انزوای انديشناک / عاطفه گرگين
• ساعت پنج صبح روز ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲ همسرم خسرو گلسرخی همراه دوستش کرامت دانشيان بدون هيچ دليل موجهی توسط جوخه های مرگ ساواک تيرباران شدند و چقدر تاسف بار است که خاطره نگاران "داد و بی داد" چنين واقعه جهانگيری را که در ̃ان سال ها اتفاق افتاده از ياد برده اند ولی خوردن پوست تخم مرغ را بخاطرسپرده اند.
• خاطره نگاران در اين مجموعه (داد و بیداد) از يک بازگوئی يک دست و منسجم دوری جسته اند و برداشت های خود را غير منسجم بيان می دارند؛ سرتاسر کتاب پر از واژه های قرض داده شده است.
درست پنج صبح بود
سرباز با دستمالی سفيد آمد
پنج صبح
دو تير چوبی حاضر بود
پنج صبح
به کبوتر ی پلنگ يورش می برد
پنج صبح
رنگ به رنگ می گشت از احتظار؛ آسمان
پنج صبح
ديگر مرگ بود و تنها مرگ
پنج صبح
عرق برف؛ چون دميد
پنج صبح
مرگ در زخم تخم گذاشت
پنج صبح
پنج صبح
̃ا ̃ا ی ؛چه وحشتناک بود پنج صبح
پنجره ها به ازدحام؛ می شکست
رنگ به رنگ می شد چهره جلاد
پنج صبح
زخم ها می سوخت چون خورشيد
ساعت پنج جمله ساعت ها!
ساعت پنج جمله ساعت ها
ساعت.........
مجموعه داد و بی داد در ۳۳۴ صفحه .به کوشش خانم حاجبی تبريزی در سال ۲۰۰۳ توسط نشر ... منتشر شده است. اين مجموعه خاطرات تعدادی از زندانيان سياسی زنان در رژيم گذشته ايران را در بر می گيرد؛ خاطره های ناتمامی که خواننده ناآشنا به شرايط حاکم بر زندان را به هيچ سوی نمی کشاند. در اين بازگوئی ها نه شوقی موج ميزند و نه دردی يافت می شود؛ اين مجموعه در برگيرنده تصوير و تصورهای خاموشی است که خواننده را به خميازه های مکرری وا می دارد. گويا خاطره نگاران روايت های خود را از زندان و زندانهای شاه تنها برای هم بندهای سابق نگاشته اند و فکر خواننده گان احتمالی اين بازگوئی ها را نکرده اند. نويسندگان اين مجموعه تنها دغدغه ی خود را دارند و اگر نيمه نگاهی به بيرون از احاطه های برداشتی خود داشته باشند بسيار محدود و کوتاه است. برخی از واقعيت های زندان در بده و بستان های دوستانه در اين مجموعه رنگ باخته است برخی از "رفقا" اصلا نتوانسته اند تحليلی از آن سالهای استبداد و تعدی ارائه دهند و تنها به نگارش فرسايش های روزانه بدون نگاه به علت و معلول ها پرداخته اند؛ آنان سالهای "وبا" را پوست نمی کنند و عريان در برابر خواننده رها نمی سازند و در باره ̃انچه که گذشته داوری نمی کنند. از ترسيم و تصوير واقعيت ها يا عاجزند و يا به عمد از آن می گذرند چرا که می پندارند آنچه که بعد از سقوط رژيم شاه در ايران به وقوع پيوست به سالهای "وبا" بيشتر شباهت دارد. اين گونه بنظر می رسد که مسئول اين مجموعه نيز گرفتار بده بستان های فکری خود با دوستان و "رفقا" شده و از هستی مستقل خود گذاشته است؛ و واقعيت ها را يا فراموش نموده است و يا تمايلی به ابراز آن ندارد. خاطره نگاران در اين مجموعه از يک بازگوئی يک دست و منسجم دوری جسته اند و برداشت های خود را غيرمنسجم بيان می دارند؛ سرتاسر کتاب پر از واژه های قرض داده شده است. چريک ها محور اصلی اين مجموع را تشکيل می دهند و از زندانی ديگری با انديشه های غيرچريکی تقريبا خبری نيست و اگر يکی دو نفر يافت شوند باز از خودی ها می باشند.
