مثل هرسال اینجا و آنجا دور هم گرد می آئیم تا یاد زندانیانی را که با فتوای خمینی قربانی یک قتل عام گردیدند گرامی بداریم. فاجعه زندان و زندانی ، شکنجه و اعدام اما در ایران با قتل عام تابستان ٦٧ آغاز نگردید. بررسی و پی گیری تاریخ زندان ، شکنجه و اعدام در ایران که تاریخی قدیمی دارد می تواند میتواند به عنوان مبحثی مستقل در جلوگیری از دست اندازی به شرافت انسانی بیانجامد. این بررسی می باید از زوایای اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و روانشناسانه صورت بگیرد.شاید بتوان گفت که برای اولین بار است که تاریخ زندان و شکنجه واعدام در ایران این چنین پی گیرانه مورد بررسی قرار گرفته است، با این همه ما هنوز درابتدای راهی دشوارایستاده ایم. در طی دو دهه گذشته زندانیانی که شانس رهائی از زندان های جمهوری اسلامی را بدست آورده اند ، تجربه خود از زندان را کتبی کرده اند. کتاب های متعددی به رشته تحریر در امده است. بحث پیرامون مسئله زندان می رود که تعمیق یابد.
ابعاد فاجعه شکنجه و اعدام تنها محدود به زندانی نمی شود و تمام میدان ارتباط های نزدیک و خانوادگی زندانی را نیز در بر می گیرد. خانواده زندانیان از لحظه دستگیری عزیزانشان اسیراین سیستم سیاه و تاریک می شوند و یکی دیگر از قربانیان این سیستم می گردند. دستگیریها در ایران، به ویژه در دهه ٦٠ ، غیر قانونی بوده وهمچنان غیر قانونی میباشد زیرا هنگام دستگیری، هیچیک از موازین بین المللی شناخته شده رعایت نمی گردد. غیرقانونی بودن این دستگیری ها اولین قدم در جهت از بین بردن تمام حقوق مدنی و شهروندی فرد است.
دستگیریها غیرقانونی بود زیرا نه حکم بازداشتی وجود داشت ونه مسئولین بازداشت شناخته شده بودند. در بیشتر موارد خود بازجو مامور اجرای بازداشت هم بود. دلایلی برای بازداشت ارائه نمی شد. ( در مقابل سئوال خانواده ها که برای چه دستگیر می کنید و کجا می برید، اگر پاسخی داده شده این بوده که برای چند سئوال اورا می بریم و بزودی برمی گردد. به کجا؟ اما هرگز مشخص نمی شد). شرایط و نحوه نگهداری و بازجوئی (دسترسی به وکیل ، تماس با خانواده ) روشن نبودند (گرفته شده از پرسشنامه بنیاد امید)
این نحوه و نوع دستگیری فضای رعب و وحشتی ایجاد می کند، که نه تنها خود زندانی، بلکه خانواده و شاهدین را اسیر می سازد. و این فضا یک حس عدم امنیت همگانی ایجاد می کند. این نحوه دستگیری به مثابه ناپدید کردن انسانها است. چرا که به یکباره تمام ارتباطات خصوصی و حقوقی وی با جامعه قطع می شود. گوئی که او بالکل از صحنه اجتماع حذف می شود. این مسئله باعث می گردد که عاملین در پیشبرد سیاستهای سرکوب با دستی باز و بدون مرز عمل کنند. اعدام شدگان آن سال ها عمدتا در بهشت زهرا دفن شده اند و دادستانی انقلاب در آن سال با یک تلفن محل دفن را به اطلاع خانواده ها می رساند. به برخی از خانواده ها وصیت نامه هائی داده می شد، این امر اما عمومی نبود. یعنی همه اعدامی ها وصیت نامه نداشتند.
ماه ها بی خبری خانواده های دستگیرشدگان در سال ٦٠، شنیدن اخبار اعدام های خیابانی و پشت دیوار های زندان از سرویس های خبری جمهوری اسلامی، تاثیر خرد کننده ای بر روح و جان خانواده های زندانی می گذارد. پریشانی و نگرانی، غم و اندوه سایه به سایه همراه آنها بود. باوجود این مادرانی که شاهد دستگیری فرزندان خود در آن فضای رعب توسط پاسداران مسلح بودند ، به این دستگیری ها اعتراض می نمودند.
