سخنم را با ياد مادران و همسران خاوران آغاز مي كنم. روز 10 شهريور هر سال در اين گورستان پرت ودور افتاده جنب و جوشي است. زنها دسته دسته مي آيند با شاخه هاي گل، گاه بر روي روبان گلها نامهايي به چشم مي خورد. عده اي عكسهاي قاب شده در دست دارند. گلها را بر روي خاك بي نام ونشان مي افشانند و عكسها را در لابلاي گلها مي گذارند. آنها مادران و همسران اعدام شدگان هستند كه دراين روز، كه بطور سمبليك يادروز جان باختگان سال 67 نام گذاري شده است، در خاوران گرد هم مي آيند تا خشم و دردشان را با هم قسمت كنند و ياد عزيزان شان را گرامي بدارند. آنها از حق برگزاري مراسم يادبود علني محروم هستند. و صدايشان را هيچ رسانه اي در ايران پخش نكرده است. آنها بارها نامه نوشته اند به رئيس جمهور، به نمايندگان حقوق بشر، اگر گهگاهي پاي آنها براي بازديد به ايران باز شده باشد. نه اين نامه ها در روزنامه اي به چاپ رسيده و نه يك بار گزارشي از تجمع آنها در خاوران جائي در ايران منعكس شده است.
جمهوري اسلامي حتي تاب تحمل سنگ مزار يا هرگونه نشانه اي بر اين گورستان را ندارد. مي خواهند جنايت در پرده بماند مي خواهند همانگونه كه انسانها را ناپديد كردند ياد و اثرشان را هم ناپديد سازند. حضور اينها اما شناسنامه اي است بر اين خاك بي نام و نشان. آنها گواه ي هستند بر اينكه بر اين زمين بي سنگ و نشان عزيزي از خانواده شان آرميده است كه زمان و حياتش هنوز بسر نيامده بود. آنها، كه اكثرا جوان هم بودند مي توانستند زنده باشند اگر جلادان حيات و زمان را از آنها نگرفته بودند. آنها كه عاشق زندگي و ديگر انسانها بودند آزادي و عدالت را حرمت داشتند. خانواده هاي اين جان باختگان با همه بي پناهي شان گرد هم مي آيند تا فراموش نشوند تا فراموش نكنيم كه در آنجا و در گورهايي از بهشت زهرا و نيز در گورهاي بي نام و نشان شهرستانها كساني آرميده اند كه به فرمان دادگاه هاي شرع به قتل رسيدند پشت درهاي بسته و بدون كوچكترين حق دفاع از خود.
بيشتر آنها را درتابستان سال 1367 اعدام كردند. نام و مشخصات حدود پنج هزار نفر از آنها جمع آوري شده و چاپ شده است. اين نامها بايد روزي از كتابها فراتر روند و بر خاكهاي بي نام و نشان خاوران وديگر گورهاي دسته جمعي حك شوند. اين كار نه تنها براي حرمت داشت آن جان باختگان، بلكه براي مقابله با فرهنگ فراموشي بايد صورت گيرد. 16 سال از جنايت سال 67 مي گذرد آن جنايت زخمي بود بر جامعه و اين زخم هنوز باز است و مرهم نيافته است. چرا كه هنوز حقيقت آن بر همگان روشن نشده و مسئولين اين جنايت كه بايد روزي به خاطر آن به ميز محاكمه كشانده شوند، هنوز به آن اعتراف نكرده اند.
وقتي به گذشته برمي گردم به زندان در تابستان 67، احساسي كه برايم برجسته مي شود حس كشنده ناباوري مان بود در آن روزها. ناباوري، اين احساسي بود كه روزهاي به ظاهر عادي و يكنواخت ما را در آن روزها از ديگر روزها و سالهاي زندان جدا مي كرد. صبحها كه چشم مي گشوديم با نگاه هاي ناباور همديگر مواجه مي شديم. در سكوت مان ناباوري بود در صدايمان هم. ناباوري مان از فاجعه اي كه پيرامون مان مي گذشت شبها در كابوسها انعكاس مي يافت و وقتي از صداي ناله ديگري از خواب مي پريديم ناباور همديگر را نگاه مي كرديم. فاجعه فراتر ازتوان باورما بود.
