*خانم راشل فريدمان همزمان در دفاع از خانم مهرانگيز کار و خانم جانيس راجرز براون قاضی منتخب بوش که می گويد اومانيسم سکولاربزرگ ترين خطری است که بشر را تهديد می کند، کارزار راه انداخته است.آيا ائتلاف با خانم براون و نيروی مهيب پشتيبان او انرژی ساز است يا انرژی سوز؟
*حقيقت اين است که سبعيت رژيم سرکوبگر اسلامی مايه ارتزاق آن هاست و هر روز که رژيم بر گلوی يکی از معترضان درون کشور چنگ می نهد، آن ها در محافل درونی خود بساط پايکوبی راه می اندازند. آيا بيهوده است که ريچارد پرل اين عنصر فاسد و دلال اسلحه بين رژيم اسلامی ايران و دولت ريگان و اسرائيل مخصوصا از ارتباط تلفنی خود با يکی از زندانيان رژيم صحبت می کند.
خانم نوشين احمدی خراسانی در برابر اصل قديمی "انعطاف در تاکتيک ، استواری در هدف" نظر ديگری را مطرح کرده اند: " تحول در استراتژی ، انعطاف در نظريه". پايه اين پيشنهاد بر اين شيوه ارزيابی از تقابل و توازن نيروها در جامعه قرار دارد:"عده ای از مخالفان طرح رفراندوم تصور می کنند جامعه زنان ايران مثلا دارای "ايکس " مقدار انرژی است که وقتی يک گروه از زنان اين مقدار انرژی را صرف کند يا به اصطلاح منحرف سازد، برای گروه ديگری که فکر می کنند خواسته های "درست تر" و " عميق تری" دارند انرژی باقی نمی ماند." به نظر ايشان اين يک نظريه ی انحصار گرايانه است که تصور می کند "اصل"، "معيار" و"حقيقت " را در انحصار خود دارد و به
"انحراف يابی" و تخطئه ديگران می انجامد. در حاليکه فعال شدن يک گروه انرژی سوز نيست بلکه انرژی ساز است . اگرفعالين زن در ايران آن نظريه "متصلب" را رها کنند و به اين نظريه "منعطف" بچسبند، ميتوانند به تحولی در استراتژی دست يابند، و به جای اين که بنشينند "ماست خود را بخورند" تمام اين انرژی را يک جا جمع کرده و به جای حرکت ميليمتری سنتي، يک حرکت جهشی را سازمان می دهند.
فعلا از نقد نظری بگذريم. همانطور که خانم خراسانی هم در مقاله خود گفته: "در دنيای امروز تئوری سازی خط توليد انبوه به خود گرفته"، پس خوب است دنيای خاکستری تئوری ها را رها کنيم و مستقيم به سراغ تجربه برويم تا محکی برای ارزيابی "نظريه منعطف" و "استراتژی متحول" پيدا کنيم. دو نمونه را بر ميداريم: تجربه انقلاب بهمن و تجربه اصلاح طلبی.
انقلاب بهمن را در نظر بگيريم: آيا فعال شدن دستگاه عالی رهبری شيعه و تصرف همه شعارهای استقلال طلبانه، آزادی خواهانه و عدالت جويانه مردم توسط اين دستگاه انرژی ساز بود يا انرژی سوز؟ در دوم خرداد 76 چطور؟سوارشدن اصلاح طلبان حکومتی بر جنبش ضد ولايی مردم ايران، انرژی سوز بود يا انرژی ساز؟
از نظر آيت الله خمينی و از نظر حجت الاسلام خاتمی هردو تجربه اساسا درست و انرژی ساز بودند. در انقلاب 57 انعطاف باورنکردنی و شرم آور بخش بزرگی از روشنفکران ايران در نظريه و فدا کردن همه اصول به خاطر جمع کردن نيرو عليه رژيم استبدادی شاه، برای آيت الله ها به شدت انرژی ساز بود. و آن تحولات تاکتيکی عجيب و غريب که اين روشنفکران- از ليبرال غيرمذهبی تا ليبرال مذهبی تا چپ های رهبری حزب توده و اکثريت سازمان فدايی- به نمايش گذاشتند و دست اتحاد به سوی روحانيت حاکم دراز کردند، تمام پتانسيلی را که در انقلاب آزاد شده بود يک جا جمع کرد و به صورت انرژی غيرقابل تصور و خانمان براندازی در اختيار امام خمينی قرار داد تا يک حرکت جهشی را سازمان دهد. اما جهش به کدام سو؟ به سوی جهنم البته.
اين نبايد تکرار می شد، اما در حدی پائين تر دوباره تکرار شد: در دوم خرداد وبه کمک اکثريت همان طيف که ائتلاف با خمينی را سازمان داده بودند، تمام انرژی آزاد شده در اثر اقدام تاريخی مردم در دوم خرداد در اختيار اصلاح طلبان حکومتی قرار داده شد که اساسا در فکر تحکيم رژيم اسلامی با اختصاص سهم بيشتری از قدرت به خود بودند. در پايان کار، جنبش ضد ولايت فقيه درپائين ازپای افتاده و انرژی آن سوخته بود و سود آن رفت به جيب مشارکتی ها که اکنون شريک دزدند ومدعی رفاقت با غافله و به جيب " نخبگان" اصلاح طلبی که اکنون شده اند " شخصيت " ها ی مهم و به جای حساب پس دادن به عنوان " رهبران " مهم مبارزات آزاديخواهانه مردم جا زده می شوند.
