زنی شبیه ذوزنقه ام
تکثیر و هی تکثیر می شوم
گوشه ایم در پنهان کاری های تو پناه می گیرد
گوشه ی دیگر از لاسِ شبانه باز می گردد...
(ص، 11 )
...گوشه ی دیگرم قاه قاه می خندد
و می¬گوید: بی¬خیالِ همه...
( ص، 12 )
...گوشه هایم که سخت شبیه من هستند
همیشه هم گوشه¬های ذوزنقه نیستند
گاهی به مربع می¬مانم
و در آن چهارتاق خفه می¬شوم...
( همان جا )
« میچکا غیرقانونی می¬خواند » کتاب شعری از سهیلا میرزایی به تازگی در یولی 2005 در شهر کلن آلمان منتشر شده است. نخستین کتابی است که من از این خانم شاعر می¬خوانم. پیش از آن که کتاب را بخرم پاره¬ای از شعرها را خواندم. بسیار خوشم آمد. فضا، تخیل و زبان شعرها که رنگ و بوی غربت و اندیشه¬ی زنانه را با خود به همراه داشت، مرا جذب کرد. کتاب را خریدم. و دلم خواست آن را معرفی کنم و چند کلمه¬ای در باره¬اش بنویسم.
با جمله¬ی نخست کتاب، خواننده وارد حسی زیبا می¬شود که تا آخر کتاب با تو همراه است، « از تمام من میچکا تنها تو بودی که آن گوشه و کنار غیرقانونی می¬خواندی». هنرمند حضور خود را با سرپیچی از ممنوعیت¬ها با انجام کار «خلاف» آشکار می¬کند.
کتاب با شعرهای سال¬های 2003 تا 2005 شاعر شروع و با شعرهای او از سال¬های 1999 تا 2002 پایان می¬یابد.
از منظر اندیشه، سهیلا با تجربه¬های حسی و عاطفی¬اش، دلتنگی¬های ژرف، تجاوز، هراس، بی¬تعینی، تردید و بحران دنیای امروز را بازنمایی می¬کند. او از زبان اول شخص، از خودش سخن می¬گوید که در میان دیوارها اسیر است. او آن¬ها را تجزیه و تحلیل نمی¬کند بلکه به شدت یادآوری می¬کند. او خودش را می¬سراید.
...می¬خواهم ولو شوم همین¬ جا
گوش¬هایم را به زمین بچسبانم
اما:
ـ صدای پاهای هراسان را نشنوم...
(ص، 13 )
...طعم ترس¬هایی که گلویم را محاصره کرده¬اند
با تجاوزهای طولانی خواب¬هایم را کِش می¬دهند...
( ص، 14 )
...وقتی انگشتم روی نقطه مکث می¬کند
دردِ معاصر به شدت شبیهِ من
در چهارسوی دیوار وول می¬خورد...
( ص، 20 )
در شعر زن ذوزنقه¬ای شکلش و در شعر « پاورقی » زن¬های چند بعدی را با اندیشه¬ها و توانایی¬های گونه¬گون مطرح کرده است و دنیایی بی¬مرز و دیوار را آرزو می¬کند. او خواهانِ رهایی است اما هنوز در میان دیوارها از مستطیل گرفته تا مربع و چهارستونِ خانه اسیر است.
...جهانم بی¬دیوار باید
بی مرز و بی مرض...
( ص، 21 )
چهارخانه چهار دیوار
چهارپایه¬ای در خانه¬ی کوچکِ تو، وزنِ دردِ معاصر را اندازه می¬گیرد...
( ص، 19 )
...وقتی انگشتم روی نقطه مکث می¬کند
دردِ معاصر به شدت شبیه من
در چهارسوی دیوار وول می¬خورد
به شدت بر رازی شبیه نقطه راست می¬ایستد...
( ص، 21 )
پاره¬ای از شعرها بی¬شکلی¬ای از احساسِ زنانه را نشان می¬دهد که با ضرب¬آهنگی تکه تکه شکلی از بافت ذهنِ سُراینده را به سان زن بیان می¬کند.
حالا هم که در فیلم جنایی
پشتِ درهای نیمه¬باز پنهان شده¬ای
دو کوچه جلوتر به بن¬بست خاکی می¬رسی
ـ بیمارستانِ متروک ـ
تارهای عنکبوت را تارتر می¬بینی
تکه تکه¬ات کرده¬اند پاره پاره
زن¬های زائو ناخن می¬جوند
...
خواب¬هایت را خوب آب و جارو کن
درخت هزار ساله لم داده کنار رود راین
روی نوک پا خندیده¬ای...
( ص، 30 )
... دختر دو طبقه بالاتر
دهانش را گم کرده است
خیابانی¬ها هم که در زیرزمین قاه قاه می¬خندند.
( ص، 31 )
در شعر « سنگ » صدای زنانه¬ی خود را سروده است:
...از لا به لای سنگ¬هایی که جنسِ هم¬اند
ریز و درشت
دهان سنگی فحاشی می¬کند تو را و مرا...
( ص، 26 )
...من از تو فراتر
زیر این سقف آبی
زیر سنگینی این بار که تو را می¬گیرد
ایستاده¬ام...
( ص، 27 )
...و من زیر این سقف آبی
دامنم را بالا می¬زنم
تا باز طلوع کنی.
( همان جا )
از نگاه من تأثیر اندیشه¬ی زنانه¬ی او تنها در محتوا نیست بل که در بخش شکل و ترکیب واژه¬ها نیز خود را نشان می¬دهد. ترکیب¬هایی مانند: توفانی شدن تردید¬ها، کلمات مسلول هی سرفه می¬کردند، مین¬گذاری فاصله در پنج خط، روی نوک پا خندیدن. یا:
...حضور عریانم بی¬موج
مین¬گذاری فاصله در پنج خط
نُت¬ها در شهر تو در خوابند...
( ص، 22 )
گفته¬ها بسیار است من دوست¬داران شعر را دعوت می¬کنم که لحظه¬ای را با این کتاب شعر به سر برند و سفری به دنیای شعر سهیلا میرزایی کنند. من خوشحالم که زنانی هنرمند به سان ایشان در غربت وجود دارند و قلم می¬زنند. موفقیت شما را آرزو می¬کنم.
« برگرفته از نشریه¬ی گاهنامه، شماره 39، سپتامبر 2005»