با يک سئوال کليشه اي شروع مي کنم، سه روز پس از آزادي چه احساسي داريد؟
اولش که چشم بندتو درست جلوي بازداشتگاه 209 بر مي داري، هواي آزاد ، تنوع رنگهاي زيادي که دور بر آدم هست ، شکوه آفتاب که پشت نورگير سلول حبس نشده ، صدا هايي که نمي دونند چقدر مي تونند نشانه زندگي باشند و قدم هايي که به سد سيماني ديوار سلول ختم نمي شه ، باعث مي شه تا حدي باور کني که داري آزاد مي شي اما اينقدر اونجا دروغ شنيدي که دلهره داري به خاطر تعطيلات عيد تو رو منتقل کنن به بند عمومي نسوان. وقتي سوار ماشينت مي کنن و از مرز جايي که زنداني هارو نگه مي دارند ردت مي کنن و مي برنت بخش انگشت نگاري، بازم آزادي رو به خودت وعده نميدي چون يادت مي ياد که تو بازداشت قبلي آوردنت همين جا برات کارتکس صادر کردند و دوباره برت گردوندند به همون بازداشتگاه نامعلوم و حالا هم ممکنه بخواهند ردتو با انتقالت به جاي ديگه گم کنند.اما وقتي دوباره سوار ماشينت مي کنن و مي رسي به در اصلي، دل توي دلت نيست که آيا همونجا پياده ات مي کنن تا از در دژباني بپري تو آزادي يا تو بايد با همون ماشين از جلوي دخترات و دوستات رد شي و بري يه ناکجاي ديگه و ياد روز اول تو بازداشتگاه وزرا مي افتي که همين اتفاق افتاد. اينجاست که ديگه حتي صداي شادي رو هم نمي شنوي که مرتب داره به تو و يه زن ديگه - که اونم بعد از يک ماه انفرادي همين ناباوري رو پيدا کرده بود- مي گه "اينجا ديگه در آخره" . اما از در که بيرون مي آيي تا چند دقيقه اينهمه هيجان رو نمي کشي ، مثل خواب و بيداريه و همه رفتارها طبيعي و غريزي و مثل آدمي که از آرامگاه جمعي 209 به زندگي دنيايي برگشته باشي، باور نمي کني که فاصله بند و آزادي اينقدر کوتاه باشه و تمام اضطراب هاي زندان و تنهايي به محض ديدن عزيزانت ، مثل شيطانک هاي داستان هاي افسانه اي درجا پودر بشه بريزه زمين. اما بتدريج که از شوک در مي آيي ، مي بيني که بيرونيا از تو که داخل بودي بيشتر اذيت شدند و حالا اين تويي که با شرمندگي بايد بهشون خسته نباشي بگي. وبعد چند ساعت دوباره مي شي همون محبوبه قبلي که دنبال آخرين نشانه ها و خبر ها از جنبش زنانه و بيشتر از همه دنبال اينکه حال بچه ها چطوره و 8 مارس و ترکوندند يا نه و نگراني از اينکه همبستگي اي که از جلوي دادگاه انقلاب کليد خورد و تو 209 يه شبه ره صد ساله رفت تو دنياي خاکستري بيرون هم ادامه پيدا کنه و روز بعد که وقت مي کني روزنامه ها و سايت ها رو بخوني، با افتخار مي بيني که امسال بچه ها تونستند يه فصل تازه به تقويم روز جهاني زن، نه تنها توي ايران بلکه تو دنيا، اضافه کنند.اونجاست که يه احساس بيشتر نداري : اين که همه اينا مي ارزيد ، هم انفرادي و هم از کار بيکار شدن.