اين نبايد تکرار شود. اما متاسفانه شبح شوم " همه با هم " خمينی از سر مردم ايران دست بردار نيست. و طرفه آن که همان نظريه سنتی و خانمان برانداز هر بار که پوست عوض می کند با ادعای تحول و نوگرايی و دمکراتيک بودن خود را به بازار عرضه می کند. و اين بار در جنبش سرنگونی رژيم که تازه خود را از زير ضربات اصلاح طلبی رها می کند. علت اين ظهور مکرردر مکرر: سرکوب گسترده حکومت، ضعف ساختارهای مدنی و دمکراتيک، خصوصيت همرنگ جماعت شدن که يک خصلت دايمی بخش اعظم روشنفکران در تمام جوامع است، و استبداد نفس گيری که به خودی خود يک آگهی عظيم تبليغاتی است برای دعوت از " همه با هم " عليه خود.
"تحول" و بی چهره گان
برای اين که از تهاجم ارتجاع مصون بمانيم، قبل از هر چيز بايد ارتجاع را تشخيص بدهيم و برای اين کار بايد به معيارها و اصولی معتقد باشيم. گروه های لائيک و مدعی دمکراسی و آزادی و برابری فقط وقتی می توانستند از افتادن در دام خمينی مصون بمانند که اصول لائيسيته، مدنيت مدرن و دمکراسی را معيار خود قرار می دادند و بين خود و ارتجاع مرز می کشيدند. همين طور بود در ماجرای اصلاح طلبي، بايد به اين اصل که دمکراسی محصول دفاع از حق در برابر قدرت و دفاع از پائين در برابر بالاست معتقد می بوديد ، بايد به اين اصل معتقد می بوديد که آزادی ها اصولی هستند پايه ای و دمکراسی حق خدشه ناپذير يک ملت است و به همين دليل هردوی اين ها در ذات خود مديريت بردار نيستند و با مديريت و کنترل قدرت های فائقه نقض ميشوند. آن وقت بود که می توانستيد خصلت ارتجاعی اصلاح طلبی حکومتی را تشخيص بدهيد.
حقيقت در انحصار هيچکس و هيچ گروهی نيست و اساسا هر دسته و هر فرد برای خود معيارها و اصولی دارد و حق هم دارد داشته باشد، بعلاوه ما اصولگرا و ارتدکس مرتجع داريم از نوع اسلامی يا مسيحی و يهودی و يا انواع ديگر، اما اين به معنای آن نيست که اصل و معيار من در آوردی است ، حقيقت قابل شناخت نيست ، و يک دمکرات نبايد به هيچ اصل و معياری پای بند باشد و به قول خانم خراسانی آدم بايد از اين که به اصل و معيارو حقيقتی پای بند نيست و " انحراف " دارد، افتخار هم بکند.
دموکراسی و حقوق مدنی و اجتماعی بشر بر اصولی استوارهستند که شما به راحتی نمی توانيد آن ها را جا به جا کنيد. اين گونه اصول محصول تجربه دراز مدت و برخی محصول خصلت های پايدارتر انسانی هستند که برای دوره های بلندی خود را بر جوامع حاکم می کنند و فقط با تجربه ها ی بزرگ و شناخت عميق تر تغيير می کنند. مثلا اصل برابری انسان و اصل برابری زن و مرد و اصل حق حاکميت مردم را در نظر بگيريم. اين ها اصولی هستند که محصول نفی ستم براساس غريزه برابر طلبی ميلياردها ميليارد انسان طی هزاران سال و در طول و عرض جغرافيا و تاريخ جهان بر فکر بشر امروز حاکم شده اند. چطور می توانيد اين اصول را کنار "اصل" حق ولايت فقيه بر مردم، و "معيارها" و " حقايق " مورد قبول روحانيون حاکم بر ايران قرار بدهيد و بگوييد هر کدام داريم حقيقت خودمان را می گو ئيم و هيچکس نمی تواند ثابت کند آيا ايت الله جنتی درست می گويد که سنگسار زن ونفی آزادی پوشش عين عدالت و حق است يا ما که می گوئيم اين ها جنايت و نقض حقوق بشر است؟ آيا می شود يک حقوق بشر اسلامی داشت و يک حقوق بشر عام و هيچکس هم حق ندارد بگويد آن يکی اصل است نه اين يکی . چون در اين صورت " معيار" و " اصل" و " حقيقت " را به انحصار خود در آورده است؟ خميني، خامنه ای ، رفسنجانی هم به " انحراف " داشتن ازاصول آزادی که مورد قبول جامعه بشر امروز است " افتخار " می کنند. ولی معياری برای تشخيص اين حقيقت هست که خود اين افتخار عين واپسگرايی است.
