چامسکی: "سخنان موشه دايان را در اوائل سالهای هفتاد به ياد آوريد! آن زمان او مسؤليت مناطق اشغالی را بر عهده داشت. او به همکارانش در کابينه گفت: بايد به فلسطينيها حالی کنيم که ما هيچ راه حلی برای آنها نداريم. شما مانند سگ زندگی خواهيد کرد. هر کس می خواهد برود، زودتر برود. و ما می بينيم که اين سياست به کجا خواهد کشيد. اين اساس سياست اسرائيل است. و ارزيابی من اين است که ايالات متحده امريکا نيز دارد از اين سياست به شکلی پشتيبانی می کند."
(Israel-Palästina - Interview mit Noam Chomsky und anderen,
von Noam Chomsky und Amy Goodman, Democracy Now / ZNet 15.07.2006)
جايگاه "ما" در "نه به جمهوری اسلامی” چندان جای گرم و نرمی برای جا خوش کردن، خطابهنگاريهای بی بو و خاصيت و پنهان شدن در پس اتيکتها و پرستيژهای سياسی همهپسند و جا افتاده نيست. منظورم از اين "ما" همهی کسانی است که برای رهايی مردم ايران از چنگال رژيم جمهوری اسلامی و شبکههايی که ستم و نابرابری اجتماعی را در ايران نهادينه کرده است، در همهی عرصهها دست به تلاش و روشنگری میزنند. اين "ما" شامل همهی کسانی میشود که راه رهايی ايران را در همبستگی با محرومان، سرکوب شدگان و لگدمال شدگان سراسر جهان جستجو میکنند. "ما"يی که در کنار آزادانديشان پيشرو و معترض جهان ايستاده و با آنها همصدا است.
روشن است که اين "ما" هيچگونه "منافع ملی” را به رسميت نمیشناسد که در ضديت با آزادی و منافع ديگر محرومان در گوشهای از اين جهان باشد. تاريخ ديپلماسيها و ائتلافهای پنهان و آشکار سياسی نشان داده که هرگاه جنبشهای آزاديخواهانه و برابریطلبانه با هدايت رهبرانشان به اصل همبستگی جهانی پشت کردهاند، خود در جا و زمانی ديگر بهای سنگين و جبران ناپذيری بابت اين کجرويها پرداختهاند.
از همين روست که، بهعنوان نمونه، همکاری رهبران کردهای عراقی با آمريکا در جريان بمباران و تصرف وحشيانهی عراق، در نگاه من، تنها میتواند ائتلاف شومی بوده باشد که زمانی، دير يا زود، اثرات مهلکش را بر جان و زندگی مردم کردستان عراق آشکار خواهد کرد.(۱) همچنان که، در نمونهی ديگر، سياست خارجی دولت کوبا و سکوت چهرههای هنوزمحبوبی چون کاسترو در قبال جنايتها و ارتجاع رژيم جمهوری اسلامی برای "حفظ منافع ملی”، تنها میتواند اعتبار دستاوردهای انقلابی مردم کوبا را خدشهدار کند.
بنابراين ايستادن در جايگاه اين "ما" کار ساده ای نيست. حتا اگر اين "ما" شامل ناظرانی چون من و شما شود. تاريخ و موقعيتهای گوناگون هر يک از ما را در عرصههای زندگی شخصی و اجتماعی به آزمون و چالش میطلبد. ما ناظرانی که دستمان از همهجا کوتاه است، تنها میگوييم و مینويسيم تا فاجعهای به نام "زندگی” را در اين جهان سراسر نابرابری مستند کنيم. و با اينهمه، ما نيز بايد هشيارانه برگزينيم و "درد مشترک را فرياد" کنيم، زيرا هيچ راه ديگری نداريم. اين شعاری زيبا نيست، عينيت و ضرورت زمانهی ماست. و طبيعی است که "درد مشترک" ما با "درد مشترک" کسانی که جبههی خود را در لابیهای دولتهای امپرياليستی و هزارتوی سياستبازيها و بند و بستهای پشت پرده میجويند، زمين تا آسمان تفاوت دارد.
