هم جنس دوم را بنويسم، خواهم نوشت که، تضاد ميان خود و ديگري، يک پايه مادى و نه يک پايه ايده آليستى دارد. من معتقدم که انکار و سرکوب ديگري، بر يک پايه اقتصادى ,کمبود, استوار است و نه بر بنياد نگرش هاى گوناگون و آشتى ناپذير. من همچنين گفته ام که، بيناد فکرى کتاب به اين دليل نمى توانست تغيير کند که، تمام ايدئولوگ هاى مذکر تلاش مى کنند که سرکوب زن را به اين گونه تبرئه کنند که، زن از طريق جامعه، مجموعه خصوصيات فيزيکى و روحى ويژه اى کسب مى کند و مى تواند خودش را با اين وضعيت تطبيق دهد.
من همچنان به فرمولى که يکى از انديشه هاى اصلى ناب جنس دوم را بيان کرده است، اعتقاد دارم: ,زن بودن, را که به روشنى امرى برآمده از فرهنگ و نه از طبيعت است، تعيين کنند. همه تحقيقات انجام شده، اثبات مى کنند که تز من صحيح است و فقط بايد کامل شود: ,انسان به عنوان مرد زاده نمى شود، بلکه در اين جهت ساخته مى شود., همچنين ,مرد بودن, امرى تعيين شده و داده طبيعت نيست.
فرويد به تکامل کودکان از مقطعى توجه نشان مى دهد و به عقيده او در آن ها ,عقيده اوديپوس, بوجود مى آيد، يعنى وقتى که سه يا چهار ساله هستند. اما تحقيقات برونو بتلهايم نشان مى دهند که ماه هاى اول زندگى چه معناى مهمى براى آينده فرد دارند. آزمايشاتى که در اسراييل در دانشگاه عبرى - اورشليم - صورت گرفته اند نيز اين نظر را تاييد مى کنند. يک روانشناس و يک پزشک گروهى از کودکان سه ساله را مورد آزمايش قرار دادند. از اين گروه بخشى در خانواده هاى مرفه و با فرهنگ و بخشى از خانواده هاى فقير که در محلات بد سکونت داشتند و به شدت زير فشار پرورش مى يابند. بخش اول، فعال، داراى نيروى تخيل و باز بودند. آن ها از حريم و اسباب بازى هايشان دفاع مى کردند. دسته دوم رفتارى بى تفاوت و بسته داشتند. در بازى هاى جمعى بى استعداد بودند و از دارايى خود دفاع نمى کردند. آگاهى شان از هستى خودشان بسيار کم بود، به حدى که در عکس هاى دسته جمعى عکس خودشان را نمى شناختند. دو سال هر دو گروه تحت يک تربيت منظم و جدى قرار گرفتند. بچه هايى که در سه سال اول زندگى مورد بى توجهى و فشار قرار گرفته بودند، شکفتند و پيشرفت کردند. دسته ديگر که از ابتدا در وضعيت خوب زندگى کرده بودند، استفاده بسيار بيشترى از توجهات مربيان کردند. بعد از دو سال جهش آن ها نسبت به ابتداى آزمايش چشمگير بود. اين آزمايش منجر به يک انطباق نشد. بچه هاى عقب افتاده منحصرا در درون خودشان بازى مى کردند. گرچه اين کودکان در ابتداى آزمايش سه ساله بودند، اما باز هم خيلى براى تناسب بخشيدن به شانس هاى رشدشان دير شده بود. بر اساس مطالعات متخصص اعصاب آمريکايى Benjamin Bloom بنيامين بلوم و بر پايه دستاوردهاى علمى دانشمندان اروپايي، امکانات تکامل و يادگيرى در سن چهار سالگى تا پنجاه درصد قطعيت يافته است. در صورتى که کودکان تا اين سن انگيزه اى براى تکامل توانايى هايشان نيافته باشند، در تکامل استعدادهايشان به گونه اى هماهنگى مى يابند که ديگر پيشرفت قابل توجهى نخواهند کرد. وقتى که والدين در کودکان دختر و پسر به همين روش انگيزه ايجاد نکنند، در آن ها در سنين سه تا چهار سالگى تفاوت هاى بزرگى قطعيت خواهد يافت.