در حقيقت خانم خراسانی با اين نظريات در دام نخبه گراترين تئوری هايی افتاده است که در دهه های قبل خروار خروار و به طور انبوه به خصوص در دانشگاه های اروپا توليد می شد. با پست مدرنيسم شروع شد و کار را به تئوری های پيچيده ای کشانيد که از نظر فلسفی لاادری گری و از نظر سياسی درست برعکس نام شان- " تئوری هويت ها"- بی چهره گی سياسی را تبليغ می کنند- و تحت همين عنوان به تسلط نظم مردانه، سفيد پوست، مسيحی کمک می کنند که حداقل در تئوری انواع ديگر ارتجاع مذهبي، زن ستيز، قبيله گرا و امثال آن را مورد پشتيبانی قرار می دهند.
بايد تاکيد کرد که بخش بزرگی از آن نظريه پردازان که تئوری های پست مدرنيستی را عرضه کردند، آدم هايی با چشم اندازهای بزرگ و هدف های انسانی بودند و سلطه يک جانبه فرهنگ و دانش اروپا مرکز مسيحی را به چالش کشيدند و به فرهنگ های سرکوب شده، زبان و به زوايای در تاريکی مانده، ميدان ديد دادند. اما همانطور که خانم خراسانی اشاره کرده اند، اين مديريت تئوری هاست که اهميت دارد. و مديريت اين تئوری ها به نحوی که شرحش پيچيده و لی شناخته شده است طوری پيش رفت که مرز ارتجاع و واپسگرايي، و ستم و سلطه گری با دمکراسی و برابری محو شود، بطوريکه امروز جمهوری اسلامی و بنيادگرايانی که فتوای قتل سلمان رشدی و تسليمه نسرين را ميدهند براساس همين تئوری ها مدعی به رسميت شناخته شدن حقوق بشر اسلامی شده اند. اصلا چرا خانم خراسانی از مديريت تئوری ها دفاع می کند؟ مگر مديريت نام جديدا مد شده ی کنترل نيست ؟ کنترلی که آزادي، حق گزينش، برابری و بسياری از ارزشهای ديگر انسانی را نابود می کند و اگر چيزی هست که فمينيست ها ی پيشرو در جنگ با آن نبايد به خود ترديد راه دهند همين " کنترل" است، کنترل صاحب اقتدار بر آن ها که از ابزار اعمال اقتدار محروم اند، کنترلی که زن از بدو تولد خود تا دم گور با آن دست و پنجه نرم می کند و هنوز در هيچ جا با هيچ نوع شورشی نتوانسته از آن خلاصی يابد، چون نظام مردسالار بر جهان حاکم است وکنترل به کمک اين نظام مثل بختک بر سرنوشت و چه بسيار بر سرشت بسياری از زنان سايه افکنده است.
شايد خانم خراسانی نيت بدی نداشته باشد و قصدش تنها جمع کردن نيروی زنان برای به دست آوردن حقوق خود باشد، همانطور که در انقلاب بهمن و در جريان اصلاح طلبی بسياری که راه ارتجاع را هموار کردند و جنبش را به انحراف کشاندند نظر بدی نداشتند. ولی وقتی شما تحت عنوان انعطاف در نظريه اصول را کنار بگذاريد و گارد را پائين بياوريد، ارتجاع از سرو کول شما بالا می رود. کدام ارتجاع؟ آن که اسباب اقتدار در دست اوست. در درجه اول آن ها که حاکمند و بعد آن ها که اسباب اقتدار يعنی زور و پول و قدرت تاثير گذاری بر افکار عمومی در دست شان متمرکز شده است و برای حکومت کردن خيز برداشته اند.
به همين دليل تئوری های پست مدرنيستی تحت کنترل قدرت های واپس گرا در آمد. و به همين دليل وقتی خمينی به قدرت بلامنازع در انقلاب ايران تبديل شد از همه با هم دفاع کرد، زيرا می دانست همه را خواهد بلعيد. و هم اکنون بر خواست طبيعی رفراندوم يعنی آرزوی مردم برای تغيير رژيم به ساده ترين وجه ، فاسد ترين و محافظه کارترين ارتجاع جهانی سوار شده است.
