از حقیقت عریان روی برنگردانید / پروانه حمیدی
اززمان حركت اعتراضی من در كنفرانس برلین در آوریل سال 2000 بسیار به من حمله شده است و هر از چند گاهی كه فرصت پیدا كرده اند كوشیده اند تا با بی ارزش قلمداد نمودن اعتراض من، ارزشی كاذب برای تفكری كسب كنند كه بی ارزشی آن هم آنروز معلوم بود و هم امروز.
اعتصاب غذای گنجی كه جزو سخنرانان كنفرانس برلین بود و حضور او مایه اعتراض بسیاری و از جمله خود من بود، دستاویز تازه ای برای گمنامان در جستجوی نام شده تا با بت سازی از قهرمان روز «گنجی» حسابهای معوقه خود را با من تسویه كنند و بدین طریق خود را مطرح سازند.
اعتراض به كنفرانس برلین به دلیل حضور چند تن «صاحب نام» ایرانی هنرمند و غیر هنرمند نبود. كنفرانس برلین قدم مهمی از سوی دولت آلمان برای توجیه مراوده با جمهوری اسلامی بود. برای آرایش چهره منفور این رژیم آدمخوار و عرضه آن به این عنوان كه حكومت اسلامی به افكار و افراد مختلف امكان ابراز عقیده میدهد.
برگزار كنندگان كنفرانس در ادامه سیاست جمهوری اسلامی صدای مخالفان را كه سالهاست در تبعید با زحمت بسیار و به قیمت از خود گذشتگی فراوان به مبارزه ادامه داده اند، حذف كردند.
وزیر امور خارجه سابق آلمان كلاوس كینكل تحت عنوان دیالوگ انتقادی با بسیاری از دولت های دیكتاتور ارتباط برقرار كرد كه با اعتراض سوسیال دمكرات ها وسبزها در آلمان مواجه شد. بعد از دادگاه میكونوس و محكومیت رژیم ایران در این دادگاه، كینكل مجبور به قطع ارتباط با ایران شد. سال 1998 با تعویض دولت در آلمان و به روی كار آمدن سوسیال دمكرات ها و سبزها تلاش بر این شد كه دوباره با ایران ارتباط بر قرار شود ولی به شكلی كه با اعتراض اذهان عمومی روبرو نشود. یوشكا فیشر وزیر امور خارجه كنونی آلمان كه آنزمان یكی از سرسخت ترین مخالفان دیالوگ انتقادی كینكل بود نمی توانست این سیاست را دنبال كند و «انقلاب دوم خرداد» بهترین فرصت برای اوبود كه به بهانه دفاع از یك جبهه كاذب «اصلاح طلب» دوباره روابط سیاسی و اقتصادی با ایران را برقرار كند.
كنفرانس برلین با این قصد برگزار شد و دلایل پشت پرده آن حتی برای هر نوجوانی كه اندكی از هوش و خرد برخوردار باشد آشكار و عیان بود.
این واسطه گری های ظاهراً صلح آمیز، خشونت گرایی مطلق است. زیرا نه تنها پرده ای بر جنایات هر روزه جمهوری اسلامی میكشد. بلكه تاییدی است بر آنچه شده و جوازی است برای ادامه آنها.
در طول 19 سالی كه در تبعید زندگی میكنم، همواره در كارهایم به مقابله با رژیم اسلامی پرداخته ام و مسلم است كه در مقابل خشونت و ظلم پر از ریایی كه حتی در تبعید هم در حق همه مبارزان راه آزادی ایران اعمال میشود، در حد توانایی ام می ایستم.
اگر اعتراضم را با برهنه شدن نشان دادم به چند دلیل بود.
1 واكنشی مناسب درمقابل ریاكاری برگزاركنندگان این كنفرانس، چه ایرانی و چه آلمانی
2 این واكنش می بایستی در محل كنفرانس عرضه شودو نه در روزنامه ها ونشریات
3 تندی این واكنش می بایستی در حدی باشد كه نتوان با بی اعتنایی ازكنارش رد شدو یا به این زودی هافراموش كرد
4 میخواستم ورای مسئله جمهوری اسلامی، ضربه ای هم به جمهوری های اسلامی كوچكی كه در درون بسیاری از حاضران بود بزنم. میخواستم حركت اعتراضی من آینه ای باشد كه هر كسی در آن جمهوری اسلامی درونش را ببیند
به همین دلایل باید تابوشكنی میكردم و چه تابویی مناسب تر از بدن برهنهء زن.
من آگاه بودم كه این نوع تابوشكنی آنهم در بین مردمی كه هنوز تعریفشان از اخلاق و ناموس مطابق با تعاریف جمهوری اسلامی است، كار پر خطری است و در نهایت دشمنی های بسیار وریشه داری را بر خواهد انگیخت. زمان نشان داد كه اشتباه نكرده ام و همه كسانی كه در این اعتراض فقط برهنگی را دیدندو برآشفتند، ناخواسته ثمربخشی كار مرا تائید كرده اند. فكر میكنم كمتر هنرمندی از نتیجه كار خود به حد من راضی بوده است. میخواستم اعتراضم نادیده گرفته نشودو فراموش نشود. نادیده گرفته نشد و هنوز هم فراموش نشده است. بنابراین از تمام كسانی كه با صداقت تمام در اعتراض به كار من اندیشه پوسیده شان را بروی كاغذ آورده اندكمال تشكر را دارم.