يک سلسله تحقيقات ديگر که به نقش تعيين کننده مربى مربوط مى شود به نتايج مشابهى منجر مى شود: آزمايش روزنتال و همکارانش. در تحقيقاتى حول رفتار موش هاى سفيد، که زير نظر او در دانشگاه هاروارد انجام شد، روزنتال مشاهدات نادرى انجام داد (3) فرضييه روزنتال بر اين مبناست که، نتايج يک آزمايش به نحوه رفتار و واکنش افراد يا حيوانات مورد تحقيق بستگى دارد. اين نتايج توسط محققى ثبت مى شود که آنچه را که خودش توقع دارد، دنبال مى کند. او براى اثبات اين تز موش ها را به دو گروه تقسيم کرد و به همکاران خود در اين آزمايش گفت که: موش هاى گروه A، از نوعى هستند که در درون يک لابيرنت به خوبى مى توانند راه بروند و موش هاى گروه B، احمق و کودن هستند. همکاران او نتايج بسيار خوب با گروه A و نتايج بسيار منفى از گروه Bبه دست آوردند. روزنتال همچنين چند پروفسور را به آزمايشى مشابه وادشت. (4) او تستى براى دانشجويان تهيه کرد. سپس اسامى دانشجويان را در دو ليست نوشت. ضريب هوشى همه دانشجويان دو ليست مساوى بود، اما روزنتال به پروفسورها گفتت که در ليست اول دانشجويان باهوش و در ليست دوم نام دانشجويان ضعيف و متوسط نوشته شده است. پروفسورها تست را با دانشجويان کار کردند. دانشجويان گروه اول به طور قابل ملاحظه اى ضريب بالايى کسب کردند و گروه دوم برعکس فقط نتايج متوسطى به دست آوردند. هر متخصص تعليم و تربيت مى داند که براى اين که بچه پيشرفت کند، بايستى به او اعتماد منتقل کرد. وقتى کودک را مورد شک و ترديد قرار مى دهند، شجاعت او را مى گيرند و نتيجتا او در انجام کار موفق نمى شود. آزمايش روزنتال و ديگر آزمايش هاى مشابه نشان دادند که در هر روند يادگيري، نحوه ى رفتار و موضع گيرى آموزگار نقش تعيين کننده اى ايفا مى کند. يعنى آموزگار آنچه را به دست مى آورد که توقع دارد. مادر و پدر از يک دختر، از هنگامى که در گهواره است چيز ديگرى انتظار دارند تا از يک پسر. اين انتظار، خواستى پنهانى نيست و در رفتارهاى مشخص به وضوح تجلى مى يابد. رابرت جى استالر Robert J. Staller روانشناس آمريکايى که به ويژه موضوع جنسى در رابطه با مردان را مورد مطالعه قرار داده است اظهار مى کند: ,مادرها با پسرهايشان با روش متفاوتى از دخترهايشان رفتار مى کنند، آن ها را به گونه ديگرى نوازش مى کنند و حتى طور ديگرى در آغوش مى گيرند.
,استالر قاطعانه نظرى را که، مردانگى و زنانگى را امرى بيولوژيک مى داند، رد مى کند که: ,تجربيات بى شمارى نشان مى دهند که، تاثيرات دوره ى يادگيرى - که از بدو تولد آغاز مى شود - بخش اصلى هويت جنسى را تعيين مى کنند. ,استالر در ادامه مى نويسد: هيچگونه نيروی ذاتى به کودک آگاهی در اين مورد را که او جنس مذکر است، منتقل نمى کند. والدين اين نکات را به کودک ياد مى دهند. آن ها با همين روش مى توانند چيز ديگرى به او ياد بدهند.... انتخاب اسم، رنگ و نوع لباس، نحوه اى که کودک را بغل مى کنند، نزديک و دوري، نوع بازى ها.... همه اين ها و خيلى چيزهاى ديگر از بدو تولد آغاز مى شود., (5)
نکته مهم ديگر اين است که مادرها با اندام جنسى پسربچه و دختربچه، با روش يکسانى برخورد نمى کنند. البته همه مادرها با آلت تناسلى پسرشان بازى نمى کنند، چنان که آمن گاگانتوآس Ammen Gargantaus و لويى سيزدهم با نوزادانشان مى کردند، اما آن ها به آلت تناسلى پسرشان مغرورند، آن را با اسم هاى نوازشگرانه مى نامند و گهگاه نيز آن را نوازش مى کنند. مشابه اين کار مطلقا با دختر بچه ها انجام نمى شود و آلت تناسلى آن ها يک حريم مرموز باقى مى ماند. اين نکته که در نزد کودکان از سه سالگى قابل مشاهده است فقط روش هاى متفاوت رفتارى و تربيتى توضيح مى دهد و نه يک غريزه مرموز. يک زن جوان که در کودکستان کار مى کند، از اين که چگونه در ابتداى کارش از تفاوت ميان دختربچه ها با پسربچه ها شگفت زده شده بود، برايم تعريف مى کرد که، وقتى پسرها به توالت مى روند، خيلى با اشتياق آلت تناسلى خود را نشان مى دهند، اما دخترها ياد گرفته اند، آن را پنهان کنند. آن ها کم رو و شرمزده هستند. پسرها با کنجکاوى دخترها را در حين شستن خود و يا کارهاى ديگر نگاه مى کنند، اما دخترها چننين کنجکاوى نسبت به پسرها نشان نمى دهند. يک بار ديگر بايد گفته شود که نظرى که منشا شرم دختران را نتيجه عملکرد هورمونهاى خاصى مى پندارد، کاملا بى معناست. اين شرم ياد داده مى شود و ياد گرفته مى شود - مثل بسيارى ديگر از خصوصيات ويژه زنانه - من در کتاب جنس دوم سعى کردم، نشان دهم که اين پديده چگونه در فرد رخ مى دهد. اسباب بازى هايى که به کودکان داده مى شود، نقش هايى را به آن ها تحميل مى کند. دختر بچه نقش مادر را به عنوان نقش خودش مورد دقت قرار مى دهد و پسر بچه نقش پدرش را. مادر و پدرها، اين تفاوتها را در تمام زمينه ها تقويت مى کنند، زيرا بزرگترين وحشت آن ها اين است که يک همجنس گرا به عنوان پسرشان تحميل شود و دخترى که، در کنارش يک پسر، بازنده است.