نگاه به بالا
اما مسووليت را فقط نمی توان به گردن نيروهای بيرونی انداخت که به نيت های خير تجاوز می کنند. هميشه يک علت درونی هست. ارزيابی خانم خراسانی از برخورد نيروهای اجتماعی نخبه گراست و نخبه گرايی چنانکه می دانيم آفت دمکراسی است. نخبگان هميشه می توانند بنشينند و دوستانه با هم بحث کنند، حتی وقتی اصول يکديگر را قبول نداشته باشند. مثل فضای آکادمی ها . اين کار خيلی هم مفيد است و به سياست هم مستقيما مربوط نيست. به راستی اگر به جای 50 آخوند، 500 آخوند دور خمينی در حوزه علميه قم می نشستند و توی سر و کله هم ميزدند و يا با هم متحد می شدند چه تاثيری بر مردم داشت اگر صدای شان صدای مردم ايران نمی شد؟ مساله اين بود که توده های عظيم مردم موضوع دستکاری آن ها بودند. شما حق نداشتيد بلند گو را بروی آخوندها ببنديد، ولی موظف بوديد با نظرات آن ها بجنگيد. " انحراف يابی" کنيد يعنی به مردم توضيح دهيد چرا فکر می کنيد نظرات آن ها " انحراف " از اصول آزادی است. آن ها که نشسته بودند و " ماست خود را می خوردند" کسانی نبودند که عليرغم دشواری عظيم اين کار سينه سپر می کرد ند، چماق حزب الله بر سرشان فرود می آمد و شجاعانه با آن موج خانمانسوز نفوذ نظرات خمنيی بر مردم می جنگيدند، آن کسانی بودند که به توصيه ی اصل " انعطاف در نظريه " از هر گونه مقابله با اين انحراف خودداری کردند و به خيال اين که به جای "حرکت ميلی متری" يک دريا ماست بزنند ، به همراه خمينی فقط می گفتند مرگ بر شاه، مرگ بر آمريکا. اين يک درصدی ها يا دو در صدی ها نبودند که " ماست خود را می خوردند"، آن ها که همراه 90 در صد در جهت جريان رفتند ماستی را به خورد اين ملت دادند که خمينی مايه اش را زده بود.
نگاه نخبه گرا و به تحقير نگريستن توده پائين در ديدگاه خانم نوشين خراسانی وقتی به خوبی خود را به نمايش می گذارد که به شيوه رمانتيکی ا ز " واقعيت مايوس کننده " شکوه می کنند: در ميان 30 ميليون زن ايرانی 29 ميليون حتی کلمه فمينيسم را نشنيده اند و کتاب های فمينيستی را نمی خوانند و تازه نيمی از اين زنان رسما با فمينيسم مخالفت می کنند، پس چرا در اين شرايط نخبگان فمينيست اعم از ليبرال و دمکرات اختلاف بر سر اصول را کنار نگذارند و در برابر "نهادهای کت و گنده سنتی" با هم متحد نشوند وبرای يک ميلی متر بهبود وضعيت زنان هم که " انعطاف در نظريه " نشان دهند يعنی همه با هم در يک جوال نروند.
از اين می گذرم که آن فمينسمی که اجازه ميدهد کودک را به خاطر نداشتن پول از آغوش مادربگيرند و آن فمينسيمی که برحق زن برنگهداری کودک خود پافشاری می کند تنها يک راه حل معجزه آسا برای اتحاد دارند: صرفنظر کردن از حقوق پايه ای زن و چسبيدن به نظريه های منعطف " هويت " ها و حق اين که هر کدام بنشينند ماست خود را بخورند در حاليکه اقتدار نظام مردسالار کار خودش را می کند و آن مادر را به عنوان تن فروش به خيابان می فرستند، و تئوری فمينيستی تان را هم اين طور مديريت می کند که می توانيد از هويتی به نام " تن فروشان" و حق تن فروشی دفاع کنيد.
اما مهم تر: خانم خراسانی در مورد توده زنان ايران اشتباه ميکند. آن ها کتاب های فمينيستی را نخوانده اند، اما برای مثال درد چند همسري، درد کتک خوردن، نداشتن حق و حقوق در انتخاب همسر، در معاشرت، در طلاق ، در نگهداری فرزند، و هزاران درد ديگر را اگر نه بيشتر لااقل به همان اندازه بسياری از فمينيست های کتاب نويس و کتاب خوان درک می کنند و در راه احقاق حق خود بهتر و موثرتر حرکت می کنند و در دراز مدت آن ها هستند که سرانجام نخبگان فمينيست را به دنبال خود می کشند. ولی در کوتاه مدت مثل هدف بی حفاظ هستند در مقابل تير انواع شکارچيان قدرت که انگيزه زنان را برای حرکت وغلبه بر دردهای شان به وسيله ای برای بالا رفتن از پلکان قدرت تبديل می کنند. در طول تاريخ ديده ايد که از جنبش های مذهبی گرفته تا جنبش های ضد مستعمراتی و ملی ، حتی اتحاديه های کارگری بالايی ها با حقوق زنان چنين کرده اند. چرا اينطوراست؟ چون توده پايين وسيله و امکانات نخبگان را ندارد. اين جا پای حقی به ميان می آيد که شما هر قدر نظريه را "منعطف "کنيد و " بپيچيپانيد" نمی توانيد آن را انکار کنيد. جان کلام اين جاست.
