وی روز جمعه در مصاحبه با راديو فردا آنچه را كه در زندان بر او رفته بود به طور مختصر شرح داد. در اينجا از شما دعوت مي كنم به مصاحبه مفصل تر ما با خانم رويا طلوعي گوش كنيد. ابتدا از خانم طلوعي خواستم درباره چگونگي دستگيري خود شرح دهد.
رويا طلوعي: دهم مرداد شب ساعت ده و نيم دستگير شدم، هفت نفر از اطلاعات نيروي انتظامي به منزل ما آمدند همراه با مجوز و مسلح هم بودند. سه خانم و چهار آقا خانه را گشتند و در حالي كه بچه ها گريه مي كردند و بسيار ناراحت بودند، كاملا خانه را گشتند كامپيوتر و مدارك من را برداشتند، من را دستگير كردند و به زندان بردند. من لازم است بگويم به خاطر پرونده اي كه به خاطر كانون زنان كرد مدافع صلح حقوق بشر برايم تشكيل داده بودند و به دادگاه احضارم كرده بودند، تصادفا نامه محرمانه اي را كه اطلاعات نوشته بود به دادگاه، براي چند لحظه روي ميز منشي ديدم. در متن آن نامه اطلاعات نوشته بود به اين پرونده رسيدگي كنيد، ما به عنوان اقدام عليه امنيت ملي داريم پرونده اي براي ايشان تشكيل مي دهيم. از همان زمان اطلاع داشتم كه اينها دنبال يك بهانه اي هستند و اين بهانه را دهم مرداد به دست آوردند تا از آنجايي كه با شهامت بيشتري راجع به مسائل صحبت مي كرديم به نحوي انتقام بگيرند كه شامل من و چند تن از دوستان مي شد.
م . ا: شما را كجا بردند؟
رويا طلوعي: شب اول بازداشت، من را به يك بازداشتگاه مربوط به اطلاعات نيروي انتظامي بردند، تا ساعت چهار صبح من بازجويي مي شدم و تقريبا ده نفر زمان بازجويي حضور داشتند كه دو نفر اصلي يكي سرهنگ دولتي معاونت اطلاعات نيروي انتظامي بود و نفر دوم فردي كه خودش را بعدا رضواني معرفي كرده بود. ولي اينها اصلا اسمهايشان ثابت نيست و هرجا يك اسمي دارند. رضواني انساني بسيار خشن و خيلي مستبد بود. تا ساعت چهار من را تحت فشار گذاشتند كه اقرار كنم رهبري تظاهرات را به عهده داشت و با گروه ها ارتباط دارم و از اين چيزهايي كه خودشان دلشان مي خواست از من اقرار بگيرند. من اقرار نكردن و آن شب خشونت جسمي نبود.
فرداي آن روز من را به دادگاه شعبه چهار بازپرسي انتقال دادند، قاضي جوهري كه بازپرس آن شعبه بود بنده را به زندان اطلاعات فرستاد. با چشم بند و دستبند من را به ستاد خبري و از آنجا به زندان بردند و در سلول انفرادي. سلول انفرادي يك موكت داشت و سه تا پتو و يك مسواك و من در حالت بي خبري مطلق از دنياي خارج بودم. فقط يك پنجره باريك در قسمت بالاي سقف بود با شيشه نبين كه اگر پشتش سياه بود مشخص مي شد شب است و اگر سفيد بود معلوم مي شد روز است و دو چراغ 24 ساعته روشن بودند. 17 روز در چنين شرايطي و تحت بازجويي و بي خبري كامل بودم. من معمولا شب ها بازجويي مي شدم و تحت فشار رواني بسيار شديد قرار داشتم. از دهم تا پانزدهم مرداد غير از سيلي شكنجه جسمي ديگري نبود.
م . ا: چه مي خواستند از شما؟
رويا طلوعي: اصرار داشتند كه من اقرار كنم رهبري تظاهرات كار من بوده و من مي گفتم در يك جامعه مردسالار چطور من زن مي توانم هزاران نفر را بريزم داخل خيابان. مي خواستند اقرار كنم با خارج ارتباط دارم و مواردي كه خودشان دلشان مي خواست. من مقاومت كردم و مدام مي گفتم جز در حضور وكيل حرف نمي زنم. به من مي خنديدند و مي گفتند در قانون ايران در مراحل اوليه بازپرسي چنين چيزي نيست. هرچي تاكيد مي كردم كه ما معاهده حقوق بشر را امضا كرديم و اين يكي از اصول عملي آن است، اصلا برايشان مضحك بود.