فرويد تفاوت ميان مرد و زن را منحصرا در آناتومى متفاوت آن ها جستجو مى کند: دختربچه به پسربچه به خاطر آلت تناسلى اش حسادت مى ورزد و در تمام طول زندگى اش تلاش مى کند، اين عقيده را جبران کند. من در جنس دوم توضيح داده ام که اين تفسير را رد مى کنم. بسيارى از دخترهاى کوچک مطلقا چيزى درباره آناتومى پسرها نمى دانند و کشف آلت تناسلى پسرها اغلب بى تفاوتى و حتى نفرت آن ها را برمى انگيزد. در کتاب ,غريزه جنسى و سلطه, کته ميلت Kate Millet اين بحث را دوباره باز مى کند و مى پرسد، چرا دختربچه بى اتکا به تجربه (a Priori) بايستى دريابد که يک چيزى بيشتتر از چيز ديگر ارزش دارد، فقط به اين دليل که بزرگتر است؟ طبق نظر فرويد دختر بچه در آلت تناسلى پسر چيزى نمى بيند که براى خودارضايى مناسب تر از کليتوريس است. اما دختربچه اساسا آلت تناسلى پسر را به عنوان وسيله خودارضايى درک نمى کند. آيا اصولا يک دختربچه کوچک مى داند که کليتوريس دارد؟ فرويد زن را فقط در موارد کلينيکى مى شناخت. بيماران او از شرم هاى جنسى رنج مى بردند و از وضعيت خود ناراضى بودند. فرويد مى خواست مورد دوم را از طريق مورد اول توضيح دهد مسلما اين جامعه است که به زن موقعيت زير دست تحميل مى کند. فرويد بالاخره در پايان عمرش اعتراف کرد که هرگز زن را نفهميده است. او از زنان و محيط خود پيشداورى هايى ماخيستى - نظريه اى متکى بر برترى فوق العاده مردان بر زنان - داشت و از اين رو زن را به عنوان يک مرد ناکامل مى فهميد. اين نظريه که به وسيله بسيارى از روانشناسان رد شده است، اکنون توسط شاگردان فرويد، مثله شده است: آن ها براى هر زنى که از موقعيت خود ناراضى باشد، نسخه ,عقيده مردانگى, مى نويسند.
در فرانسه نيز مانند آمريکا، از زمان انتشار کتاب جنس دوم، ادبيات گسترده اى به وجود آمده است که تلاش مى کند زنان را به ,توانايى هاى ويژه, خودشان قانع کند. در اين ادبيات اظهار مى شود که ,فمينيسم را بايد از حالت رازآميز بيرون آورد، در غير اين صورت نتيجه آن رازآميز شدن خود زنان خواهد بود. ,فمينيسم در اين نوشته ها عقب مانده و از مد افتاده تعريف شد، بحثى موثر، در عصرى تحت فشار تروريسم مدرنيستى. همچنين گفته مى شد که، زنان خودشان فمينيسم را رد مى کنند. زنان شاغل ففط درمحيط کارشان چيزهاى غيرقابل انتظار را تجربه کرده اند. آن ها ترجيح مى دهند، در خانه بمانند (۶) وقتى دو کاست با يک ديگر مى جنگند، افرادى که منافعشان را با صاحبان امتياز گره زده اند، بيشتر خودشان را در مخاطره احساس مى کنند. علاوه بر اين نبايد به يک پرسشنامه با روح محافظه کار اعتماد کرد. زيرا اغلب از طريق نحوه سوال، جواب را به پاسخ دهنده ديکته ميکنند. از طرف ديگر زنان شاغل مجبورند که در کنار شغلشان وظايف خانگى را نيز انجام دهند. بنابر اين نمى توانند شانس ها و موقعيت هايى را که در اختيار مردان قرار دارد، به دست آورند. در جامعه نيز همه چيز به گونه اى عمل مى کند تا وجدان معذبى را به زن منتقل کند. طبيعتا زن در کنار اجاق خانگى نمى تواند از چيزى که از او بسيار دور است و صرفا جهت نمايش با خود حمل مى کند. لذت ببرد.