16 روز در زندان بوديد که ده روزش توي انفرادي گذشت، ضمنا دفتر سازمان غيردولتي که مسئولش بوديد را هم پلمب کرده اند. با وجود همه اينها مي شه يه کم بيشتر درباره اينکه چرا مي ارزيد توضيح بديد؟
خوب در درجه اول بازداشت جمعي سي و سه نفر که بافت جالبي هم از نظر نسلي و هم از نظر تنوع گروه ها داشت و باعث شد تو شرايط سخت زندان يک تجربه مشترک را بگذارنند و نوعي انسجام و همبستگي خاص جنبش زنان رو توليد کنند. تلاش ستادهاي حمايت کننده اي که در خارج از زندان، از بچه هاي گروه هاي مختلف بودند باعث شد که جنبش زنان از نظر مديريت بحران هم يک امتحان موفق را پشت سر بگذاره و به بلوغ بيشتري برسه. مجموعه اينها خودبخود شعار امسال ما رو که دنبال همبستگي براي تحقق برابري و عدالت جنسيتي بوديم محقق کرده و حتي دامنه حرکت را به گروه هاي اجتماعي ديگر هم گسترش داده.از طرفي به قول يکي از دوستان، امسال در سطح جهاني، 8 مارس مترادف شده بود با جنبش زنان ايران و طرح مسائل ما در سطح گفتگوهاي جهاني .مهمتر ار همه اين که اگه قبلا 8 مارس مبدا تاريخي تلاش هاي زنان در جنبش جهاني و يا زنان پيش کسوت خودمان در دوران مشروطه بود ، حالا ديگه يک مبداء جديد پيدا کرده که از آن نسل امروز زنان ايراني است. خوب وقتي همه اينها رو کنار هم بگذاريم، مي بينيم که همه ما بايد چند سال شبانه روزي کار مي کرديم تا به اين دستاوردها برسيم اما يک شبه ره صدساله رفتيم.
پلمب کردن دفتر مرکز کارورزي سازمان هاي جامعه مدني هم که من مسئولش بودم اصلا تعجبي نداره. وقتي کسي تو اين شرايط مي خواد اکتيويست باشه بايد منتظر يه همچين عکس العمل هايي باشه. من دوستان زيادي را در همين جنبش زنان خودمان مي شناسم که براي رسيدن به اين دستاوردها از سلامتي و زندگي و خانواده و آب و نان گذشته اند ، اگر دانشجو بودند ستاره گرفتند و تعليقي شدند ، اگر تو جاي نيمه دولتي و دولتي بودند بعد از يک عمر کار عذرشونو خواستند ، اگر دانشگاهي بودند تسويه اش کردند، اگه ناشر بودند اينقدر مجوز کتاب بهشون ندادند که ورشکست بشن ، اگه روزنامه نگار بودند روزنامه شونو بستند، اگه وکيل بودند اينقدر مردمو ترسوندند که کسي بهشون مراجعه نکنه و ده ها نمونه ديگه. بالاخره قطار جنبش زنان اگه بناست روي ريل خودش حرکت کنه و خارج و داخل نزنه ، بايد منتظر همچين واکنش هايي باشه.
خبر هاي متفاوتي در مورد اتهام شما نقل شده ، بالاخره اتهام شما دقيقا چيه؟
اتهامي که در روز دوم بازداشت به من تفهيم شد تقريبا شبيه اتهام بچه هاي ديگر بود به علاوه دادن فراخوان براي هشت مارس . يعني تباني براي اخلال در امنيت ملي ، بر هم زدن نظم عمومي و تمرد از دستور مقامات دولتي از طريق حضور در مقابل دادگاه انقلاب و اعلام فراخوان براي هشت مارس، البته چون من ادبيات حقوقي ام خوب نيست اوني رو که يادمه نقل کردم.