همه چيز با پذيرش قطعنامه 598 شوراي امنيت در 28 تيرماه 1367 شروع شد. خميني آن را به نوشيدن جام زهر تشبيه كرد. آيا اين به معناي پايان جنگ بود؟ جنگ با عراق خاتمه مي يافت اما جمهوري اسلامي جنگ ديگري را تدارك ديده بود جنگي كه به مراتب وحشتناك تر و ناعادلانه تر بود. جنگ با زندانيان كه هيچ سلاحي در اختيار نداشتند جز جسم و انديشه شان. به فرمان خميني، كه در حكم يك فتواي رسمي بود به هيئتي كه متشكل از نماينده دادستاني، نماينده وزارت اطلاعات و رياست زندانها بود اختيار داده مي شد تا اعضاي سازمان مجاهدين را در زندان به اتهام ”محارب” و افراد وابسته به گروه هاي چپ را به جرم ”مرتد” اعدام كنند.
اين حكم اما مخفي بود و هيچ وقت رسما از طرف مقامات جمهوري اسلامي اعلام و تائيد نشد. اما آيت الله منتظري بر سر اختلافاتي كه بر سر اين نوع شدت عملها در زندان داشت، از اين حكم پرده برداشت. اما زماني كه ديگر دير شده بود. ري شهري، دادستان وقت دادگاه هاي انقلاب اسلامي هم سالها بعد از اين فاجعه در خاطرات خود آن را تائيد كرد. اما حتي اين تائيد هم مثل ساير اظهارات او خالي از دروغ نبود. او تعداد اعدام شدگان را صدها نفر قيد كرده بود. يعني او نمي دانست كه حدود 5000 نفر را زير نظارت خود او به دار آويخته اند؟ اين ارقام چيزي جز ننگ نيستند و هيچ چيز آن را پاك نخواهد كرد.
تمام ارتباط ما را با دنياي بيرون قطع كردند. ديگر روزنامه نيامد. شبي تلويزيون را از بند بردند. ملاقاتها و مكاتبه با خانواده قطع شد. پيش از قطع ملاقاتها از خانواده ها شنيديم كه چند نفر از زندانيان مرد را كه از چند ماه پيش به انفرادي برده بودند، اعدام كرده اند. همسران چند نفر از آنها در بند ما بودند. شبي كه از محوطه اوين صداي تير مي آمد، آيا آنها تيرباران مي شدند؟ ما حتي صداي رژه پاسداران را پشت ديوار بند مي شنيديم و صداي نعره شان را : ”مرگ بر منافق. مرگ بر كافر” در بهت بوديم و هيچ چيز را باور نمي كرديم. منتظر بوديم. در انتظار چيزي وحشتناك كه داشت اتفاق مي افتاد. چند روز بعد چند نفر از مجاهدين بند ما را بردند. شب بود در راهرو رفتن شان را تماشا مي كرديم. بر صورت رنگ پريده شان لبخندي ماسيده بود. چند روز بعد تعدادي ديگر را بردند. عصر آن روز نوبت هواخوري ما بود و ما در حياط تند و بي صدا قدم مي زديم. ديديم كه در حياط باز شد و فرزانه را كه صبح برده بودند، برگرداندند. دويد طرف دوستانش و با عجله چيزهائي به آنها گفت. وحشت را در آن گوشه حياط ديديم. چادر هنوز بسرش بود كه دوباره صدايش زدند. رفت و ما ديگر هيچوقت برگشتش را نديديم. چند روز بعد از آن همه مجاهدان بند ما را بردند. شنيديم از بندهاي پائين هم برده اند. از ما خداحافظي كردند. ما همچنان مبهوت در راهرو ايستاده بوديم و رفتن شان را تماشا مي كرديم. مي دانستيم چيزي دارد در اين سوي ديوار اتفاق مي افتد. چيزي بس وحشتناك كه آن سوي ديوار از آن بي خبر است. ديگر مريض ها را هم به بهداري نمي بردند. ما بوديم وچهار ديواري بند. و بي خبري كامل.
