Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

نگرشى ديگر بر" نه زيستن نه مرگ" / فريبا طبرين

ارزش كارايرج مصداقى، تنها در ديدن، لمس كردن و بخاطر سپردن اين واقعه تاريخى دردناك نيست. تعهد وى به بيان اين واقعه ضد انسانى است كه تحسين مرا نسبت به او صد چندان مىكند،

با ايرج مصداقى از طريق كتاب چهار جلدى" نه زيستن و نه مرگ" ( انتشارات آلفابت مكزيما، سؤئد، پاييز ١٣٨٣) آشنا شدم. اين كتاب حاوى خاطرات ١٠ سالهً ( د ى ماه ١٣٦٠- خرداد١٣٧٠) دوران اسارت وى در سه زندان سياسى مختلف جمهورى اسلامى ايران است. اگر چه كه در نگاه اول كتاب برايم پيام آور مرگ عزيزانى بود كه سالهاى زيادى در انتظار شنيدن خبرى از آنها بودم، ولى پيامى ماندگار كه در محتواى كتاب يافتم، عشق و اميد به زندگى است .

ايرج مصداقى را درپاراگراف كوتاهى در جلد سوم كتابش، " تمشك هاى ناآرام" كه به گمان من از با ارزش ترين مجلدات كتاب است، بيش از هر جا مى توان ديد. آنجا كه شنيدن بوق عروسى ساكنين شهر گوهردشت در روز هاى بيقرارى مرداد ماه ٦٧ در زندان ايرج را خوشحال مى كند. زيراكه نويسنده براى تحقق بخشيدن به آزادى وآرمان شادى همين مردم به زندان افتاده و تا كنون ٧ سال اسارت را تحمل كرده است. احساس اين شادمانى براى او در حالى است كه وى، دوستانش و گرامىترين عزيزانش در صف انتظار مرگ هستند. ”به ماه محرم نزديك مي شديم،هر شب صداىبوق ممتد ماشين هاى حامل عروس كه در گوهردشت تردد مى كردند، به گوش مى رسيد. مردم براى ساعتى هم كه شده فارغ ا ز همه ى ناراحتى ها و بدبختى هايشان، خوشحال بودند. از صميم قلب خود را در شادكامى آن ها سهيم مى ديدم. مگرنه اين كه براى آوردن لبنخند به لب هايشان، اين همه مصيبت را در طول ساليان تحمل كرده بوديم؟ حالا چه باك فكر مى كنند راه زندگى را سد مى كنند. امروز چند نفر را از ما گرفتيد؟ گوش كنيد صداى بوقهايشان را كه نويد زندگى مى دهد ! پيوند هاى جديد شكل مى گيرند. امشب نطفه هاى جديدى بسته خواهد شد ، با آنان چه خواهيد كرد؟ شنيدن بوق ماشين عروس اعتماد عجيبى به من مى داد. احساس مى كردم زندگى ادامه خواهد يافت و به اين ترتيب بچه ها ادامه خواهند يافت“ ( " نه زيستن نه مرگ" جلد سوم، " تمشك هاى ناآرام"، ص ١٦٨).

جلد سوم كتاب" تمشك هاى ناآرام" روزنگار مرداد و شهريورسياه سال ١٣٦٧است. سالي كه رژيم به خيال خود حسابش را با زندانيان سياسى كشور"پاك" كرد. اين" راه حل" به قيمت نابود كردن بخش عمدهً زندانيان سياسى كه ساليانى دراز را درهمان زندانها بسر برده بودند، حكم داشتند و مدت ماندنشان در زندان نيز تعيين شده بود، حاصل آمد. ايرج مصداقى دراين كتاب لحظه به لحظهً روزهايى را به روى كاغذ مى آورد، كه از پشت لنگى كه بعنوان چشم بند بر صورت وى بسته شده است، ديده و شاهد بوده است.

" نمى توانستم جايم را عوض كنم. ولى تمام هوش و حواسم متوجهً او بود. يكى از دردناكترين و در عين حال شورانگيزترين صحنه هايى كه در عمرم شاهدش بودم، در پيش نگاه نگرانم شكل مى گرفت. همزمان ظفر جعفرى افشار را نيز صدا زدند. هر دو از زندانيان مجاهد كرج بودند و از هم بندانم. ظفر كاوه را كه توان راه رفتن نداشت، قلمدوش كرد. وقتى تلاش مى كرد هر طور شده او را بلند كرده و روى دوشش قرار دهد، داشتم منفجر ميشدم. با آن كه با آنها فاصله داشتم ولى كسى بهتر از من نمى توانست شاهد اين صحنه باشد. درد و خشم سراسر وجودم را در بر گرفته بود. دندان هايم را به هم مى فشردم. ظفر مى رفت و چه پر غرور مى رفت. ظفر، كاوه بر دوش مى رفت... ( " نه زيستن نه مرگ" جلد سوم، " تمشك هاى ناآرام"، ص ١٧٣).