واقعيت يک جنگ نا برابر يقهی ما را رها نخواهد کرد:
حملهی اخير اسرائيل به لبنان اين "ما" را در برابر آزمون ديگری قرار داد. يک بار ديگر فوران خون و جنايت در يکی از ستمديدهترين سرزمينهای خاورميانه. گزارشها، فيلمها و تصاوير از ابعاد هولناک کشتار وحشيانه غيرنظاميان و نابودی اين سرزمين خبر میدهند. لبنان، سرزمين مردمان گشودهذهن و بافرهنگ، سرزمين رقصندگان برجسته و با اسلوب و مکتب در رقص شرقی، سرزمينی که شهر زيبا و تاريخیاش بيروت زمانی "عروس خاورميانه" لقب گرفته بود، در برابر چشمان همهی جهانيان زير آتش بمبارانهای اسرائيل فرو میريزد. طی سه دهه اسرائيل هفت بار به لبنان حمله کرده است. آن گونه که نخست وزير لبنان، فؤاد سينيوره، توصيف می کند، حملهی اخير با توجه به ابعاد کشتار و ويرانیهای وسيع، سختترين آنها بوده است.(۲)
پس از فروپاشی عراق با همهی زير ساختهای شهری و نابودی بسياری از مظاهر فرهنگی و تاريخیاش بايد شاهد نابودی سرزمين لبنان باشيم. تا گويا باز سفرای تمدن و مدنيت امپرياليستی تشريف بياورند و ويرانهها را "بازسازی” کنند. هنوز گلوی گوسفند قربانی زير تيغ قصاب است که "دولتهای ميانجيگر" دارند بر سر تقسيم گوشت چانه میزنند. هماکنون دولت آنگلا مرکل در آلمان که تا همين هفتهی پيش در کنار بوش و اولمرت از طرح شورای امنيت بدون خواست آتش بس فوری و بی قيد و شرط حمايت میکرد، دندان تيز کرده است برای سرمايه گذاريهای سودآور در "بازسازی” لبنان.(۳) پروژهی نابودسازی و بازسازی بعدی کجا قرار است پياده شود؟ در ايران؟
آخرين آمارهای رسمی در هفتهی گذشته حاکی از اين بود که ۱۱۰۰ لبنانی در جريان بمبارانها کشته شده اند. از اين عده تنها ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر نظامی بودهاند. نيمی از قربانيان زنان و کودکان لبنانی هستند. يک سوم اين قربانيان کمتر از دوازده سال سن داشتهاند. در آن سو درحدود ۱۵۰ نفر کشته شدهاند. از اين ميان ۳۳ نفر غير نظامی بودهاند.
قصد من اينجا تکرار فاکتهای خبری غير قابل انکار نيست و از فجايع ديگر نمیگويم. بیشک هر انسانی که بخواهد درک و شعور خود را به دست رسانههای جهتدار نسپارد، میتواند به اين منابع دسترسی يابد. تنها همين آمارهای کهنهشده نشان میدهد که جنگ ارتش اسرائيل، عليرغم ادعای دولتهای امريکا و اسرائيل، عليه همهی مردم لبنان است. ما در گزارشها و تصاوير میبينيم که بمبهای اسرائيل با "هوشمندی” تمام مناطق مسکونی در سراسر لبنان را با خاک يکسان میکنند. موشکهای عقبماندهی حزب الله اما بيش از هر چيز میتواند ايجاد رعب کند و خسارتهای جزئی وارد سازد. میبينيم که عقبماندگی گاهی فوايدی هم دارد!
