Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

هشت مارس هشتاد و چهار! / تجربه ای كه اجرا نشد / مريم خراسانی

نظريه، فرهنگ، فلسفه، علم، دين، عرف، سنت، قانون و نظام زندگي (به ويژه در حوزه ي خصوصي) همه دست به دست هم مي دهند تا ايدئولوژي برتري يك جنس و فروتري جنس ديگر را به هر دو سو بقبولانند؛

حدود يك ماه مانده به 8 مارس از طرف فعالان دانشجويی دانشگاه تهران دعوت شدم تا در يك گردهمايی به نسبت «بسته» كه بيش تر زمان آن قرار بود به گفت و گو و پرسش وپاسخ به نسبت «تخصصي» با دانشجويان بگذرد، در سالنی خارج از دانشگاه در تاريخی نزديك به هشت مارس، شركت كنم. از آن زمان دانشجويان حدس می زدند كه امسال هيچ دانشگاهی مجوز برای روز جهانی زن دريافت نكند؛ و يك ماه بعد چنين شد: هيچ يك از دانشگاه های ايران چه در تهران و چه در شهرهای ديگر نتوانستند مراسمی برگزار كنند؛ در حالی كه چندسالی بود بر اثر تعدد مراسم گاه برنامه ها با هم تلاقی می كردند و سفرهای پی در پی از يك هفته به هشت مارس شروع می شد.
فعالان دانشجويی دانشكده ی پرستاری دانشگاه تهران به گمانم تنها كسانی بودند كه به طرزی معجزه آسا توانستند با يك ماه دوندگي، مراسم را با حضور دوسخنران برگزار كنند: خانم فريبا داوودی مهاجر و من؛ با نمايش فيلم «دو زن» اثر تهمينه ی ميلاني.
دانشجويان دانشگاه تهران موضوع فمينيسم و سياست را انتخاب كرده بودند و دانشجويان پرستاری موضوع را آزاد به انتخاب خودمان محول كردند و من تصميم گرفتم متنی تهيه كنم كه عمده مسائل درون جنبش زنان و جنبش های ديگر را در برگيرد و در هر دو مكان كه هم زمان برای دوشنبه 15/12/84 تعيين شد، ارائه كنم. همانند «نامه ای كه هرگز فرستاده نشد!»، متنی باموضوع فمينيست ها و سياست ها كه درجوار اين يادداشت خواهد آمد «هرگز خوانده نشد»؛ اميدوارم توسط شما خوانده شود!
روز دوشنبه، درست يك ساعت مانده به شروع مراسم، زمانی كه قصد داشتم خانه را به سمت سالن همايش ترك كنم، يكی از دانشجويان برگزار كننده تلفنی تماس گرفت و اطلاع داد كه مجوز لغو شده و بهتر است كه من مستقيم بروم دانشكده ی پرستاری تا لااقل در آن جا ... بعدا شنيدم كه يكی از مسئولان سالن همايش (مركز توان مند سازی نهادهای غيردولتي) به افرادی كه قصد شركت در مراسم را داشتند و پشت درهای بسته مانده بودن گفته «دستور از بالاست»!؟ بعضی پراكنده می شوند و بعضی بحث ها و حرف های شان را در محوطه ی باز آن جا ارائه می دهند.
و ادامه ی ماجرا در دانشكده ی پرستاري: پيش از شروع مراسم دانشجويان گفتند كه با سختی و مشكلات بسيار مجوز مراسم امروز را گرفته اند و نيز بعضی مسئولان گفته اند در سالن حضور می يابيم تا اگر خلاف مصالح حرفی زده شود درخواست تريبون كنيم.
مجموعه ی فضاهای آن روز و روزهای قبل به گونه ای بود كه ناگهان مرا به تصميم تازه ای رساند. در همان مدت كوتاه فرصت تا شروع مراسم در دفتر انجمن دانشجويان كاغذی خواستم و فهرست عناوين تازه ای را كه با حركتی تند تصوير می شدند يادداشت كردم و به جای متن از قبل نوشته شده، در سالن ارائه دارم؛ با اين توضيح برای دانشجويان كه «فضای امروز به گونه ای است كه نمی توانم مطالب قبلی را برايتان بازگو كنم، ناگزير فی البداهه آن چه را كه سر ريز كرده ...
****************
چه هراسی از زن و طرح مسئله ی زن هست؟ چرا اين همه لغو مجوز و ممنوعيت؟ دانشجويان می گفتند چون اين جا دانشكده ی پرستاری است و اعتقاد به «پيشگيری پيش از درمان» در همه ی فضاها موجود است، مجوز امروز را صادر كرده اند! هم چنين شنيدم كسانی در سالن حضوردارند تا اگر بر خلاف حرفی زده شد ... از هم اكنون ايشان را به مناظره دعوت می كنم!
مروری سريع بر رويدادهايی كه به سرعت زمانی سركوب شده عبور كرده اند: انقلاب 57، حضور ميليونی زنان در صحنه های شورش و اعتراض و سرپيچی از قانون «پدر- ديكتاتور» ، به قدرت رسيدن يكی از نيروها و ايدئولوژی ها به يمن حضور همه ی مردم و همه ی انديشه ها و عمل ها! مصادره ی دستاوردها به نفع يك ايدئولوژي.