دو بار نماز جمعه را از بلندگوي بند پخش كردند. يك بار هاشمي رفسنجاني از عمليات مرصاد مي گفت و با جزئيات شرح قلع و قمع ”دشمن منافق” را مي داد. بار ديگر موسوي اردبيلي بود كه از كشف ارتباط زندانيان با سازمان مجاهدين مي گفت. بر شعارهاي هميشگي انتقام جويانه و مرگ خواهي مرگ بر منافق. مرگ بر كمونيست، اين بار شعار ديگري هم اضافه شده بود : زنداني منافق اعدام بايد گردد. روزي بريده روزنامه اي از بند پائين به دستمان رسيد كه مصاحبه ي يك مقام عالي قضائي در آن به چاپ رسيده بود. او خبر داده بود كه بعد از ”منافقين” حالا نوبت كمونيستها ست كه بايد قلع و قمع شوند. بعدها دانستيم كه خانواده هامان هر روز جلوي در زندان جمع مي شدند. آنها هم مثل ما هيچ پناهي نداشتند. هيچ گوش شنوائي خواهان شنيدن درد آنها نبود. نه دولتهاي خارجي و نه اكثريت مردم جامعه مان.
اوائل شهريور يك تازه وارد بهائي را از انفرادي به بند ما آوردند. او شنيده بود كه در وعده هاي نماز تعدادي زن را در راهرو مشرف به سلولها شلاق مي زنند. بعدها دانستيم كه آنها زندانياني هستند كه مدتها بود محكوميتشان تمام شده بود و در ماههاي پيش آنها را از بند ما به سلولهاي دربسته 1 منتقل كرده بودند.چند روز پس از اين خبر گروهي را از بند ما بردند. نزديك ظهر آنها را دقايقي نزد ما برگردادند تا فرصت داشته باشند به ما بگويند كه در ”دادگاه” تفتيش عقيده بوده اند و مجازات مرگ زير شلاق برايشان تعيين شده است اگر نماز نخوانند. آنها از زندانيان چپ بودند. قبل از اينكه صداي اذان ظهر بلند شود آنها را بردند. پيش از رفتن گفتند كه در اعتراض به اين احكام، اعتصاب غذا مي كنند. پس از آن با هر صداي اذان در جا ميخكوب مي شديم. مثل اينكه لحظه اي زندگي متوقف مي شد. گوئي كه شلاق پوست ما را مي سوزاند. صداي اذان صبح ما را از خواب مي پراند. صحنه را مجسم مي كرديم : در سلولها يكي يكي باز مي شود. زنداني را بيرون مي آورند و روي تختي وسط راهرو مي خوابانند. شلاق. پس از آن اتظار نوبت بعدي. بعدها كساني كه شلاق خورده بودند، مي گفتند گاه اين انتظار بدتر از خود شلاق بود به خصوص در شرايطي كه پاياني بر آن نمي ديدند.
چند نفري كه زير شلاق نماز خواندن را پذيرفته بودند، به بند پائين آورده شدند. مي توانستيم از درز پنجره ببينيم شان. چقدر شكسته به نظر مي آمدند. سحرگاهي، همراه صداي اذان، سوز گريهء زني مي آمد. با چنان سوزي مي گريست كه قلب انسان را سوراخ مي كرد. مدتها بود صداي گريه كسي را نشنيده بوديم. گريه با صداي بلند براي زنداني سياسي به نوعي برازنده نبود. حتي به هنگام درد، زير شلاق، يا با شنيدن خبر اعدام عزيزي زنداني در درون خود گريه مي كرد يا فقط اشكهايش را مي ديدي. گريه با صداي بلند يعني طلب همدردي، يعني فغان تنهائي. بعدها شنيديم زني كه گريه مي كرد، يكي از هم بندان ما سابق ما بود، كه از ماهها پيش به دنبال پايان يافتن محكوميتش به بند پائين برده شده بود. به اتاق هاي دربسته. او كه هميشه به رغم تهديدها و تنبيهات از مواضع خود دفاع كرده بود، حال زير شلاق مجبور به نماز شده بود. و او اين را شكستي مي ديد كه هرگز نتوانست با آن كنار آيد. خاطرات من از از سال 67 با اين صداي گريه درهم آميخته است. هر وقت ياد سال 67 مي افتم اين صداي گريه را مي شنوم.