او، ناراضى از وضعيت خود، نمى خواهد که دخترهايش نيز چنين سرنوشتى داشته باشند. پس هر چه بيشتر بر سر حفظ موقعيتى اصرار مى ورزد که خودش از آن رنج برده است. مردان نيز در چنين وضعيتى بيشتر و سرسختانه تر بر برترى خود پاى مى فشرند. احساس برترى در مردان فرانسوى به حدى ريشه دار است که آن ها براى اثبات برترى خود، ايستاده ادرار مى کنند - چيزى که به شدت براى مرد مسلمان ممنوع است. شايان دلماس که ,جامعه جديد, را با شيفتگى ستايش مى کند مى نويسد، زن داراى حقوق برابر با مرد است ولى به شرط اين که تفاوت ها به درستى درک شود. مهمترين اين تفاوت ها توانايى زنان براى نظافت کردن است. M.Debre در خدمات اجتماعى به زنان مراقبت از پيرها، بيماران و کودکان را توصيه مى کند. واقعيت اين است که در ده سال گذشته، وضعيت زنان فرانسه به سختى تغيير کرده است. حقوق زن در زمينه امور زناشويى کمابيش بهبود يافته است. استفاده از وسايل ضدباردارى از طرف دولت مجاز اعلام شده است. اما چنان که گفته شد فقط هفت درصد زنان فرانسوى که داراى قابليت بارورى هستند، از اين وسايل استفاده مى کنند. سقط جنين مثل قبل به شدت و بى انعطاف ممنوع است. بار کار خانگى منحصرا بر دوش زنان است. مطالبات زنان براى به رسميت شناختن زندگى شغلى نيز بى توجه باقى مانده است.
در ايالات متحده آمريکا زن ها نسبت به امر سرکوب آگاهى يافته و عليه آن انقلاب کرده اند. بتى فريدان Betty Friedan در سال 1963کتاب بسيار با ارزش خود به نام ,جنون زنانگى, را منتشر کرد. او در اين کتاب تحت عنوان ,يک مشکل بى اسم, احساس نامطبوع زن خانه دار را تشريح مى کند. بتى فريدان نشان مى دهد که چگونه عملکرد نظام سرماى]دارى زن را تحت نفوذ قرار داده و او را در نقش مصرف کننده محدود مى کند. اين امر فقط در رابطه با منافع صنعت و تجارت و براى افزايش سود آن ها انجام مى گيرد. او همچنين آشکار مى کند که در چه ابعادى از آموزش هاى فرويد و روانشناسى تحليلى طرفداران او، در جهت قانع کردن زنان براى پذيرش ويژگى هاى زنانه، که صرفا براى خانه دارى و تربيت کودکان مناسب است، سواستفاده مى شود. بتى فريدان سه سال بعد در سال 1966 NOW را که يک جنبش ليبرال و اصلاح طلب زنان بود، تاسيس کرد که سازمان هاى راديکال ترى که توسط زنان جوان تشکيل شده بودند، به سرعت از آن سبقت گرفتند. در سال 1968 Scum Manifesto، بيانيه جمعيت اخته کردن مردان (7)، انتشار يافت. اين بيانيه، نه يک برنامه جامع تر، بلکه يک هجو نيشدار، که در آن مقاومت عليه مردان تا مرز خشونت و ستيز پيش برده ميشود، بود.