نظير تاريخي: انقلاب عظيم اكتبر 1917 و شركت ميليون ها روستايی و كارگر و طبقات متوسط شهری و غيره و مصادره ی بلشويكی انقلاب! انقلاب سر ريز ناخودآگاه سركوب شده ی اجتماعی به لايه های بيرونی و به نسبت خودآگاه تر جوامع است و به همين دليل مردم عموما بدون ايدئولوژی خاصی صرفاً برای اعتراض به آن چه نمی خواهند بيرون می آيند؛ ميل، آرزو و آن چه كه آن ها می خواهند هرگز در هيچ انقلابی با اقتدادهای جديد پس از انقلاب هماهنگ نبوده است؛ چون ميل ناخودآگاه كه با لذت كامل و وجد و سرخوشی سر و كار دارد با هيچ ساختار و چارچوب واقتدار و ايدئولوژی واحدی پاسخ نمی گيرد و از اين رو از فردای انقلاب ها سرپيچی های جديد عليه اقتدارهای جديد شروع می شوند تا سركوبی ديگر، سال ها وقفه و سرريزی ديگر ...! و اين روال عمومی همه ی جوامع سركوب شده در ابعاد مولار و روند شخصی همه ی انسان های سركوب شده در بعد مولكولی بوده است. نمی توان به حقيقت تمرد گونه ی انقلاب ها شك كرد، می توان هم چون جويباری هنگام برخورد با صخره هزار راه تازه گشود ...
فردای حاكميت جديد، شروع هجوم به آزادی ها و حقوق زنان، حجاب اجباري، لغو قانون حمايت خانواده كه در دهه ی 40 با كوشش زنان حقوق دادن و خواست جامعه ی زنان ايران تصويب شده بود، باز خريدهای اجباری زنان، نيمه وقت كردن يا پاره وقت كردن آن ها، دوره جنگ و فشارهای روانی و عرفی و اجتماعی بر زنان برای فرزند آوری بيشتر جهت سربازگريی برای جنگ های طويل المدت (تا فتح كربلا و فلسطين و ...) تا آن زمان قانون «پدر-ديكتاتور» در اين سرزمين يا درخواست های زنان و دستاوردهای شان را به نام خود ثبت كرده بود (كارنامه ی رضاشاه: ثبت حق آزادی حجاب و آموزش عالی و كار، به نام خود در تاريخ مذكر و كارنامه ی پسرش: حق رای زنان و اصلاحيه ی قانون ازدواج و طلاق وحمايت خانواده به نام خود!) و يا آنان را سركوب كرده بود! شكل گيری موج جديد جنبش زنان به عنوان واكنشی در برابر سركوب ها و تبديل مسئله ی زن به مسله ای عمومی و بحرانی عمومي؛ شروع رقابت جناح های درون حاكميت و مخالفت های اپوزيسيون داخل وخارج با سيستم بر سرمسئله ی زنان و سربازگيری از درون آنان برای اثبات «حقانيت» خود! جمع آوری رای در انتخابات از ميان زنان، غوغای دولت های مخالف حاكميت، بر سر مسئله ی زن در سطح جهان (كه در واقع پوششی ظاهری برای پيش برد منافع استعماری خودشان بود)، و از اين سو، فشار حاكميت بر زنان برای هم سو شدن با اهداف دولت به بهانه ی منافع ملی و اسلامی (كه در واقع پوششی ظاهری برای پيش برد منافع ناسيوناليستی خودشان بود). ]درحقيقت، در همه ی كشورهای جهان اختراع واژه ی دولت- ملت برای استتار منافع نامشروع و تصرف ها و مداخلات حاكميت ها درمنابع و زندگی های يك سرزمين است.[
ظاهراً همه ی اقتدارها- چه حكومت ها و چه اپوزيسيون آن ها كه سودای اقتدارهای بعدی را در سر دارند- از اعتبار و نيروی جنبش ها خواسته اند به نفع خود بهره ببرند بی هيچ سمپاتی و احساس حمايت و همبستگی درونی و حقيقی با آن ها و البته اين وظيفه ی جنبش ها است كه استقلال درونی و ذهنی و عملی خود را هم از حاكميت ها و هم از احزاب و سازمان های در پی قدرت حفظ كنند. و در مورد جنبش زنان ايران، زنان با سه نيروی مردانه ی اقتدار طلب مواجه اند: حاكميت داخلي، اپوزيسيون آن و دولت های استعمارگر خارجي؛ هر سه ی اين نيروها در كشمكش سه جانبه ی خود، سنگ منافع حقيقی زنان را به سينه می زنند و حفظ استقلال جنبش از هر سه اقتداد مذكور اگرچه دشوار اما ممكن است. برای رسيدن به اين هدف جنبش زنان به يك راه برد تئوريك وعملی حياتی نياز دارد: در عرصه ی تئوريك، تركيب كردن و پيوند زدن بين هستی شناسی فمينيستی با هستی شناسی های پسا استعماري، پساناسيوناليستي، پساساختارگرايی و پسا مدرنيستي؛ و در عرصه عملي، همراه با جنبش های مترقی ديگر، كوشش در جهت ساختن دنيايی بديل كه در خود اقتصاد و سياست و هنر و فرهنگ و روابط شخصی بديل را مبتنی بر عشق و مشاركت و آزادی به همراه دارد.