باز دو گروه ديگر را از بند ما بردند براي شلاق. هنوز تعدادي در اعتصاب غذا بودند. و گرسنه شلاقها را تحمل مي كردند. در نيمه مهرماه وضعيت عوض شد. رئيس زندان را تغيير دادند و ديگر شلاق نزدند. روزنامه و تلويزيون دوباره آمد به بند. از ما شماره تلفن گرفتند كه براي ملاقات به خانواده هامان خبردهند. اينها هم باوركردني نبود. آيا كابوس ديده بوديم؟ آنها هيچوقت نگفتند نه به ما و نه به خانواده هامان، و نه به خانواده اعدام شدگان، كه در اين سه ماه در زندان چه گذشته بود؟ خانواده ها فاجعه را از آنجا فهميدند كه بسياري از آنها كه براي ملاقات به زندان مي آمدند، به كميته هاي سپاه ارجاع داده مي شدند. در آنجا به آنها لباسهاي درهم ريخته اي كه ظاهرا زماني متعلق به زنداني شان بود، تحويل داده مي شد با يك خبر كوتاه : زنداني تان اعدام شده است. و ما هم خبر را از خانواده هامان شنيديم. مي شنيديم كه آن دوست هم بندي مان، آن برادر دوستمان، همسر رفقاي مان اعدام شده اند. گريه نمي كرديم فقط بهت زده اسامي را تكرار مي كرديم. هر كسي كه از ملاقات برمي گشت اسم هاي ديگري به ليست رفته ها اضافه مي كرد. فهميديم كه تمام مجاهد هائي كه از بند ما برده بودند، اعدام كرده اند. تعداد اعدامي هاي مرد بيشتر بود. تقريبا هر كسي كه از بين ما همسر، برادر يا كس و قومي در زندان داشت، به چهره اي مات و عزادار از ملاقات برمي گشت.
گفتند دارشان زده اند. ظاهرا با دستورات شرعي اسلام براي از ميان بردن كفار و مرتدين شيوه حلق آويز كردن منطبق بود. گفتند فورقوني را ديده اند كه انباشته از دم پائي هاي مخصوص زندانيان بود. زنداني بالاي دار ديگر نيازي به دمپائي نداشت. بيشتر زندانيان بندهاي مردها را كشته بودند. بندهاي گوهردشت و اوين خالي شده بود. و آنهائي را كه ازاين كشتار جان سالم بدر برده بودند، در يك - دو بند جا داده بودند. و آنهائي كه هنوز در نماز نخواندن اصرار داشتند در روز به 50 ضربه شلاق و در پنج وعده محكوم بودند تا وقتي كه نماز بخوانند.
ظاهرا اعدام و شلاق قطع شده بود اما تهديدها ادامه داشت. و چه كسي مي توانست تهديدها را بعد از آن فاجعه جدي نگيرد؟ تفتيش عقيده پاياني نداشت. سوال پشت سوال. اين بار سوالها بيشتر روي انزجارنامه تكيه داشت. گفتند ما را هم اعدام خواهند كرد همانطور كه بقيه را كشتند. شبي در بهمن ماه آن سال گفتند وسائل مان را جمع كنيم. انتقال در پيش بود يا اعدام، چيزي دستگيرمان نشد. اسم هامان را بطور خوانا روي بسته لباسهامان دوختيم. گفتيم مهم است كه وسيله خودمان بدست خوانواده مان برسد. آن شب گفتند مي توانيم نامه اي هم به خانواده مان بنويسيم. نوشتيم . گفتيم شايد در حكم آخرين وصيت مان باشد. بعضي ها اصلا چيزي ننوشتند. هيچيك ار اين نامه ها به مقصد نرسيد.