حق مردم برای دانستن
اگر اکثريت زنان کتاب های فمينيستی را نخوانده اند يا خوانده اند و قبول ندارند، شما به عنوان يک فمينست، يک روشنفکر، يک نخبه يا هر اسم ديگری که روی کسانی می گذاريد که فضای عمومی را با انتشار افکار در اختيار خود گرفته اند، در برابر يک انتخاب قرار داريد: يا مثل خمينی خود را منجي، القاء کننده يک نظر، مربی ، معلم و رهبر مردم بدانيد و دست آن ها را بگيريد و به راهی که خودتان طبق اصول خودتان به آن معتقديد هدايت کنيد. يا وظيفه خود را در مقابل حق و امتيازی که داريد به انجام برسانيد و به مردم در مورد همه واقعيات و فاکت هايی که می دانيد اطلاعات بدهيد و بگذاريد خودشان با احاطه به اطلاعات موجود انتخاب کنند. آن وقت مسووليت انتخاب آن ها با خودشان است، اما شما اگر يا خودتان اصلا اطلاعات نداشته باشيد و بيخود در جای مطلع نشسته ايد و قضاوت می کنيد، يا اگر به خاطر القاء عقايدتان بخشی از حقايق و فاکت های موجود را از آن ها مخفی بکنيد، مسووليت خطای عظيمی را بر دوش می کشيد که هرگز بخشيدنی نيست، حتی وقتی که می خواهيد مردم را به راه " درست" مورد قبول تان هدايت کنيد. زيرا حق انتخاب را از مردم گرفته ايد، اراده مردم را با کنترل خود خدشه دار کرده ايد و بدتر آن که از امتيازی که جامعه به شما داده و مردم از آن محروم اند برای سلب اين حق از مردم سوء استفاده کرده ايد. در 500 سالی که آزادی بيان و آزادی مطبوعات در غرب توانست خود را به حاکمان و ملايان و کشيشان و آموزگاران جامعه تحميل کند، به خاطر اين حق است که مردم در ابعاد توده ای برای آن جنگيده اند. اگر تقدس آزادی بيان و آزادی مطبوعات برای شهروند منفرد اين است که من و شمای فرد می توانيم هرچه دلمان می خواهد بگوئيم، تقدس اش برای جامعه از آن روست که می تواند اطلاعات جامع بدست بياورد و آزادانه انتخاب کند.
و درست به اين دليل که يک قاضی آسمانی برای تشخيص حقانيت اين يا آن نظر اين يا آن اصل وجود ندارد، شما موظفيد اصولی را که به آن معتقديد و حقايقی را که ميدانيد واضح و بی ابهام به مردم بگوئيد و دلايل خود را برای اثبات نظر خود و رد نظر مخالف به مردم بگوئيد. يعنی با آن چه فکر می کنيد انحراف است بجنگيد. يعنی مرزها را معين کنيد تا مردم بتوانند با اطلاعات کامل خود انتخاب کنند. يعنی نمی توان خود را پشت " انعطاف در نظريه " قايم کرد و مرزهای روشن را از ميان برداشت، زيرا اين کار حق انتخاب مردم را در عمل مخدوش می کند. به همين جهت در کشورهايی که دمکراسی سياسی در آن ها جا افتاده، دمکراسی همراه است با برجسته کردن مرزها، خط کشی های آشکار و مبارزه سياسی احزاب و برنامه های مشخص با هم. پوپوليسم و جمع کردن همه با هم در اين کشورها يک ناسزای سياسی است. اما در کشورهايی مثل کشور ما دمکراسی هميشه به نوعی همه با هم، ابهام در مواضع سياسی و سازش نيروهايی که معلوم نيست چه می گويند و چه می خواهند و همه چيز را به آينده حواله می دهند تعبير می شود. آزادی بيان در دمکراسی منجر به جنگ شديد نظری و سياسی و ايجاد رسانه های متمايز منجر می شود، اما در کشور ما دوغ و دوشاب را قاطی می کنند و در يک سينی به مردم تعارف می کنند. در چنين ظرف هايی هميشه غذای گنديده طبخ می شود. به همان دليل ساده که قبلا گفته شد يعنی وقتی اصل را از دست داديد، قدرت است که بر تاکتيک مسلط می شود.