«فمينيست ها و سياست ها»
برای 8 مارس 84
با سلام و تشکر از دوستان عزيز دانشجو، شرکت کنندگان و برگزار کننده ها که در اين سال های پر تلاطم ، علاوه بر خود زنان ، شما نيز زحمت برگزاری مراسم جهانی روز زن را به عهده گرفته ايد و همواره با مرامی انسانی فرصت های اصلی را برای بيان مسائل به زنان داده ايد و زمان فرارسيدن روز دانشجو نيز در مراسم خودتان باز هم نخست فرصت های اصلی را به زنان و ديگران سپرده ايد و خود در حاشيه و انتهای زمان مسائل تان را طرح کرده ايد. که اين منش والا و عارفانه حکايت از اين دارد که شما از وارثان حقيقی فرهنگ و اسطوره ای هستيد که عشق و توجه به ديگری سرشت عام و جوهر ارزش مند آن است.
با درود و سپاس مجدد از شما.
پيشنهاد شد امروز در مورد فمينيسم و سياست صحبت کنم؛ پيشنهاد من بحث اطراف فمينيست ها و سياست ها است. از نگاه من فمينيست های متاخر طی سی چهل سال گذشته به ويژه در انواع پسا ساختارگرا و پسا مدرن خود با اجتناب از هر نوع "ايسم" و ساختار و مکتب به سمت نوع رهايی انديشه و عمل از انواع کليشه و ژانر حرکت می کنند و با کسب هويت های آزاد و پيوندی به فراسوی فمينيسم می رسند؛ روال هايی که آنان در پيش می گيرند با درونی کردن هستی شناسی زنانه و ترکيب آن با هستی شناسی های مردم در کف جامعه و اقليت های قومی و نژادی و جنسی و فکری و نيز با نگاه شاعرانه و عارفانه و طبيعت گرايانه ، به منشورهايی چند وجهی می ماند که از درون آن هستی را در کثرت و تنوع و بی کرانگی و جوهر وحدت وجودی اش می توان ديد.
سياست از نظر بيشتر فمينيست ها مسئله ای مربوط به روابط قدرت و آن عواملی است که توازن تثبيت شده ی قدرت را در هم می ريزد. فمينيست ها از تعادل سنتی و ساختاری شده ی قدرت بين زن و مرد ساخت شکنی می کنند و در برابر ، موضوع توان مند شدن و روابط ضد قدرت را جايگزين می سازند؛ سياست توان مند سازی و خود استقلالی به جای سياست اقتدار طلبی و اعمال فرادستي! فمينيست ها، هم چون فوکو که معتقد بود روابط قدرت در همه جا حضور دارد و نه فقط در رابطه ی حکومت و مردم، عرصه های وجود قدرت را تا شخصی ترين لحظات زندگی می گسترانند و از آن جا به اين شعار می رسند:« شخصي، سياسی است.» چيزی که در وهله ی نخست از ديد سياست رسمی و حکومتی مسئله ی مهمی به نظر نمی رسد و شايد حتی قابل توجه رسانه های جنجال دوست هم نباشد! ولی به قول ويرجينيا وولف هر گاه رابطه ی زنان و مردان تغيير کرده سياست و حکومت نيز تغيير کرده اند. در جامعه ی امروز ما، تصاويری که قبلا از روابط زنان و مردان داشتيم گاه چنان دچار تحول شده که گويی در جامعه ی ديگری زندگی می کنيم. و شگفت در اين ميانه اين که قوانين و مقررات رسمی و قراردادهای حقوقی اکثرا بدون تغيير مهمی هم چون روکشی نامتناسب و ناريخت و بی تاثير بر زندگی اکثر زنان جامعه به زيست بيگانه شده ی خود ادامه می دهند.
هر امر مربوط به رابطه ی قدرت خصلت سياسی دارد و چون روابط قدرت در همه جا وجود دارد، هر تغييری در موازنه ی قدرت قبلی و ايجاد رابطه ی قدرت جديد سياسی است. فمينيست ها و سياست های گفتماني: نقد فمينيست های غير ليبرال از گفتمان " ضرورت وجود دولت و قانون"
« دولت عموما به معنی سازمانی است که بر يک منطقه يا گروه هايی از انسان ها از طريق به انحصار در آوردن حق استفاده از زور فرمان می راند.» يا « دولت بی طرف نيست بلکه برآيندی از نيروها و يکی از قوی ترين نيروهای سلطه گر مردانه ی موجود است.» يا « دخالت دولت در فرايندهای باز توليد زيست شناختي-درست مثل ساير فرايندهای بازتوليد اجتماعي- کنترل اين بخش را از دستان زنان خارج کرده و به مردان سپرده است.» و « دولت کارکردهای توليدی و بازتوليدی خانواده را در کنترل خود گرفته تا روابط توليدی سرمايه داری را حفظ کند.» و در مورد قانون، « ساختار قانون- نظام سلسله مراتبی اش، روش خصومت آميزش و جبهه گيری پنهان اش به نفع عقلانيت- ذاتا مرد سالارانه است.» ( فرهنگ نظريه های فمينيستي)
و جالب توجه اين که اين تعاريف از طرف فمينيست ها در دهه های هفتاد و هشتاد قرن بيستم، در اوج تغييرات قانونی دولت های رفاه تحت تاثير جنبش های زنان انجام گرفته است! قانون در همه ی جوامع همواره برای انتظام ها و سامان بندی های اجتماعی به نفع اقتدارها عمل می کند و در مورد زنان به نفع اقتدار مردانه ی پدر ، مرد، دولت ، حزب ، دين و غيره!