وقتي ديدند من مقاومت مي كنم و به ميل آنها حاضر به اقرار نيستم، شب ششم بازداشتم يعني پانزدهم مرداد شب من را بردند بازجويي و پيش بازجوي هميشگي هاتفي و يكي ديگر كه اسمش را به هيچ عنوان تا آخر نفهميدم. طبق معمول مي خواستند اقرار بگيرند و ديدند فايده ندارد. اشاره اي به هم كردند و من را در اتاق بازجويي تنها گذاشتند و رفتند.
چند دقيقه بعد دو نفر ديگر آمدند يكي رضواني همان كه يكي دو شب اول هم در بازجوييها بود و انساني بسيار خشن و نفر دوم اميري معاون دادستان. اميري من را تهديد كرد كه در صورت عدم همكاري اعدام خواهم شد و خيلي با لحن بد و تهديدآميزي حرف مي زد و من خيلي ناراحت شدم. سرش فرياد زدم و گفتم مرگ يك بار شيون يك بار. اگر بخواهيد من را بكشيد، دليل نمي شود اعتراف كنم به گناهي ناكرده.
اين يك فرد يك دفعه به من حمله كرد و با مشت و لگد به جان من افتاد و من براي اين كه صورتم آماج مشتش قرار نگيرد، به او پشت كردم و خودم را پرت كردم طرف ديوار و او ادامه مي داد. در همين حال فريادهاي رضواني را مي شنيدم كه به جاي اين كه جلويش را بگيرد، مي گفت: مواظب باش سر و صورتش را كبود نكني. بعد يك رفتارهايي با من داشت و طوري من را شكنجه كرد كه اصلا امكان بيانش را ندارم. از تمام كبودي ها و خونريزي ها الان تنها يك زخم ناخن خراشيدگي در پهلوي راستم بر جاي مانده و فقط مي توانم بگويم از آنچه كه بر زهرا كاظمي گذشت، من فقط لنگه كفشش را كم داشتم. من از اين موضوع متاسفم كه فعالين و مدافعان حقوق زنان بايد اينها را بشنوند.
در طول اين مدت هميشه با خودم مي گفتم آن زناني كه وقتي وسايل ارتباط جمعي به اين گستردگي نبود در اين سلول ها چه كشيدند و با فكر به آنها مي گفتم بايد مقاومتم را حفظ كنم و مديونشان هستم. الان هم مي گويم با همه اين سختي ها مبارزه شهامت و شجاعت مي خواهد و اميدوارم اين شجاعت را داشته باشم كه بتوانم صداي اين نقض حقوق بشر را به دنيا برسانم.
من را به دكتر اطلاعات بردند. از آنجايي كه خودم هم رشتم پزشكي است، به ايشان گفتم داروهايي برايم تجويز كند كه خونريزي و مشكلاتم كم شود. بعد از آزاد شدنم هرچه به پزشك قانوني مراجعه كردم و هرجايي كه بتوانم مدركي در اين مورد بگيرم، همه مي گفتند بايد بروي شكايت كني و نامه بياوري كه ما تاييد كنم اين زخم تو مربوط به چه زماني است. طبعا چنان تهديد شده بودم كه اصلا جرات اين را نداشتم كه شكايت كنم.
شب بعد كه مجددا براي بازجويي احضار شدم، باز هم گفتم جز در حضور وكيلم صحبت نمي كنم. ديگر اعصاب بازجو خورد شد و هاتفي گفت حالا كه همكاري نمي كني، فرزندت را مي تواني ببيني. بدترين اتفاقي كه براي يك مادر مي تواند بيفتد اين است كه جان فرزندانش در خطر باشد. اينها كه شب قبلش آن رفتار وحشتناك را با من كرده بودند، گفتند بچه هايش را بياوريد و بازجو من را تهديد مي كرد كه بچه هايم را جلوي چشمانم زنده زنده مي سوزاند. من به دست و پايشان افتادم، التماس كردم كه با بچه هايم كاري نداشته باشيد، هرچه بخواهيد امضا مي كنم، فقط بچه هايم را به بازداشتگاه نياورند. از فكر اين كه شب بروند و فرزندانم را بياورند بازداشتگاه وحشت مي كردم چه برسد به اين كه بخواهند آزاري به آنها برسد. به هر حال اينها وقتي ديدند اين ضربه كاري بوده شروع كردند پسورد ايميل هايم را خواستند كه تا آن زمان نداده بودم. پسوردها را دادم و بالاخره توانستند يك جواب از من بگيرند.
از آن به بعد هم ديگر مدام تحت فشار در مورد هر چيزي مي گفتند بايد اين را بگويي، اين را بنويسي، اين را امضا كني و مي گفتند بايد هم بنويسم كه تحت هيچ فشار و شكنجه اي قرار ندارد و چندين بار اينها را از من كتبا گرفتند. حتي بعد از چند هفته كه اجازه دادند چند دقيقه اي در حضور بازجو همسرم من را ببيند، قبل از آن چقدر با من شرط كرده بودند كه نبايد جلوي همسرم گريه كنم، بايد بگويم به هيچ عنوان نبايد مصاحبه كند با هيچ جا و بگويم حالم خوب است، هيچ مشكلي ندارم و در ضمن از وضعيت جسميم هم اصلا باخبر نشود.
