Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

نامه سرگشاده / هما مرادی

به کارزار مبارزه برای لغو کليه ی قوانين ضد زن و مجازاتهای اسلامی در ايران
يکی از اصول بنيادين جنبش زنان رد هر گونه قيم مآبی و باور به "حق تعيين سرنوشت" خويش است و همچنين خواهان تقسيم قدرت (از هر نوع آن) در سيستم ستم جنسيتی است.

با سلامی گرم خدمت تمامی رفقا، دوستان، زنان و عزيزانِ کارزار...
برای رفع هر گونه سوء تعبير در مورد پيوستن و گسستن من از کارزار زنان، به خصوص به کسان يکه توسط من دعوت به همکاری شده اند، خود را موظف ميدانم که چگونگی آن را در حد مقدوراتم به رشته ی کلام در آورم.

دوستان گرامي، من زنی هستم که خود را متعلق به "جنبش مستقل زنان" ميدانم و پلوراليست. آن را از آغاز پيوستنم به کارزار نيز اعلام کرده بودم. در جريان کار بيش و بيشتر اين نکته بر من آشکار شد که برخی از زنان کارزار تصور ديگری از اين واژه ها دارند. قصدم در اين کوتاه، پرداختن به اين مقوله ها نيست، اما چون برخی از اصول بنيادين آن باعث گسستن من از کارزار است، به ناچار بايستی به آنها اشاره کنم:
من به آن باور که ماهيت جنبش زنان را دموکراتيک ارزيابی می کند، پايبندم و معتقدم که همبستگی و حمايت از جنبش های دموکراتيک (به هر شکل آن) وظيفه ی هر انسان آزاده و مترقی است، چه به صورت فرد، سازمان، گروه و يا حزبی...
يکی از اصول بنيادين جنبش زنان رد هر گونه قيم مآبی و باور به "حق تعيين سرنوشت" خويش است و همچنين خواهان تقسيم قدرت (از هر نوع آن) در سيستم ستم جنسيتی است. البته به باور من اين مطلب به تمامی سيستم هايی که مبتنی بر ستم و تقسيم ناعادلانه ی قدرت هستند، به طور عام: اقتصادي، اجتماعي، فرهنگی...و به طور خاص: جنسيتي، قومی و مناسبات بين نسل ها...تعميم می يابد.

دوستان، هر آن چه انتشار بيرونيِ کارزار است، از اطلاعيه ها گرفته تا بيانيه ها و سخنرانی ها و شعارها و مصاحبه ها می بايستی به گونه ای باشد که در عين گوناگونی و رنگارنگيِ خود، بيانگر نظرات افراد و جريانات درونی باشد. به اين دليل ناگزيرم در اين جا به عملکرد کميته ی انتشارات بپردازم.

من به دليل شرايط حساس، آگاهانه، بحث در مورد عمل اراده گرايانه ی کميته ی انتشارات را به بعد از راهپيمايی موکول کردم. اما متأسفانه اين عملکرد محدود به کميته ی انتشارات نبود و به نظر من يک انتقادِ "بينشی" است، که خود را اينجا و آنجا نشان ميدهد، از جمله در تعيينِ شعارها...

کميته ی انتشارات به مسئله ی "اتحاد عمل" حول محورهای طرح شده در فراخوان و اطلاعيه ی شماره 1 کارزار، باور ندارد و سعی در آن دارد که تحليل اراده گرايانه ی خود را بر اراده ی جمعی تحميل کند و در اين راه ابتدايی ترين حقوق دموکراتيک (همانا ترتيب اثر دادن به انتقادات و پيشنهادات عضو ديگری از همين کميته) را رعايت نمی کند.اما مهمتر از آن عکس العمل جمع زنان کارزار است که اين نوع شيوه ی کار را بر می تابد يا نه!اين نوع روابط در تمام سيستم های مبتنی بر عدم تقسيم عادلانه ی قدرت موجود است.