با توجه به اينکه اتهام 31 نفر ديگري که با شما دستگير شدند و چند روز بعد نيز آزاد شدند همين بوده، علت طولاني شدن بازداشت شما چه بود؟
خب تقريبا از همون روز اول من و شادي حدس مي زديم که بازداشتمون طولاني تر از بقيه بشه، در همان بازجويي اوليه من و شادي گفتيم که " بياينه جمعي از فعالان جنبش زنان در آستانه روز جهاني زن : ما چشم به آينده دوخته ايم" که طي آن حضور در مقابل دادگاه انقلاب را اعلام کرده بوديم ، را ما دونفري نوشته و بين بچه ها پخش کرده ايم و در ضمن نوشتيم که با وجود اينکه جزو گروه هماهنگ کننده اعتراض هشت مارس هستيم اما اگر آزاد نشويم هيچ مسئوليتي را در اين خصوص به عهده نمي گيريم. خلاصه انتظار ما اين بود که بخاطر همين دلايل ما را بيشتر نگه دارند. اما بعد از آزاد شدن سي و يک نفر ، تازه زندان اصلي و انفرادي و رعايت قانون سکوت و بي خبري از يکديگر و بازجويي هاي اصلي شروع شد. توي دور جديد بازجويي ها محور اصلي ادعاهاي آنها از من در مورد اين بود که مرکز کارورزي- ان جي اويي که من مسئوليتش را به عهده دارم- از طريق همکاري با موسسه هلندي هيواز ، دارد به جنبش زنان پول تزريق مي کند و تمام مدت من ضمن رد کامل اين ادعا داشتم به کارشناس پرونده اثبات مي کردم که نمايندگان زن مجلس و دولت آقاي احمدي نژاد بيشترين اهداء کننده کمک به جنبش زنان هستند، چون با طرح ها و لوايح رنگارنگي که هر روز در جهت محدودتر کردن زنان تصويب و اجرا مي کنند، همينطور به نيروهاي جنبش زنان اضافه شده و به جنبش انگيزه تزريق مي شود. بحث ديگرم هم اين بود که مگر فعاليت هاي جنبش زنان چقدر پر خرج است که لازم باشد پولي صرفش بکنيم. ولي واقعا گاهي فکر مي کنم آدم تا فمنيست نباشد نمي تواند باور کند که اين همه آدم شبانه روز مي توانند فقط به خاطر کرامت انساني و جنسيتي خودشان، با دست خالي فعاليت کنند. البته اين تحقيقات همچنان ادامه دارد و وثيقه سنگيني هم که برايم تعيين کرده اند نشان مي دهد که اين تحقيقات جدي است. البته در طول اين 16 روز در اين مورد اتهام جديدي به ما تفهيم نشد.
چه موارد خلاف قانوني در طول بازداشت و تحقيقات از شما اتفاق افتاد؟
خب چون قبلا من در بازداشتگاه ميدان کتابي بازداشت بودم و آنجا نيروهاي اداره اطلاعات ناجا از من بازجويي مي کردند ، ناخودآگاه وضعيت 209 را مرتب با آنجا مقايسه مي کردم. دفعه پيش مرا از طريق سئوالات شخصي و ايدئولوژيک خيلي اذيت کرده بودند براي همين هم اين دفعه مرتب منتظر چنين سئوالاتي بودم اما در مورد من اين اتفاق نيفتاد و سئوالات در چارچوب فعاليت هاي خودم در جنبش زنان بود. اما چشم بند و چادر اجباري و نحوه برخورد زندانبانان و قانون سکوت و شرايط هواخوري که حتما بچه ها در موردش گفته اند مواردي بود که خلاف حقوق شهروندي بود. در طول 16 روزي که آنجا بودم فقط ده دقيقه آفتاب را ديدم و روي هم دو ساعت بيشتر در هواخوري نبودم. در ضمن فقط روز هاي آخر اجازه تلفن به خانواده را پيدا کردم آنهم براي اين که بگويم وثيقه آماده کنند. از کتاب و روزنامه هم خبري نبود.
با توجه به باز بودن پرونده تان و پلمب کردن دفتر سازمان غيردولتي تان، برنامه شما براي آينده چيست؟
من همچنان به فعاليت هايي که در جنبش زنان داشتم ادامه مي دهم. تازه الان وقت و انگيزه بيشتري هم دارم و به طور جدي مي خواهم تمام نيرويم را روي کمپين ها و به خصوص طرح منشور زنان صرف کنم. البته توليد ادبيات و هنر فمنيستي هم هميشه جزو آرزوهايم بود که اگر عدو سبب خير بيشتري شود به آهم خواهم رسيد. توي اين مملکت همه ما پرونده هايمان باز است چه اعلام بشود و چه نشود بنابراين زياد هم شرايط زندگي من از نظر رواني تغيير نکرده است.
مطالب مرتبط:
ميخواهيم بگوييم هي ما هم وجود داريم
نویسنده: ميدان زنان