" ديوار بزرگ " / تهمينه اديب پور
از شمايان، مي ترسم
از شما مردان و زنان
از شما زيبا رويان
از شما مهررويان
از صورتك های شما،مي ترسم
****
چرا نپرسيدم ديشب چه اتفاقي افتاده بود ؟ چرا كسي به من نگفت كه پسر گل بانو را اعدام كردند ؟ چرا از مادرم نپرسيدم كه چرا سياه پوشيده است ؟ چرا بعد از آن روز دايي ام هر روز صبح مرا به مدرسه مي برد ؟ چرا برادر و خواهرم آهسته حرف مي زدند ؟ سكوت خانه را دوست نداشتم ، لباس سياه مادرم را، ريش دايي را كه هربار مي خواستم ببوسمش آزارم مي داد ، دوست نداشتم ، اما نمي توانستم بپرسم چه اتفاقي افتاده ؟ من بايد مي دانستم ، اين چيزي بود كه وقتي سوال مي كردم ، گونه ای نگاهم مي كردند كه فكر مي كردم احمقانه ترين سوال جهان را پرسيده ام ، و دايي ام هميشه مي گفت : به وقتش همه چيزو مي فهمي .
برای خواندن متن کامل اينجا را کليک کنيد!
خواندن اين داستان گونه که حقايقي از تاريخ نه چندان دور ما را به شکلي زيبا و ساده بيان ميکند را به همه علاقمندان به حس و دانستن اين گذشته توصيه ميکنيم.
شبکه سراسری همکاری زنان ايراني
|