پرسشی که در برابر همهی ما شاهدان قرار میگيرد اين است که نقطه ی آغاز اين جنگ کجاست؟
سطحیترين و مغرضانهترين تحليلها سعی دارد آغاز جنگ لبنان وادامه ی آن را، در درگيری حزبالله با سربازان اسرائيلی و به گروگان گرفتن دو سرباز اسرائيلی در منطقهی اشغالی شبعا در جنوب لبنان و پرتاب موشکهای حزبالله به سوی شمال اسرائيل ببيند. سطحیترين و مغرضانهترين تحليلها منکر مقاومت وهمبستگی مردم در سراسر لبنان عليه اسرائيل است. همين سناريونويسان سياسی تلاش می کنند که هدف جنگ اسرائيل را تنها جنوب لبنان و سرکوب حزبالله قلمداد کنند. اولمرت اين دايهی مهربانتر از مادر میگويد برای استقلال لبنان و تقويت دولت سينيوره، لبنان را بمباران می کند. اما سينيوره فغانش به هواست که لبنان تکه تکه شده است! همهی ما ناظر بودهايم که سراسر لبنان شب و روز بمباران شده است و بسياری از مناطق مسيحینشين نيز هدف هواپيماهای اسرائيلی قرار گرفته است.(۴)
واقعيت آن است که آمريکا و اسرائيل توانستهاند با سکوت رسانهها و با ياری آنها، در سطح وسيعی روايت خود را از جنگ حاضر جا بياندازند. و در اين ميان اپوزيسيون ايرانی که تنها پشت شعار "مرگ بر جمهوری اسلامی” يا "نه به جمهوری اسلامی” کسب هويت میکند، اپوزيسيونی که در سودای آلترناتيو شدن بسر میبرد و اپوزيسيونی که در پی رسيدن به قدرت چشم به پشتيبانی قدرتهای بزرگ و اتحاد با آنها دوخته است، يا سکوت معنی داری کرده و يا همصدا با امريکا و اسرائيل بر اين باور است که اين جنگ، جنگ اسرائيل با باند تروريستی حزبالله است. و حزبالله هم دست نشانده و جيره خوار جمهوری اسلامی است. پس همهی اين فتنهها زير سر جمهوری اسلامی است و خلاصه موجوديت اسرائيل هم در خطر است و گويا ديدن جنگ اسرائيل و لبنان از منظری ديگر به معنای قرار گرفتن در کنار نيروهای ارتجاعی و تروريستی بنيادگرا است.(۵)
شکل تعديل شدهی اين گزينش که نقش حزبالله را در اين جنگ عامل اصلی میبيند، برآن است که ماهيت نابرابر اين جنگ را انکار کند. چنين ديدگاهی از يک سو موعظه و نصحيت در باب فوايد صلح و مضرات جنگ میکند و از سوی ديگر کمابيش همان پيششرطهای اسرائيل و امريکا را برای خاتمهی جنگ تکرار می کند. و می دانيم که در اين شرايط – تا پيش از توافق اخير برای آتشبس از روز دوشنبه پانزده اوت – هيچ سخنی از آتشبس فوری و بی قيد و شرط نبوده است.(۶)
گزينشی که میخواهد از ريشهيابی جنگ اسرائيل و فلسطين و لبنان طفره برود، در بهترين حالتش از موضع چپ و ضد سرمايهداری مرگ بر حزبالله و جمهوری اسلامی و اسرائيل و امريکا می گويد و خيال خود را راحت می کند.
اما براستی آغاز جنگ کنونی اسرائيل و لبنان کجاست؟ کسانی که نمیخواهند عليرغم فاکتها و مستندات حوادث چند ماه اخير بنيان آتشافروزی را متوجه اسرائيل بدانند، نه از حملهی مجدد نيروهای اسرائيلی به نوار غزه در ماه مه صحبت میکنند، نه از گروگان گيری نيروهای اسرائيلی در ۲۴ ژوئن ۲۰۰۶. در اين روز اسرائيلیها در غزه دو غيرنظامی را (يک پزشک به همراه برادرش) میربايند. و میبينيم که بسياری نمیخواهند در تحليلهای خود از ۱۰.۰۰۰ زندانی فلسطينی در زندانهای اسرائيل حتا يادی بکنند. پرتاب موشکهای حزبالله به شمال اسرائيل تقبيح میشود اما هيچ سخنی نمیرود که اين حملات موشکی پس از شدتگيری بمبارانهای اسرائيل بر فراز لبنان آغاز میشود.