همسرم كه آمد، از ايشان هم سريع نامه گرفتند كه من مشكل ندارم و سالم هستم و در سلامت كامل جسمي و روحي هستم. بنده خدا او هم در شرايطي نبود كه بتواند زير اين مساله بزند. خيلي از مصاحبه كردن همسرم نگران بودند و اطلاعرساني راجع به وضعيت من. در هر صورت از آن به بعد ديگر خيلي به من فشار مي آوردند كه هرچه ميل خودشان است بنويسم و هرچه مقاومت مي كردم طبعا سيلي و كتك بود كه خيلي سخت بود ولي بهتر از اين بود كه بچه هايش را جلوي رويش بياورند و آزارشان بدهند.
در ايران عكس يا صداي ناروا جرم حساب نمي شود به عنوان مدرك قانوني، مگر اين كه اقرار بگيرند. اينها يك سري عكس هايي از سخنان خارجيم در كنفرانس هاي مختلف زندان داشتند كه من با اشخاص متفاوتي طبعا ديدار داشتم. مي گفتند فلاني به نظر ما ضدانقلاب است و تو بايد بنويسي با فلان ضدانقلاب فلانجا ديدار داشتم. مي گفتم بابا اين شخص دو سه دقيقه احوالپرسي كرديم يه عكس انداختيم، ولي مي گفتند نه شما بايد اقرار كنيد كه با ضدانقلاب ارتباط داشتي كه بخواهند پرونده را سنگين كنند.
مجموعا در فرصت هايي كه من در سلولم تنها بودم، فكر مي كردم كه چطوري از دست اينها خلاص شوم و كسي را در داخل گرفتار نكنم. ذهن اينها بيشتر معطوف به ديدارهاي من در خارج بود و اين كمك مي كرد من به هر حال مواظب باشم فعالان داخل بي جهت اقراري از طرف من برعليهشان گرفته نشود. فكر مي كنم تا حدود زيادي هم موفق بودم، چون خوشبختانه باعث دستگيري هيچ كس نشدم و امروزم تنها افتخارم همين است. حتي گاهي تلفن را به من مي دادند و مي گفتند بايد در گوشي تلفن يك صحبت هايي بگم كه ديكته مي كردند، نمي دانم معني اين كارشان چه بود.
در هر صورت تهديد بسيار مي كردند، حتي راجع به اين كه من از طرف دوستاني در فرانسه كانديد شده بودم براي هزار زن صلح كه سال 2005 انتخاب شدند و من انتخاب نشدم، به من مي گفتند فكر مي كني حتي اگر انتخاب مي شدي چي مي شد؟ ما خيلي راحت براي تو تهمت اخلاقي درست مي كرديم و تا مي آمدي درستش كني آبرويت رفته بود و بارها تهديد مي كردند از زن بودن من و اين كه در جامعه ما خيلي راحت مي توانند حرف پشت سرش اندازند، استفاده خواهند كرد. در نهايت از من خواستند جلوي دوربين سئوال ها و جواب هاي ديكته شده خودشان را بگويم. مقاومت كردم و گفتم اين كار خيلي كهنه و قديمي است و هيچ فايده اي ندارد و همه مي دانند كه اين تحت فشار است.
كه جواب من دوباره سيلي و كتك و شكنجه بود و سه روز در سلول انفرادي حتي براي دستشويي روي من باز نشد. من ناچار بودم در ليوان هاي چاي يك بار مصرف ادرار بريزم. در هر صورت در نهايت گفتم باشد هرچه شما بگوييد. فقط بگذاريد من بروم. مصاحبه اي طبق متني كه آماده كرده بودند درست كردند و حتي هاتف از پشت دوربين اشاره مي كرد اينجا بايد غمگين باشي، اينجا لبخند بزن، انگار سناريوي يك فيلم را پياده مي كردند. اول گفتند آزادت مي كنيم، بعد گفتند انتقالت مي دهيم به زندان عمومي به شرطي كه به هيچ عنوان پزشك زندان معاينه ات نكند، و الا به انفرادي بازگردانده مي شوي. چون اگر معاينه مي كرد، مقداري كبودي در بدن من بود و اينها گزارش مي شد و آنجا پزشك، پزشك اطلاعات نبود كه قضيه را بپوشاند. من را به زندان عمومي سنندج بردند. آن ايام را با هر مكافاتي گذراندم.