تاسيس جنبش زنان ليب در پاييز 1968بسيار پر اهميت بود و زنان بيشمارى به آن پيوستند. گروه هاى ديگرى نيز به وجود آمدند. اين فمينيسم جديد با بيانيه هاى برانگيزاننده و از طريق انبوهى ادبيات از جمله: ,جنسيت و سلطه, از کته ميلت Katte Millet، ,ديالکتيک جنسيت, از شالاميت فايرستون Shulamith Firestone، ,خواهرى پر قدرت است, يک سرى پژوهش ها از روبين مرگان و خواجه مونث از Germanie Greer پا به ميدان گذاشت. آنچه که اين زنان مطالبه مى کنند، نه يک برابرى خواهى مبتذل، بلکه استعمارزدايى زن است. زيرا زن به مثابه يک مستعمره داخلى فهميده مى شود: به عنوان زن خانه دار، که کار بدون مزد از سوى جامعه به او تحميل مى شود، مورد استثمار قرار مى گيرد. در بازار کار قربانى تحقير و بى اعتنايى مى شود و شانس و مزد برابر در اختيارش قرار نمى گيرد. جنبش زنان ليب در USA قويا گسترش يافت و دامنه آن به چند کشور ديگر نيز کشيده شد، بويژه در ايتاليا و فرانسه جايى که سازمان (M.L.F.) Organisation Mouvement de Liberation de la Femme از سال 1970وجود دارد. اما وضعيت چگونه به چنين انفجارى کشيده شد؟ براى آن دو دليل تعيين کننده وجود دارد: اول اين که موقعيت اقتصادى زنان، در جامعه سرمايه دارى از ديدگاه مردها خيلى مثبت ارزيابى مى شود. اين نکته از ديدگاه زنان بسيار متناقض است، زيرا در جامعه اى که توليد اساسا به سوى کالاهاى مصرفى سمت پيدا مى کنند، کار خانگى مطلقا به عنوان کار مورد توجه قرار نمى گيرد. علاوه بر اين که کار خانگى که عمدتا به کمک وسايل انجام مى گيرد، هيچ گونه تناسبى با جامعه تکنوکراتيک که کار در آن به ميزان وسيعى راسيوناليزه شده است، ندارد.
دومين دليل که مهمتر نيز است، اين که زن ها يقين حاصل کرده اند که جنبش هاى چپ و سوسياليستى براى مشکلات زنان راه حلى پيدا نکرده اند. تغيير مناسبات توليدي، براى تحول در روابط انساني، کافى نيست، با توجه به اين که در هيچ يک از کشورهاى سوسياليستي، برابرى واقعى ميان زن و مرد تامين نشده است. بسيارى از فعالين جنبش زنان ليب و يا M.L.F. در فرانسه در جنبش هاى چپ و سوسياليستى فعاليت کرده اند و خودشان اين را که حتى در گروه هاى اصيل انقلابى به زنان پايين ترين مسئوليت ها (که جاى هيچ گونه سپاسگذارى ندارد) واگذار مى کنند و اتخاذ خط مشى و تصميم گيرى ها همواره برعهده مردها است، تجربه کردهاند. يک بار وقتى در ونسن Vincennes چند زن پرچم انقلاب را به اهتزاز درآورده بودند، چند ابله با هياهو به داخل هجوم آوردند و فرياد زدند: ,قدرت متعلق به آلت تناسلى مرد است., زنان آمريکايى نيز تجربه مشابهى داشتند.
در تاکتيک و نوع فعاليت، فمينيست هاى آمريکايى از هيپى ها، يى پى ها و از همه بيشتر از ,ببرهاى سياه, متاثر هستند، فمينيست هاى فرانسوى اساسا از وقايع ماه مه 1968. آن ها در تلاش براى انقلاب به گونه ديگرى از آنچه چپ هاى کلاسيک ارائه دادند، هستند و مدام روش هاى نوينى براى هدايت فعاليـت هايشان جستجو مى کنند.
من ادبيات فمينيستى آمريکايى را مطالعه کرده ام و با اعضاى فعال و راديکال اين جنبش مکاتبه داشتهام. با برخى از آن ها ملاقات کردم و چقدر خوشحال شدم، وقتى فهميدم که فمينيسم جديد آمرکايى مشغول مطالعه ,جنس دوم, است. در سال 1969انتشار کتاب جيبى آن به 750000نسخه رسيد. اين که زن به وسيله تمدن ساخته مى شود و خصوصيات او، به لحاظ بيولوژيک از ابتدا تعيين نشده است، از جانب هيچ يک از پيشروان مدرن جنبش زنان در آمريکا مورد ترديد قرار نمى گرفت. اما آن ها از تزهايى که در حوزه پراتيک در اين کتاب مطرح کرده ام، فاصله مى گرفتند. آن ها اين را رد ميکردند که به آينده اعتماد کنند و مى خواستند، امروز سرنوشت خودشان را در دست بگيرند و در اين مورد نقطه نظرات من نيز متحول شده است. من به آن ها حق مى دهم.