چه جای حاشاست که پيگيری در زنجيرهی اين کشتارها ما را سرانجام به شصت سال پيش بر میگرداند؟ يعنی آغاز اشغال فلسطين و تشکيل دولت اسرائيل. مردم فلسطين شصت سال است که دارند سياست اشغال اسرائيل را تجربه میکنند. يعنی شصت سال تحقير دائمی و تحميل "زندگی سگی” در آوارگی و بیوطنی. همان گونه که چامسکی می گويد اين سياست اسرائيل همچنان ادامه دارد. حالا ما میخواهيم زير عنوان صلحدوستی يا انترناسيوناليسم کارگری از برابری حقوق انسانی در اسرائيل و فلسطين دم بزنيم و از تضاد کار و سرمايه به نفی يک بيعدالتی آشکار و مستند تاريخی برسيم؟
بنياد گرايی حزبالله و مسئلهی تروريسم
کسانی که پيوسته بر گسترش تروريسم و رشد نيروهای تروريستی و بنيادگرا تأکيد می ورزند، اما نمی خواهند بر آبشخور "تروريسم" انگشت بگذارند، چه درکی از "تروريسم" دارند؟ آنها مگر نمیدانند که نخستين بمبگذاريها در فلسطين در سال ۱۹۴۶ توسط گروه ايرگون به رهبری مناخيم بگين صورت گرفته است؟ آن زمان بگين با تمايلات ضد آلمانی شديد تصميم می گيرد آلمانيها رابه سزای اعمالشان برساند و به همين منظور غيرنظاميان عرب، انگليسی و يهودی را در فلسطين ترور می کند. به اين میگويند آدم منصف و نه "تروريست"!(۷) برای آگاهی يافتن از نقش چهرههايی چون مناخيم بگين واسحاق شمير در شکلگيری "دولت مدرن و دموکراتيک اسرائيل" و دانستن کارنامهی اعمال ايشان و ديگر مقامات بالای اسرائيلی بايد به منابع کارشناسانهای مراجعه کرد که فراوان در دسترسند.
پرسش ديگر اين است که آيا حزبالله لبنان يک باند تروريستی دست نشاندهی جمهوری اسلامی است؟ آيا براستی میتوان مجموعه ی حزبالله و حماس را به لحاظ بنيادگرايی و عملکرد سياسی بکی دانست؟ در آخرين موضع گيريهای سيد حسن نصرالله، مطلقاً سخنی از "جهاد اسلامی” يا "امت اسلامی” در ميان نيست. او بر همزيستی مسالمتآميز يهوديان، مسلمانان و مسيحيان تأکيد دارد و از دولت سينيوره پشتيبانی میکند. به هر رو او با نزديکیاش به موضعگيريهای سينيوره به گونهای روشن از مواضع مطلوب جمهوری اسلامی ايران فاصله گرفته است. آينده نشان خواهد داد که اين چرخش تا چه حد نتيجهی تحولات اين نيرو است و تا چه حد تاکتيکی.(۸)
از سوی ديگر آنچه که ما در گزارشها می بينيم اين است که زنان بی حجاب لبنانی (مسلمان يا غير مسلمان)، گاه با لباسهای بدننما، بی هيچ مانعی در مناطق بمباران شده به ياری هم ميهنان جنگ زده ی خود شتافتهاند. جوّ اين مناطق ظاهراً از جداسازی آشکارجنسيتی وحجاب اجباری، آنگونه که جمهوری اسلامی ايران تحميل میکند و يا حماس میخواهد، خبر نمیدهد. حتا در مناطق مسلماننشين هم فرهنگ بازتر لبنانیها در نوع پوشش ديده میشود.