هم چنين قانون به لحاظ روان شناختی با تعميم و گسترش قانون پدر به مثابه نابود کننده ی وحدت ليبيدويی مادر و فرزند به کل جامعه در هيئت قانون اساسی و سراسري، وحدت انسانی کل جامعه و نيز وحدت انسان با کل هستی را نابود می کند. قانون و دولت برخلاف معنای "خورا" در نظريه ی کريستوا، به معنی فضا- مکان يگانگي، عمل می کند و در واقع، به جای وحدت، خصومت و خشونت را می نشاند. وحدت وجود نه از طريق انواع اقتدارها و سرکوب ها بلکه به ياری آگاهی های نوين و دگرگونی های درونی و روانی و طی راه ها و روندها خلق می شود. زنان به کمک آگاهی های انتقادی جديد که حل مسئله ی زن را از طريق اصلاح قوانين ميسر نديد، به نقد فضاهای سنتی قانون پدر در جوامع سنتی و نيز نقد فضاهای مدرن قانون مرد در جوامع مدرن می پردازند و راه حل های عميق را در اصلاح درون سيستم دولت های مردانه ی موجود نمی يابند و به خلق راه های بديل دست می زنند. از اين جا به نقد بعضی سياست ها در 8 مارس امسال می رسم که اگر نقد نباشد حيات جنبش ها پايان می يابد: نقد گرايشات ليبراليستی و سازمان مللی و سوگيری های مدرنيستی که در اوضاع سياسی جهان امروز مرز باريک و خطرناکی با استعمار گرايی و راسيسم دارند؛ نقد فراخوان فمينيست های ليبرال داخل برای پيوستن به کنوانيسيون رفع تبعيض از زنان که در اوضاع کنونی جهان به اهرمی در دست « سازمان دول سفيد» جهت جهانی سازی استعماری تبديل شده و نيز نقد تجمعات فمينيست های ليبرال خارج جلوی دادگاه لاهه (يکی از نهادهای وابسته به سازمان ملل) . بصيرت های فمينيستی پسا استعماری با نقد عملکرد همه ی دولت های شمال و جنوب در سرکوب همه ی زنان جهان ( اگر چه با شيوه های مختلف) به خلق آلترناتيوهای غير دولتی می پردازند: دنيای بديل بر مبنای شوراها و خودگردانی ها ، دنيايی بدون انواع اقتدار از جمله اقتدار دولت و خانواده. در اين جا، هم چنين اشاره ای دارم به نقد مفاهيم "بسيج کردن" و "بسيج گرايي" که چندی است در ميان فعالان فمينيست ليبرال و مارکسيست – ليبرال رايج شده!؟ مفهوم مستعمل و کهنه و نخ نما شده ی بسيج گری به درد سرباز گيری می خورد برای اقتدارهايی که به سرباز و عامل اجرايی نياز دارند. سازمان ها و احزاب قدرت خواهی که به مردم و به زنان به چشم سياهی لشکر می نگرند هم رديف همين اقتدارها قرار دارند. مفهوم بسيج زنان دقيقا ارتباط دارد با مفهوم روشنفکر يا حزب يا ايدئولوژی پيشتاز برای به اقتدار رسيدن ائتلافی يا حزبی يا فردي. فلان رهبر دينی مردم را بسيج می کرد برای به اقتدار رسيدن کاست روحانيان و امروز انواع ائتلاف های سياسی لائيک و سکولار، زنان ، کارگران ، دانشجويان و مردمان را می خواهند بسيج کنند برای ... اينان از درخواست های بسيج گر حرف می زنند! نظريه ی بسيج گر از آن سو به طرح نظريه ی وفاق گسترده بين گروه های مختلف زنان می پردازد تا اين وفاق به کمک آن بسيج به ياری اقتدارهای مردانه ی آينده بيايند البته با قائل شدن چند کرسی برای زنان در مجلس دولت مدرن و وزيری در کابينه (وضعيت اسف بار کنونی زنان در دولت های ليبرال دموکراسي). سياست های فمينيستی راديکال «نظريه ی وفاق را به اين دليل رد می کنند که استفاده محدود از قدرت دولتی و فمينيسم ليبرالی را توجيه و جنبش زنان را بيش تر دچار اختناق می کند تا راديکال". ( فرهنگ نظريه های فمينيستي)
سياست های راديکال فمينيستی در کنار نقد انواع دولت بنيادگرا، ليبرال دموکراسي، سوسيال دموکراسی و سوسياليسم دولتي، به نقد جغرافيای روابط سياسی دولت های مردانه ی جهان می پردازند: بعد از پايان دوران جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، نظريه ی جهانی سازی و ايجاد دهکده ی جهانی به سرکردگی امريکا! بر هم خوردن اين نقشه ی سياسی مفروض با قدرت گرفتن نيروهای بنيادگرايی دينی (اسلامي) در بعضی کشورهای جهان «جنوب»! و تشکيل بلوک «جنوب»ی ها مرکب از چند دولت اسلامی و چند دولت تازه به قدرت رسيده در امريکای لاتين نظير بوليوی ، اکوادور ، ونزوئلا و احتمالا در آينده ی نزديک نيکاراگوا و قدرت قديمی فيدل – کوبا در برابر بلوک "شمال" ی ها ( ايالات متحده و اتحاديه ی اروپا)، و بعضی قدرتهای ديگر نظير چين و روسيه و ژاپن فعلا در فضاهای بينابينی اين قدرت ها در چرخش اند! جنبش های حقيقتا مستقل از جمله جنبش مستقل زنان (مستقل از انواع دولت ها و اقتدارها و احزاب مردانه) در دوران پسا استعماری و پسا ساختار گرايي، جنبش های حقيقتا شالوده شکن از ساختارهای ليبراليسم و اسلام واقعا موجود ، با روش در پيش گرفتن انقلاب های حقيقی مولکولی ( و شايد مولار در آينده) و راديکاليسم پی در پی متحول، راه خلق بداعت ها برای زندگی های نوين را در پيش می گيرند : خود گردانی و خود اتکايی و خود استقلالی در زندگی شخصی و زندگی اقتصادی و سياسی و فرهنگي... بر مبناهايی کاملا متفاوت با دنيای رقابتی مردانه.

