Iranian women's Network Association (SHABAKEH)

چه کسانی در قبال آینده ایران مسئولند؟ / لاله حسین پور

یک هفته از انتخاب (انتصاب، شعبده بازی، نمایش و یا هر لقب دیگر) احمدی نژاد می گذرد. یک هفته بهت و حیرت. یک هفته حسرت و وحشت. حالا بسیاری از زوایای نهفته در حرکت ها و نقشه های جناح حاکم در چند ماهه گذشته آشکار شده است.


پشت پرده های این نمایشنامه افشا شده و مابقی نیز کم کم به روی صحنه می آید.

از هر زاویه که به مضحکه انتخابات ریاست جمهوری در ایران بنگریم، تأییدی بر باطل بودن نه تنها این انتخابات، بلکه رژیم جمهوری اسلامی است. حتی اگر از زاویه استحاله طلب ترین دیدگاه ها نگاه کنیم، این رژیم دیگر حتی ذره ای نیز گنجایش حرکت به جلو ندارد. مثل "انار"ی می ماند که تمام شیره اش کشیده شده و جز دانه های خشک و تیز، چیزی از او باقی نمانده است.

اما هم چنان هستند کسانی که خیال داشتند به درگاه آن دخیل ببندند. و حال که سر احمدی نژاد از جعبه مارگیری بدر آمده است، تمام خشم و عصبانیت شان را بر سر تحریم کنندگان سرازیر کرده اند. این ماجرا مرا به یاد پدر و مادرهای بدبختی می اندازد که وقتی فرزندشان دستگیر و یا اعدام می شد، به جای اینکه خشم خود را به طرف رژیمی که با بی رحمی جوانی را تنها بخاطر پخش یک اعلامیه یا نشریه اعدام کرده است، نشانه روند، دوستان فرزندشان را مسبب آن فاجعه می دانستند. با این حال خشم این خانواده ها بسیار ملموس تر از خشم کسانی است که رژیم جمهوری اسلامی را گذاشته اند و تحریم کنندگان را مسئول بر سرکار آمدن احمدی نژاد و مسئول فجایعی که رئوس برنامه آینده او است و قرار است اجراء شود، می دانند. برنامه ای که قرار بود در 27 سال آزگار اجراء شود و اکنون نیز تلاش مذبوحانه خود را می کند.

هم چنان هستند کسانی که حتی از تفاوت خامنه ای و رفسنجانی نیز می خواهند سود ببرند. درست است که اختلافات بالایی ها همیشه بر تاکتیک ها تأثیر می گذارد. اما ملاک این تأثیرگذاری چیست؟ تعیین تاکتیک بدون جا- پا های بسیار محکم در پایین و در میان مردم، تنها با سیر و سفر در بالا و به این جناح یا آن جناح امید بستن، هیچ گونه نقشی جز گمراهی و از دست دادن فرصت ها ندارد. معیار و ملاک برای استفاده از اختلاف بالایی ها، منافع اکثریت مردم و توده های زحمت کش هستند. نه فرصت هایی که چند محقق سیاسی یا چند روزنامه نگار برای نوشتن مقالات ولرم شان بدست می آورند. خرده نان هایی که قرار بود رفسنجانی بعد از انتخاب شدن بر روی زمین بپاشد، تنها به دهان همین چند نفری می رسید که به دنبال شعارهای انتخاباتی او دوان بودند. از این دانه ها چیزی نصیب حتی آن 10-9 میلیونی که به او رأی دادند، نیز نمی شد. رفسنجانی تنها برای آن هایی مفید می بود که حاضر بودند در حصار بسیار تنگی که وی تعیین می کرد، فعالیت کنند. همان خستگان سیاسی که دیگر حوصله ندارند و می خواهند سر خود را پایین آورده و کار خود را بکنند ونئولیبرالیسم هم خطری برایشان محسوب نمی شود. اما آقای نبوی آن هایی را "خستگان سیاسی" می نامد که می خواهند کار حکومت را یک سره کرده و انقلاب کنند. جالب است!