از اين شواهد که بگذريم، سينيوره خود با صدای بلند اعلام میکند که اسرائيل مسئول آغاز جنگ است. او خواستهايی چون استرداد گروگانها، عقب نشينی کامل اسرائيل از لبنان و اجرای توافقنامه ی سال ۱۹۴۹ را خواستهای همهی فراکسيونها در پارلمان لبنان – و از جمله حزبالله – میداند. او در پاسخ به اين باور که "حزبالله سالهاست موجوديت اسرائيل را به خطر اندخته است" میگويد: "حزبالله ثمرهی حمله ی اسرائيل در سال ۱۹۸۲ است. اشغال لبنان و تحقير دائمی، در عربها حس خواری و درماندگی به جای میگذارد، حسی که به ترس تبديل میشود و ترور را ممکن میکند."(۹)
آروندهاتی روی، رمان نويس فمينيست هندی، زنی که اثر جسورانه و انتقادیاش "خدای چيزهای ناچيز" توسط مقامات هندی سانسور شده (زيرا که او از"عشق ممنوع به موجودی نجس" سخن گفته است)، تروريسم را، پس از يازدهم سپتامبر، اينگونه تصوير میکند:
"تروريسم نشانهی بيماری است و نه خود بيماری. تروريسم موطنی درهيچ سرزمينی ندارد. اين کسب و کاری است فرا ملی و جهانی. مانند کوکاکولا، پپسی يا نايکی. با کوچکترين سختی و فشار، تروريستها بند و بساطشان را جمع می کنند و مانند ميلياردرها، در پی امکانات بهتر برای کارخانههايشان، از اين سرزمين به آن سرزمين روانه میشوند [...] تروريسم به عنوان يک پديده هرگز ناپديد نخواهد شد. اگر میخواهيم امر به توقفش دهيم، بايد نخست امريکا تشخيص دهد که تنها آن کشور در جهان وجود ندارد، بلکه در اين جهان ملتها و انسانهای ديگری هم زندگی می کنند که عشق میورزند، سوگواری می کنند و قصهها و ترانهها و غمها و حق و حقوق خودشان را دارند."(۱۰)
خود سانسوری در بارهی تاريخ و موجوديت اسرائيل
در فضای تبليغاتی و آشفتهی کنونی، گويا بحث بر سر تاريخ و موجوديت اسرائيل تابو شده است. لاطائلات احمدی نژاد در باب انکارهولوکاست و برگرداندن يهوديان به اروپا، بسياری را در بررسی تاريخ و موجوديت دولت اسرائيل دست به عصا کرده تا مبادا متهم به يهودی ستيزی شوند يا انگ "حامی تروريسم" را بخورند. اما خارج از اين فضای محافظهکارانه و بسته، پژوهشها و چالشهای نظری فراوانی در سطح آکادميک وعلمی، در نشريات چپ و روشنفکری غرب در جريان است.