اما تا آنجا که من بياد می آورم در آن سالها مخصوصا در سالهای ۵۳ ۵۴ زندان انباشته بود از هواداران چريکهای فدائی؛ طرفداران دکتر شريعتی؛ هواداران سازمان مجاهدين خلق و سازمان پيکار و تعدادی ̃ازادی خواه مستقل منجمله خود من که غير وابسته به اين و آن سازمان و گروه بودم و هميشه مورد خشم "رفقا" قرار می گرفتم چرا که با خصلت های خورده "بورژوازی" من "پرولتاريای" حاکم بر زندان سازگار نبود و من نزديک به چهار سال از عمر خود را با شما دوستان در زندان اوين، قصر و کميته به سر بردم و از همان سالها دانستم که متفاوت ها مورد بی مهری جمع "رفقا" قرار می گيرند يا بايد هم رنگ جماعت بود و يا بايد منزوی و متهم شد اين خودی و غير خودی ناميدن ديگران در جمهوری اسلامی اختراع نشده است و با تفکر جمهوری اسلامی رواج نيافته است از همان سالهای دور در ذهن و فکر ما جای داشته است و فکر می کنم گرد آورنده داد و بی داد؛ با کسانی همکاری نموده که در زندان از متفاوت ها نمی بودند و دقيقا به همين دليل است که نظرها و خاطراتی که در اين مجموعه آمده بيشتر تکراری و از جنس خودی ها می باشد. متفاوت ها هميشه بيان متفاوت نيز دارند چرا که مستقل اند و استقلال انديشه استقلال فرهنگی را باور دارد و فرهنگ را آغازگر انديشه می داند و انديشه را دست آورد فرهنگ. ارتباط تنگاتنگ انديشه و فرهنگ را تنها متفاوت ها خوب درک می کنند. از همان روزهای سرد که همگی جوانانی بوديم̃ ̃ارمان خواه تا امروز سردتر که جملگی پا به سن گذاشتگانی هستيم که گوشه نشينان "آلتونا" را در يادها تداعی می کنيم ۲۵ سال گذشته است و در عرض اين ۲۵ سال گويا تلنگری به تفکر غيرمتفاوت ها وارد نشده است و هم چنان در اين منم و ديگر هيچ گرفتارند؛ دوستان اگر باور نداريد خودتان داد و بی داد جلد يک را بخوانيد و نوشته های خودتان را مرور کنيد .
.....و اما چرا برگزيده ای از يک شعر گارسيا لورکا را اول اين نوشته آورده ام.
اين شعر لورکا را روز ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۲ با کمی دست کاری در زندان قصر برای برخی از زندانيان سياسی بند زنان خوانده ام. درست ساعت پنج صبح همان صبح گاه همسرم خسرو گلسرخی همراه دوستش کرامت دانشيان بدون هيچ دليل موجهی توسط جوخه های مرگ ساواک تيرباران شدند و چقدر تاسف بار است که خاطره نگاران داد و بی داد چنين واقعه جهانگيری را که در ̃ان سال ها اتفاق افتاده از ياد برده اند ولی خوردن پوست تخم مرغ را بخاطر سپرده اند.
ATEFEHGORGIN@hotmail.com
پنجشنبه ٢٢ ارديبهشت ١٣٨۴ – ١٢ مه ٢٠٠۵
اين مقاله بتاريخ ۱۱ . ۱۰. ۲۰۰۴ نوشته شده و اکنون تصميم به چاپ آن گرفته ام
|