و نگاهی گذرا به چند گفتمان ديگر:
- مبحث روان کاوی لکانی چند سالی است که در جامعه ی ما مطرح شده . به لحاظ ارتباط درونی و معنوی اين علم به ويژه نوع لکانی آن با زنان و عرفان جا دارد که در اين جا اشاره ی هر چند مختصر به آن داشته باشم. روان کاوی لکانی در جامعه ی ما نخست به کوشش خانم ميترا کديور روان کاو لکانی و با تعهد و مسئوليت ايشان به حفظ اصالت معانی و مفاهيم اين مکتب در ترجمه – در بيشترين حد امکان – و نه آغشته با تفسيرهای شخصی انتشار يافت. ديدگاه های لکان به نظريه های فمينيستی ياری رسانده. از جمله اين نظر او که زبان شخص اجتماعی را می سازد و هم چنين اعتقاد او به تمايز ميل که مردانه است و لذت کامل (ژويی سانس) که زنانه است. لذت کامل بيرون از هنجارهای زبانی و در قلمرو شعر وجود دارد. فمينيست ها نتيجه گرفته اند که " زنانه" با ناخودآگاه و شعر و لذت کامل سر و کار دارد و در تقابل با معيارهای مسلط و عقل محور " مردانه" است و از اين رو انقلابی است. شعر که از حال و هوای درونی و پنهان جامعه خبر می دهد و پيشگوی تلاطمات اجتماعی است با زنان پيوندی درونی دارد و هر انقلابی در شعر و ناخودآگاه جامعه پيش درآمدی بر تحولات سياسی – اجتماعی می تواند باشد؛ که حقيقت همه ی انقلاب ها انفجار ناخودآگاه انسان ها، تمرد و سرپيچی و طغيان درونی آن ها عليه انواع اقتدارها است. البته آثار روان کاوان فمينيست که نقدهايی بر آثار فرويد و لکان دارند در جامعه ما هنوز ترجمه نشده. روان کاوانی هم چون ژوليا کريستوا و لوس ايری گری که به دليل انتقادات اش از روان کاوی مردانه از جامعه ی روان کاوی فرانسه اخراج شد. در نظرات اين دو ونيز هلن سيکسو نويسنده و فيلسوف فرانسوی که نوشته های ادبی اش ارتباط نزديکی با روان کاوی فمينيستی می يابد، (وآثار او نيز ترجمه نشده) مقولاتی وجود دارند که پيامدهای راديکالی بر سياست های فمينيستی داشته اند؛ از جمله زبان بدن، زبان زنانه، شادی کامل ( وجد عارفانه) و مفهوم "خورا" که نزديکی بسياری با مفهوم "وحدت وجود" عارفانه دارد. مفهوم ديگر که بر سياست راديکال فمينيستی تاثير گذار بوده، مفهوم کار اختياری و لذت بخش و هدف مند می باشد که رابطه ای آزاد و تعاملی مستقيم و احساسی با طبيعت و موضوع کار دارد؛ هم چنين لذت جنسی متکثر زنانه که با سياست انتشار نيروها رابطه دارد و لذت فالوس محور مردانه که با سياست تمرکز نيروها! همه ی اين ها به علاوه ی مفهوم لزوم استقلال روحی و ذهنی و روانی زنان و انسان ها ( علاوه بر استقلال مادي) از انواع اقتدارها، ما را به سياستی نزديک می سازد که خلق دنيايی بديل است، دنيايی که در آن هماهنگی بين انسان ها و انسان و طبيعت و اراده ی آزاد آن ها در ساختن زندگی ای بدون رئيس و سرور (مشابه حزب و دولت) پايه ی همه ی چيزها است. در اين جا لازم است نقدی داشته باشم بر تفسيرهای سياسی مردانه ی ژی ژک از لکان. ژی ژک روان کاو لکانی چندی است در جامعه ی ما مطرح شده و بعضی مقالات اش ترجمه شده اند. ترجمه ای که در جای خود جای نقد بسيار دارد. تفسير خاص و مردانه ی ژی ژک از لکان به سمت نوعی محافظه کاری دانشگاهی و ماندن در چارچوبی کاملا آکادميک پيش می رود و نمی تواند به جايگاهی اعتراضی برسد. ژی ژک در آرای سياسی اش به لنين می رسد! ژی ژک چاک خورده بين لکان و لنين، شکافی بين نظرات روان کاوانه ی او و نظرات سياسی اش؛ وقتی به سمت لنين می رود، گويی روان کاوی لکانی کنار می رود و ژی ژکی طرفدار سياستی مردانه و تمرکز گرا و حزبی باقی می ماند! آن گونه نظريات سياسی لکان که به کار زنان می آيد و با تفسيری فمينيستی ، در عرصه ی سياست، در مورد ابژه ی a است؛ مازادی که از ميل ديگری بزرگ تخطی می کند و ميلی يکتا و منحصر به خود شخص می شود که تابع ميل ديگری بزرگ ( ميل مرد ) نيست. علاوه بر اين لکان در يکی از سمينارهای دهه 70 خود مفهوم ژويی سانس زنانه را با لذت و وجد عارفان زن مسيحی مثل قديسه ترزا مقايسه می کند. اين ژويی سانس زنانه ژويی سانس بی نهايت است که در تقابل با ژويی سانس محدود فاليک قرار می گيرد. وجد زنانه و عارفانه که وجدی ناگفتنی است و در زبان بيان نشده است.