چه جای حاشا که فمينيستها و روشنفکران چپ اسرائيلی و يهودی در جهان مدتهاست که از آرمان فلسطين دو مليتی سخن می گويند. جالب اينجاست که ايدهی صهيونيسم نخست حاوی انديشههای سوسياليستی و انساندوستانه بوده است. بسياری ازانديشمندان و روشنفکران آزاديخواه و سوسياليست يهودی به صهيونيسم گرايش داشتند. کسانی چون آلبرت آينشتاين، هانا آرنت و حتا نوام چامسکی. آنها پروژه ی ايجاد يک دولت يهودی در منطقه ی فلسطين را به شدت رد میکرده اند. در واقع ايدهی ايجاد يک "ميهن يهودی” برای نخستين بار از سوی انگليس مطرح میشود. اين را رابرت بارسکی، پرفسور کانادايی در رشتهی علوم سياسی و همکار چامسکی، در مقالهی خود زير عنوان "صهيونيسمی ديگر" توضيح میدهد. بارسکی در اينجا تصوير کاملا متفاوتی را از تاريخ صهيونيسم ارائه میدهد. اين تصوير با آنچه که ما در موجوديت اسرائيل بازمیيابيم، بهيچوجه همخوانی ندارد و در ضديت آشکار با آن است (۱۱):
در سال ۱۹۱۷ آرتور جيمز لرد بالفور از سوی رژيم سلطنتی انگليس و کابينه روتشيلد مأمور میشود از "تحقق رؤيای صهيونيستی” پشتيبانی کند. البته در آنجا نيز سخنی از "اسرائيل" نيست و تنها از"ميهن يهودی در فلسطين" ياد میشود. چند سال بعد تصريح می شود که برنامه، ايجاد يک فلسطين کاملاً يهودی است، "آنگونه يهودی که انگليس انگليسی است". دولت انگليس اين پروژه را به دليل غير عملی بودن رد می کند و اظهار میدارد که محو قوم،زبان وفرهنگ عربهای فلسطين منظور نيست. هدف تبديل کامل فلسطين به يک ميهن يهودی نيست، بلکه قرار است در فلسطين يک ميهن يهودی ايجاد شود. تازه با پايان جنگ جهانی دوم است که راه حل ايجاد دولت يهودی در فلسطين، برای جبران يهودکشی و هولوکاست، قوت می گيرد.
تا سال ۱۹۴۷ کميتهی مرکزی حزب کارگری هاشومر هاتسائير در اورشليم از "فلسطين دو مليتی” سخن میگويد چرا که آن را با آرمانهای صهيونيستی در تطابق میبيند. طبق مستنداتی که بارسکی بر آنها تکيه دارد، نخستين رهبران صهيونيست از بردن نام اسرائيل پرهيز میکردند وترجيح میدادند به جای آن فلسطين بگويند. در نگاه آنها آن يهوديان مهاجری که در فلسطين برای ايجاد يک دولت يهودی مبارزه میکردند و حتا دست به اقدامات تروريستی میزدند، ناسيوناليستهای افراطی محسوب میشدند. صهيونيستهای مورد نظر بارسکی از دولتهای امريکاو انگليس میخواستند که آنها از پروژهی دولت سازی صرف نظر کنند و راه را برای سرزمينی دو مليتی يا فدراتيو هموارسازند. بر اساس ايدههای گروه سوسياليستی – صهيونيستی آووکاح که آينشتاين نيز بدان تعلق داشت، قرار بود خانه و مأوا و ميهنی برای ستمديدگان و آوارگان از هر مذهب و گروهی در فلسطين بر پا شود. در نشريه ی آووکاح مطرح می شود که سرانجام روزی فلسطين جزو اتحاديه يا فدراسيونی خواهد شد که ديگر سرزمينهای خاورميانه راهم در بر بگيرد. با اين تصور که زمانی ترکيه، ايران و ديگرسرزمينها نيز به آن بپيوندند.