اما در مقابل این تهاجم چه کاری از دست آنها بر می آمد؟
شرایط ویژه پس از انقلاب و فضای سیاسی حاکم برجامعه، تعداد بسیاری را به عرصه فعالیت سیاسی جذب نمود، سرکوب سراسری باعث ایجاد نگرانی در بین خانواده هاو ترس نسبت به سرنوشت جوانان و فرزندانشان شده بود. جوانان و نوجوانانی، هنوزکودک محسوب میشدند. هر چند که جمهوری اسلامی در بر خورد با اینان از دستگیری ، شکنجه ، تا زندانی کردن و اعدام آنان از همان رویه ای پیروی کرد که نسبت به بزرگسالان. حملات حزب الهی ها با زنجیر و قمه به تظاهرات مخالفین و ضرب و جرح آنها توسط نیروهای مسلح رسمی ، کمیته های انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران، به دام انداختن و مجروح ساختن نوجوانان و جوانانی که اعلامیه پخش می کردند و یا نشریات سازمانی می فروختند، براین نگرانی ها می افزود. بعد از دستگیری های سال ٦٠ و بی خبری خانواده ها از محل زندانی بودن آنها و حتی زنده بودن یا نبودنشان، اولین اقدام خانواده ها برای کسب خبر حضور در مقابل زندان ها ، دادستانی انقلاب و کمیته ها بود. در تهران محل اجتماع خانواده ها برای اطلاع از وضع عزیزانشان ، عمدتا مقابل لونا پارک سابق بود که دادستانی انقلاب در آن ماه ها مشغول ساختن دفتر و دستکی برای خود در آنجا بود. این تجمع ها، مرکزی برای مبادله اخبار مربوط به دستگیری ها و زندان های مختلف و آشنائی آنها با غصه ها، رنج ها و نگرانی ها و تلاش های خانواده ها شدند. بیشترین افراد این تجمع را زنان تشکیل می دادند .
بی حرمتی و پایمال کردن ابتدایی ترین حقوق شهروندی و انسانی چنان بود که هرگاه نیز چهار نفر دورهم جمع می شدند، حتی در مقابل دادستانی آنها را با خشونت متفرق می کردند و یا آنها را تهدید به دستگیری می کردند. کاری که با اعتراض و مقاومت برخی از اعضای خانواده ها روبرو می شد. بسیار اتفاق می افتاد که معترضین را دستگیر کرده و برای چند ساعت و یا چند روز به اوین می بردند.
در تمام مدت مسن تر ها سعی داشتند چتر دفاعی ای برای جوان تر ها باشند. آنها خودرا جلو می انداختند و مانع درگیری نگهبانان با جوان ترها می شدند. پاری از خانواده ها در هجوم هائی که برای تفتیش به خانه آنها می شد و دستگیری عزیزانشان به عنوان گروگان به جای فرد مورد تعقیب به زندان برده می شدند. در مواردی ، این "گروگان ها" بودند که مورد بازجویی و شکنجه قرار می گرفتند. تلفن های تهدیدآمیز، زیر نظرگرفتن خانه و رفت وآمد اعضای خانواده ، همه و همه به منزوی کردن خانواده ها و احساس عدم امنیت آنها می افزود. و به این ترتیب حقوق شهروندی خانواده های زندانیان نیز به طور کامل از آنها سلب شده بود. ما اینجا از صدمات روحی و روانی ناشی از رویارویی مستقیم و غیر مستقیم آنها با خشونت صحبتی نمی کنیم. این خود مبحثی است که بررسی و تحقیقی جداگانه می طلبد. از جمله مسئولیت هائی که خانواده ها در رابطه با زندانیان داشتند می توان از تامین نیاز های مالی آنها نام برد. آنها مسئول تامین وسایل ضروری برای زندانیانشان نیز بودند. آنها تنها کسانی بودند که حق ملاقات با زندانیانشان را داشتند. این حق در سال های اول فقط شامل پدر، مادر، همسر و فرزند می شد و در سال های بعد خواهران و برادران بالاتر از 30 سال زندانیان هم می توانستند با آنها ملاقات داشته باشند. در بیشتر موارد، اعضای این خانواده ها دچار افسردگی روحی و تالمات ناشی از شرایطی بودند که در آن می زیستند. روابط عادی و خانوادگی بشدت در هم ریخته و دچار بحران بود. برخی ازاقوام دور و نزدیک ، دوستان و آشنایان نیز برای حفظ خود از خطر در گیر شدن با دادستانی انقلاب اسلامی، از خانواده فرد زندانی فاصله می گرفتند و عملا آنها را باغم ها ونگرانی هاشان تنها می گذاشتند.