م . ا: فيلمي كه از به اصطلاح اعترافات شما گرفتند، اين درواقع هنوز از آن استفاده اي نكردند؟
رويا طلوعي: تا آنجايي كه خبر دارم فكر مي كنم استفاده اي نكرده باشند. طبعا وقتي صداي من دربيايد به عنوان مدرك به نفع خودشان استفاده خواهند كرد. اين نكته را مي خواهم بگويم كه پيش وكلاي عزيزم نامه گذاشتم راجع به شكنجه هايي كه شدم كه بتوانند پيگيري كنند. متاسفم از اين كه در ايران وقتي وكيل اين مسائل را پيگيري مي كند، خودش به زندان مي افتد. ضمن اين كه آيا زندانبان ها و بازجوها مي آيند اعتراف كنند عليه اميري و بگويند چه گذشت بر سر اين زنداني يا به نفعشان نيست؟ طبعا اگر از من مدرك و شاهد بخواهند، من كه تك و تنها افتاد وسط يك عده كه از انسانيت هيچ بويي نبردند، از كساني كه رفتارهاي حيواني دارند، از كجا شاهد بياورم و اينها به من مي گفتند بايد رسما شكايت كني و بعد بيايي پزشك قانوني. من تعجب مي كنم شده اصلا كسي از خودشان را اينها دنبالش بروند و محكوم كنند؟ اينها حتي قاتلين قتل هاي زنجيره اي را هم تبرئه و آزاد كردند.
من فقط از خانم هايي كه فعاليت سياسي مي كنند، اين را مي خواهم كه باز هم نترسند. ما براي اين كه بتوانيم حقوق بشر، دموكراسي و آزادي و آن چيزهايي كه لازم داريم در كشورمان باشد، نياز داريم همه با هم تلاش كنيم و حتي با اين وضع و حتي بدتر از اين و چه بسيار مردان و زناني كه جان خودشان را در اين راه دادند.
م . ا: شما گفتيد خيلي از كساني كه آنجا بودند و بازجويي كردند، اسم هاي مستعار دارند. آقاي اميري كه معاون دادستان هستند، ديگر اسم حقيقيشان است يا باز هم مستعار است؟
رويا طلوعي: نه ايشان بايد اسم حقيقيشان باشد. بازجوهاي اطلاعات هستند كه اسامي مستعار دارند. مثلا بعد از آزادي يك عده از دوستانم به من گفتند اين آقاي هاتفي در اصل اسمش حاج مهدي ملاولي است كه من روي اين هم مطمئن نيستم. اينها در شهري كه ماموريت دارند، اسامي متفاوت دارند.
نكته اي كه مانده بگويم، اين است كه وقتي براي بازپرسي از زندان عمومي به دادگاه من را خواستند، اولين جلسه بازپرسي طبعا وكلايم زحمت كشيده بودند و آمده بودند، در حضور خانم وكيلم كه نشسته بوديم، بازپرس وكالتنامه را خواست. وكيلم گفت من وكالتنامه را همان اول فرستادم. به بهانه آوردن وكالتنامه كه درواقع همان اوايل بازداشت من آمده بوده و در اطلاعات اصلا در اختيار من نگذاشته بودند، بازجو هاتفي خودش را به محل رساند و با چشم به من اشاره كرد كه مواظب اوضاع باشم. من واضح فهميدم كه منظور ايشان اين است كه هيچ چيز نبايد بگويم و هرچه آنها خواستم همانجا هم بايد تاييد كنم و مخصوصا اين كه اصلا شكنجه نشدم و مشكلي ندارم.
الان هم به اصطلاح «امت حزب الله» بيانيه اي پخش كردند در سطح شهر و ما را مفسد في الارض خواندند و اين كه بايد وجودمان را از بين ببرند و زمين را از ما پاك كنند.
م . ا: حالا چه فكر مي كنيد خانم طلوعي؟
رويا طلوعي: حرف اصلي من براي قدرتمداران دنيا اين است كه بدانند مساله ما فقط انرژي اتمي نيست. نقض حقوق بشر بزرگترين مساله ايران است. اگر واقعا ايران قرار است برود شوراي امنيت، بايد به خاطر نقض حقوق بشر برود. آيا شوراي امنيت نمي تواند اينها را وادار كند به اين كه ملت ما در يك انتخابات آزاد حق اين را داشته باشد كه حكومت دلخواهش را انتخاب كند؟ يا كمك كنند براي اين كه بتوانيم يك حكومت دموكراتيك داشته باشيم؟ آيا ارزش حقوق بشر كمتر از مسائل انرژي اتمي است؟ اگر ما يك حكومت دموكراتيك و حافظ حقوق بشر داشته باشيم، انرژي هسته ايمان هم معضلي براي دنيا نخواهد بود.
م . ا: دكتر رويا طلوعي در مصاحبه با راديو فردا از شكنجه و آزار و اذيت هايي كه در زندان جمهوري اسلامي ديده بود سخن مي گفت. با تشكر از خانم طلوعي.