رفتن دوستان مان را باور نكرديم. در ماندن خود هم شك كرديم.
آنچه در تاستان 67 در زندانهاي جمهوري اسلامي اتفاق افتاد، شكل افراطي نقض حقوق بشر بود و در مقوله جنايتهايي قرار مي گيرد كه با واژه جنايت عليه بشريت توصيف مي شود. اين واژه براي اولين بار در دادگاه نورمبرگ از طرف دادستان اين دادگاه در مورد جنايات سران نازي ها مطرح شد. مقوله جنايت عليه بشريت صرفا يك شعار سياسي افشاگرانه نيست. بلكه بار سياسي حقوقي معيني دارد. در قوانين يبن الملل گنوسيد در زمره جنايت عليه بشريت است. پس از پايان جنگ دوم جهاني در سال 1946، كه مسئله محاكمه جنايت كاران نازي در ميان بود، مجمع عمومي سازمان ملل گنوسيد را تعريف كرده و معيارهاي حقوقي مجازات آن را كه اساس محاكمات نورمبرگ قرار گرفت، ارائه داد. گنوسيد يا كشتار قومي چنين تعريف شده است : گرفتن حق زندگي از گروههائي از مردم به دلائل نژادي، مذهبي ، فرهنگي يا سياسي. مجازات موسوم به جنايت عليه بشريت شامل محدوديت زماني نمي شود و در سطح بين المللي هم قابل مجازات است. 50 سال بعد، يعني در سال 1996، از طرف كميسيون حقوق بشر، معاهده ژنو در خصوص مجازات ”جنايات عليه صلح و امنيت بشري” به تصويب رسيد. نكته مهم و قابل توجه در اين معاهده اين است كه جناياتي كه در سطح بين المللي قابل محاكمه هستند، تنها به زمان جنگ مربوط نمي شوند. معاهده ژنو تصريح مي كند كه جنايت عليه صلح و امنيت بشري چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ جنايتي است عليه حقوق ملل. در معاهده ژنو موارد ديگري هم كه در مصوبه سال 1946 سازمان ملل گنجانده نشده بود، به مواردي كه شامل جنايت عليه بشريت مي شود، افزوده شد. اين نوع جنايات، تنها به جنايات به دلايل قومي يا مذهبي محدود نمي شد و بر قتل عام و شكنجه به دلايل سياسي تاكيد مي كرد. دليل اين معاهده، كه مي شود آن را تكميل معاهده سال 1948 دانست، افزايش، تنوع و پيچيدگي جنايت هائي بود كه در گوشه و كنار جهان به وقوع مي پيوست و مهمتر از آن اهميت قائل شدن به جهان شمول بودن حقوق بشربود. جهانيان مي پذيرفتند كه عاملين جنايات عليه حقوق بشر بايد پاسخگوي اعمالشان باشند و محاكمه و مجازات آنها در راستاي احترام به حقوق بشراست. طبق معاهده ژنو جنايات زير شامل ”جنايات عليه صلح و امنيت بشري” مي شوند :
قتل عام، شكنجه، سركوب با انگيزه هاي سياسي نژادي مذهبي يا قومي، تبعيض سازمان يافته، ترور و موجب نقض عضو شدن. طرح رسيدگي به اين جنايتها در سال 1998 در شهر رم به امضاي 120 كشور رسيد.
و ما چقدر مدرك و شاهد داريم گواه بر اينكه عملكرد جمهوري اسلامي در زندانها به ويژه كشتار 67، ناپديد كردن انسانها و ترورهاي موسوم به قتلهاي زنجيره اي شامل اين نوع جنايتها است. امروز كه مناسبت برنامه مان ياد و گرامي داشت جان باختگان سال 1367 است، اين بحث حقوقي سياسي را متمركز مي كنيم روي اين كشتار.