مفهوم ديگری که در فلسفه و روان کاوی از سياست فمينيستی تاثير گرفته و به نوبه ی خود بر آن تاثير عميق و راديکال باقی گذاشته، مفهوم زن شدن در کتاب "هزار فلات" دولوزوگتاری است. آن دو معتقدند زن شدن کليد همه ی "شدن " های ديگر است و "شدن " های ديگر گونه ای زن شدن را در پيش انگاره ی خود دارند. مفهوم اقليت شدن، حيوان شدن، گياه شدن نيز طرح می شوند و سياست اقليت شدن با زنان پيوند می خورد. و در موج سوم جنبش های زنان سياست "اقليت شدگی " درون اقليت زنان توسط نيروهای در حاشيه ی گفتمان مسلط فمينيستی طرح می شود: سياست زنان کارگر، زنان لزبين ، زنان سياه و رنگين پوست و زنان جهان سومي؛ و در اين سوی جهان ، سياست زنان ترک و کرد و ترکمن و بلوچ و... سياست زنان روستايی و کارگر و سياست گروه های فکری غير ليبرال.
- سياست زنان روستايي، زن و روستا، جنبش احيای روستاها ( نقد مدرنيته و ويرانی روستاها و نقد گسترش بيمار گونه ی شهرها) خود گردانی اقتصادی و فرهنگی روستاها مشابه جنبش احيای حيات درهند توسط وندانا شيوا فمينيست واکولوژيست هندی ، تعاونی های روستايي، تعاونی های زنان روستا، مسئله کارآفرينی و اشتغال زايی برای زنان روستايي، ساختن مدرسه و کشيدن جاده در روستا ها توسط تعاونی های زنان، پيشنهاد شبکه ی تعاونی های روستايی زنان و برگزاری کلاس های آموزش شبکه سازی توسط فعالان زن، درست کردن نانوايي، کتابخانه، طرح جمع آوری شير و استفاده از بودجه ی خيريه ها برای ايجاد کارگاه ها و تعاونی ها (نمونه مشخص: در روستای امير آباد کلات خراسان)، سياست تغيير زندگی به جای سياست تغيير دولت، و زيستن آگاهی به مثابه يگانه انقلاب واقعی انساني.
نقد سياست سبزها در ايران: جنبش سبزها و موج متاخر جنبش زنان در ايران تقريبا از اوايل دهه ی 1370 شمسی آغاز شد؛ ولی بر خلاف جنبش زنان، جنبش سبزها بسيار محافظه کارانه، کند و کم تاثير حرکت کرده و بسياری وظايف و مسئوليت های آن را ديگران انجام می دهند؛ از جمله نهضت های احيای روستا بر عليه مدرنيزاسيون ضد حيات و ضد طبيعت و هم چنين سياست توليد زندگی و ياری رساندن به روستاييان جهت مقابله با انواع جهانی سازی که منجر به بحران توليد محصولات کشاوری نظير چای و برنج شده و نيز مقابله با انواع آلودگی های مهم صنعتی و تکنولوژيکي- دست کم در سطح اتخاذ مواضع راديکال. برای مثال، عدم موضع گيری در مورد بحران نيروگاه های هسته اي! اما در ايران، سياست فمينيستی راديکال در اين زمينه هم مثل خيلی عرصه های ديگر موضعی مهم و موثر اتخاذ کرد: عليه ايجاد و گسترش نيروگاه های هسته ای در همه جای دنيا؛ و موضع گيری عليه هم راسيسم دولت های سفيد شمال و هم ناسيوناليسم دولت های جنوب و لزوم به پا خاستن تمام نيروهای مترقی دنيا عليه اين نيروگاه ها و جايگزينی توليدات آن از طريق انرژی های طبيعی . و طرح مسئله خطرناک دفن زباله های هسته ای اين نيروگاه ها که يکی از انواع مضرات آن برای طبيعت و انسان است!
- نقد فارس محوری و مرکز گرايی در جامعه ی ايران: سياست فمينيستی راديکال و راديکاليسم پسا ساختار گرا و سياست راديکال پسا مدرنيستی و آنارشيستی بر عدم تمرکز قدرت بر يک طبقه و يک جنس و يک قوم و يک نژاد تاکيد می کنند. و به جای اجرای سياست های تمرکز گرای دولت مرکزي، در جهت تحقق روندهای خود گردانی و اداره ی امور همه جا توسط شوراهای محلی و منطقه ای و خود استقلالی درونی در همبستگی و پيوند با ساير خود گردانی ها مبارزه می کنند.