برخی از خانواده های زندانیان در ارسال اخبار مربوط به زندان و زندانیان و انعکاس این اخبار به سازمان های مدافع حقوق بشر در خارج از ایران نقش مهمی ایفا نمودند. خانواده های اعدام شدگان سال های 60 و سال های پس از آن، مراسم بزرگداشت عزیزان اعدامی شان را علی رغم ممنوعیت ، در خانه های خود برگزار می کردند و بسیاری از خانواده های درگیر با مسئله زندان و یا دوستان اعدامی ها در این مراسم شرکت می کردند. در این دوران هنوزنمی توان از جمع شکل گرفته و سازمان یافته خانواده ها سخن گفت. سال ها تردد خانواده ها برای ملاقات وتجمع و دیدار آنها در ساعت های طولانی انتظار برای 10 دقیقه ملاقات بتدریج میان آنها ارتباط نزدیک تری بوجود آورده بود. در این لحظه لحظه های انتظار ، آنها به هم نزدیک می شدند . دردی مشترک آنها را به هم پیوند می داد. این نزدیکی ، زمینه همبستگی و فعالیت های مشترک آنهارا در سال های بعد بوجود آورد. از طریق همین ارتباطات بود که هرگونه امکان کمک رسانی به خانواده های زندانیانی نیز که به کمک در عرصه های مختلف نیاز داشتند سازماندهی میشد.
اعضای خانواده ها به خصوص مادران زندانیانی که زندانی هر دو رژیم بودند نیز به علت تجربه ای طولانی تردر مورد مسئله زندان نقش بیشتری درایجاد این هماهنگی بازی نمودند. زنانی مثل مادر لطفی، مادر بهکیش، مادر ریاحی، مادر پنجه شاهی، مادر معینی، مادر چهرازی، مادر پرتوی و دیگر مادرانی که از مبارزه برای احقاق حقوق پایمال شده خود و فرزندانشان باز نمی نشینند و همچنین دادخواهی برای عزیزان اعدام شده شان را حق طبیعی و اجتماعی خود می دانستند .
از سال ٦٤ تا ٦٧ از وسعت اعدام ها کاسته شد. بسیاری از زندانیان حکم گرفته بودند و برای خانواده ها این خود ضمانت کوچکی بود که آنها از اعدام رها شده اند. در طی این سال ها خانواده ها تنها به ملاقاتها دل خوش بود ند. از این سال ها، سندی در رابطه با نامه های اعتراضی و جمعی خانواده ها در دست نیست. اما میدانیم که خانواده هائی بودند که مشترکا برای بهبود وضعیت زندانی شان در سال های ٦٤ و ٦٥ به دفتر منتظری و دادگستری مراجعه کرده بودند.در سال ١٣٦٠ خانواده ها بیشتر به صورت فردی به دنبال راههایی برای آزادی زندانی خود بودند. آنها به دفاترروحانیون مراجعه میکردند، از روابط شخصی ای که نفوذی در سیستم داشتند استفاده می کردند. آنها حتی در مواردی پول های کلانی برای رهائی زندانیان پرداخت میکردند، که در بیشتر موارد کلاه برداری بود و نتیجه ای در بر نداشت. شاید بتوان گفت که در این دوران سعی اصلی خانواده ها ی زندانیان در تامین نیاز های اولیه و مجاز زندانیانشان بود و از سوی دیگرآنها ملاقات با زندانی را به عنوان یک امر حیاتی اجرا میکردند. در عین حال برای خانواده های اعدام شدگان برگزاری مراسم بزرگداشت عزیزانشان از اصلی ترین کارهایی بود که صورت میدادند.
