سال های زیادی است که هرساله در آلمان سمیناری از طرف و با شرکت تشکل ها و زنان فعال ایرانی مقیم آلمان برگزار می شود.
کمیته ای مسئولیت سازماندهی این سمینار سه روزه را به عهده می گیرد و مهماندار حدود ١٠٠ زن از نقاط مختلف آلمان می باشد.امسال نیز مثل سال های پیش خودرا آماده شرکت در این سمینار نمودیم و راهی هانور شدیم.
شرکت در این سمینار از جنبه های مختلف برای ما جالب و دوست داشتنی است. علاوه بر شنیدن و بحث حول موضوع انتخاب شده ، وشرکت در گروه های کاری برای تعمیق موضوع مورد بحث، ما دوباره موفق به دیدار تعداد زیادی از زنانی می شویم که در سمینار های قبلی با انها اشنا شده ایم و بعداز گذشت سال ها بین مان پیوند های دوستی و عاطفی برقرار گردیده است.
امسال اما ، سمینارتحت تاثیر موضوعی دیگر قرارگرفت. هرسال دراین سمینار ها چهره های جدیدی نیز حضور دارند، که در طول سه روز فرصت آنرا می یابند که به قدیمی ها نزدیک شوند و باب رابطه ای جدید گشوده شود.
در همان شب اول شاید جزو معدود کسانی بودم که از حضور زنی از زندانیان تواب جمهوری اسلامی اطلاع پیدا کردم. روز شنبه تعدادی بیشتری از حضور تواب در جمع مطلع می شوند. به نظر میآید که عمد اوست که همه بدانند که کیست؟ حضور فعالی دارد. سراغ زنان زندانی حاضر در سمینار می رود و از آنها می پرسد که اورا به خاطر می آورند یانه؟ و با آنها به گفتگو می پردازد. فضا ، فضای دیگری است. به نظرمی رسد که آرامش زنان زندانی به هم ریخته است.
کنجاوی ما بشدت برانگیخته شده و می خواهیم در مورد او بیشتر بدانیم. می خواهیم بدانیم تا کجا پیش رفته است؟ می خواهیم بدانیم ، آیا جزو توابانی است که تیر خلاص هم زده؟ همه این اطلاعات برای ما مهم است زیرا به طور غریزی بر این باوریم که باید نسبت به حضور او واکنش نشان دهیم.
تنها منبع اطلاعات ما زنان زندانی هستند. آنها اما بیشتر بین خود، مشغول صحبت و مشورت هستند.
روایات گوناگونی از او می شنویم." تیر خلاص هم زده" ، " شلاق زده " ،" با یک پاسدار ازدواج کرده" ، "از نظر اعتقادی طرفدار جمهوری اسلامی شده" ، " گفته : حاجی رحمانی آدم خوبی بود" ،" دچار مشکل روانی بوده، در بیمارستان روانی تحت معالجه بوده " و و و. و در طی ساعات بعدی برخی از این شنیده ها از طرف خود او تائید یا تکذیب میشود، که با پاسداری ازدواج کرده ولی هیچگاه به زندانی دست درازی نکرده، که طرفداری از جمهوری اسلامی بخشی از زندگی اوست ، همانطور که کمونیست بودن نیز بخشی از زندگی او بوده، خودرا زیبا می نامد که تلفیقی است از اسم حقیقی او سیبا و اسم اسلامی اش ، خواهر زینب. در سال 1362 او چهار ماه را در"جعبه ها " گذرانده است، وضعی که به توبه یا ندامت تعداد زیادی انجامید و همچنین باعث بهم ریختن تعادل روانی خیلی ها شد.
بگذارید اورا از روایت منیره برادران در کتاب حقیقت ساده بشناسیم :
"چند شب بعد بنفشه به دیدارم آمد. مدتها دربند ٨ و بعد در گاودانی با هم بودیم. او همیشه آرام بسیار شوخی بود هنوز هم به رغم چین و چروکهای زودرس بر چهره اش سرحال و مقاوم می نمود. هیچوقت در گفتار، ادعاهای بزرگ نداشت ، اما در عمل مقاومت های زیادی از خود نشان داده بود. جزو معدود کسانی بود که ده ماه ،، جعبه ها،، را تحمل کرده بود."
....."" س" یکی دیگر از زندانیهای قدیمی گفته بود که : " می خواهم ازمارکسیسم دفاع کنم. مرا بکشید." حاجی اورا با خود برده بود و ساعتها باهم در باره مارکسیسم بحث کرده بودند. حرفش را قطع کرم و پرسیدم مکر حاجی بحث ایدئولوژیکی هم بلد بود؟ بنفشه خندید و گفت : " حاجی خیلی چیزها یاد گرفته بود. زندانیها یادش داده بودند" و ادامه داد : " همان شب مصاحبه "س" را از بلند گو شنیدم.
خوشا به حال تو که این مصاحبه ها را نشنیدی. من که هیچوقت نمی توانم آنها را فراموش کنم." " مگر در مصاحبه چه گفته بود؟"
" می گفت که در گذشته " هیچ " بوده. مدام گریه می کرد و با عجز و ناتوانی می گفت که من انسان نبودم. پست بودم. هواهای نفسانی داشتم. مدام اینها را تکرار می کرد و گاه از شدت گریه نمی توانست حرف بزند. و در خواست بخشایش می کرد."
بعدها که "س" را به بند فر ستاده بودند، بیشتر وقتها یک چادر سفید به سرش می کرد و ساعتها به نماز می ایستاد و گاه در حیاط زندان با چادر سفید دستها را رو به آسمان بلند می کرد و ساعتها به همین حالت می ماند.