جامعه ی ترک ها و کردها و اقوام – مليت های ديگر عليه اقتدار نظام فارس محور و مرکزگرای جامعه ی ايران، پيشنهادهای خودگردانی جوامع خود را ارائه کرده اند. خودگردانی فرهنگی و اقتصادی و سياسی توسط نيروهای درونی اين سرزمين ها در راستای تزهای انقلابی جوامع خود گردان بدون دولت و در ارتباط با هم درون شبکه های گسترده ی قاره ای و جهانی است.
خطر درگيری بين اقليت های مختلف و نقد فمينيستی بر آن: به عنوان مثال: گرايشات ضد ارمنی و ضد کردی در جنبش ترک ها و گرايش ضد ترکی در جنبش کردها! منازعات ترک ها و کردها در شهرهای مرزی دو استان، تظاهرات اخير ترک ها در تبريز و قم (روزهای پنجم و ششم اسفند) در اعتراض به کشتار ترک ها به دست ارمنی ها در ماجرای قره داغ! ( آيا ترک ها به کشتار ارمنی ها در ترکيه هم اعتراض کرده اند؟) نفی انسان کشی و نفی تشديد تضادها در ميان گروه های قومی و نژادی و دينی و تاکيد بر اصل همبستگی بشری و وحدت با بقيه ی عناصر هستی بايد دستور کار همه ی جنبش ها شود. برگزاری تظاهرات عليه ارمنی ها جلوی کليسای شهر تبريز در ميانه ی غوغای تصنعی بر انگيختن تضاد مسيحيان و مسلمانان در راستای منافع استعمار جهانی و دولت های بنيادگرا لزوم اين نقد را تشديد می کند.
در ضمن، سياست راديکال فمينيستی در مورد وضع زنان درون انواع اقليت همواره متوجه اين موضوع است که مسئله ی جنسيتی تحت الشعاع مثلا مسئله قومی – ملی قرار نگيرد و همواره مسائل مختلف طبقاتي، قومی ، جنسيتی و غيره هم ارز مطرح شوند. اگر در زمان هايی خاص به دليل آشنا نبودن جامعه با مسائل اقليتی خاص ناگريز از درشت نمايی يک چيز هستيم، پس از ديده شدن آن، می توان به همه ی چيزها با لنز نرمال نگريست!
در متن اين صحبت، تا کنون ، روشن شده که اصولا در همه ی جنبش ها در ايران و جهان امروز دو نوع نگرش که دو نوع راه و کار خلق می کند به موازات هم در گردش اند! ليبراليسم و اصلاح طلبی درون ساختارهای موجود يا شالوده شکنی از تمام ساختارهای تثبيت شده و پارادايم زدايی از تمام گفتمان های مسلط و خلق و ابداع زندگی ها و دنياهايی نو بر مبناهايی نو که مدام در روند "شدن" مداوم اند و از ساختاری شدن می گريزند و ايجاد تعادل های به نسبت پايدار بين دو وضعيت "بودن" و "شدن " مستمر...
در مراسم 8 مارس 83 شاهد دو گونه سياست فمينيستی بوديم: ليبرال ها و بحث رفراندوم و زنان و انتخابات، راديکاليست ها و طرح مضامين موج سومی در جنبش زنان: درشت نمايی مسائل زنان در حاشيه ی گفتمان فمينيستی مسلط، بررسی تفاوت ها و تشابه ها بين گروه های مختلف زنان شهری و روستايي، کارگر و معلم و پرستار و دانشجو و غيره و نيز تعميق دريافت ها از مسئله ی زن و خلق راه حل ها ، خود اتکايی ها و خودگردانی امور مربوط به زنان و همه ی انسان ها و منتظر ناجی و نيروی بيرونی نبودن و...
در مراسم 8 مارس 84 ، ليبرال ها و تکرار مضامين مستعمل و کهنه ی حقوق برابر (آنان به زعم خود بر درخواست های بسيج گر! تاکيد کرده اند؛ حقوقی که بيشترشان توسط زنان و در فضاهای غير رسمی سال ها است که اجرا می شود. زنان بر خلاف گفته های مدعيان و پيشتازان نجات زنان، منتظر ناجی نمانده اند و خود قانون خود را در زندگی اجرا کرده اند) و بدتر از آن تاکيد بر پيوستن به کنوانسيون منع تبعيض عليه زنان که در سال های اخير به درخواست سازمان ملل تبديل شده است؟! و در سمت سياست راديکال: مفهوم و اجرای خودگردانی در ميان انواع جنبش ها به ويژه با توجه به تجارب تازه ای که در ميان کارگران آغاز شده و زنان نيز در اين روند بديل مشارکت دارند. تحقق روند خودگردانی در بيمارستان و مدرسه و دانشگاه و کارخانه و خانه، محل تلاقی و همبستگی زنان و ديگران می تواند باشد. اگر حرکت های سنديکاليستی و اتحاديه گرايی در ميان کارگران، دانشجويان، معلمان، پرستاران و غيره محل تلاقی سياست های اصلاح طلبانه ی درون سيستمی است، "خودگرداني" خبر از رشد آگاهی ها و پراتيک های راديکال نوين می دهد.
