هیچ راه دیگری به نظرم نمی رسید. می ترسیدم..... قبول دارم که اشتباه کردم. باید اتفاقی را که برایم پیش آمده بود به دیگران می گفتم....بدتر از این که پیش آمد و بدتر از این که الان هستم که نمی شد!»
اینها حرفهای م.ع. است. او زنی در یکی از شهرهای شمالی است. زنی متهم به قتل. قتلی که به ادعای وی به خاطر دفاع از حیثیت و ناموسش رخ داد. ادعایی که وی هرگز قادر به ثابت کردن آن نشد و اینک جانش را بابت آن در گرو گذاشته است.
روز خاکستری
یک روز خاکستری در نیمه اسفند ماه 1379 بیمارستانی دریکی از شهرهای شمالی کشور حادثه ای غریب را در بطن خود شاهد بود.
آنچه در گزارش ماموران کلانتری این شهر آمده این است که آنها پس از رفتن به محل آثار خون را در رختشویخانه آن بیمارستان مشاهده می کنند.
دو چاقوی آلوده به خون و یک شیشه بطری شکل حاوی محلول زرد رنگ ( مایع اسیدی لوله بازکنی ) آلات جرم مکشوف در محل بودند و دو متهم به قتل یعنی م.ع.( در آن زمان 25 ساله) و دختری 16 ساله نیز در همان مکان حضور داشتند.
م.ع. در دادگاه بدوی اقرار به قتل می کند. اما وی دلیل این قتل را دفاع از عفت و حیثیت خود به خاطر جلوگیری از آبروریزی اعلام می کند.
آزمایشهای انجام شده علت مرگ الف. ی. را خونریزی داخلی ناشی از صدمات احشاء داخلی بدنبال اصابت متعدد جسم نوک تیز و برنده تعیین کرده است.
سندی که غایب است!
م.ع. در اعترافات خود گفته است که دو ماه پیش از اینکه مرتکب قتل شود، مردی به نام ح. برای او مزاحمتهای خیابانی ایجاد می کرده است. مزاحمتهای ح. کم کم به تطمیع و تهدید برای داشتن ارتباط نامشروع تبدیل می شود.
روزی م.ع. برای درمان تیروئیدش با دفترچه بیمه یکی از دوستانش به بیمارستان شهر مراجعه می کند و در آنجا الف.ی. که کارمند رختشویخانه بیمارستان بوده به او نزدیک شده و خود را دوست برادر وی معرفی می کند و می گوید می تواند کمک کند که کار معاینه وی زودتر به انجام برسد.
م. که با دفترچه دوستش به بیمارستان رفته بود به الف. اعتماد کرده و دفترچه را به او می دهد. الف. به داخل اتاقی رفته و وقتی بر می گردد می گوید متوجه شده اند که دفتر چه از آن کس دیگری بوده و نگهش داشته اند. او سپس به م. پیشنهاد می کند دو روز دیگر برای بردن دفتر چه مراجعه کند.
پس از دو روز که م. برای بردن دفترچه به بیمارستان مراجعه می کند و نزد الف می رود. او می گوید:
« بعد از چند دقیقه مراجعه کرد و گفت که خودتان بیایید داخل، رئیس بیمارستان با شما کار دارد در همین لحظه دست مرا گرفت و به داخل اتاق کشید و یک آدم قد بلند و هیکلی که همان ح. بود، دستش را جلوی دهان من گذاشت. ح. لباسهایم را در آورد و شروع کرد به عکس انداختن از بدن من.
وقتی لباسهایم را پوشیدم ح. به من گفت خودت باید بیایی پیش من تا عکسهایت را بدهم!»
به گفته م. در تمام مدت دو ماهی که از این ماجرا گذشت، او دائم تهدید به آبروریزی از سوی ح. و الف. می شد. آنها می گفتند عکسها را در تهران چاپ کرده و در شهر بویژه در مغازه برادرش پخش می کنند. تا روزی که الف در تماسی به او می گوید که فیلم را از دوربین درآورده و قصد دارد که آنها را به م. بازگرداند.
م. می گوید او را به قرآن قسم دادم که دروغ نگوید. گفت فردا بیا و آنها راببر.
با این حال اضطراب و ترس م. را واداشت تا علاوه بر وسایل دفاعی ( که بعد به آلت قتاله تبدیل شد) شاگرد مغازه آرایشگری خود را نیز به همراه ببرد.
وقتی که م.ع و شاگرد 16 ساله مغازه اش به رختشویخانه وارد می شوند، با چهره الفی مواجه می شوند که به سوی شاگرد م. رفته و قصد دادن پیشنهادهایی به او دارد! م.ع بلافاصله در می یابد که قصد از کشاندن او به بیمارستان تحویل دادن عکسها نبوده : « گفت: این دختره اسمش چیست؟ گفتم معصومه. گفت: معصومه خانم خوشگل بیا با ما دوست شو. گفتم کثافت قرار ما قرآن بود! و ....»
درگیری م. و شاگردش با الف. منجر به اسیدپاشی و بعد هم چاقو کشی از سوی این دو زن و قتل الف.ی.می شود.
قتلی که اینک قاتل برای اثبات قصد و غرض اصلی خود و ماجرایی که برای وی پیش آمده هیچ مدرک و سندی در دست ندارد.
او می گوید: « می خواستم اگر زندگی می کنم با راحتی و آسایش زندگی کنم.می خواستم بخاطر شزف و آبروی خانواده ام بچه های بی پدر را با سربلندی و دسترنج خودم بزرگ کنم. آنها به من خیانت کردند!»
رای
طبق حکم صادر شده از سوی دفتر شعبه بیست و ششم دیوان عالی کشور :« با تو جه به محتویات پرونده و طبق بند الف ماده 265 قانون آئین دادرسی، رای دادگاه مبنی بر قصاص نفس خانم م. ع. در رابطه با قتل عمدی الف.ی. ابرام می شود. »
زهره ارزنی حقوقدان و مشاور حقوقی این پرونده می گوید: « همه مراحل قانونی در این پرونده طی شده و حتا قاتل نیاز به وکیل ندارد. تنها راه امید جلب رضایت اولیاء دم است. و با توجه به اینکه اولیاء دم، ولی سه فرزند مقتول نیز هستند، رضایت مشروط به دیه مطرح شده اما خانواده خانم م. ع. اعلام کرده اند که قادر به پرداخت مبلغ دیه نیستند.»
در کش و قوس زندان و جلب رضایت و ... خبر دیگری از راه می رسد. فرزند کوچک م. که 12 سال از سنش می گذرد و بعد از زندانی شدن مادر نزد پدر خود زندگی می کند بر اثر گاز گرفتکی از دنیا می رود.
م. می گوید: « همسر سابقم معتاد بوده و برای دختر 15 ساله ام به شدت نگرانم. اما کاری از دستم بر نمی آید!»
دیه مرد مسلمان به قیمت روز 25 میلیون تومان است که حدود یک سوم از این پول توسط خیرین پرداخت شده است.
م. و خانواده اش توان مالی پرداخت دیه یعنی تنها راه گریز او از طناب اعدام را ندارند و در فرصت اندکی که باقی مانده و دقایق به شماره افتاده اند ، منتظر نشسته است تا کدامیک پیروز می شوند؛ مرگ یا زندگی؟
زنان ایران
asieh.amini@gmail.com
11/5/84