و آن چيزی که " طرح يا پروژه رفراندوم " خوانده می شود، نمونه ای است از چنين ظرف هايی. رفراندوم به عنوان يک خواست عمومی در ايران چيزی نيست جز بيان تمايل مردم برای خلاصی از دست رژيم و برای اين که منشاء مشروعيت حکومت، رای مردم باشد. بر اين خواست مردم صاحبان قدرت و پول سوار شده اند و چيزی به نام " پروژه رفراندوم" 60 ميليون دات کام با سازماندهی مشخص و اکنون با بودجه معين ساخته اند. از آن جا که تقريبا تمامی مدافعان اصلی اين طرح به انعطاف در نظريه يعنی ناديده گرفتن اصول معتقدند، بدترين نوع ارتجاع که ايران هم در مرکز استراتژی آن قرار دارد، بر آن سوارشده است. من قبلا در مورد آقای سازگارا و موسسات وابسته به يو پی آی و نشريه نيويورک سان و انجمن بنادور اسنادی را در يک جا جمع کرده ام [1] . اکنون اين روابط گسترده شده است و اسناد آن قدر زياد است که هيچ روشنفکر روزنامه خوان جدی نمی تواند ادعا کند از آن ها بی اطلاع است. هرچند بی اطلاعی عذر بدتر از گناه است. مساله اين است که آيا مردم هم حق دارند از اين مسايل اطلاع داشته باشند ؟و مهم تر اين که بدانند اين ها که قرار است حرکت ميليمتری مردم را به حرکت جهشی تبديل کنند و يک دريا ماست بزنند کيستند و چه می خواهند؟ آيا زنان ايران حق دارند بدانند نظرو عمل آنان نسبت به حقوق زنان چيست و آيا با اتکاء برآن ها ميتوان با رژيم زن ستيز جمهوری اسلامی جنگيد؟
آقای سازگارا اکنون تحت حمايت انستيتوی واشينگتن برای خاورميانه است. اين موسسه ای است به شدت راست، محافظه کار و طرفدار شارون و مشوق همان جنگ هايی که خانم خراسانی در آغاز مقاله خود نسبت به خطر آن ها هشدار داده است. در باره ماهيت و هدف ها ی آن می توانيد به اين مقاله لوموند ديپلوماتيک مراجعه کنيد. [2]
در همين ماه مه رسانه ها و شبکه وابسته به موسسه کيتو و نشنال رويو مگازين و خانم راشل فريد من که از سردبيران اصلی آن است کارزاری در دفاع از رفراندوم 60 ميليون دام کام و مديران سازمان دهنده آن به ويژه خانم مهرانگيز کار به راه انداختند. درست همان زمان اين ها سه کارزار ديگر بر پا کرده بودند: عليه خانم کلينتون، در دفاع از قانون بوش عليه تامين اجتماعی و در دفاع از نام گذاری سه قاضی مرتجع، خانم پرسيلا اوئن، آقای ويليام پريور و خانم جانيس راجرز براون- همانطور که در عکس اين صفحه مشاهده می کنيد اين ها حتی خانم کلينتون را که نه راديکال است، نه دمکرات و چنانکه مواضع اخيرش در مورد سقط جنين نشان داد نه حتی يک ليبرال نيمه جدي، نمی پذيرند و عکس او را مثل جانيان صدامی در يک دسته کارت چيده اند که لابد جهان از طريق حذفش از آلودگی پاک شود. چون خانم کلينتون در مورد نقض حقوق زنان فقط سازش می کند، اما از ريشه با آن مخالف نيست، چون به قول خانم فريدمن " سناتور اسرائيل " فقط از دولت شارون جانانه دفاع کرده است، اما هنوز حاضر نشده به ضرورت بر پا کردن جنگ صليبی در خاورميانه بين مذاهب تن دردهد. اين ها کسانی هستند که از طرح جرج بوش برای خصوصی کردن بيمه که انبوه آمريکايی ها ی مزد بگير و بويژه مادران تنها را هدف حملات خود قرار می دهد، دفاع می کنند. آن سه قاضی را که نام گذاری آن ها در ماه های اخير مجلس آمريکا را به بحران کشيد نشريه نيشن اين طور معرفی کرده است: پرسيلا اوئن مدافع هميشگی شرکت های انحصاری در برابر حقوق مردم است و عقايد شخصی خود در رابطه با سقط جنين به قانون دادگاه ها تبديل کرده است. آقای ويليام پريور با همه قوانين ضد تبعيض و قوانين دفاع از محيط زيست مخالفت می کند. خانم جانيس راجرز براون در دفاع از بازار می گويد دولت با تمدن در تضاد است. او اخيرا گفته است : انسان های با ايمان در در گير جنگی با بشردوستی سکولاريستی هستند که آمريکا را به جدايی از ريشه های مذهبی اش تهديد می کند. نيشن می نويسد اين سه قاضی که با تصويب قوانين بيمه های اجتماعي، تعيين حداقل دستمزد، 40 ساعت کار در هفته، و حق سقط جنين زنان مخالفند تمام دهه هايی را که در پيش داريم به مخاطره می ازند. [6] با اين گروه کسانی کار می کنند مثل ويکتور ديويس هانسن که به عنوان پرچم دار ايدئولوژی نو محافظه کاری بنيادگرا که امان زنان آمريکايی را درآورده است. اين ها تئوری هايی در مورد ستم جنسی را تبليغ می کنند که از بيخ تبعيض جنسی و قدرت مرد و نظام مردسالاری را افسانه سازی دمده شده چپ می خوانند و به زنان می گويند اگر طالب مزد برابريد جان بکنيد مثل مردان کار کنيد. خانم فريد من برای همان جنگ خانمان سوز عراق که به خاطر اجتناب از آن ما را به سازش با اين يا آن ارتجاع دعوت می کنند هيزم فراهم می کند[ 8] فريدمن خود يکی از منابع سربازگيری برای ارتجاع محافظه کار افراطی است و جالب آن که درست مانند مافيای اسلامی حاکم بر ايران اين ها هم مثل يک خانواده با هم ارتباط دارند، با مايکل لدين، دخترش، موسسه اينترپرايزو.. و اغلب هم در کارهای مقاطعه کاری و مالی نقش بر عهده می گيرند. اين ها عليه سازمان عفو بين الملل , امنستی اينترنشنال , تبليغ می کنند و کسانی هستند که لشکر نجابت راه انداخته اند، با آزادی سقط جنين مخالفت می کنند، تئوری ها و آئين های مذهبی را وارد مدارس کرده اند...