"خودگرداني" مثل وضعيت هر آگاهی نوين در هر جامعه ای از مناسب ترين جا شروع به تحقق می کند. در ايران، کارخانه های ورشکسته ی دولتی اين "جای مناسب " بوده اند. (تجربه ای مشابه کارخانه های ورشکسته ی خصوصی در آرژانتين که سبب پيدايش جنبش "پس گرفتن" کارخانه ها توسط کارگران و شوراهای شان شده است.) امپراتوری ، افقی آن سوی مرزهای انحصاری خود را به وجود آورده . جهانی سازی جنبش جهانی مخالفان خود را ايجاد کرده. در آرژانتين و ايران و جاهای ديگر، کارگران و جنبش انقلابی نيروهای کار بحران های ناشی از اقتصاد و سياست بيمار و انحصار طلب امپراتوری را به ميدان رزمی عليه خودش تبديل کرده اند!
در شرايطی که دولت های جهان "جنوب" در بحران اقتصادی يا ضعف سياسی يا هر دو به سر می برند، در موقعيتی که جهانی سازی سرمايه داری جهان "شمال" اين بحران های مختلف را ايجاد کرده و سرمايه داری بخش خصوصی در کشورهای دچار بحران در تنگناهای مختلف است ( مثلا در ايران، سرمايه داران از هر تهديد امريکا می ترسند و سرمايه های شان را به دوبي، کويت و کشورهای ديگر می برند)، ميدان مناسبی برای مصادره های کارگری به وجود آمده، در ايران، آرژانتين، مکزيک، هند، کشورهای افريقايی و جاهای ديگر اوضاع مستعدی برای کنترل و اداره ی توليد به دست توليد کنندگان فراهم شده است. در آرژانتين حدود 60% کارخانه ها را کارگران اداره می کنند و در ايران در ابتدای شروع اين روند هستيم با نمونه های چند. به ويژه در ايران تجارب و انرژی های هنوز قابل حصول و در دسترس شوراهای کارگری بر آمده از تلاطمات انقلابی سال های 59-57 و نيز استفاده از تجارب کارگران جهان در دو دهه ی اخير به سکوی پرشی تبديل شده برای عمل کردهای شورايی و خودگردانی امروز کارگران و همه ی مردمان.
مسئله ی خودگردانی همه ی واحدهای اجتماعی از جمله کارخانه، دانشگاه، مدرسه، بيمارستان و غيره با اتکا به تجارب شوراهای اين واحدها در دوران انقلاب و تلاطمات به نسبت پايداری که پس از گذشت سال ها هم چنان ادامه دارد و طرح و برنامه ی هيچ گروه و سازمان و حزبی از دولتی تا غير آن نتوانسته پاسخی برای اين تنش ها بيابد و با توجه به تجارب همه ی گروه های در حاشيه ی انواع قدرت در چند دهه ی اخير (به اصطلاح خيزش حاشيه ها عليه مرکزها) و به زير سوال رفتن انواع اقتدارهای گفتمانی و ايدئولوژيکی در عرصه های مختلف، به نظر می رسد خوداتکايی و خودگردانی همه ی روال های اجتماعی از ضرورت های حقيقی جهان امروز و جامعه ی ايران باشد. به پايان رسيدن ايدئولوژی های اقتدارگرای انواع قيم ها و ناجی ها چه به نام انواع دولت بنياد گرا و ليبرال دموکراسی و سوسيال دموکراسی و چه به نام احزاب و سازمان های به اصطلاح پيشتاز مردم، و مشارکت های مستقيم تر و صريح تر مردم در تجارب حقيقتا انقلابی و دگرگون خواه در دهه های اخير از ظهور پديده های جديدی خبر می دهد که بر مدار توانايی ها و خلاقيت های انسان ها در خلق " آن چه که می خواهند" می گردد و نه بر محور آن چه که به آن ها تحميل می شود.
جنبش های ضد اقتدار (Anti Authority) در ايران و جهان به دريافت چنين جوهر و حقيقتی نايل شده اند؛ و از اين پس دگرگونی اساسی ای در نقش روشنفکران و نخبگان پيش می آيد (که بسياری فيلسوفان مانند فوکو پايان اين نقش را مدتی است که اعلام کرده اند.) ترک موقعيت پيشتاز بودن و حرکت افقی با مردمان و نفی جايگاه اقتدار و سلطه بر مردمان. انقلابی بودن مداوم برای روشنفکران به معنی زدودن مداوم اقتدار و جاه طلبی و شهرت خواهی است؛ و در عوض، در کنار جنبش های انقلابی بودن، با نيروهای بالنده ی جامعه حرکت کردن، کارکردن و حمايت کردن و فهميدن و درک عميق اين رويدادها و رويدادهای ديگر بومی و جهانی و نوشتن تجربيات و استخراج معانی عميق آن ها و يافتن حقايق درونی آن ها و انتقال اين همه به ديگران و همکاری با نيروهای مترقی ديگر جهت ايجاد شبکه های حمايتی ساختن دنيايی ديگر در سطح منطقه ای و جهانی و...
انقلاب مولکولی درست مانند نفوذ حقيقت ذره ذره و آرام آرام جلو می رود. "او" است که دارد می نويسد، "او" يی جمعي! بينا متنيتی که انرژی جمعی جهان را در خود باز می تاباند! درون روشنی که هم چون منشوری انوار پراکنده و منفرد را به درون خود جذب می کند و پس از عبور از صافی و بلور و شفافيت درونی، با کيفيتی ديگر به بيرون می تاباند و جهان را گرم می کند با درخشش تابناک اش ! "او" ی تک تک ما در حالت وجد رسيدن به حقايق و بيداری و بصيرت دروني، "او" ی جمعی را می نويسد و باز می تاباند...

اسفند ماه 84