قطع ناگهانی ملاقات ها که دراوائل تابستان ٦٧ آغاز و تا مهرماه همان سال ادامه یافت ، نگرانی خانواده ها را تشدید کرده و باعث شد رشته امید خانواده هائی که فرزندانشان حکم گرفته بودند نیز به کلی گسسته شود. کابوس مرگ فرزندان و عزیزانشان دوباره زندگی آنان را فرا گرفت. آنها در مقابل سئوالات جدیدی قرار گرفتند. آیا دوباره فاجعه سال های قبل تکرار می شد؟ آیا فرزندان و عزیزان زندانی آنها قربانی توطئه ای جدید خواهند شد؟ آیا از دست آنها برای جلوگیری ازبروز فاجعه کاری ساخته است؟
آنها علیرغم شناختی که از خشونت ماموران امنیتی رژیم داشتند، اما ساکت ننشستند. جمعی از مادران و پدران، همسران و خواهران و برادران تصمیم گرفتند با کمک هم برای نجات جان زندانیانشان اقدام کنند. به طور قطع یکی از دلایل این همبستگی و اقدام مشترک، قطع دستجمعی همه ملاقات ها در کلیه زندان های ایران بود. یعنی خطر همه زندانیان را به یک گونه تهدید می کرد. از جمله اقدامات مشترکی که طرح ریزی شد این بود که از میان اعضای خانواده ها، عده ای تعیین شده بودند که هرروز به لونا پارک سابق، دفتر دادستانی زندان اوین مراجعه کنند و همیشه آنجا حاضرشده و در مورد وضعیت زندانیان ، علل قطع ملاقات ها و ... پرس و جو کرده و دائم مسئله را پیگیری کنند و نگرانی خود را ابراز کنند. حرکت دیگر این بود که عده ای با مراجعه به مراکز دولتی و نامه نگاری به مراجع حکومتی خواستار رسیدگی به وضعیت زندانیان شوند.
مراجعه به دفتر رفسنجانی و مجلس و تحویل نامه به آنها از جمله این اقدامات بود. در این نامه ها نیز آنها نگرانی شان را از وضعیت خطرناک زندانیان ابراز نموده و خواهان رسیدگی به وضعیت آنها شده بودند. آنها به نخست وزیری نیزمراجعه نمودند. در آنجا به آنها پاسخ داده شد که نگرانی آنها بی مورد است.در ضمن خانواده ها دست به تحصنی در مقابل مجلس شورای اسلامی زدند. مقامات انتظامی مجلس جلوی ادامه تحصن آنها را گرفتند ولی آنها توانستند نامه های اعتراضی خود را در مورد قطع ملاقات ها و بی خبری مطلق از عزیزانشان به مقامات مجلس تحویل دهند.آن ها چندین بار به دفتر منتظری در قم مراجعه کردند تا پشتیبانی اورا در حمایت از خواست هایشان جلب نمایند.تصمیم به تحصن دوروزه در دادگستری گرفتند. 50 نفر از اعضای خانواده ها موفق شدند چند ساعت در وقت اداری در محل دادگستری به تحصن بنشینند. این تحصن با تحویل نامه ای به مقامات دادگستری خاتمه یافت.