1- كشتار زندانيان در تابستان 67 يك كشتار جمعي بود. به اين معنا كه حكم قتل زندانيان يك حكم عمومي بود بدون در نظر گرفتن ”جرم” فرد. اينكه اين زندانيان پيشتر به حبس محكوم شده بودند و حتي تعداد زيادي از آنها محكوميت شان پايان يافته بود، هيچ تاثيري در اين حكم عمومي نداشت.
2- اين كشتار يك كشتار سيستماتيك بود و به فرمان عالي ترين مقام رهبري كشور، خميني صورت گرفت. اظهارات ري شهري، رئيس وقت دادگاه هاي انقلاب اسلامي و همچنين گفته هاي آيت الله منتظري در اين باره سند اين مدعا ست.
3- قتل عام توسط يك حكومت معمولا از قوانين خود آن كشور هم تجاوز مي كند. اين قوانين، هر چند ارتجاعي، حداقل حقوق فردي را، حتي شده روي كاغذ، به رسميت مي شناسند. اما در قتل عام، مفاهيم حقوقي جرم هيچ نقشي ايفا نمي كنند. هيئت سه نفره (سه معمم، يعني اشراقي، نيري و مبشري)، كه به هيئت مرگ معروف شده بودند، تنها بر اساس نظر و موضع زنداني حكم صادر مي كرد و كاري با پرونده زنداني نداشت.
4- زندانيان صرفا به خاطر عقيده شان به قتل رسيدند. آن چيزي كه در آن تابستان سياه سرنوشت زنداني را رقم مي زد. چند سوال بيشتر نبود. مقدمتا به زندانيان گفته مي شد كه اين اقدامات به مفهوم محاكمه نيست و فقط براي اعطاي عفو عمومي يا جدا كردن بند مسلمانان از غير مسلمانان است. از مجاهدين در باره وابستگي سازماني شان سوال مي شد. اگر پاسخ دهنده از واژه ”مجاهد” استفاده مي كرد، پرسش و پاسخ همانجا متوقف مي شد و زنداني براي اعدام برده مي شد. بي آنكه تا آخرين لحظه از آن آگاه باشد. اگر واژه ”منافق” را به كار مي برد، هيئت، پرسش هاي ديگري مطرح مي كرد : ” آيا حاضر به معرفي ياران خود هستي؟” ”آيا حاضري به ما در تعقيب و دستگيري آنها كمك كني؟” ” حاضري به خط مقدم جبهه ها رفته و از روي ميادين مين دشمن عبور كني؟” و نظير اينها. از شهريور ماه نوبت زندانيان چپگرا بود كه در اين دادگاه هاي تفتيش عقيده ظاهر شوند. از آنها پرسيده مي شد : ”آيا مسلمان هستي؟” به خدا معتقدي؟” ” بهشت و دوزخ را باور داري؟” نماز مي خواني؟” و نظير اينها. كساني كه پاسخ هاشان براي هيئت مرگ قابل قبول نبود، بلافاصله به اتاق ديگري منتقل مي شدند و از آنجا به سوي چوبه هاي دار. چوبه هاي دار را در اوين در حسينيه برپا كرده بودند و در زندان گوهر دشت درتالار سخنراني.
5- ابعاد كشتار 67 در تاريخ زندانهاي جهان بي سابقه بوده است. قريب 5000 كشته در عرض كمتر از سه ماه. اين ارقام اغراق نيست. نام و مشخصات اعدام شدگان جمع آوري شده است. در آرژانتين 9000 ناپديد شده در هفت سال ديكتاتوري نظاميان چنان عواقبي براي آن ديكتاتورها به دنبال داشت كه هنوز پرونده سران خونتاهاي نظامي و ديگر شكنجه گران نه تنها در داخل آرژانتين، بلكه در ساير كشورهاهم بسته نشده است. البته به اين معنا نيست كه جنايتهاي موسوم به جنايتهاي ضد بشري تنها با آمار قربانيان سنجيده مي شود. حتي اگر يك نفر هم بدون رعايت ضوابط حقوقي به قتل برسد، مسئولين اين قتل بايد پاسخگو باشند. حتي شده، در سطح جهاني. اما وقتي رقم قربانيان سر به هزاران نفر- در كشتار 67 به 5000 نفر- مي زند، نشان دهشتناك تر بودن جنايت است.