مخالفان من از دو طریق كوشیده اند تا اعتراض مرا مانند تفكرشان از معنا تهی كنند و مخالفت با شیر بی یال و دمی را كه آنروز به نام «اصلاحات» عرضه میكردند و امروز حتی آن را هم برای عرضه ندارند، بی ارج و مقدار جلوه دهند.
راه اول نسبت دادن این حركت به حزب كمونیست كارگری بود. من با این حزب كه به خاطر مخالفت های شدیدش با سفیران رسمی و غیر رسمی جمهوری اسلامی برای خود شهرتی كسب كرده است، هیچگونه نزدیكی حتی نظری هم ندارم. كسانی كه مخالفان شدید و ریشه ای سیستم تفكر اسلامی را به این حزب وصل میكنند هدفشان لوث كردن مبارزه مخالفان است و از طرف دیگر خفه كردن این صداها. اینها در عین ادعای دمكرات بودن با كمال میل از یاد برده اند كه در دمكراسی كمونیست ها هم حق بیان و فعالیت دارند و موافق نبودن با مواضع آنها به كسی اجازه نمی دهد كه حق حیات سیاسی آنها را سلب نماید.
راه دوم كه رایج تر است اتهام به شهرت طلبی است. شهرتی كه من خواسته ام با بر پا كردن جنجال صاحب شوم. تكرار این اتهام بعد از سالها نشانهٌ این است كه كار من فقط جنجالی نبوده است. اگر چنین می بود به همان سرعت كه انجام شد از یادها میرفت و نیازی نبود كه هر از چندی صحبتش را به میان بكشند. آنچه باعث فراموش نشدن كار من میشود معنای اصلی آن است. همان معنایی كه بسیاری مایلند انكارش كنندو همان منظوری است كه میكوشند در پس عریانی ام پنهان كنند. این مقصود هم در آن زمان روشن بودو هم امروز روشن تر از پیش درست بودن خود را نشان میدهد.
من با هر گونه گفتگو با حكومتی و یا بخشی از حكومتی كه ابتدایی ترین حقوق انسانی را زیر پا میگذارد مخالفم. دمكراسی به این معنا نیست كه ما با هر اندیشه متعفن بر سر یك سفره بنشینیم. كمااینكه در كشورهای دمكراتیك اروپایی هم احزاب پارلمانی با احزاب نئونازی هیچ گفتگویی ندارند و با وجود این كه بسیاری از این احزاب نئو نازی آزاد هستند ولی حتی رسانه های عمومی تبلیغ آنها را پخش نمیكنند. مخالفت من باهر نوع گفتگو با جمهوری اسلامی دلیل بر غیردمكرات بودن من نیست بلكه گفتگوی این افراد با حكومت و یا افرادی از این حكومت، نامه سرگشاده به رئیس جمهور و غیره نشان دهنده درك غلط و بدوی اینها از دمكراسی است.
گنجی امروز به دلیل اعتصاب غذایش (كه بسیار خوب از طرف طرفداران وی به دیگران عرضه میشود) قهرمان سال 84 امت شهید پرور و شهید پرست شده است. همانطور كه سال 57 خمینی برایشان قهرمان بود.
من مخالف دستگیری و حبس انسانها به دلیل نظرات سیاسی شان هستم. این بدین معنا نیست كه با نظراتشان موافقم و یا حتی از آنها قهرمان و بت میسازم. قهرمان سازی، شهیدپروری، بت ساختن ناشی از تفكر مذهبی است كه گریبان اپوزیسیون غیر مذهبی را هم گرفته است.
من خواهان آزادی تمام زندانیان سیاسی هستم و از جمله آقای گنجی. اهمیت ایشان را از زندانیان سیاسی دیگر نه كمتر میدانم و نه بیشترولی اگر اشكی برای سرنوشت ایشان نمی ریزم به این معنا نیست كه سرنوشت ایشان برایم بی تفاوت است،بلكه صرفاً به این دلیل است كه اشكهایم را برای صدها هزار اعدامی این رژیم ریخته ام و خون آقای گنجی ذره ای رنگین تر از قربانیان دیگر این رژیم نیست.
بیست و شش سال است كه رهبران فكری ایرانیان از دل گروههای مذهبی بیرون می آیند (شریعتی، خمینی، طالقانی، بنی صدر، رفسنجانی، خاتمی، گنجی، اشكوری و....) این نشانه ضعف اپوزیسیون غیر مذهبی و عقب ماندگی فكری كسانی است كه با وجود ادعای لائیك بودن از اسلام هنوز هم توقع معجزه دارند.
به تصور من راه آزادی مردم ایران نه فقط از سرنگونی جمهوری اسلامی بلكه با گسستن از آن تفكری میگذرد كه جمهوری اسلامی بیان بارز آن است ولی تنها بیانش نیست. به زیر سوال بردن ارزش های فرهنگی و اخلاقی كه ریشه در مذهب دارد (حتی اگر این ریشه ها در نگاه اول دیده نشود) لازمهٌ این كار است. مبارزهٌ جدی با حكومت اسلامی و جلوگیری از روی كار آمدن «حكومت اسلامی جلد دوم» تنها از این طریق است و هر كس كه این راه را میرود از هیاهو باكی ندارد.
|