توجه داشته باشیم که برخی از خانواده ها در این دوره دست به اقداماتی می زدند که هر شهروند و یا گروه اجتماعی که با چنین بی عدالتی و حق کشی هایی روبروست ، به آن دست می زند.درست است که جمهوری اسلامی، دست به ناپدید کردن فرزندان آنها زده و هیچ حقوقی برای آنها قائل نبود و تمام حقوق انسانی آنها ، از حق دفاع تا دیگر حقوق شناخته شده جهانی را از آنها سلب نموده بود و از طرف دیگر با جلوگیری از دادن اطلاعات در مورد وضعیت فرد زندانی و بی خبر نگه داشتن آنها ، با ایجاد اضطراب دائم، در واقع خانواده ها را نیز از حق طبیعی و اجتماعی شان به عنوان یک شهر وند محروم ساخته بود، اما با وجود جو ارعابی که بود آنها باید تصمیم میگرفتند که آیا باید در مقابل این سیاست رژیم بیکار نشسته ، انتظار کشید و نظاره گر بود و هیچگونه داد خواهی نکرد؟ و یا راه دیگری جست؟ پاسخ بخشی ازخانواده ها به این سوال راه دوم بود ! و بدین سان حضور فعال این خانواده ها و دفاع و پشتیبانی شان از عزیزان در بندشان همیشه خاری بود در چشمان جمهوری اسلامی و دست اندر کاران زندان و شکنجه و اعدام. تاثیرات این حضور مشترک در خانواده های زندانیان سیاسی این بود که :
همراهی و همیاری آنها با هم کمک می کرد تا بهتر بتوانند با خطر از دست دادن و یا با اندوه از دست دادن عزیزانشان بهتر کنار بیایند.
طرح خواسته هایشان بصورت دستجمعی کمک می کرده تا خودرا بهتر سازمان دهی کرده و با قدرت بیشتری خواسته های خود را مطرح کنند.
قطعا آنها آرزو داشتند که روزی به خواسته هایشان رسیدگی شود ولی با شناختی که طی این سال ها از سیاست جاری داشتند می دانستند که نبایستی بیهوده به تحقق این آرزو، امید ببندند. ولی این تجربه مانع از آن نمی شد که به هر امکانی متوسل شوند تا به مقامات دولتی بگویند که ما هستیم و باز هم خواهیم بود. طرح این خواسته ها ، از یک طرف گامهای اولیه در جهت دادخواهی بود، از طرف دیگر برای جلوگیری از فراموشی و ثبت در تاریخ است که اهمیت می یابد.
حضور همیشگی این بخش از خانواده ها در گلستان خاوران، نمونه ای ازپایداری آنها و مقابله با فراموشی است. این حضورجوانه جنبشی است در حال رشد که مادران پیر آغاز گر آن بودند و ادامه دهندگان راهشان فرزندان و نوادگان جوان شان می باشند. آنها با حضورشان در خاوران و خاوران ها ، مانع فراموشی میشوند. خاوران و انجام مراسم یادبود در آن محل یک امکان ارتباطی خانواده ها با عزیزان از دست رفته شان، گرامی داشت یاد آنها و مقابله با فراموش شدن آنها است. در عین حال گورهای دسته جمعی خاوران سند جنایتی علیه بشریت است. در آنجا استخوانها به ابعاد هولناک این جنایت شهادت میدهند و از آن سخن می گویند.
از دیگر فعالیتهای این بخش ازخانواده ها تلاش برای ارتباط با مراجع بین المللی از طریق تماس با خانواده های زندانیان در تبعید و انتقال اخبار قتل عام به آنها بود. آنها ابتدا امید داشتند که با این اقدامات رژیم را ازادامه این جنایت باز بدارند.پس از برملا شدن کشتاروسیع زندانیان عملا این امید نیز از بین رفت و اینبار این تلاشها در راستای دادخواهی تداوم یافت.
گروهی از خانواده های تبعیدی زندانیان به کمک دیگر اعضای اپوزیسیون در خارج ازکشور، آخرین اخبار را به همراه نامه ها و اسامی برخی از زندانیان به مراجع بین المللی ارسال داشتند. با رسانه های گروهی کشور هائی محل زندگی خود تماس گرفتند، دست به اعتصاب غذا و تحصن و آکسیون های اعتراضی دیگر زدند و از این طریق سعی در افشای نقشه های جمهوری اسلامی و سیاست انها در زندان های ایران نمودند.