آينشتاين که با هرگونه خصومت و درگيری با عربها مخالفت می ورزد، مینويسد:" اگر ما راهی برای همکاری و مذاکرات شرافتمدانه باعربها پيدا نکنيم، هيچ چيز از تاريخ پر رنج دوهزار سالهمان نياموختهايم و حق ما همين سرنوشتی است که قسمت مان شده است!" او در يک سخنرانی، در سال ۱۹۳۸، در برابر "کميتهی ملی کارگران برای فلسطين" میگويد: " من خيلی بيشتر ترجيح میدهم يک توافق خردمندانه بر اساس صلح و همزيستی مسالمتآميز با عربها را ببينم تا ايجاد يک دولت يهودی را."(۱۲)
هم اکنون نيز نيروهای پيشروی اسرائيلی تلاش میکنند ايدهی "فلسطين دو مليتی” سکولار را – فارغ از تمايزات مذهبی و نژادی – بار ديگر تقويت کنند. اين گرايش با گسترش سياست اشغالسازی اسرائيل و زير پا گذاشتن همهی تعهدات و تواقفنامهها از سوی اين دولت برای به رسميت شناختن استقلال و خود مختاری فلسطين و گسترش دايرهی خشونت ميان يهوديان و عربها، بيش از پيش نيرو میگيرد. تشکيل برخی نهادهای دومليتی فلسطينی – يهودی در مناطق اشغالی نشانهی اين تلاش است (مانند نهاد تعّيش⁄ Ta′ayosh به معنای همزيستی).(۱۳)
در جامعه ی ميليتاريزه شده ی اسرائيل، جنبش ضد جنگ و جنبش خودداری از خدمت سربازی بسيار گسترده است. نقش فمينيستها در اين جنبشها بسيار چشمگير است. از آنجا که خدمت سربازی برای زنان در اسرائيل اجباريست، زنان زيادی به جنبش "خودداری از خدمت سربازی” پيوستهاند.(۱۴) آنها در اعتراض به سياست اشغالسازی و ميليتاريسم دولت اسرائيل پيشقدم هستند. هزاران نفر از مردم اسرائيل به خيابانها میآيند و حملهی اسرائيل به لبنان را محکوم میکنند.
و بی جهت نيست که نويسندگان و انديشمندان برجستهای چون هارولد پينتر، آروندهاتی روی، نوام چامسکی، طارق علی، ادواردو گاليانو، هوارد زين و... در محکوم کردن اسرائيل و مسئول شناختن اسرائيل در جنگافروزی دچار ترديد نمیشوند، زيرا آنها به ريشههای اين جنگ واقفاند و میدانند که اين جنگ عليه "فاشيستهای اسلامی” نيست. آنها در اين جنگ توطئهی "محو فلسطين" را میبينند.
حال چگونه میشود به صلح در منطقه، برابری ملتها و آزادی ايران انديشيد و در برابر اين توطئه سکوت کرد؟
هايده ترابی، ۱۵ اوت ۲۰۰۶
۱ – هم اينک نيز کردستان عراق از هر سو زير فشار است و با جايگاهی که اتخاذ کرده، بی شک عليه ديگر مردم عراق و خاورميانه که در اين ائتلاف ذينفع نيستند، ايستاده است. دست بالا را در حاکميت عراق نيروهای آيتالله سيستانی دارند که هم با امريکا و هم با رژيم جمهوری اسلامی همکاری و پيوند نزديک دارند. گزينش جلال طالبانی به عنوان رئيس جمهور نيز کارکردی فورماليته دارد و او هيچگونه قدرت سياسی را در اين مقام نشان نمیدهد.
۲ – Interview mit Foad Siniora, „Wir tappen im Dunkel”, Der Spiegel, Nr. ۳۲ (۰۷.۰۸.۰۶)
۳ – آنگلا مرکل در اوج بمباران لبنان، بی آنکه انتظار آتش بس فوری از اسرائيل داشته باشد، از کنفرانسی بين المللی صحبت میکند که قرار است هماهنگی بازسازی در لبنان را بر عهده بگيرد.
(Die neue Epoche, „Merkel schließt Bundeswehreinsatz in Nahost nicht aus”, ۲۷.۰۷.۲۰۰۶)
۴ – همين امروز اعلام شد که اسرائيل و لبنان آتش بس را از روز دوشنبه پانزدهم اوت پذيرفته اند. بی شک اين آتشبس به معنای تضمينی معتبر برای جلوگيری از حملاتی ديگر نخواهد بود.