آيا صرف دشمنی آن ها با رژيم واپسگرای حاکم بر ايران اجازه اتحاد با چنين نيرويی را به ما ميدهد؟ آيا ميشد با طالبان ها يا صدام به خاطر دشمنی شان با رژيم متحد شد؟ آيا اين ها به خاطر دفاع از حقوق بشر از خانم کار دفاع می کنند و برای رفراندوم پروژه می نويسند؟ آيا حقوق بشری که خانم کار از آن دفاع می کند نظريات اين ها را در خود جای می دهد؟ آيا اين ها برای اين که به مقصود خود در ايران برسند براحتی با عناصر همين رژيم زن ستيز عليه حقوق زنان متحد نخواهند شد؟ آيا درک اين مساله دشوار است که قصد آن ها سوار شدن بر مبارزات زن ايرانی است که با بهای سنگينی پيش رفته است ؛و نه برای حقوق بشر، نه برای مردم ايران و نه حتی برای جان آزادی خواهان و مخالفان رژيم پشيزی ارزش قايل نيستند. حقيقت اين است که سبعيت رژيم سرکوبگر اسلامی مايه ارتزاق آن هاست و هر روز که رژيم بر گلوی يکی از معترضان درون کشور چنگ می نهد، آن ها در محافل درونی خود بساط پايکوبی راه می اندازند. آيا بيهوده است که ريچارد پرل اين عنصر فاسد و دلال اسلحه بين رژيم اسلامی ايران و دولت ريگان و اسرائيل [ 11] مخصوصا از ارتباط تلفنی خود با يکی از زندانيان رژيم صحبت می کند. اين ها مخالفان داخل کشور رامثل طعمه جلوی دهان گرگ می اندازند و اشتهای کرکس وار آن ها اجساد انبار شده قربانيان رژيم را مايه رزق برای خود تلقی می کند. وانگهی " زهر طرف که شود کشته سود اسلام است" . مگر نه اين که خانم جانيس راجرز گفته است آن ها در يک جنگ دايمی با اومانيسم سکولار به سر می برند؟ پس هر مدافع اومانيسم و سکولاريسم يک دشمن بالقوه آن ها محاسبه می شود. مگر همين نيست علت ترورهای معما گونه دانشمندان سکولاردر عراق؟
برای اين که راه سوار شدن اين نيروی خطرناک بر مبارزات مردم ايران بر رژيم بسته شود، فقط پرهيز از آن ها، امتناع از وابستگی به آن ها ومنابع مالی شان کافی نيست. کافی است شما در اصول "منعطف" شويد و گارد تان را پائين بياورند تا آن ها مثل بهمن سرازير شوند و شما را زير بگيرند. آن ها ديگر دريافته اند که فقط با اتکاء بر عوامل وابسته در خارج نمی توانند بر مبارزات آزاديخواهانه مردم سوار شوند به همين جهت حالا که پروژه سازگارا با افشای وابستگی هايش بدنام و رسوا شده است، به بيانيه 600 نفر بند کرده اند که عده ای از اشخاص صادق با نيت خير هم آن را امضا کرده اند. چون در اين بيانيه نيز مرزها با ارتجاع بسته نشده است . حالا که مردم ايران برای آزادی خيز برداشته و حرکت را شروع کرده اند، مرزهای مخدوش به اميد هر دو نيرو واپسگرای داخل و خارج تبديل شده است. اگر خانم خراسانی می خواهد دست آوردهای تلاش های خود و مهم تر از آن مبارزات زنان ايران را از دستبرد اين دو نيرو محافظت کند چه راهی دارد به جز کشيدن مرز با آن ها و بستن منافذ اميدشان؟ و هرچه رژيم بيشتر در انزوا و در سراشيبی سقوط قرار بگيرد، بايد بيش از پيش مرزهای دمکراسی و ارتجاع را پررنگ کرد و به خاطر آورد که انعطاف در تاکتيک مشروط است به استواری در اصول.
و يک نکته در مورد خطر حمله آمريکا و .اين علاقه احيا شده به سياست شاه سلطان حسينی
خانم خراسانی به خطر جنگ، تاسيسات هسته اي، ميليتاريسم و تغييراتی منطقه ای در خاورميانه اشاره می کند. در بيانيه 600 نفری هم با همين تهديد روبرو می شويم. طرفه اين که رژيم هم بر همين استدلال برای وادار کردن کردن مردم به تمکين تاکيد می کند. آيا اگر خطر مداخله نظامی و سياسی آمريکا ايران را تهديد می کند , که می کند , راه حلش اين است که به جلو فرار کنيم و خودمان را به ارتجاع حاکم يا به آن ها که قصد مداخله در ايران را دارند تسليم کنيم؟ مگر شاه سلطان حسين با اين سياست چه نتايج درخشانی برای تاريخ ايران بار آورد که اکنون سياست او مايه تبليغ تا کتيک های تسليم طلبانه شده است؟
ناديده گرفتن اصول و سستی در اهداف، به انعطاف اصولی در تاکتيک نمی انجامد، شلختگی در تاکتيک را به بار می آورد. تازه اگر نيت صاحب اين نظر خير باشد وگرنه آن ها که نيت خير ندارند، فقط شلخته نيستند بلکه آشکارا به رياکاری می افتند.