ارزش كارايرج مصداقى، تنها در ديدن، لمس كردن و بخاطر سپردن اين واقعه تاريخى دردناك نيست. تعهد وى به بيان اين واقعه ضد انسانى است كه تحسين مرا نسبت به او صد چندان مىكند، كارى كه بسيارى را توان انجام آن نبوده است. بايد در نظر داشت كه اين واقعه زمانى رخ داده است كه او خود درصف انتظارمرگ در پشت در دادگاه نشسته است. مصداقى چنان اين لحظات را نگريسته، در حافظه خود سپرده و ضبط كرده ، و حالا روى كاغد مى آورد كه بعد از گذشت١٥ سال گويى همين ديروزشاهد آن بوده است.

ديگر نكتهً مهم اين كتاب براى من خلوص در د وستىها و تعهد بدان در شرايط غير متعارف زندان است. جلد چهارم اين كتاب " تا طلوع انگور" حاكى از اين ويژگى مشخص ايرج مصداقى است. آخرين پاراگراف خاطرات وى از زندان دربارهً روزى است كه از زندان آزاد مى شود، روزى كه براى هر زندان كشيده اى آنهم بمدت١٠ سال مىبايستى سرشار از اوج شادمانى باشد ولى غم نبود دوستانش بخصوص آن دسته كه مانند وى جان سالم از كشتارخيل عظيمى از زندانيان در سال ١٣٦٧ بدر برده بودند و در پروژهً فرار سال ١٣٦٨ ناكام ماندند، چنان سنگين است كه به اين شادى سايه اى غمبار افكنده است.

"چيز بخصوصى از آن روز كه مى توانست و مى تواند براى هر زندانى خاطره انگيز باشد، به ياد ندارم. گويى در حالت كما بودم و جسمم را بيهوش به بيرون از زندان منتقل كردند. حكم آزادى ام كه صادر شد، هيچ شوقى در من برنيانگيخت. احساس ميكردم پاره اى از من درزندان است و فرايم مى خواند پذيرفتن اش دشوار بود، بدون جواد و سيامك... از زندان آزاد شدن...كه ديگر نيستند... كه نبايد هم چنان چشم به راهشان باشم كه نمى آيند، كه نخواهند آمد... كه هيچ گاه و هرگز......، هنوز در آرزوى اين بودم كه به همراه تعدادى از بچه ها، درست آن گونه كه سيامك مى خواست، به مرخصى مى رفتيم و داغ بازگشت را به دل ناصريان و زمانى و ديگر دژخيمان رژيم مى گذاشتيم. ماه ها با اين آرزو زندگى كرده بودم. صدها بار در خواب و بيدارى، به تصويرش كشيده بودم. حالا همه چيز رنگ باخته بود و من گويى در خلاء بسر مى بردم. من به اميدى چند، با پاى خود به زندان بازگشته بودم. آزادى برايم مفهومى نداشت. شايد اگر قبل از سال ٦٧ آزاد شده بودم، آن روز را با همهً جزئياتش به ياد مى آوردم. ولى حالا نه !“ (" نه زيستن نه مرگ"، جلد چهارم، ص ١٩٢)

مصداقى فردى است بسيار صادق، با هوش وداراى حافظه اى خارق العاده. با اينهمه فردى است با ويژگى هاى يك انسان معمولى. وى نه ادعاى نويسندگى دارد و نه به هيچ وجه ادعاى بى عيب بودن و كمال. صادقانه به ضعف هاى خود اعتراف مىكند و مىگويد که چگونه خود نيز لحظاتى سست شده و چه عواملى به وى كمك كرده است تا دوباره احساس قدرت كند. " شعلهً مقاومت در من رو به خاموشى مى رفت و نياز داشتم كه به نيرويى بيرون از خودم چنگ بيندازم. خواندن اين دعا آرامش از دست رفته را تا حدى به من باز مى گرداند، ولى فشار بيش از آنى بود كه فكرش را مى كردم. روزى كوفته و در هم ريخته به دستشويى رفته بودم، پاهايم مجروح بود، و صورتم متورم و لباس هايم خاكى. همين طور كه در آينه خودم را نگاه ميكردم، يك زندانى بلند قد در پشت سرم ايستاد و به آهستگى و با ملاطفت خاك ها ى سر شانه و پشتم را تكاند. من قيافه ى او را در آينه ديدم و او آرام به من لبخند زد. نوازش شانه هايم توسط او گويى بار همهً دنيا را از دوشم بر داشت، جانى تازه گرفتم. هيچ پيامى بين ما رد و بد. نشد، جز نگاه حاكى از تشكر و قدر دانى من و تبسم شيرين او. بعد ها با او هم بند و هم سلول شدم. او مرا به ياد نمى آورد، چرا كه زمانى من را ديده بود كه چهره ام بعد از شكنجه هاى جسمى و روانى به كلى تغييركرده بود ولى من به خوبى او را به ياد داشتم : مهدى برجسته گرم رودى“ (" نه زيستن نه مرگ"، جلد دوم، " اندوه ققنوس ها"، ص ٥١).