بی خبری، نگرانی و سرگشتگی خانواده ها تا آبان سال ٦٧ ادامه یافت. تا آن موقع رفتار دادستانی انقلاب و مقامات دولتی و مراجع اسلامی با خانواده ها یکسان بود. بازی ای شیطانی : همواره سردواندن، دروغ گفتن و حواله دادن آنها به فرداهای ناروشن. سیاست سکوت همچنان ادامه داشت. خانواده ها اما بر اساس واقعیات موجود خود را برای روبرو شدن با یک فاجعه آماده کرده بودند. در مراجعه خانواده ها به زندانها برای گرفتن ملاقات ، به خانواده های زندانیانی که ملاقات نداشتند، آدرس کمیته ها و محل هائی را میدادند که به این آدرسها مراجعه کنند. در این محل ها بود که خبراعدام زندانیان به خانواده هایشان داده میشد. خانواده ها به صورت جدا از یکدیگراز اعدام عزیزانشان با خبر میشدند و میبایست تعهدنامه ای مبنی بر عدم برگزاری مراسم بزرگداشت را امضاء میکردند و بقچه حامل وسایل شخصی عزیزان اعدام شده شان را دریافت میکردند.
آنها که در تمام این سال ها، به ملاقات های ١٠ دقیقه ای هر دوهفته یک بار، با عزیزان خود دلبسته بودند، و زمان بین دو ملاقات را با خاطره این ملاقات ها پر می کردند، ناگهان به خلآئی هولناک پرتاب می شدند. بستگان زندانی آنها ، سال ها در زندان های جمهوری اسلامی، زیر غیر انسانی ترین فشار های جسمی و روحی قرار گرفته بودند. زندان هر روز با تحمل مصائب فراوان همراه بود، اما امید به آزادی عزیزانشان، تحمل این شرایط را آسان می نمود. هیچکس منتظر چنین پایان فاجعه باری نبود.
می دانیم که خانواده ها ی زندانیان سیاسی هیج حق قانونی برای پی گیری وضعیت زندانی شان نداشتند. نداشتن این حق به نوعی از طرف خانواده ها پذیرفته ودرونی شده بود. یعنی برایشان عادی و به نوعی پذیرفته شده بود، که سراغ وکیل نروند. آنها می دانستند که هیچ وکیلی خودرا با دادستانی انقلاب درگیرنمی کند. ولی در عین حال این که خود خانواده ها نیز این را پذیرفته بودند و به حقوق شهروندی خود واقف نبودند، مانع از اقدامات حقوقی برای پیگیری امر دادخواهی می شد. البته عوامل زیادی در این مسئله نقش داشته و دارد. از جمله انزوای آنها و عدم پشتیبانی دیگر اقشار جامعه و به ویژه روشنفکران ا زآنها. سخن گفتن از کشتار ٦٧ تابو بود و هنوزنیز تابو می باشد.
بعد از اعدام های سال ٦٧ است که خانواده ها در اعتراض به این کشتار، که به نظر من در مقوله جنایت علیه بشریت می گنجد، شکایت نامه هائی تدوین کرده و به مقامات و مراجع مختلف ارسال می کنند. خانواده ها در این شکایت نامه ها خواسته های مشخصی را مطرح می کنند. این نامه ها، بیان گراین واقعیت است، که آنها امروز به حق شان به عنوان بخشی از جامعه، که مورد خشونت واقع شده، واقف هستند و در اعتراض به این خشونت، خواهان دادخواهی می باشد. دراین که دولت جمهوری اسلامی و سران وبه اصطلاح روشنفکران مذهبی به این نامه ها و شکایات رسیدگی نمی کنند شکی نیست. مهم این است که خانواده های زندانیان و اعدامی ها از حقوق مدنی و اجتماعی خود مبتنی بر موازین حقوق شناخته شده بین المللی استفاده می کنند و همچنین با این کار موجودیت معترض خود ر اعلام می دارند.
فرزندان آنها ناپدید شده اند. حتی سنگ قبری که نمایانگر اثری از آنها باشد موجود نیست. آیا ما ، خانواده ها نیز میبایست در کنار آنها به نفی و عدم حضور خود تن دهیم؟ از چنین منظری است که نگارش این تاریخ و دادخوهی بازماندگان آنها و طرح رخدادها و حوادث این برهه اهمیت می یابد.
2 سپتامبر 2006
متن سخنرانی میهن روستا در برنامه بزرگداشت جان باختگان ٦٧ در مراسم يادمان فرانکفورت