رفسنجانی دیگر خاتمی نیست که برای تجربه او 8 سال آزگار لازم بود. رفسنجانی که زمانی به دروغگوی بزرگ معروف بود، آزمایش خود را سال ها پیش پس داده بود. البته رفسنجانی با برنامه ای کامل تر از گذشته پا به عرصه انتخابات گذاشت. با نئولیبرالیسم که اثرات آن را در عرصه جهانی و در بسیاری کشورهای جهان دنبال می کنیم. برنامه ای که بدون فقیرتر شدن زحمت کشان، بدون بیکارتر شدن کارگران، معلمان، پرستاران و غیره، بدون انباشته کردن ثروت در دست عده ای محدودتر و بدون محو تأمین اجتماعی یا خصوصی کردن آن، ثمر دیگری ندارد. خرده نان هایی که قرار بود رفسنجانی به عده ای بدهد، همانا پهن کردن تور نئولیبرالیسم است که با مهارت بر سر مردم ایران فرود می آورد. حال اگر رفسنجانی بر سرکار می آمد، چه کسانی در قبال آینده ایران مسئول بودند. رفسنجانی که الگوی اقتصادی، سیاسی و مذهبی بوش را دنبال می کند و اگر توانش را داشت، چنین جامعه ای را برپا می کرد، چگونه می توانست به خواست های برحق اکثریت قاطع مردم ایران پاسخ دهد. خیر، رفسنجانی نیز ثمری جز وخیم تر کردن اوضاع برای مردم ، نداشت.

صدالبته احمدی نژاد نیز جز خرابی و نابودی چیزی به بار نمی آورد. در واقع سیاست احمدی نژاد، ادامه سیاست های شکست خورده تاکنونی جناح ولایت فقیه است که اکنون نیز با تمام قوا آن را دنبال می کنند. آنها به خیال خود می توانند با یک دست کردن خود، بن بست موجود را برطرف کنند. تفاوت احمدی نژاد در این است که تلاش می کند به شیوه فاشیستی و با سوءاستفاده از تهیدستان و محرومان و با بسیج آن ها وارد صحنه شود. اما، حتی عرضه نگه داشتن همین محرومین را نیز در پیرامون خود نخواهد داشت. احمدی نژاد به مثابه نماینده مستقیم جناح ولایت فقیه، تنها کسانی را در پیرامون خود دارد که به شکل مزدوری، نیازمند این رژیم هستند. اگر حدود 50 درصد مردم (بدون در نظر گرفتن تقلب ) به احمدی نژاد رأی دادند، دلایل بسیار متنوعی دارد. مثلا رأی به احمدی نژاد را می توان همچنین رأی نه به رفسنجانی دید. رفسنجانی به مثابه مظهر سرمایه ، ثروت و فساد. و چنین رأی ای را نیز به شیوه کاملا فاشیستی و نظامی، از ماه ها پیش تدارک و سازماندهی کردند.

در منصفانه ترین تحلیل ها نیز حدود 50 درصد از مردم ایران، رأی گیری را تحریم کردند. این ها دیگر اعضای این سازمان و آن گروه و یا طرفداران این همآیش و آن نشست نبودند. این ها بخشا آگاه ترین اقشار جامعه ایران هستند که با تحریم خود نه تنها به احمدی نژاد، رفسنجانی، معین و غیره نه گفتند، بلکه به تمامیت رژیم جمهوری اسلامی نه گفتند. آن ها به اصلاحات، نه گفتند. کسی که در شرایط امروز ایران تن به تحریم می دهد، از سر بی تفاوتی، خونسری و انفعال نیست. او ریسک می کند، آینده خود را به خطر می اندازد، ناامنی را به جان می خرد و فریاد نارضایتی خود را به صورت تحریم به گوش مردم و جهان می رساند. در حالیکه بخشی از آن هایی که رأی دادند را می توان شامل کسانی دانست که به مهر انتخابات در شناسنامه های خود نیازمند بودند و حوصله و توان درگیری با این رژیم را نداشتند. چنین شرکتی را باید یک شرکت صددرصد منفعل ارزیابی کرد. پیامی را که 50 درصد مردم، شجاعانه در اعلام تحریم خود، نه در خارج و پشت کامپیوتر، بلکه در شهر و محل خود در لحظه لحظه های زندگی خود، ابراز کردند، باید دریافت. باید آن را تحلیل کرد، به آن احترام گذاشت و پی گرفت. هم چنان که رأی های ریخته شده توسط آن 50 درصد بقیه را نیز باید بررسی کرد و خواسته های برحق بخش بزرگی از رأی دهندگان را باید اعلام کرد و بر سر لوحه برنامه هایمان حک کرد و دنبال نمود.

اگر رژیم جمهوری اسلامی توان حل کردن مشکلات اقتصادی و سیاسی ایران را داشت، بعد از 27 سال حکومت به جایی که امروز هست، نمی رسید. با آمدن احمدی نژادنیز این رژیم، نفسی تازه نخواهد کرد. احمدی نژاد نفس مرده ای ست که زهر خود را در شاهرگ های این رژیم جاری خواهد کرد.