بحث بر سر چگونگی اين روابط و برخوردِ آگاهانه با آن (نه شخصی گرفتنِ آن) است که ميتواند در پروسه ی رشد کار جمعي، پديده ای مثبت ارزيابی شود. به دليل مشابه نمی توان از مسئله ی تعيين شعارهای کارزار، ساده انگارانه گذر کرد! تعيين هر شعاری اهداف خاصی را دنبال می کند و بيانگر خواسته های کارزار! روی سخنش در همبستگی با جماعتی است و تيغ مبارزه اش و سمت و سوی آن نيز آشکار!

عليه قوانين ضد زن جمهوری اسلامی و حاميان بين المللی جمهوری اسلامی!
آيا شعار ضد مذهب بدون اشاره به قدرت سياسی در چهارچوبِ حکومت در ايران و جهان، حاوی اين پيام ها برای هم بستگی با زنان در بند و مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی و حاميانِ بين الملل اش است؟
پاسخ من صريح است: "نه"!
من همان گونه که حق مذهبی نبودن را بلکه حق مذهبی بودن را هم يک حق سياسی ارزيابی می کنم.

از سالها پيش هنرپيشه گان "نقش" رياست جمهوری ها را ايفا می کنند و با سناريوهای هاليوودی اين شوهای "جنگ بين خوب و بد"، "مذهب خوب، مذهب بد" و "دنيای متمدن، دنيای بربريت" را به راه انداخته اند و در نبود "اردوگاه" و "دشمن سرخ" سعی در ساختن "دشمن واهی" و به راه انداختن جنگ های صليبی نوين (و هم چنان مليتی و قومی و منطقه ای و ...) هستند، به همين دليل طرح هر شعاری از اين دست را، نقض حقوقِ فردی و هم چنين در خدمت غارت گران بين المللی ميدانم.

سمت و سوی مبارزه ی ما، نه زنان و دختران مسلمان زاده ای که به خاطر شرايطِ اختناق و سانسورِ قرون وسطايي، دنيای ديگری را نمی شناسند، بلکه مذهب در قدرت و به ويژه در قدرت سياسی است.
بينش هايی از اين دست به کميته ی انتشارات و تعيين شعارها محدود نبوده و بقيه ی جنبه های کاري، از جمله سخنرانی ها و ...در بر می گيرد.

  • * * *
    به باور من در عصر گلوباليزاسيون و غارتگری کنسرن های بين المللي، ديگر دولت ها، حکومتها و احزاب، بدون کمکِ اقتصادی اين غارتگران قادر به ادامه ی "حيات سياسی مستقل" خود نيستند، هر روز بيشتر جهان به دو قطب غارتگرانِ بين المللی و غارت شوندگان تقسيم ميشود. غارتگرانِ بين المللی متأسفانه بهتر از خودِ جنبش ترقی خواهانه به شکل گيری و رشد اين جنبش آگاه است و به همين دليل است که اين بار با پرچم دروغين حمايت از دموکراسی و حقوق بشر سعی در ايجادِ شکاف در صفوف اين مبارزه را دارد.

به باور من جنبش نيروهای مترقی نيازمند استراتژی و تاکتيک های نوينی است که می بايستی جايگزين آن چه که به تجربه ی تاريخ بطلان آن ثابت شده است، بشود. اين استراتژی و تاکتيک های نوين می بايستی از نظر سازمان يابی نيز آرايش نوينی بيافرينند که ديگر مرکزيتی که نقش رهبريت تمام و کمال و چوپانی گله های انسانی را دارد و "انسان دنباله رو" و هژمونی پذير را می پروراند، به کنار گذاشته و طالب انسانی آگاه، مستقل و فعال به عنوان فرد در کنار جمع باشد.
انسان آگاه، مستقل و منتقد که فعالانه حق تعيين سرنوشت و عمل خويش را و پاسخگويی به آن را نيز بر عهده دارد، "آگاهانه" و "مشروط"، "انتخاب" ميکند.