در همين مبارزات انتخاباتی رژيم شبکه بی چهره گان به دو دسته تقسيم شده اند: تحريمی های مدافع مداخله آمريکا و دسته مدافع شرکت در انتخابات. جالب اين که هر دو دسته تهديد آمريکا را به بهانه اصلی خود تبديل کرده اند. يکی می گويد اگر در انتخابات شرکت کنيد و انقلاب مخملی نکنيد آمريکا حمله می کند. دسته ديگر می گويند اگر در انتخابات شرکت نکنيد آمريکا حمله می کند!!به دسته اول بايد گفت اگر به فرض ثابت شود آمريکا فعلا طرح حمله به ايران را ندارد آيا بايد رفت در انتخابات شرکت کرد؟ و مگر نه اين که شما مدت ها تبليغ کرديد که حمله آمريکا ايران را از دست آخوندها نجات می دهد، با اين استدلال آيا بهتر نيست که مردم در انتخابات شرکت کنند تا آمريکا بيايد آن ها را نجات دهد! و هم چنين آيا دسته دوم می خواهند به مردم بگويند اگر آمريکا خيال حمله به ايران رانداشته باشد نبايد در انتخابات شرکت کرد؟
مشکل بی چهره گان که هر روز به رنگی در می آيند اين است. کسی که خود معيار و اصلی نداشته باشد مجبور است هميشه در بساط ديگران و باکارت هايی که به او قرض می دهند بازی کند و سود ش را هم به جيب يکی از دوطرف بازی بريزد. اگر اين ها به اصل حاکميت مردم ايران معتقد بودند ميفهميدند که نمی توان در انتخاباتی شرکت کرد که بر اساس نقض حق حاکميت مردم ترتيب داده شده است، هم چنانکه بايد قويا با مداخله نظامی و سياسی نيرويی که آشکارا اعلام می کند قصد مداخله در ايران را دارد، مخالفت کرد. و می فهميدند مبارزه هم زمان با هردو نيروی مردم ايران را به عنوان ملتی با هويت مستقل تقويت ميکند و به اندازه ای که اين نيروی مستقل ملی خود را جلو بکشد هر دو ارتجاع وادار به عقب نشينی خواهند شد.
در هيج مبارزه ای نمی توان از ائتلاف، از توجه به نيازهای مبرم لحظه های مشخص واز انعطاف های لازم چشم پوشی کرد و نيز در هيچ مبارزه بزرگ اجتماعی نيست که اهورا در يک طرف و اهريمن در طرف ديگر قرار داشته باشند تا ما راحت و بی درد سر کنار خدا عليه شيطان بايستيم. بدون استثناء در هر مبارزه بزرگ اجتماعی مردم با دشمنان و دوستانی گوناگون روبرويند که رابطه شان با يک ديگر بر مدل خير و شر انطباق ندارد. در جنگی که گاه اين دشمن گاه آن دشمن با مردم موازی حرکت می کنند و حتی گاه دوستان نيز در مقابل مردم قرار می گيرند، فقط وقتی ميتوان از هنر های ظريف تاکتيک، و انعطاف های لازم در لحظه ای مشخص استفاده کرد و سر در گم نشد، که جای سفتی ايستاده باشيد و اصول را قربانی نکنيد. زن ايرانی نمی توانست از ائتلاف با خمينی به حقی دست پيدا کند، اين را اصول دمکراسی نشان می داد. و زن ايرانی نمی تواند از ائتلاف با مداخله گران سودا گر که هوای سلطه بر ايران را دارند حق خود را به دست آورد. اين که اين مداخله جويان، ميليتاريست، محافظه کار، و بنيادگرا هم هستند، مزيد بر علت است.
از سايت روشنگرى
[1]
http://www.newyorker.com/fact/content/?030317fa_fact
[2]
http://www.activistsreader.com/articles%20folder/thinktankwatch-winep2.html
http://www.mediatransparency.org/recipients/cato.htm
[4] مقاله راشل فريدمن در دفاع از خانم کار و رفراندوم
http://www.nationalreview.com/comment/friedman200505160834.asp
مراجعه کنيد به مقاله سناتور اسرائيل از خانم فريد من
http://www.nationalreview.com/comment/friedman200505251257.asp
در مورد سه قاضی
http://www.thenation.com/
http://www.thenation.com/doc.mhtml?i=20050613&s=editors
http://www.amazon.com/exec/obidos/ASIN/0814472109/ref%3Dnosim/nationalreviewon/102-6163189-8914566
http://www.nationalreview.com/comment/friedman200405120952.asp
در مورد ارتباط با لدين به منبع قبلی و در باره خانم فريدمن به عنوان منبع مورد اعتماد سرباز گيری برای يهوديان افراطی به منبع زير مراجعه کنيد
http://www.ourjerusalem.com/action/story/action20050320a.html
http://www.nationalreview.com/comment/rivkin_casey200505270804.asp
[11]
http://www.newyorker.com/fact/content/?030317fa_fact