,جنس دوم, مى تواند براى فمينيست هاى رزمنده مفيد باشد، اما کتابى برا ى مبارزه نيست، من معتقد بودم که موقعيت زن هم زمان با تحولات جامعه تغيير مى کند. من نوشتم: ,ما به طور کامل احزاب را تسخير کرد]ايم، بسيارى از مشکلات براى ما خيلى مهمتر از آن هايى هستند که بويژه فقط به ما مربوط مى شوند. ,همچنين من در La Force des choses در باره وضعيت زنان نوشته ام:, اين امر به موقعيت کار در جهان آينده بستگى دارد و نمى تواند جدا تغيير کند مگر در صورت يک تحول بنيادى در روابط توليدى. بنابراين من از پيوستن و همکارى با فمينيسم اجتناب مى کنم., کمى بعد در يک گفتگو با Jeanson (8) گفتم که مسلما من در عرصه نطرى همچنان ديدگاهى را نمايندگى مى کنم که، هستى يک طبيعت زنانه را از بدو تولد انکار مى کند. من اکون فمينيسم را اين طور مى فهمم که بايستى به موازات مبارزه طبقاتى براى مطالبات ويژه زنان مبارزه کرد و بنابراين خودم را يک فمينيست مى دانم. ما احزاب را فتح نکرديم، در واقعيت ما از سال 1950هيچ دستاوردى نداشتيم. انقلاب اجتماعى براى حل مشکلات ما کافى نيست. اين مشکلات به بيش از نيمى از بشريت مربوط ميشود. من امروز اين مشکلات را بسيار اساسى مى دانم شگفت زده مى شوم که چقدر استثمار زن آسان تلقى مى شود. وقتى انسان به دموکراسى هاى باستان فکر مى کند به سختى مى تواند درک کند که چقدر جدى يک ايده آل از برابرى مطرح مى شد ولی موقعيت بردهها به نظرشان طبيعى جلوه مى کرد. اين تناقض حقيقتا مى بايستى توجهشان را جلب مى کرد. اکنون هم شايد روزى دنياى آينده با همين شگفتى سئوال کند، که چگونه بورژوازى و يا دموکراسى هاى مردمى بدون فکر، چنين نابرابرى عميقى ميان زن و مرد را مى توانستند بر پاى نگهدارند. لحظاتى وجود دارند که مبارزه طبقاتى بر مبارزه ميان دو جنس تقديم دارد. امروز اما بر اين عقيده ام که هر دوى آن ها بايستى هم زمان پيش برده شوند.
جوليت ميچل Juliet Mitchell در کتاب بسيار با ارزش خود ,قلمرو زن, Women�s Estate تفاوت هاى ميان فمينيسم راديکال و سوسياليسم مطلق را تشريح مى کند:
- سوسياليسم مطلق
- فمينيسم راديکال
- سرکوب در جوهر سيستم است
- مردها، سرکوبگران هستند.
- سرمايه دارى زن ها را سرکوب مى کند.
- در همه جوامع تقدم به مردها تعلق گرفته است
اين وضعيت از درون مالکيت خصوصی زاده شده است.
- اين وضعيت در وهله اول نتيجه يک جنگ روانى بوده است که مردها در آن پيروز شده اند.
- ما بايد مناسبات خودمان را با سوسياليسم روشن و تصحيح کنيم
_ سوسياليسم هيچ چيز براى زنان به ارمغان نياورده است.
من تا چند سال پيش دقيقا تزهاى سوسياليسم مطلق را قبول داشتم. امروز من هم مثل جوليت ميچل معتقدم که هيچ کدام از اين دو سرى اظهارات کافى نست، بايستى يکى را از طريق ديگرى کامل کرد. آري، سيستم مردها را نيز مانند زن ها نابود مى کند. اين امر ضرورت سيستم است، اما مردها اين سيستم را پذيرفته و آن را جذب کرده اند. زيرا آن ها منافع و ادعاهاى خود را حتى اگر سيستم تغيير کند، حفظ مى کنند. دقيقا همان طور که قيام جوانان در 1968نمى توانست به انقلاب منجر شود، قيام زنان نيز نمى تواند به يک دگرگونى در مناسبات توليدى منتهى شود. از طرف ديگر قابل اثبات است که سوسياليسم - تا جايى که امروز واقعيت يافته است - رهايى زنان را تامين نکرده است. آيا اين امر با اصل برابرى که سوسياليسم آن را نمايندگى مى کند انطباق دارد؟ تا وقتى که وضعيتى که زن ها در آن به سر مى برند يک واقعيت است، سوسياليسم واقعى يک اتوپى بيشتر نيست.
نکات بسيارى وجود دارد که فمينيست ها درباره آن ها عقايد مختلفى دارند. وقتى که بحث درباره آينده و خانواده مى شود، ترديدهايى وجود دارد. برخى مثل شالاميت فايرستون معتقد هستند که الغاى خانواده به منظور رهايى زنان و همچنين رهايى کودکان ضرورى است. شکست موسساتى که جايگزين والدين هستند، چيزى را اثبات نمى کند. آن ها اقامتگاه هايى موقتي، در حاشيه يک جامعه که بايستى عميقا تغيير ساختار بدهد، بيشتر نيست. من انتقاد شالاميت فايرستون را به خانواده قابل دفاع مييابم و به آن بردگى که زن از طريق کودکان در آن گرفتار مى آيد، اعتراض دارم.