مدارك و شواهد كافي براي اثبات اينكه كشتار 67 در زندانها در زمره جنايات عليه بشريت است در دست است. حتي مي توان ادعا كرد كه اين كشتار از آنجا كه سلب حق زندگي از گروهي از مردم بود به دلائل مذهبي، در زمره گنوسيد قرار مي گيرد. اگر زماني يهوديان را به خاطر تعلق به يهوديت به اتاق هاي گاز فرستادند، در سال 67 يك حكومت مذهبي ديگراني را كه در چارچوب دين او نمي گنجيدند به چوبه دار سپرد. نبايد اجازه دهيم مسببين آن مصون از پاسخگوئي و مجازات بمانند. چه خوب مي بود اگر محاكمه آنها در ايران، در حضور خانواده هاي آن جان باختگان و در برابر مردم كشورمان صورت مي گرفت. اما روشن است كه در حال حاضر در داخل ايران چنين چيزي ممكن نيست. اما نمي توان منتظر نشست تا روزي كه اين شرايط در ايران فراهم شود. امروزه اما شرايط براي محاكمه جنايت كاران در سطح جهاني مهيا است. چرا ما نمي توانيم در تدارك آن باشيم؟ ما مورد پينوشه را مقابل روي خود داريم. اين كار راههاي خود را مي طلبد : راه حل هاي حقوقي در كنار تدارك سياسي. و پيشاپيش آگاه باشيم كه اين كار به زمان نياز دارد و نااميد نشويم اگر چشم انداز چنين محاكمه اي در زمان حيات جمهوري اسلامي غير محتمل باشد. اقدام ما كارزاري است كه هر گامش در راستاي روشن شدن حقيقت است. مجازات جنايت كاران از روح انتقام سرچشمه نمي گيرد بلكه هدف آن اجراي عدالت است.
اين خواسته و پيگيري آن ضمنا راه را براي تشكيل يك كميسيون حقيقت باز مي كند. هنوز ابعاد جنايت 67 به تمامي روشن نشده است. هنوز مسئولين لب به سخن نگشوده اند. تاريخ و محل دفن كشته شدگان هيچوقت اعلام نشده است. شايد تعداد اعدامي ها از رقم 5000 نفريكه ما در دست داريم بيشتر باشد. اطلاعات ما از زندانهاي شهرستانها هنوز اندك است. يك كميسيون حقيقت همه جوانب جنايت را جمع آوري و بررسي مي كند و بايد اعترافات مسئولين هم دربر داشته باشد. با گزارش آن حقيقتي كه ما ترديدي در آن نداريم در يك بعد اجتماعي وسيع طرح مي گردد و به يك سند تاريخي تبديل مي شود كه ديگر هيچوقت كسي نمي تواند انكارش كند. با اين كار حقيقتي كه بهايش خون قربانيان بوده و درد و رنج خانواده ها، به گوش همگان مي رسد و به رسميت شناخته مي شود. و به اين ترتيب رنج بازماندگان و خانواده ها از يك درد شخصي فراتر مي رود و جامعه در آن سهيم مي شود. مي توان گفت يك كميسيون حقيقت تلاشي است براي ساختن پلي بين رنجهاي شخصي قربانيان و جامعه. همانطور كه كميسيون حقوق بشر مربوط به كشورهاي آمريكائي در سال 1985 تصريح كرد حق هر جامعه اي است كه حقيقت حوادث دردناك خود را بشناسد. همين طور زمينه ها، دلايل و موقعيت هائي را كه آن حوادث دردناك را موجب شده اند. براي اينكه جامعه قادر باشد در آينده از تكرار آنها جلوگيري كند. خواست تشكيل كميسيون حقيقت در راستاي خواست مادران وهمسران خاوران است كه بارها در نامه ها و اظهاراتشان خواستار روشن شدن تاريخ اعدام، دليل آن و محل دفن عزيزانشان شده اند.