۵ – نقد اقبال اقبالی بر بياينهی يکم اوت "در برابر تجاوزهای اسرائيل، بيطرفی محال است" – منتشر شده در سايتهای عصر نو، صدای ما، انديشه و پيکار – کمابيش از چنين مواضعی است. اين بيانيه را تنی چند از ايرانيان، از جمله من، امضا کردند. (نگاه کنيد به نوشتهی ايشان زير عنوان "در همبستگی با مردم لبنان، اسرائيل و فلسطين، جنگ طلبی رامحکوم کنيم!" در سايت عصر نو) خوب شد آقای اقبال اقبالی نقدشان را بر "مواضع پوپوليستی” بيانيهی يکم اوت ۲۰۰۶ نوشتند. همانطور که ايشان اشاره کردهاند آن بيانيه به نام چند تن از"مبارزين آشنا و عزيز جنبش آراسته" بود، اگر نه کسی از کجا میفهميد که امثال من "فتوای جهاد عليه اسرائيل" صادر نکردهايم، بلکه تنها "پوپوليست" شدهايم. خلاصه خواهر خطر از بيخ گوشمان گذشت!
همچنين نگاه کنيد به نوشته ی ديگری از اقبال اقبالی به نام "جنگ اسرائيل و حزب الله در لبنان" در سايت ادبيات و فرهنگ.
۶ - برای نمونه نگاه کنيد به بيانيهی اتحاد جمهوريخواهان ايران زير عنوان "جنگ بس است، بر ويرانی و مرگ بايد نقطهی پايان گذاشت!" منتشر شده در سايتهای عصر نو، ايران امروز.
۷ – در بمبگذاری سال ۱۹۴۶ در هتل کينگ ديويد، در اورشليم، ۹۱ غير نظامی عرب، انگليسی و يهودی به قتل میرسند.
۸ – Interview mit Foad Siniora, ebd.
۹ – سيد حسن نصرالله در مصاحبهای در سال ۲۰۰۴ در پاسخ به اينکه آيا او در پی ايجاد نوعی جمهوری اسلامی در لبنان هست يا خير میگويد: "دولت اسلامی بخودی خود هدف نيست، مسئلهی ما بيش از همه اين است که يک نظم اجتماعی عادلانه برقرار کنيم که در تضاد با اسلام نباشد. با توجه به موقعيت ويژهی لبنان با مذاهب گوناگون، سيستم کنونی لبنان مناسبترين شکل برای حق دخالتگری همهی لبنانیها در دولت است. من با شکل کنونی میتوانم به خوبی کنار بيايم."
(Interview mit Sayyid Hassan Nasrallah, die Tageszeitung Kurier. ۷. März ۲۰۰۴, Österreich)
تلاش جمهوری اسلامی ايران برای اعمال نفوذ بر جنبشهای مردمی و به کجراهه کشاندن آنها در واقع در خدمت سياست اسرائيل و امريکا است. با اينکار زمينه برای توجيه کشتارها و سرکوبهای اسرائيل فراهم میشود. جمهوری اسلامی در دفاع از جنبش فلسطين تنها شعار میدهد و رجزخوانی میکند. اين رژيم در عوامفريبی، دوگانگی و شارلاتانيسم سياسی نظير ندارد و مگر نديدهايم که حتا در مقطع جنگ عراق از سوی اسرائيل با ارسال اسلحه تقويت شد؟
۱۰ – Arundhati Roy: Frankfurter Allgemeine Zeitung, ۲۸.۰۹.۲۰۰۱, Nr. ۲۲۶, S. ۴۹.
۱۱ – Robert F. Barsky: Der andere Zionismus, deutsche Übersetzung: Lothar Baier, WOZ die Wochenzeitung, ۲۵.۷.۲۰۰۲, Zürich.
۱۲ – همانجا.
۱۳ –Peter Nowak: Taayush - binationale Organisation in Nahost, ۰۳.۰۴.۰۲, www.kverlagundmultimedia.de
۱۴ – ۱۵. Mai ۲۰۰۳: Internationaler Tag zur Kriegsdienstverweigerung, Schwerpunkt zu israelischen Verweigerern und gewaltfreiem Widerstand gegen die israelische Besatzung und für Koexistenz und Kooperation. http://www.wri-irg.org/news