سواستفاده از اتوريته اى را نيز که کودکان تحت آن قرار دارند، رد مى کنم. والدين، بچه ها را در بازى هاى ,سادومازوخيستى, خودشان شرکت مى دهند، و تخيلات، عصبيت ها و مشکلات روانى اشان را روى آن ها پياده مى کنند. اين يک وضعيت به شدت ناسالم است. وظايف والدين بايد به طور عادلانه و مناسب ميان پدر و مادر تقسيم شود. در عين حال لازم است که بچه ها نيز کمتر زير فشار آن ها باشند. اتوريته والدين بايستى محدود و در شکل يک کنترل جدى باشد. آيا وضعيت موجود خانواده اساسا مفيد هم است؟ کمون هايى وجود دارد که همه کودکان تحت هدايت همه بزرگسالان قرار دارند و نتايج خوبى هم از آن ها به دست آمده است. اما هنوز اين مجموعه ها خيلى کم هستند تا بتوان آن ها را به عنوان راه حل مطرح کرد. من هم مثل بسيارى از فمينيست ها موافق لغو خانواده هستم، اما دقيقا نمى دانم چه جايگزنى براى آن پيدا خواهد شد.
نکته ديگرى که بايد مورد بخث قرار گيرد، رابطه زن و مرد است. همه فمينيست ها هم عقيده هستند که بايستى تعريف نوينى از عشق و رابطه جنسى انجام گيرد. برخى نقش مرد در زندگى زن و به ويژه در زندگى جنسى او را کاملا انکار مى کنند. در حالى که بخش ديگر خواهان دادن جايى در هستى و رختخوابشان به مردها هستند. من موافق دسته دوم هستم. من مخالف سرسخت و مطلق محبوس کردن زنان در يک ,گتوى زنانه, هستم.
با تکيه به نتايج آزمايشگاهى ويليام. جى. ماسترز و ويرجينيا. ا. يوهانسن، برخى از فمينيست ها اظهار مى دارند که ارگاسم از طريق مجراى تناسلى يک اسطوره بييش نيست و ارگاسم واقعى براى کسب لذت جنسى از طريق کليتوريس صورت مى گيرد و برخلاف نظر فرويد زن مطلقا به مرد وابسته نيست. بى شک نظريات فرويد نسبت به زن برخاسته از تفکر مردسالارانه او درباره رابطه دو جنس بوده است. طبق اين نظر تلاش مى شود، استقلال جنسى زن انکار شده و وابستگى جنسى به مرد به او تحميل شود. فرويد در اين زمينه تا آنجا پيش مى رود که اظهار مى کند که خود ارضايى از طريق کليتوريس يک فعاليت مردانه است و مهمترين پيش شرط براى تکامل در جهت زنانگي، حذف موقعيت کليتورسى در مسئله جنس است. از آنجايى که کليتوريس يک اندام ويژه زنانه است، بيهودگى اظهارات فرويد بشدت آشکار است. فرض را بر اين گذاشتن که يک زن در مناسبات عاشقانه با هم جنس و يا خودارضايى که لذت را از طريق کليتوريس جستجو مى کند، کمتر از زنان ديگر طبيعى است، فقط يک پيش داورى است. هم چنين اين تصور که کليتوريس در نزديکترين پيوند با مجراى تناسلى قرار دارد و دقيقا همين پيوند ارگاسم مجراى تناسلى را امکان پذير مى کند. مسلما به طور تجربى مى توان گفت که رابطه جنسى ميان زن و مرد از طريق مجراى تناسلى نوعى لذت ويژه و انکارناپذير را منتقل مى کند و براى بسيار از زنان نيز نتيجه بخش ترين و ارضاکننده ترين روش هاست. نتايچ آزمايشگاهى که در آن ها حساسيت فضاى درونى مجراى تناسلى به طور جداگانه از مجموعه واکنش ها مورد بررسى قرار گرفته است هيچ چيز را اثبات نکرده اند. رابطه جنسي، رابطه اى ميان دو سيستم جنسى و يا ميان دو اندام نيست، بلکه يک رابطه ميان دو شخص و اساس وجودى ارگاسم يک پديده روانى-جسمى است.
من هم چنين اين نظر را قبول نمى کنم که هر رابطه جنسي، نوعى تجاوز است. من حتی فکر مى کنم که در ,جنس دوم, درجايى نوشته ام ,اولين عمل جنسى همواره عملى برخاسته از خشونت است,، خيلى تند رفته ام. من در آنجا قبل از هر چيز به شب عروسى در مناسبات سنتى فکر کرده بودم. يعنى وضعيتى که در آن يک زن جوان و دست نخورده و کمابيش بى تجربه، بکارتش برداشته مى شود. واقعا در بيشتر اقشار جامعه پيش مى آيد که مردى زنى را تصاحب کند، بدون اين که رضايت او در نطر گرفته شود. در اين رابطه، مرد از قدرت بدنى خود سود مى جويد. اين يک تجاوز است، وقتى که هم خوابگى به زني، بدون رضايت او تحميل شود. اما اين امر مى تواند نوعى مبادله هم باشد که هر دو طرف با آن توافق دارند. در اين مورد اطلاق تجاوز به آن تکرار همه اسطوره هاى مردانه است که در آن ها آلت مردانه را به عنوان نگهدارنده نسل، شمشير، و اسلحه تعريف مى شود.