باور پلوراليستی من به من آموخته است، که پرورش هر گونه تفکر بر اساس "تک ايدئولوژی" که با هدف و برنامه اش (هرقدر انقلابی)، قصد اتحاد جهان، دولت، حزب و گروهی و ... تحت "يک ايدئولوژی" و هژمونی آن را دارد، به شواهد نظری و تاريخي، محکوم به توتاليتريزم و فاشيسم ارزيابی کنم.
جهانی نوين نگاهی نوين می طلبد و راهکارهايی نوين! و اين مهم جز از طريق آفرينش بينشی نوين بر اساس شواهد تاريخي، تکيه بر دستآوردهای تاکنون موجود و پتانسيل نيروهای مردمی با توجه به گوناگونی مرحله ی رشد اقتصادی اجتماعی و فرهنگی اين نيروها امکان پذير نيست.
پذيرش پلوراليسم در اين مرحله ی تاريخی می تواند با طراحی راه کارهای مناسب با شرط وجود دموکراسی مانع هژمونی "يک" ايدئولوژي، نظر، قشر، گروه، جنسيت، مليت، قوم و نسلی بر نسل ديگر گردد و زمينه را برای به کار گيريِ پتانسيل تمامی نيروها در صف مقابل غارت گرانِ بين المللی و تبديل اين پتانسيل از بالقوه به بالفعل را فراهم آورد. تلاش در ايجاد شبکه های ارتباطي، چه در سطح منطقه ای و چه در سطح جهاني، در توانمندتر کردن هر چه بيشتر اين نيروها،از اهميت بسزايی برخوردار است.

اتحاد عمل های کوتاه و دراز مدت يکی از راه هايی است که می بايست به عنوان آلترناتيوی در جهت رسيدن به اهداف ذکر شده در دستور عمل قرار گيرد.
هر قدر "اتحاد عمل ها" با دقت تعريف شود و در چالش مداوم نظری و عملی در فضايی سالم همراه باشد، امکان موفقيت و گسترش محورهای آن بيشتر است.
آن چه از اهميت نخستين برخوردار است، حفظ هويت و پرنسيپ های اصولی شرط کنندگان در اتحاد عمل هاست.
هر اتحاد عملی که موجبات "حل هويت"، پرنسيپ های فردي، عملی و نظری به بهانه ی "اهميت هدف" و "شرايط حساس" فراهم آورد، نه تنها به اين مهم کمک نرسانده است، بلکه تکرار شيوه های سنتی است که بارها تاريخ شاهد بطلان آن بوده است و حاصلی جز سرخوردگی نيروهای دخالتگر و به هدر رفتن نيرو را نخواهد داشت. از آن گذشته ورود و خروج از هر اتحاد عملی به خودی خود نشانه ی موفقيت و يا شکست آن نبوده بلکه پديده ای طبيعی است که در بطن روند هر اتحاد عملی نهفته است.

پيوستن و گسستن از اتحاد عمل در لحظه ی مناسب می تواند در مجموع عاملی مثبت تلقی شود چرا که به باور من نه هدف کوتاه مدت، بلکه محصول پروسه ی کار مشترک است که از اهميت بالاتری برخوردار است و می تواند راهگشای تصحيح روند شکل گيری اتحاد عمل های آينده باشد.
پيروزی و شکست مانند هر مقوله ی ديگری نسبی است و می بايستی در Kontext و در مجموع ارزيابی شود.

تجربيات زندگی مرا بر آن داشت که به کار در بخشی از جنبش اپوزيسيون، که محور کارش، باروری انسانها و به خصوص زنان آگاه، مستقل، فعال و منتقد است، بپردازم. زنانی که به "حق" و "توان" خود برای تغيير، آگاهی و باور دارند. اين جنبش را نه تنها در رابطه ی مستقيم و تنگاتنگ با جنبش عمومی برای آزادي، استقلال، دموکراسی و عدالت ميدانم، بلکه معتقدم که آن را بارورتر کرده و يکی از شروط پيروزی آن است.

در اين راه دست تمامی اتحاد عمل ها را می فشارم و از آن می گسلم، آن گاه که اين پرنسيپ های بنيادين در آن رعايت نشود...
با آرزوی هر چه توانمندتر اين جنبش

هما مرادی