ايرج مصداقى در همان صفحه تجربهً ديگرى را در زمينهً آموختن خود از ديگران، به خواننده منتقل مىكند.

"در دو طرفم دو زندانى بهايى بودند، يكى پيرمردى حدودا" هفتاد ساله با صورتى گلگون و مويى سپيد كه پاهايش دراثر شكنجه متورم شده و تاول زده بود و ديگرى جوانى ١٨-١٩ ساله كه تازه دستگير شده بود و بسيار مضطرب مى نمود. تازه صبحانه ام تمام شده بود كه ديدم جوان با چشمانى اشك بار، در حالى كه چشم بندش را بالا زده بود، به پاهاى پيرمرد نگاه مى كرد و با وحشتى تمام كه پهنهً صورتش را پوشانده بود، به شكلى حزن آلود و ترس خورده گفت : شكنجه هم مى كنند؟ پيرمرد با تبسمى شيرين بر لب سعى مى كرد آرامش را به پسر جوان بازگرداند. آرام و با طمأنينهً خاصى گفت : چيزى نيست خوب مى شود، نگران نباش، همه چيز تمام مى شود "سيرت او نازنين حالت او مهربان صحبت اودلفريب"١١ نمى دانم رابطهً آن دو چه بود. او سعى مى كرد به جوان بهايى روحيه دهد و اعتماد به نفس و آرامش را به او بازگرداند ولى نمى دانست كه در واقع“ اين كار را در مورد من انجام مى دهد : آن نافهً مراد كه مى خواستم ز بخت در چين زلف آن بت مشكين كلاله بود" (" نه زيستن نه مرگ"، جلد دوم " اندوه ققنوس ها"، ص ٥١).

از ويژه گى هاى ديگر” نه زيستن نه مرگ“ حضور شعر و ادبيات در اين كتاب است. بخشى از شعرهاى آورده شده در اين كتاب سروده هاى زندانيانى است كه در اعدام هاى سال ١٣٦٧ جانشان را فدا كردند. آنان شاعران گمنامى بودند كه ايرج مصداقى با دقت و زحمت، شعرهايشان را در فاصلهً كوتاهى به خاطر مى سپرد، به اميد آنكه اگر زنده ماند، ادبيات زندان را كه بوى نفس دوستان هم بندش را مىدهد زنده نگاه دارد. بسيارى از اين اشعار تصويرگر لحظات بى نظيرى هستند كه كمتر شاهدى داشته اند. جالب توجه است كه ايرج مصداقى به ارزش آفريده هاى زندان چنان واقف بوده است كه در آن شرايط تنگوقتى تابستان ٦٧، در صدد حفظ آنان بر مى آيد. به اميد آنكه اگر فرصت يافت، همچون تاريخ نگارى، گذشته را براى آيندگان بنگارد. مبادا كه تجربه هايى آنچنان تكان دهنده در زير خاك سرد گورهاى دسته جمعى مدفون شوند و بشريت از بازنگرى به آن محروم بماند :

” اين درد ديگرى است

در هزار توى قصر ديو

زادن و زيستن

ديريست حرف ديگريست“ (" نه زيستن نه مرگ"، جلدسوم، " تمشك هاى ناآرام" ، ص ٣٧)

مصداقى در سراسر كتاب از اشعار شاعران بزرگ جهان نيز به كمال بهره ورى مى كند. گوئيا حافظ، گارسيا لوركا، لنگستون هيوز، فروغ فرخزاد، نيما يوشيج و احمد شاملوخود به توصيف وقايع و بيان شرايط زمان و مكان پرداخته اند :

” آنان اشتهاى شجاعت شان

چگونه در ضيافت مرگى از پيش آگاه

كباب گلوله ها را داغ داغ

با دندان دنده هاشان خواهند بلعيد“ (" نه زيستن نه مرگ"، جلد سوم، " تمشك هاى ناآرام"، ص ١٤١).

از طرفى ديگر، به گمان من كتاب ”نه زيستن نه مرگ“ بخوبى مىتوانست به دو كتاب مستقل تقسيم شود. كتاب اول شامل خاطرات ايرج مصداقى و كتاب دوم در بر گيرندهًً تحليل، بررسى و نقد وى از مطالب منتشر شده در زمينهً زندانهاى سياسى ايران. البته لازم به توضيح است كه قصدم از بيان اين نكته پيشنهاد حذف هيچيك از بخشهاى كتاب نيست، اما، شايد ارائهً اين كتاب با ارزش تاريخى در دو گروه بندى مستقل فرصت بهتر يا آزادترى را براى انتخاب موضوع مورد علاقه خوانند گان فراهم مىكرد.

با احترام

بهار ١٣٨٤ FaribaTabarin@yahoo.com