نفرت از مردها در نزد بسيارى از زن ها به قدرى پيشرفته است که همه ارزش هاى معتبر مردها را به عنوان مدل مردانه به دور انداخته و مورد انکار قرار مى دهند. من نمى توانم با آن ها موافقت کنم، زيرا که اعتقاد ندارم که خصائل، ارزش ها و روش هاى ويژه زنانه وجود دارد. اعتقاد به اين امر، بدين معناست که وجود يک طبيعت زنانه را به رسميت بشناسم. به عبارت ديگر به اسطوره اى يقين آوريم که توسط مردها و به منظور ابقاى سرکوب زن ها ابداع شده است. مشکل زنان اين نيست که به عنوان زن مورد تاييد قرار بگيرند، بلکه به عنوان موجود کامل انسانى به رسميت شناخته شوند. رد کردن همه مدل هاى مردانه غيرمنطقى است. واقعيت اين است که فرهنگ، علوم طبيعي، هنر و تکنيک که يک کليت را نمايندگى مى کنند به وسيله مردها ساخته شده است. مثل طبقه کارگر که به روش خودش ميراث گذشته را براى خودش قابل استفاده مى کند، زن ها نيز بايستى ابزار ساخته شده توسط مردها را با تمام قوا به دست آورند و آن ها را در خدمت علائق خود قرار دهند. اين درست است که تمدنى که مردان با ادعاى عموميت داشتن به وجود آورده اند، برترى طلبى مردانه آن ها را منعکس مى کند. حتى کلمات نيز متاثر از اين مسئله هستند. در تمامى موارد که چيزى را مى پذيريم، بايستى با هشيارى ميان آنچه که واقعا عموميت دارد و آنچه که مهر پر رنگ تلقى مردانه را دارد، تفکيک کنيم. لغات ,سياه, و ,سفيد, براى ما هم معناى مشابهى مثل آن ها دارد اما لغات ,مردی - مردانگى, نه. من معتقدم که انسان مى تواند رياضى و شيمى را که برايشان زحمتى نکشيده است، ياد بگيرد. بيولوژى را با کمى ترديد، ولى به هر حال راى روانشناسى و روانشناسى تحليلى بسيار ضرورى است. من لازم مى دانم که ما دانش را از زاويه نقطه نظرات خود مورد بررسى و مطالعه قرار دهيم و نه اين که آن را رد کنيم.
من با بسيارى از فمينيست ها شخصا و يا از طريق نوشته هايشان آشنا شده ام، که تلقى مشابهى دارند. به همين دليل من توانستم چنان که گزارش کردم، در برخى آکسيون هاى آن ها شرکت کرده و به جنبش آن ها بپيوندم و مصمم هستم، اين راه را ادامه دهم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
Simon de Beavoir, Ich bezeichne mich selbst als Feministin; aus: Dies Alles in allem. Reinbede 1974 S.450 � 465/1974 bei Rowohlt Verlag GmbH, Reinbeck bei Hambur
زير نويس ها
1- راهپيمايى با اجازه پليس برگزار مى شد.
2- In: La Force des choses
3- D. Rosenthal: Experimental Effects in Behavioral Research. New York 19666. D
4-Rosenthal und L. Jacobson: Pygmalion in the Class Roon. New York 1968 -
D. Rosenthal und K.L. Fole: Theeffect of Exprimental Bias on the Perfomance of the Albino Rats. Newyork 1967 � D. Rosenthal and R. Lawson : A Longitudinal Study of Expriment Bias onthe Operant Learning of Laboratory Rats .
5- اين قطعه از يک مقاله که استالر بخش اعظم تزهايش را در آن جمع بندی کرده است، بيرون آورده شده است و در اين مجله به چاپ رسيده است
Nouvelle Revue de Psychanalyse 1971
6 � " زن خودش را در چشم مرد ارزش گذاری ميکند و از اين طريق نقطه نظرات مرد را به نقطه نظرات خودش تبديل ميکند."
G. Texicer: ges Enquetes socilogieques et les femmes. In les temps Modernes, 1. Dezember 1965
7- society for Cutting up Men
8- Francis Jeanson : Simone de Beauvoir ou l� entreprise de vivre.
9 � اين کتاب که در سال 1971 منتشر شده است، با مقالهای تحت عنوان "انقلاب طولانی " که در New left Reviw چاپ شده بود برخورد و آن را تکميل ميکرد.