بنفشه می گفت و می گفت. من "س" را به خاطر می آوردم ، زمانی که تازه دستگیر شده بود. همیشه یک شلوار گرمکن کوتاه وتنگ می پوشید که در زندان چیز غیر عادی می نمود. یک سال بعد از دستگیری اش خبر اعدام همسرش را شنیده بود. بنفشه گفت " س" نامش را به زهرا [ خواهر زینب] تغییر داده بود.
بنفشه تعریف کرد که حاجی ابتدا شرط خروج از " جعبه ها" را همکاری و مصاحبه گذاشته بود، اما بعدها به یک تعهد مبنی بر رعایت مقررات زندان اکتفا کرده بود. هرکس از جعبه ها بیرون می آمد، به بند 3 فرستاده می شد. به سالن توابین که صدائی از آن برنمی خاست مگر به دعا و نوحه و زاری."*
تا شنبه بعداز ظهر، اینجا و آنجا بحث هائی در باره او در جریان بود تا اینکه بنفشه، هم بندی سابق او از راه می رسد. زیبا به سراغ او می رود و از او می پرسد من را می شناسی ؟ بنفشه می گوید که او را نمی شناسد. زیبا می پرسد : اورا نمی شناسد یا نمی خواهد بشناسد، بنفشه جواب می دهد که نمی خواهد اورا بشناسد و در اعتراض به حضور او ، سمینار را ترک می کند. می شد پیش بینی کرد که از این لحظه به بعد حضور او دیگر نمی توانست برای دیگران بی تفاوت شود. برای خیلی از ما که زندان جمهوری اسلامی را تجربه نکرده ایم و با پدیده توابین از طریق لو رفتن و دستگیری نزدیکانمان و یا از طریق نوشته های زندان آشنا شده ایم، این اولین رویاروئی بود است. همانطور که انتظار می رفت ، این واقعه تمام سمینار را تحت تاثیر خود قرار داد. بحث های مختلفی در گرفت و به نوعی همه را درگیر خود کرد. چگونه بایدبه او برخوردم. نظرات مختلف بود، عده ای براین نظر بودند که او می بایست سمینار را ترک کند، معتقد بودند که جای او آنجاا نیست. برای عده ای دیگر، یافتن پاسخی برای این معضل سهل و ساده نبود. در گوشه ای بحث برسر این بود که قربانی کیست؟ آیا او هم قربانی است ؟ یا قربانی – سرکوبگراست. حضور زندانی و تواب زیر یک سقف و ما که مناسبات آنها را باهم نداشتیم پدیده تازه ای بود. ما نمی خواستیم آرامش زنانی که عمری را در زندان به سر برده بودند، و علاوه بر تحمل مشقات زندان ، به طور روزمره در معرض آزار و اذیت توابان نیز قرار داشتندد، دوباره بهم بخورد،ولی پاسخی نیز برای حل این ماجرا و جلوگیری از بهم ریختن آرامش آنها نداشتیم.
مسئله از زوایای مختلفی بررسی می شد. به تلاشمان براین بود که تا حد ممکن منصف باشیم. اما به درستی نمی دانستیم برخورد منصفانه چیست؟ رفتن او یا ماندنش؟ ما نمی دانستیم که از چه جایگاهی می بایست قضاوت کنیم؟آیا اساسا می بایست قضاوت کنیم ؟ ما قاضی بودیم یا دادستان؟
ما سعی می کردیم که در بحث های خود، مسئله را از زوایای مختلف باز کنیم. هرچند که در بیشتر موارد حرفهای خود را تکرار می کردیم، ولی احتیاج داشتیم باهم به گفتگو بنشینیم و به هم کمک کنیم.
او در میان جمع اما مظلوم نبود، یا مظلوم واقع نشد. کسی به او بی احترامی نکرد. او با صدای بلند و رسا از حق حضور خود در جمع دفاع کرد و بر سر ماندن در محل پافشاری نمود. کسی اورا بیرون نکرد ولی از او خواسته شد که جمع را ترک کند. شاید مشکل شود تفاوت میان این دو رفتار را بیان کرد. او فرصت می خواست که صحبت کند واز خود"دفاع" کند و خود را توضیح دهد. می گفت که حتی اگر تیر خلاص هم زده باشد حق دارد ٥ دقیقه از خود دفاع کند. در حالی که در خواست ترک سالن بیشتر در رابطه با فضای عاطفی بود که ایجاد گردیده بود و فشاری که به زندانیان می آمد و برای احترام به خواست آنها. جو، مطلقا جو محاکمه نبود.
ما در مقابل این سئوال که این موارد را چگونه باید پاسخ گفت، قرار گرفته بودیم. عکس العمل زنان در طی این چند روز سمینار اگر چه در همه موارد پخته نبود ولی رویهم رفته عکس العملی معقول و انسانی بود، به رغم فشارزیادی که بردوششان بود و بر روحشان سنگینی می کرد.
برخورداری از آرامش و تامل بر سر موضوع و بحث در اطراف آن و شنیدن دلایل همدیگر، نشانه ای از مدارا بود. این جمع به خوبی از عهده این آزمون برآمد. در عین حال لزوم پرداختن به این معضل و یافتن راه حل هائی برای آن باید از دل مشغولی های ما باشد که سال ها چشم انتظار چنین روزی بودیم و به پاسخی درخور نیندیشیده بودیم.
آیا حضور سیبا زیبا در جمع مخالفین جمهوری اسلامی ، آغاز روند تازه ای است ؛ آیا نباید منتظر حضور تواب های دیگری در میان خود باشیم؟
برلن ١٨ فوریه ٢٠٠٦
- کتاب حقیقت ساده دفتر دوم صفحات ١٣١و١٣٢
برگرفته از سايت بيداران
نقاشي از سودابه اردوان
به انتخاب سايت "شبکه"